جنبش دانشجویی اصفهان(6)

در گفت‌وگو با محمدعلی حاجی منیری

مهدی امانی یمین

21 دی 1394


* آقای حاجی منیری، درکنار اطلاعیه‌ها، اعلامیه‌ها دیوار‌نویسی‌ها چگونه انجام می‌شد؟

تا جایی که من یادم هست فقط در توالت‌ها دیوار‌نویسی بود و جای دیگری یادم نیست که دیده باشم، البته باید در نظر داشت که فضای سال 57 و نزدیک به انقلاب بحث دیگری است و آن دوره منظور ما نیست. ما داریم در مورد آن زمان صحبت می‌کنیم. منظور همان مقطع سال 56 است. در مهر و آبان و آذر 56، دیوارنویسی به غیر داخل توالت، جای دیگری یادم نیست و آن هم علت مشخصی داشت و آن همان تور امنیتی ساواک بود. چون اگر می‌خواستیم روی دیوار خوابگاه یا ساختمان 6، آمفی تئاتر، چیزی بنویسیم رنگ و ابزار خاصی نداشتیم. در آمفی تئاتر هم دیوار بتنی بود و نمی‌شد چیزی روی آن نوشت و رنگ سفید نیاز بود که نداشتیم. با خودکار هم نمی‌شد نوشت و باید با رنگ می‌نوشتیم. دیوارهای داخل ساختمان این خوابگاه‌ها و ساختمان 6 رنگ شده بود و در طول این راهرو طولانی اتاق‌های زیادی وجود داشت و در ورودی‌ اتاق‌های زیادی به آن باز می‌شد و کسی ریسک این را نمی‌کرد داخل راهرو شروع به نوشتن کند. اگر کسی از پرسنل و خبرچین‌های ساواک می‌دید، لو می‌رفتی و طبیعتاً نمی‌شد در راهرو دیوار‌نویسی کرد. بنابراین من یادم نمی‌آید که دیده باشم ولی در توالت‌ها خیلی زیاد بود.

 

 * محتوای پیام دیوار‌نویسی‌ها و شعائر آنها بیشتر چه بود ؟

به یاد دارم آن موقع بیشتر «مرگ بر شاه»، «زنده باد خمینی» و شعر می‌نوشتند؛ شعر‌هایی که آن موقع بوی سیاسی داشتند، مانند شعرهای شفیعی‌کدکنی، روشنگر اتحاد، احمد شاملو. شعر‌های کوتاه از این افراد بود. یادم هست که این‌ را می‌دیدم و مذهبی‌ها «زنده باد و مرده باد» می‌نوشتند. البته چپی‌ها هم اینها را می‌نوشتند، ولی شعارهای آنها بیشتر شعرهای شاعرانی بود که اسم بردم.

 

* بیشتر دیوار‌نویسی‌ها از چه مقطعی در معابر عمومی رؤیت می‌شد؟

 فکر کنم شاید در سال 57 بود. مقطعی که دیوار‌نویسی خیلی معمول شد در واقع ماه‌های مهر و آبان و آذر 57 بود.

 

*در واقع بعد از 16 و 17 و 19 شهریور 57؟

 بله. البته ما در سال 57 دچار مسائلی شدیم که در نتیجه آن، اردیبهشت و خرداد سال 57 در دانشگاه نبودیم. قبل از این که از دانشگاه اخراج بشوییم دیوار‌نویسی هنوز رسم نبود. همان اردیبهشت و خرداد هم دیوار‌نویسی نبود و دیوار‌نویسی برای دو سه ماه قبل از انقلاب بود. در این دوران دیگر فضا بسیار باز شده بود و دیوار‌نویسی را می‌دیدیم.

 

*در آبان 56 ارتباط شما با دانشگاه اصفهان چطور بود؟

من در همان آبان 56 یکبار به دانشگاه اصفهان رفتم.

