سیصد و بیست و سومین شب خاطره -2

راه‌کار اشک شهید چیت‌سازیان

دومین میهمان این برنامه شب خاطره، سرکار خانم زهرا پناهی‌روا، همسر شهید علی چیت‌سازیان بودند. او گفت: شهید چیت‌سازیان هفت سال در جبهه حضور داشتند و هم‌‎رزمان ایشان خاطرات فراوانی از رشادت‌های او دارند؛ اما روی دیگر سکه زندگی این بزرگوار زندگی شخصی ایشان است. من در اواخر سال 1364 بود که نام ایشان را به عنوان خواستگار شنیدم که منجر شد به یک خاطره بهاری.

سیصد و بیست و سومین شب خاطره -1

هر افسر ایرانی می‌تواند یک کتاب مستقل باشد

سیصد و بیست و سومین برنامه شب خاطره، در روز پنج‌شنبه دوم اردیبهشت‌ 1400 به صورت برخط در اینستاگرام شب خاطره حوزه هنری برگزار شد. اجرای این برنامه را که در آن سرهنگ آزاده «احمد حیدری» و خانم «زهرا پناهی» خاطرات خود را بیان ‌کردند، حسین بهزادی بر عهده داشت. نخستین میهمان این برنامه شب خاطره، سرهنگ آزاده احمد حیدری بود. او سخنانش را با تبریک روز 29 فروردین، روز ارتش جمهوری اسلامی ایران آغاز کرد.

شادمانی مردم در فتح خرمشهر

روز فتح خرمشهر، طبق روال، وقتی که رادیو را باز کردم، ساعت دو بعدازظهر تهران ـ چهار بعدازظهر کشمیر ـ بود. رادیو تهران فتح خرمشهر را اعلام کرد. نمی‌دانستم که در ایران چه تیتری در روزنامه‌ها زده‌اند. بعد که روزنامه‌ها رسید، دیدم من هم همان تیترها را نوشته‌ام: «خرمشهر آزاد شد» من به زبان اردو نوشتم: «خرمشهر آزاد هوگیا»...

گزارش وضعیت خرمشهر به حضرت امام

دو سه روز صبر کردیم. دیدیم وضعیت بدتر و وخیم‌تر می‌شود. فشار بر نیروهای ما بیشتر و حلقه‌ محاصره‌ خرمشهر هم تنگ‌تر می‌شود. روز 22مهرماه بود که تصمیم گرفتیم جهت ارائه‌ گزارش از وضعیت خرمشهر و بیان خیانت‌هایی که صورت می‌گیرد، نزد حضرت امام برویم. آقای بنی‌صدر که می‌گفت گلوله‌ی توپ و خمپاره نقل و نبات نیست تا به شماها بدهیم، آقای چمران هم که حرفش منطقی بود و نمی‌شد که اهواز را رها کرد و به خرمشهر چسبید.

مطبوعاتی که قیچی می‌شدند

سانسور مطبوعات در خاطرات روزنامه‌نگاران دوره پهلوی

در حوزه تاریخ مطبوعات دوره پهلوی، یک دسته از آثار غیرقابل چشم‌پوشی، خاطرات روزنامه‌نگاران آن دوران است که در منابع مختلفی می‌توان سراغ آنها را گرفت. روزنامه‌نگاران، در لابه‌لای خاطراتشان به موضوع‌های متعددی اشاره کرده‌اند که یکی از آنها مسأله وجود سانسور در مطبوعات آن عصر است. در این زمینه گفته‌ها و نوشته‌ها فراوان است. در فرصت کنونی، نگاهی انداخته‌ایم به برخی از خاطراتی که در آنها به قصه سانسور مطبوعات اشاره شده است.

سیصد و بیست و دومین شب خاطره -4

راوی چهارم

حجت‌الاسلام حسنی سخنانش را با معرفی گروه جهادی بصیر که متشکل از افراد مختلفی از جای جای کشور است شروع کرد و اولین خاطره خود را این‌گونه بیان کرد: روز اولی که به همراه چند نفر از دوستان به یکی از بیمارستان‌های تهران برای کار جهادی مراجعه کردیم، یکی از بیماران با الفاظ نامناسبی از ما استقبال کرد.

سیصد و بیست و دومین شب خاطره -3

میّتی با عطر خوش

من همیشه فکر می‌کردم کادر درمان شغل بسیار سختی دارند و فشار زیادی تحمل می‌کنند؛ اما وقتی در 16 فروردین 1399 به سالن تطهیر بهشت زهرا(س)رفتم و کار نیرو‌های غسال را دیدم، متوجه شدم سخت‌تر از کار کادر درمان هم وجود دارد. لباس‌هایی که مجبور بودند بپوشند و لزوم استفاده از ماسک و شیلد و... همراه با بوی سدر و کافور از یک سو و گرمای طاقت‌فرسا و آه و ناله افراد عزیز از دست داده از سوی دیگر، شرایط روحی ناراحت‌کننده‌ای برای این افراد ایجاد کرده بود.

سیصد و بیست و دومین شب خاطره -2

خاطراتی از سالن تطهیر

دومین میهمان این برنامه شب خاطره خانم رحمانی‌نژاد بود. او ابتدا بیان کرد که در اسفند 1398 خودم به بیماری کرونا مبتلا شدم. در فروردین‌ 1399 از بخش خادم‌یاری حوزه علمیه با من تماس گرفتند و پیشنهاد دادند که در امر نظارت در سالن تطهیر بهشت زهرا مشارکت داشته باشم. پس از کسب اجازه از همسرم این کار را قبول کردم.

برشی از خاطرات سیدقلبی حسین رضوی کشمیری

سفر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به کشمیر

از دیگر خاطرات نابی که درباره‌ انقلاب و نهضت امام (قبل از آمدنم به ایران) دارم، سفر مبارک مقام معظم رهبری به کشمیر است که اگر خطا نکنم در اواخر سال 1359 ش یا اوایل 1360 بود. یک هفته قبل از تشریف‌فرمایی حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای، شخصی به نام مهندس «جواد سرفراز»، که بعدها همراه شهید بهشتی به درجه رفیع شهادت نائل شد، به کشمیر آمد. ایشان ارتباط تنگاتنگی با انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی داشت.

سیصد و بیست و دومین شب خاطره -1

جشن تولد بعد از تیمم میّت کرونایی

نخستین میهمان این برنامه شب خاطره، سیدحسین نقیب‌پور، یکی از طلاب جهادگر بود. او سخنان خود را این‌گونه آغاز کرد که: در هفته دوم اسفند 1398 با من تماس گرفتند که آشپزخانه بیمارستان مسیح دانشوری نیاز به نیرو دارد. من و چهار نفر دیگر به آن‌جا رفتیم و پس از تکمیل فرم و گرفتن دمای بدنمان و آموزش شستن دست‌ها به سمت آشپزخانه حرکت کردیم.
...
22
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.