نگاهی به روایت «خانه‌ام همین جاست»

واقعیت جنگ از زبان شاهد عینی

الهام صالح

11 فروردین 1395


جنگ، داستان تلخی است. تفاوتی ندارد کجای دنیا رخ بدهد، در هر حال تلخ و دردناک است. مردم عادی، ناخواسته از زندگی روزمره به زندگی در شرایط جنگی می‌افتند. گروهی، زندگی خود را ادامه می‌دهند و گروهی هم درگیر جنگ می‌شوند، نه فقط به عنوان رزمنده، بلکه به عنوان افرادی معمولی که تبعات جنگ را با تمام وجود حس می‌کنند.

هشت سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران هم مانند همه جنگ‌ها، سختی‌ها و شرایط خاص خودش را داشت. خیلی‌ها درگیر آن شدند و خاطره‌ای از آن‌ها باقی نماند. گروهی هم شروع کردند به بیان خاطرات خود از هشت سال دفاع مقدس. این خاطرات، در قالب تاریخ شفاهی، از آنچه در آن سال‌ها بر مردم ایران گذشته، پرده برمی‌دارد.

«خانه‌ام همین جاست»1 هم یکی از روایت‌های جنگ است، روایتی از بانویی که حالا همسر و فرزند دارد، اما در آن سال‌ها فرزند 17-18 ساله یک خانواده بود. جنگ که شروع شد، «افسانه قاضی‌زاده» خود را درگیر کرد. او عضو انجمن اسلامی دانش‌آموزان بود. عضویت در بسیج هم باعث شد تا در یک دوره نظامی فشرده شرکت کند. دوره امدادگری را هم گذرانده بود.

●‌ «خانه‌ام همین جاست» کتابی در حوزه تاریخ شفاهی دوران دفاع مقدس است، تاریخی که افسانه قاضی‌زاده آن را بیان می‌کند، کسی که در ابتدای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، دختری 17- 18 ساله بوده است

همین شد که با نخستین نشانه‌های جنگ، برای کمک به مسجد جامع خرمشهر رفت. خاطراتی که از این مسجد تعریف می‌کند، بیانگر حضور و کمک مردم خرمشهر در دفاع از شهر است: «از آن روز تا یک هفته شب و روزمان توی مسجد می‌گذشت. مهمات نداشتند. برای درست کردن کوکتل مولوتف، ساعت‌ها صابون رنده می‌کردیم. لباس می‌شستیم. باند و گاز استریل درست می‌کردیم. غذا می‌پختیم و از در خانه‌ها و داروخانه‌ها دارو جمع می‌کردیم.»

آشپزی و درست کردن کوکتل مولوتف، ساده‌ترین کارهای قاضی‌زاده در دوران جنگ است. او در آن دوران، کارهای زیادی را تجربه کرده، از غسل دادن تا کندن قبر: «رفتیم سر قبرها. کلی بیل و کلنگ آنجا ریخته بود. چند تا مرد هم مشغول کار بودند. بیل و کلنگ برداشتم و هن و هن کنان شروع به کندن قبر کردم. از همان اولش دسته‌های زمخت بیل و کلنگ کف دست‌هایم را به درد آوردند. هنوز کندن یک قبر کاملا به پایان نرسیده بود که یکی از مردها به دادم رسید و از من خواست ادامه کار را به او بسپارم. آن روز تا غروب همین‌طور توی قبرستان ماندیم و کارهای پراکنده‌ای که به نظرمان می‌رسید انجام دادیم.»

او دختر معمولی یک خانواده در خرمشهر بود که ناخواسته وارد شرایط دشوار جنگ شد. بارها در کتاب بر این موضوع تأکید می‌کند که شرایط، انسان‌ها را تغییر می‌دهد: «من اصلاً نمی‌توانستم حتی بدون چنگال، غذا بخورم، اما خرمشهر که در محاصره بود رفتیم مسجد جامع، دیدم خورشت قیمه را می‌ریزند توی یک سینی بزرگ و همه با دست از یک ظرف غذا می‌خورند. چند روزی با یک تکه نان خودم را سیر کردم. اما دیدم این‌طوری نمی‌شود و روز به روز دارم ضعیف‌تر می‌شوم و این توی کارم تأثیر می‌گذارد. آخر من هم قاطی‌شان شدم و پنج‌انگشتی رفتم توی سینی!»