 

*برای مناسبت خاصی رفتید؟

 نه، قرار بود یک گروه فیلم تشکیل شود. وقتی هم رقابت‌های صنفی می‌خواست داخل دانشگاه شروع بشود، خود دانشگاه پیشنهاددهنده فعالیت صنفی نبود. بچه‌ها در ارتباط با دانشگاه‌های دیگر متوجه شدند که فعالیت‌های صنفی هم وجود دارد، بنابراین سعی می‌کردند این نوع فعالیت‌ها را شروع کنند. دانشجو‌ها از دانشگاه می‌خواستند که یک اتاق در اختیارشان قرار دهند و می گفتند که ما می‌خواهیم فعالیت صنفی بکنیم و دانشگاه هم مخالفت نمی‌کرد و مسئولین دانشگاه هم می‌دانستند که انتهای این به کجا می‌رسد، چون تجربه دانشگاه‌های دیگر را هم داشتند و شاید هم بدشان ‌هم نمی‌آمد، البته این نکته را من بعدها به آن فکر کردم و به این نتیجه رسیدم. به خاطراینکه فعالین دانشگاه شناخته می‌شدند و همیشه فعالین دانشگاه سراغ این کارها می‌رفتند چه چپ و چه مذهبی. بنابراین شاید می‌خواستند چنین فعالیت‌هایی باشد که اتفاقی بیفتد و فعالین شناسایی شوند. آنها با درخواست تشکیل گروه فیلم ما موافقت کردند و اتاقی هم در اختیار ما می‌گذاشتند. مسئولین هم در این ماجرا می‌گفتند: «خیلی خوبه، باشه؛ در کجا اتاق می‌خواهید.»

بعد مسئول آن قسمت می‌آمد و می‌دید که چه کسانی می‌آیند و افراد را می‌شناختند- البته من این‌ها را بعدها که به آن فکر کردم فهمیدم. به این صورت یک اتاق فیلم و بعداً هم اتاق موسیقی هم شکل گرفت. اتاق فیلم را مذهبی‌ها پیگیری می‌کردند و اتاق موسیقی را چپی‌ها پیگیر بودند. بچه‌های مذهبی سراغ موسیقی نمی‌رفتند، و از این رو سراغ گروه فیلم رفتند، تا دست چپی‌ها نیفتد. می‌گویند بعضی کار‌های خیر همه‌اش از حب علی نیست بلکه بیشتر از بغض معاویه است.

 

*پس به دانشگاه اصفهان برای این موضوع ‌رفته بودید؟

 یکی از بچه‌های یزد که از سردمداران جریانات مذهبی دانشگاه بود، گروه تئاتر را راه انداخت. اسم ایشان حسن خورشیدنام بود که بعد‌ها مدتی رئیس رادیو تلویزیون یزد شدند. ایشان از بچه‌های مذهبی بود. البته این گونه شنیده‌ام و نمی‌دانم که هنوز رئیس رادیو تلویزیون یزد هست یا نه. اما آخرین خبری که از ایشان در همین چند سال اخیر شنیدم این بود که رئیس رادیو تلویزیون یزد است. خودم خبر دقیق ندارم. غیر از ایشان کاظم فتوحی بود که زمان جنگ شهید شد. قرار شد با آنها گروه فیلم و تئاتر دانشگاه را تشکیل دهیم.

 در گروه بچه‌های مذهبی که قرار شد گروه فیلم را شکل بدهیم، غیر از من، خدا بیامرز علی شایان فر هم بود که اعدام شد و کاظم فتوحی که گفتم فکر ‌کنم شهید شد. من و کاظم و علی رفتیم دانشگاه اصفهان برای اینکه از بچه‌های آنجا اطلاعات کسب کنیم و بتوانیم در دانشگاه خودمان در حوزه‌ی فیلم فعالیت داشته باشیم. این اتفاق در آبان 56 بود.

 

 *اگر شما از لج چپی‌ها دنبال تشکیل اتاق فیلم افتادید یعنی در جنبش دانشجویی به نحوی مرزبندی داشتید؟

بله. ولی مرزبندی به آن شکل وجود نداشت. این طوری نبود که ما فعالیت نکنیم. روابط خیلی نزدیک وجود داشت. به این صورت نبود که مثلاً فعالیت دست چپی‌ها یافتد و جلوی آن را ببندیم و درگیری ایجاد کنیم. نه، این گونه نبود. سال 58 و 59 در همین دانشگاه‌ها، همین طوری شد که اختلافات بالا گرفت. درها را بستند و به جان هم افتادند، یعنی افتادیم! اینجوری بگوییم بهتر است. الان مفهوم جامعه همگرا و واگرا را می‌فهمم، آن موقع نمی‌دانستم. جالب این است که این مثال از جامعه هم‌گرا و واگرا را من جایی نخواندم و این متناسب با این حوادث در ذهن من شکل گرفت. من مطلبی در این زمینه نخوانده‌ام این جمع بندی خودم از آن حوادث است و این تعبیر خود من است.

