اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-36

مرتضی سرهنگی

29 بهمن 1401


واحد ما مدتی در منطقه جنگی سرپل‌ذهاب استقرار داشت. من تازه به این منطقه آمده بودم که یک حمله از طرف نیروهای شما صورت گرفت. در آن‌جا متوجه شدم سربازان ما بیشتر تمایل به اسارت دارند تا جنگیدن. این مسئله دلایل عمده‌ای دارد که شما آنها را می‌دانید و لازم نیست تک‌تک آنها را برای شما بشمارم. فقط باید بگویم که وقتی پی بردم که افراد ارتش عراق چنین روحیه‌ای دارند. در مورد جنگ بیشتر فکر کردم و نکات تاریک برایم روشن‌تر شد. پس حرکت خاصی را در جنگ برای خودم تعیین کردم و تصمیم آخر را گرفتم. این حرکت در زنده ماندن و اسارتم بسیار مهم بود. بسیاری از مسائل برایم حل شد و با آسودگی به خدمت در ارتش عراق مشغول شدم.

در سر‌پل‌ذهاب نیروهای شما حمله کردند و طبق یک نقشه دقیق موفق شدند چند ارتفاع و مناطق مهمی را تسخیر کنند: مناطق امام حسن و صالح‌آباد به اضافه جاده قصرشیرین به صالح‌آباد.

در این حمله بسیاری از ادوات و نفرات ما مضمحل گردید و تیپهای 417 و 232 تلفات و ضایعات سنگینی را متحمل شدند. مناطق تسخیرشده جمعاً سه روز در اختیار نیروهای بسیار کم شما بود. نیرویی حدود صدوپنجاه نفر، ‌بدون سلاح سنگین. این عده توانسته بودند از قابلیت رزمی دو تیپ ما به طور چشمگیری بکاهند. طوری که در یک پاتک، دو گردان تازه‌نفس ما را تقویت کردند تا توانستیم مجدداً آن مناطق را از دست نیروهای شما خارج کنیم. این مناطق را در روزهای اول جنگ بدون کوچکترین مقاومتی اشغال کرده بودیم و لذا نمی‌دانستیم از نظر نظامی چقدر ارزش دارد. وقتی مجدداً به آنها دست پیدا کردیم برایمان روشن شد. البته بعد دوباره تمام این مناطق را از دست دادیم و نیروهای بسیاری از ما تلف شدند.

در آن حمله که برایتان گفتم دو تن از پاسداران شما به اسارت ما درآمدند. مأموریت آنها بسیار مشکل و تقریباً غیرممکن بود ولی آنها از عهده آن برآمده بودند. این دو پاسدار یک شب در موضع ما نفوذ کرده و در یک محل امن و کم‌تردد موضع گرفته بودند. در آ‌ن موضع کاملاً بر مواضع ما تسلط داشتند. آنها تمام نیروهای ما را شناسایی کرده و نحوه استقرار و آرایش جنگی ما را به دست آورده بودند. مختصات دقیق موضع را به توپخانه می‌دادند و یگانهای توپخانه نیروهای ما را بسیار دقیق زیر آتش می‌گرفتند. ما از این دقت عمل متعجب شده بودیم و از خودمان می‌پرسیدیم چطور امکان دارد توپخانه این‌قدر دقیق عمل کند. متأسفانه هر دو پاسدار اسیر و به پشت خط منتقل شدند. دیگر خبری از آنها ندارم.

لازم است برایتان بگویم که من در این منطقه دیدبان بودم و در حمله اول شما که ما عقب‌نشینی کردیم گزارشی درباره اهمال دیدبان که من باشم به مقامات بالاتر داده شد. واحد ما به طرف خرمشهر حرکت کرد و آن گزارش هم نتیجه‌ای نداد.

در عملیات بیت‌المقدس اسیر شدم. باید اعتراف کنم که این عملیات بسیار عالی و غافلگیرکننده بود، به طوری که عده‌ای از سربازان ما با زیرپیراهن اسیر شدند. در این منطقه یک روز مأموریت یافتم که به اتفاق سی تن برای شناسایی منطقه برویم و محاسبه کنیم که چند پل می‌توانیم روی رودخانه کارون بزنیم. رودخانه و منطقه را دیدم و در گزارش قید کردم: «به هیچ‌وجه نمی‌توان روی کارون پل شناور زد.» و گزارش را تسلیم سرهنگ حازم کردم.

سرهنگ آدم بسیار فاسد و بیرحمی بود. او در اولین لحظات حمله دلاوران شما با جیپ از معرکه گریخت و هنوز نمی‌دانم زنده است یا مرده.

ما در این حمله محاصره شدیم و همه افراد واحدمان اسیر شدند.

وقتی ما را با کامیون می‌آوردند،‌ تصادفاً از روی پلی که روی رودخانه کارون زده شده بود عبور کردیم. رزمندگان شما هفت پل روی این رودخانه متلاطم زده بودند. در پایان امیدوارم هر چه زودتر خداوند پیروزی را نصیب اسلام و رزمندگان شما کند.

آرشیو



 
تعداد بازدید: 1270


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.