قربت در غربت - 1

فروردین 1398 یک سامانه بارشی در دو موج از تاریخ‌ 5 تا 9 فروردین و نیز از تاریخ 11 تا 13 فروردین، موجب ایجاد سیلاب و خسارت در شهرستان‌های استان لرستان شد. در این بارش‌ها، خساراتی همچون رانش زمین و به زیر آب رفتن بخش‌هایی از شهرهای دورود، خرم‌آباد، معمولان و پل‌دختر گزارش شد...

روایت‌های زنانه از سفیدپوشان دفاع مقدس

خاطرات سهیلا فرجام‌فر از روزهای نخست دفاع مقدس

با نگاهی به کتاب کفش‌های سرگردان

... با اینکه هر روز می‌دیدیم مردم دسته دسته از شهر فرار می‌کنند، باز هم می‌گفتیم شاید فردا صبح اعلام کنند که جنگ تمام شد! در خانه همه‌اش بحث بر سر این بود که برویم یا بمانیم. یک هفته از شروع جنگ می‌گذشت. درگیری در خرمشهر شدیدتر شده بود و عراقی‌ها مشغول پیشروی بودند... عصرِ همان روز، بابا ما را به خانه برد تا وسایل مختصر و مفیدی را برداریم. فقط گفت: «اثاثیه‌تون رو جمع کنید.» چه ناگفته‌هایی در این جمله بود...

سیصد و هجدهمین برنامه شب خاطره -2

در سوریه دوست و دشمن ثابت و زمین مشخصی نداشتیم

بعد از جنگ به دلیل علاقه‌ای که به پرستاری داشتم وارد دانشگاه شهید بهشتی شدم. ما را برای کارآموزی به بیمارستان‌های مختلف می‌فرستادند که بیمارستان اخگر یکی از آنها بود. با مجروحین بوسنی در این بیمارستان آشنا شدم. مجروحین بوسنی انسان‌های جالب اروپایی و از شبهه جزیره بالکان بودند...

سیصد و هجدهمین برنامه شب خاطره -1

ما با عطوفت و اخلاق اسلامی یک خاطره خوش تا ابد در ذهن خانواده داعشی‌ها به یادگار گذاشتیم

سیصد و هجدهمین برنامه شب خاطره در روز پنج‌شنبه اول آبان 1399 به صورت برخط (آنلاین) در پایگاه اینترنتی آپارات پخش شد. در این برنامه آقای دکتر دانشمندی و آقای علی عنابستانی به بیان خاطرات خود پرداختند و داود صالحی هم به‌ عنوان مجری حضور داشت. نخستین راوی این شب خاطره آقای دکتر دانشمندی است. وی از سال 1392 تا 1397 برای ارائه خدمات درمانی در مناطق مختلف سوریه حضور داشت.

نسبت نزدیک مستند پرتره با تاریخ شفاهی

خاطره‌گویی تصویری از شیوه زندگی و احوال آسید مهدی قوام

نکته قابل توجه در تولید مستندهای پرتره، نسبت نزدیک آنها با تاریخ شفاهی و ابزار مهم آن یعنی گفت‌وگوی فعال و مصاحبه است. از این‌رو به جرأت می‌توان گفت که در تولید و ساخت این‌چنین مستندهایی، نمی‌توان از تاریخ شفاهی بهره نگرفت.

به روایت یک زائر:

نقش بانوان در اداره مراسم پیاده‌روی اربعین

خانه‌هایی ساده اما با صفا

زن از من پرسید: «شای؟» گفتم: «لا!» گفت: «مای؟» (آب) جواب دادم: «لا!» به ظرف‌ها اشاره کردم و با مصیبت فهماندم می‌خواهم آنها را بشورم. راضی نمی‌شدند. از زبان فارسی چیزی نمی‌دانستند و فقط کلمه «استراحت» را بلد بودند. یکی از دخترها گفت: «خانوم شما استراحت!» جواب دادم: «انّی احب خدمه لزوار الحسین علیه‌السلام!» از شنیدن این جمله خیلی خوش‌شان آمد، لبخند رضایتی بر لب‌هایشان نشست و دیگر حرفی نزدند.

به روایت یک زائر:

خانه‌هایی که وقف امام حسین‌اند

دو ماشین لباسشویی نو در آنجا بود که به زوار اختصاص داشت. زائران مشغول شستن لباس‌های‌شان بودند. چادرم را شستم و در خشک‌کن انداختم و بعد روی بند پهن کردم. از صبح به هر خانه‌ای وارد شده بودیم مهندسی خانه‌اش را به هم زده و از هر فضای اضافه‌ای استفاده کرده بود تا امکانات بیشتری در این ایام، در اختیار زائر امام حسین علیه‌السلام بگذارد. این همه تغییر برای فقط بیست روزِ یک ماه در سال!

سیصد و هفدهمین برنامه شب خاطره - 2

محاصره گردان تخریب

در حالِ محاصره، یک رودخانه‌ نزدیک ما بود که 200 متر با ما فاصله داشت. بالای این رودخانه ارتفاع جنگلی بزرگی بود که لابه‌لای این درخت‌ها سنگرهای بتنی درست کرده بودند و از آنجا ما را می‌زدند. دیدیم چند تا کامیون آمد داخل رودخانه. حدود 16 تا گلوله خمپاره 60 متری داشتیم. در جنگِ نزدیک، خمپاره، کارایی چندانی ندارد.

سیصد و هفدهمین برنامه شب خاطره - 1

روایت یک عملیات

سیصد و هفدهمین برنامه شب خاطره در روز پنج‌شنبه هفتم مهر 1399 به صورت برخط (آنلاین) در پایگاه اینترنتی آپارات پخش شد. در این برنامه تیمسار اسدالله میرمحمدی و سردار جعفر جهروتی‌زاده به بیان خاطرات خود پرداختند و داود صالحی به عنوان مجری حضور داشت.

عملیات ثامن‌الائمه در خاطرات زهره فرهادی

مهر ماه سال شصت از راه رسیده بود. بی‌اختیار حال و هوای روزهای اول مدرسه دوباره به سرم افتاده و پکر بودم. اگر جنگ شروع نشده بود، جای من، فاطمه فرهانیان، معصومه رامهرمزی و چند نفر دیگر از دخترهای امدادگر توی دبیرستان بود. تا پیش از شروع جنگ مهم‌ترین ساعت‌های عمرم در مدرسه می‌گذشت.
...
25
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.