 

*بالاخره گروه فیلم تشکیل دادید و راه اندازی شد؟

برای تأسیس کار خاصی نکردیم و فقط یک اتاق در دانشگاه گرفتیم و کاظم که بچه یزد بود و با حسن خورشید نام با هم اتاق بودند از تهران چندتا فیلم آورد. یکبار به دانشگاه اصفهان رفتیم و یکبار به تهران آمدیم و از دانشگاه پلی‌تکنیک فیلم‌ها را گرفتیم و در دانشگاه نمایش دادیم.

 

*اسم فیلم‌ها چه بود؟

 اسم فیلم‌ها یادم نیست . فیلم 16 میلیمتری بود و یادم نیست چه بودند.

 

 * گویا نمایشنامه‌ای هم اجرا شده که خبر آن به ساواک رسیده، این اجرا کار همان گروه تئاتر بود؟

اسم نمایش «دیکته»[1] بود که در گروه تئاتر تمرین شد و به صحنه رفت و اثر مرحوم غلامحسین ساعدی بود. نمایشنامه «نکبت رایش» از اجراهای بعدی آن‌ها بود. نمایش اولین تئاتر درآن دوران جو خاصی در دانشگاه ایجاد کرد.

 همه اجراهای تئاتر در آمفی تئاتر دانشگاه بود و خیلی‌ها به آن تئاتر ‌رفتند و در دو شب برنامه اجرا شد. ولی فیلم این گونه نبود. فیلم یکبار بیشتر به نمایش در نیامد و بیشتر اجازه نمایش ندادند.

 

* کلاً یکبار پخش شد؟

 بله. کلاً یکبار پخش شد.

 

*اسم فیلمی که پخش کردید به یاد دارید چی بود؟

با آن که من خودم آپاراتچی آن بودم، اسم فیلم یادم نیست. فیلم را در یکی از سالن‌ها پخش کردیم. بلیط هم نمی‌گرفتیم. به عبارتی هدفمان کشاندن بچه‌ها به این داستان‌ها بود. حتی از جیب خودمان هم هزینه می‌کردیم و از وقت خودمان هم می‌گذاشتیم که بچه‌ها را به سمت جریان‌های سیاسی بکشیم.

 

* زمانی که این کار را می‌کردید و خطر می‌کردید کسی هم از شما حمایت می‌کرد؟

خیر. واقعاً هیچ پشتوانه‌ای وجود نداشت. برای من که نبود. ما در همان جمع خودمان تصمیم می‌گرفتیم و اگر کسی فیلمی را پیشنهاد می‌کرد و فیلم در جای دیگر موجود بود می‌رفتیم و تهیه می‌کردیم. من پیشنهاد فیلم را نمی‌دادم. کاظم و فرزاد پیشنهادها را مطرح کردند. فرزاد شهابیان، این فرد از هم اتاقی‌های من بود و از بچه‌های تاپ مذهبی و بعدها جز سردمداران جریانات مذهبی دانشگاه شد. الان استاد دانشگاه است و مدتی هم معاون دانشگاه مشهد شده بود. برای ادامه تحصیل بورس به او دادند و در انگلیس دکتری گرفت. فرزاد از بچه‌‌های فکور مذهبی بود و پیشنهاد گروه فیلم را فرزاد و کاظم فتوحی دادند. این بچه‌ها با انجمن‌های دانشگاه‌های دیگر ارتباط شخصی داشتند و ما هم به آنجاها وصل می‌شدیم، اما اینکه ارتباط سازمانی داشتند، نمی‌دانم.

 

 *از ارتباط بدنه دانشجویی دانشگاه با فعالین احزاب سیاسی در بیرون از جمله طیف روحانیت و طیف چپ اطلاع خاصی ندارید که رابطین چه کسانی بوده‌اند؟

من اصلاً در جریانات چپ نبودم و خبر نداشتم. در سال 57 در اصفهان با تعدادی از بچه‌های مذهبی اصفهان و علما ارتباط برقرار کردیم، باکسانی همچون سید مهدی‌هاشمی ارتباط برقرار شد. این ارتباط را خودمان برقرار کردیم. در نجف آباد و جریانات آقای منتظری و با روحانیت آنجا ارتباط برقرار کردیم. اما این گونه نبود که فلانی از بیرون دستور بدهد یا تصمیم گرفته ‌شود یا به تشکیلات دیگر وصل بشویم و از آنجا خط بگیریم و به ما خط بدهند. شاید صحبت با بچه‌های دیگر در شهر اصفهان خیلی ذهنیت ایجاد می‌کرد، ولی تصمیمات در آنجا گرفته نمی‌شد. تصمیمات را خود بچه‌های دانشگاه می‌گرفتند. از نظر من این گونه بود.

