سیصدوهفتمین شب خاطره-1
گشت دریایی
هواپیماها مأموریت داشتند دنبال هدفهایی بگردند که حامل کمکهای نظامی برای ارتش بعثی عراق بودند. بعد از این که مطمئن میشدند هدفی، هدف نهایی است، منطقه را ترک میکردند و خلبانان شکاری بمبافکنها به منطقه اعزام میشدند...به روایت یک زائر-2
روز آخر پیادهروی به سوی کربلا
هر چه به کربلا نزدیکتر میشدیم جمعیت فشردهتر میشد. غمی سنگین بر دلم نشسته بود. پیادهروی مثل یک رؤیای شیرین رو به پایان بود. باید در حسرت تکرار این لحظات، یک سال دیگر چشمانتظار میماندیم...به روایت یک زائر-1
شب و روزی از راهپیمایی اربعین
مانده بودم این عمارت، وسط این بیابان چه میکند! خیابانهای اطرافش آسفالت درست و حسابی نداشت و امکانات خاصی دور و برش نبود، پس چطور چنین خانه مجللی در این منطقه ساخته شده بود؟! این خانه مافوق تصور بود...سیصدوششمین شب خاطره-3
سنگ به سنگ، در جستوجوی مزار شهیدان افغانستانی
وقتی آمبولانس به سمت تهران آمد، در تقاطعی از جاده، به دستاندازی برخورد کرد و تابوت به پایین پرت شد. مردم آمدند تا کمک کنند و پیکر شهید را از روی زمین بردارند. از میان آنها یک نفر او را شناخت...سیصدوششمین شب خاطره-2
دعاهایی که در ایران مستجاب شدند
سوم خرداد سال 1361 حاجآقا خبر را شنید، آن را نوشت و بعد هم مردم منطقه کارگیل در خوشی و شادمانی آزاد شدن خرمشهر پایکوبی کردند. روز بعد نیروهای امنیتی به دنبال او، به همان ادارهای رفتند که در آنجا مسئولیت داشت...سیصدوششمین شب خاطره-1
خاطراتی از کشمیر
ما در شهر جامو سخنرانی داشتیم. رهبران کشمیری میگفتند که ما کسی را جز شما در محفلهایمان راه نمیدهیم و اشارهشان به آمریکاییها بود. این تأثیری است که کشمیر از انقلاب اسلامی گرفته است.سیصدوپنجمین شب خاطره
خاطرهگویی شهردار تهران و سه راوی دیگر بهیاد شناسایی «بمو»
برای شناسایی بمو که میرفتیم، با موانعی مواجه بودیم. مانع اول ضد انقلابی بود که مقرهایی داشت و ما باید از کمینهای آنها عبور میکردیم. مشکل دوممان مواجهه با موانع طبیعی بود؛ بالا رفتن از صخرهها درحالیکه اصلاً امکان عبور از آن مسیرها نبود...سیصدوچهارمین شب خاطره-3
عملیاتی که مانند عملیاتهای دیگر نبود
پارچهای سفید به همه دادند و گفتند: این پارچه را دور مچ دست چپتان ببندید. گفتند که منافقین دقیقاً لباسهای شما را به تن کردهاند، با همین مچبند متوجه میشویم چه کسی منافق است و چه کسی منافق نیست.سیصدوچهارمین شب خاطره-2
زمانی که در اتاقی تاریک بودم...
از طریق سیستمی که به آن دونَبش میگفتند، تماس میگرفتند و مخاطب فکر میکرد تماس از آلمان یا فرانسه است. با این تماسها مشخص میشد که موشک عراق به کجا خورده است. آنها با پیچیدهترین شرایط اطلاعات داخل ایران را به دست میآوردند.سیصدوچهارمین شب خاطره-1
از اسارت تا روز تلخ
جزء کسانی بودم که رفته بودم تا از کشورم دفاع کنم، اما بعد از مدتی متوجه شدم به یکی از عناصری تبدیل شدهام که علیه کشورم فعالیت میکنم. زمانی که رفتم، با بعد از عملیات مرصاد مصادف شده بود......
30
...