برشی از خاطرات احمد منصوری در آستانه نوروز 1358

حفاظت از صنایع نظامی پارچین

نوروز 1358 رسید و مردم در تدارک مراسم عید و بعضاً مسافرت بودند. اما من و بچه‌های پارچین سنگر کمیته را رها نکردیم و شب و روز از انجام هر کاری که در جهت تأمین امنیت منطقه بود دریغ نمی‌کردیم. حتی به کارهایی می‌پرداختیم که جزو مأموریت ما نبود ولی به دلیل نیاز مردم و نداشتن متولی پای کار،‌ درگیر آن می‌شدیم؛ مثل حل اختلافات مالی اهالی و آبیاری درختان و فضای سبز منطقه، پیش از سال نو به دستور امام خمینی(ره) مسئولان کشور دست به کار برگزاری همه‌پرسی در کشور شده بودند.

خاطره امیراصلان افشار؛ رئیس تشریفات دربار

چگونه پیام شاه «من نیز صدای انقلاب شما مردم ایران را شنیدم» نوشته و خوانده شد؟

امیراصلان افشار فرزند سرهنگ امیر مسعود افشار قاسملو (از نظامیان دوره رضاشاه) در 30 آبان 1298 در تهران به دنیا آمد. در 1314ش به آلمان رفت و پس از چهار سال از دبیرستان هیندنبورگ برلین دیپلم گرفت. در ادامه از دانشگاه ژنو سوئیس رشته حقوق لیسانس و از دانشگاه وین اتریش در رشته علوم سیاسی دکترا گرفت. پس از بازگشت به ایران و از اسفند 1325 به خدمت وزارت امور خارجه ایران درآمد.

برشی از خاطرات سرهنگ علی قمری

روز 59/7/30 خبر دادند که همه مدافعان پادگان دژ شهید شده‌اند. این خبر تأثیر بسیار بدی در روحیه رزمنده‌ها داشت، چرا که خانه ما یعنی دژ به طور کامل به اشغال عراقی‌ها در آمده بود. خیلی از بچه‌ها با شنیدن این خبر گریه کردند. من هم از شنیدن این خبر به شدت ناراحت شدم ولی نمی‌توانستم باور کنم این خبر حقیقت داشته باشد.

خاطره‌گویی‌های خاص شاه و واکنش مصاحبه‌گران خارجی به آنها

با انتشار کتاب «مأموریت برای وطنم» به قلم محمدرضا پهلوی در شهریور ۱۳۳۹، که می‌توان آن‌را زندگینامه خودنوشت و خاطرات وی دانست، برای نخستین بار مسائلی مطرح شد که پیش از آن حرفی از آن‌ها در میان نبود. وی که مطابق اصل 35 قانون اساسی ایران سلطنتش را «موهبتی الهی» می‌دانست، بر این نظر بود که خداوند او را برگزیده و مأموریت داده تا بر سرزمین و مردم ایران سلطنت کند.

سیصد و بیست و یکمین برنامه شب خاطره - 2

شکنجه‌گران راستگو!

در سال 1355 حکومت تصمیم گرفت مبنای تقویم را از هجری به شاهنشاهی تغییر دهد. از آن‌جا که روال بر این بود که هر سازمانی در انتهای هر سال تقویم سال آینده را برای خود چاپ می‌کرد؛ من هم یک تقویم با دوازده برگ طراحی کردم و در هر برگ از آن یک آیه از قرآن متناسب با اتفاقات آن ماه قرار دادم. به طور مثال برای اسفندماه که سال‌روز تأسیس حزب رستاخیز بود، آیه معروف غلبه حزب‌الله[1] را گذاشته بودم؛ در ابتدای تقویم هم بزرگ نوشته بودم سال 1355 هجری شمسی (به جای 2535 شاهنشاهی).

بایکوت

حربه سازمان مجاهدین خلق در مقابل مخالفان

سیصد و بیست و یکمین برنامه شب خاطره، در دوم بهمن 1399 به صورت برخط در وب‌سایت آپارات برگزار شد. در این برنامه، «محمدرضا علی‌حسینی» و «داوود اسعدی خامنه» خاطرات خود را بیان ‌کردند. در این برنامه که ویژه سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی بود، داود صالحی به عنوان مجری حضور داشت.

راست‌قامتان جاودان تاریخ

ما قرار است آرمان‌طلبانه با مسائل برخورد کنیم. انقلاب ما انقلاب آرمانهاست، نه انقلاب تسلیم به واقعیتها. ما انقلاب کردیم که واقعیتها را عوض کنیم، نه این که واقعیتها را هر چه هست بپذیریم. ما از همان اول قرارمان بر این بود که انقلاب پیش برود و ما همان نان و پنیر خودمان که توی همین مملکت به دست می‌آید، بخوریم.

تملق‌های علمی

خاطره اسدالله علم از کتاب‌نویسی سفارشی برای تأیید و ستایش اقدامات شاهانه

اسد‌الله علم وزیر دربار محمدرضا پهلوی در یادداشتهایش از اقدام تملق‌آمیز و خاص عبدالعظیم ولیان از وزرای کابینه هویدا یاد می‌کند که درخور توجه است. در واقع در تاریخ حکومت شاهان نگارش کتابهای مختلف در تمجید و توصیف اقدامات شاهانه، مرسوم و فراگیر بوده است. خاصه از آن جهت که شاهان از دیدن چنین نوشته‌هایی بسیار خرسند می‌شدند.

برشی از «خاطرات ماندگار»

تاریخچه تأسیس حزب جمهوری اسلامی

من از سالها پیش در فکر ایجاد یک حزب و جمعیت سیاسی اسلامی بودم. به‎‌خصوص پس از سال 1332 و کودتای 28 مرداد 1332 و با توجه به تجربه‌ای که از نهضت ملی ایران در سالهای 1329 تا 32 به دست آوردم سخت معتقد بودم که باید نیروهای ما به شکل یک تشکیلات سیاسی اسلامی فعال در بیایند.

سیصد و بیستمین برنامه شب خاطره -2

اقتدار سردار سلیمانی در عین مردمی بودنش

در آن سال دکتر رمضان عبدالله سفری به ایران داشت و نیروی قدس از من خواسته بودند که ایشان را به خاطر درد پایشان ویزیت کنم. وقتی من برای ویزیت ایشان رفتم، دیدم حاج قاسم نیز آن‌جا تشریف دارند و دوستان، من را به ایشان معرفی کردند...
...
23
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.