 خیلی وقت‌ها من خودم پیشنهاد دهنده بودم و خودم می‌دانم که با هیچ تشکیلاتی ارتباطی نداشتم. وقتی فعالیت‌های سیاسی داشت شکل می‌گرفت، به صورت خودجوش بود. بچه‌ها هم به نسبت فعالیتی که داشتند وارد این جریانات می‌شدند. از وقتمان مایه می‌گذاشتیم. از کمک هزینه دانشجویی می‌گذاشتیم و می‌رفتیم یا زمان تعطیلات زودتر می‌آمدیم و دنبال این داستان‌ها می‌رفتیم. نصف شب بر می‌گشتیم که صبح شنبه برسیم به اصفهان و سر کلاس‌ها حاضر شویم. سر کلاس هم خسته بودیم و هیچ گونه منفعتی برای ما در بر نداشت. نه پولی می‌دادند و نه بارک اللهی نصیبمان می‌شد. تازه ترس لو رفتن هم همیشه بود. من یادم هست با همین دو نفر که گفتم و رضا - فکر کنم چهار نفر بودیم- نهج البلاغه می‌خریدیم. مثلاً نهج البلاغه حساسیت برانگیزبود. نهج البلاغه! در راه تهران که اتوبوس در پاسگاه نگه می‌داشت، یکی می‌آمد داخل اتوبوس و نگاه می‌کرد و به دو گروه حساس بود، یکی قاچاقچی‌ها و دیگری فعالان سیاسی. قیافه‌هایی که به چریک‌ها می‌خورد، مثلاً از جوانی که ریش درآورده اما نزده بود می‌پرسیدند: «که شما از کجا می‌آیی؟» بعد پیاده‌اش می‌کردند و می‌گفتند: «که هستی و چه کاره‌ای و ساکت کجاست؟!»

یک بار در پاسگاهی نزدیک قم ما را نگه داشته بودند. ما فقط نهج‌البلاغه داشتیم و چیز دیگری هم نداشتیم. من و علی را گرفتند و به پاسگاه بردند و 4-5 ساعت ما را نگه داشتند و بعد آزادمان کردند.

 

*نهج البلاغه‌ها چی شد؟

نهج البلاغه‌ها را گرفتند. ما به اصفهان آمدیم و فکر کنم که چهار نفر بودیم. بعد از این اتفاق بچه‌ها جرأت نمی‌کردند کتاب‌های خاص داخل ساک بگذارند. چون زمانی که ساک را می‌گرفتند لو می‌رفتیم. اتوبوس‌ها را آنجا نگه می‌داشتند. زمانی که می‌آمدیم به دانشگاه مسلماً این مسائل بیان می‌شد و دیگر کسی جرأت نمی‌کرد که کتاب با خودش در ساک بگذارد و بیاورد و در نتیجه تابلو می‌شد. در این شرایط، ما به بچه‌ها می‌گفتیم برویم از تهران یک کارتن نهج البلاغه بیاوریم. در دانشگاه کسی جرأت نمی‌کرد که این کتاب‌ها را بیاورد. ما هم یک بار رفتیم تهران و از ناصرخسرو با هزینه شخصی 60 جلد نهج البلاغه خریدیم. یک کارتن درست کردیم و روی آن کتاب‌های انتشارات خوارزمی گذاشتیم و زیر آنها را نهج‌البلاغه چیدیم. کتاب‌های دانشگاهی خوارزمی بالا بود و نهج‌البلاغه‌ها هم که کوچک بودند زیر گذاشتیم، تا اگر زمانی کارتن را باز کردند، کتاب‌های خوارزمی مانع از لو رفتن کتب‌های زیرین یعنی نهج‌البلاغه‌ها شود. روی آن کارتون را هم چسب نزده بودیم و فقط با چیزی بسته بودیم تا رویش معلوم باشد که چگونه کتاب‌هایی است. با این کار دیگر لازم به بازکردن آن نبود و مخفی کاری هم نمی‌شد، در پاسگاه هم اگر می‌خواستند نگاهی هم کنند مشکلی نداشت.