قاضی‌زاده روحیه‌ای قوی داشته، اما طبیعی است که خیلی وقت‌ها هم شرایط برایش سخت و طاقت‌فرسا بوده: «چند روز اول خیلی وحشتناک بود. هنوز چشمم به خون و دست و پای بریده و چرک و آلودگی عادت نکرده بود. مدام حالت تهوع داشتم. از هر چه غذای قرمز بود حالم به هم می خورد. تا آن موقع یادم نمی‌آمد مریضی گرفته باشم. اما آنجا یک هفته بستری شدم. فشارم آمده بود پایین. از بس غذا نخورده بودم، بدنم ضعیف شده بود. فقط کمپوت سیب و گلابی می‌خوردم. حتی دچار ناراحتی‌های روده‌ای شده بودم. چون آب آلوده بود.»

خاطرات این کتاب تقریبا از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع می‌‌شود، از روزهای آشپزی در مسجد جامع خرمشهر، مددکاری، کندن گور، از روزهای خیاطی، بهیاری، پرستاری، از روزهایی که افسانه قاضی‌زاده کارهای متفاوتی را تجربه می‌کند و کمک جراح می‌شود تا روزهایی که ازدواج می‌کند و مادر می‌شود. خاطرات کتاب از فصل ششم به بعد روی دور تند می‌افتد. راوی در پایان فصل هفتم کتاب هم گریزی می‌زند به زندگی فعلی برخی از افرادی که در آن دوران با آن‌ها آشنا بوده.

«خانه‌ام همین جاست»، کتابی در حوزه تاریخ شفاهی دوران دفاع مقدس است، تاریخی که «افسانه قاضی‌زاده» آن را بیان می‌کند، کسی که در ابتدای جنگ تحمیلی، دختری 17- 18 ساله بوده که درس می‌خوانده. اما یک باره وارد شرایطی شده که از آن گریزی نداشته. او می‌توانست از این شرایط بگریزد، اما روحیه‌اش این‌طور نبود. کنار خیلی‌های دیگر ماند و کمک کرد.

● «خانه‌ام همین جاست» از شرایطی دشوار سخن می‌گوید و از مردمی که بسیار ساده زندگی می‌کردند، هر چند که حالا شاید باور اینها کمی سخت باشد، اما همه این حرف‌ها واقعیت دارد

کتاب، از این نظر که خاطرات دختری معمولی را روایت می‌کند، از اهمیت برخوردار است. «خانه‌ام همین جاست» را باید سطر به سطر و بخش به بخش مطالعه کرد. نمی‌توان از کنار مطالب آن به سادگی گذشت. کتاب، ویژگی خاصی هم ندارد، نه نثر ویژه، نه صفحه‌آرایی و گرافیک ویژه، فقط همین خاطرات است، اما همین خاطرات، بیانگر رویدادهای هشت سال دفاع مقدس است؛ و افرادی مانند افسانه قاضی‌زاده که شاهد عینی اتفاقات بوده‌اند، می‌توانند واقعیت‌ها را بیان کنند. همین موضوع به این کتاب، اهمیت خاصی می‌دهد.

راوی کتاب، هم شرایط جنگ را به خوبی شرح می‌دهد، هم از احساس خودش صحبت می‌کند. وی از به کار بردن صفت و نسبت دادن این صفت‌ها به افراد پرهیز می‌کند. راوی سعی دارد بی‌طرف باشد و به خوبی هم بی‌طرف می‌ماند. او داستان خودش را تعریف می‌کند و قضاوت را بر عهده مخاطب می‌گذارد. این احترام به درک و قضاوت مخاطب از سوی راوی و همین‌طور مصاحبه‌کننده کتاب، قابل ستایش است.

«خانه‌ام همین جاست»، خاطره تلخ روزهای جنگ است، این کتاب از شرایطی دشوار سخن می‌گوید و از مردمی که بسیار ساده زندگی می‌کردند، هر چند که حالا شاید باور این چیزها کمی سخت باشد، اما همه این حرف‌ها واقعیت دارد. «خانه‌ام همین جاست» واقعیت جنگ است که خیلی ساده بیان می‌شود.


1ـ خانه‌ام همین جاست: خاطرات افسانه قاضی‌زاده، مصاحبه و تدوین: گلستان جعفریان، انتشارات سوره مهر، چاپ پنجم، 1393، 116 صفحه



 
تعداد بازدید: 4502


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.