ما این کار را کردیم و چهار نفره آمدیم پول‌ها و کمک تحصیلی‌ها را روی هم گذاشتیم و رفتیم تهران و کتاب گرفتیم. نه کسی پولی می‌داد و نه قرار بود این پول را از کسی بگیریم. می‌دانید یعنی انگیزه‌ها چیز دیگری بود. واقعاً احساس وظیفه و مسئولیت و تکلیف می‌کردیم. البته کلمه تکلیف هم جدید است و برای آن موقع نیست. ما به جای کلمه تکلیف بیشتر از «مسئولیت» استفاده می‌کردیم.

 

 * اصل امر به معروف و نهی از منکر مطرح نبود؟

 نه امر به معروف و نهی از منکر چندان مطرح نبود. مسئولیت مطرح بود. انسان مسئول است و دکتر شریعتی هم کتابی در این زمینه داشت که پشت جلد آن سه کلمه نوشته بود: انسان خودآگاه یا ناخود آگاه و مسئولیت. یک سخنرانی بود که به صورت نوار نمی‌آمد. به صورت چاپ افست و دست‌نوشته و پلی‌کپی کتاب شده بود و این گونه توزیع می‌شد. ولی یادم است که از واژه مسئولیت بیشتر استفاده می‌شد و کمتر از واژه تکلیف استفاده می‌کردند و از امر به معروف و نهی از منکر همین طور کمتر استفاده می‌شد.

 

*اصطلاح ثواب هم کاربرد نداشت؟

 ثواب و از این حرف‌ها هم نبود. بحث مسئولیت بود، فقط ما یک مسئولیت داریم که هر چه بیشتر می‌فهمیدیم بیشتر احساس مسئولیت می‌کردیم. البته چپی‌ها را نمی‌دانم و در کتاب‌هایی که از چپ‌ها می‌خواندم بجای کلمه «مسئولیت»، عبارت «مسئولیت پیشتاز» را مطرح می‌کردند و به تحقق آن معتقد بودند. آنها به مسئولیت پیشتاز اعتقاد داشتند. ولی ما مسئولیت را به کار می‌بردیم و اعتقاد داشتیم که انسان مسئول است. تفاوت مذهبی‌ها و چپی‌ها در این داستان این بود. نظر ما چیزی بودکه در «پرتویی از قرآن» هم وجود داشت و به مسئولیت انسان تأکید داشت و تعریف شده بود. ولی چپ‌ها به مسئولیت انسان‌ها معتقد نبودند و آن‌ها مسئولیت پیشتاز را قبول داشتند. تحلیل می‌کردند که چرا این کار را میکنند و می‌گفتند باید در دیالکتیک و تحلیل طبقاتی به گونهای بتوانیم آن را توجیه تفسیر و تبیین کنیم. برای همین به مسئولیت پیشتاز معتقد میشدند، به این معنی که این پیشتاز مسئولیتی دارد که باید جامعه‌اش را بیدار و روشن کند و راه خودش را پیدا و پیش بگیرد. ولی بچه‌های مذهبی معتقد به مسئولیت انسان بودند. انسان موجود مسئولی است و این گونه خلق شده و مسئولیت دارد. حالا که چقدر درست هست یا نه، من نمی‌دانم. این چیزی بود که در «پرتویی از قرآن» و کتاب‌های دکتر بود.

 

* نکته مهم این است این تعبیر، مبنای افکار سیاسی و مذهبی شما قرار گرفت؟

 بله. دقیقاً. این مطلب منبع و مبنای فکری ما قرار گرفت و ما معتقد به مسئولیت بودیم و برای این مسئولیت پولمان و هرچه داشتیم را می‌دادیم و هزینه می‌کردیم.

ادامه دارد...

جنبش دانشجویی اصفهان(1)

جنبش دانشجویی اصفهان(2)

جنبش دانشجویی اصفهان(3)

جنبش دانشجویی اصفهان(4)

 جنبش دانشجویی اصفهان(5)

 

 

1- نام کامل نمایشنامه دیکته و زاویه است.



 
تعداد بازدید: 5775


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 93

یک‌بار از دور یک جیپ ارتشی آواره در جاده اهواز ـ آبادان نمایان شد آن را متوقف کردیم. سرنشینان آن سه نفر سرباز و سه نفر شخصی بودند. دو نفر از سربازها پایین آمدند و از ما پرسیدند «شما کی هستید و چرا جلوی ما را گرفته‌اید؟» وقتی متوجه شدند که ما عراقی هستیم و تا اینجا آمده‌ایم بهت‌زده به هم نگاه کردند. به آنها دستور دادیم به آن طرف جاده بروند تا ماشین بیاید و آنها را به بصره ببرد.