نبرد هور – 7

خاطرات سرهنگ عراقی احسان العلوی
ترجمه: عبدالرسول رضاگاه

03 تیر 1396


شب بسیار تاریکی بود. ماه، پنهان بود و آسمان، صاف. تاریکی شدید، نیروی هوایی ما را مجبور کرد که منورهایی را در آسمان منطقه پخش کند. در زیر نور این منورها، فرار نیروهای گریزان عراقی دیده می‌شد.

سرهنگ علی حنتوش – فرمانده گردان دوم نیروهای خاص– می‌گفت: «اگر نیروهای ایران با این سرعت پیش بیایند، به زودی از العزیر رد شده، به العماره خواهند رسید.»

نیروهای پشتیبانی و احتیاط، آماده حرکت به مکان‌های مورد نظر شدند. آنها پس از طی مسافتی، ناگزیر به عقب‌نشینی شده، در مواضع اولیه خود مستقر شدند. درگیری بسیار شدید بود و در طی همان شب، مقر گردان سوم تیپ 429 سقوط کرد. نیروهای ایرانی در خلال این ساعات، تسلط خود را بر بیشه عجیرده و الصخره تثبیت کردند و منطقه البیضه را که تعدادی از نیروهای عراقی در آن مستقر بودند، زیر آتش قرار دادند.

حلقه محاصره بر ستوان احمد ماضی تنگ‌تر شد. او ناچار شد خود و گروهانش را شناکنان به الکساره برساند. آنها از همان محل با نیروهای خودی که هنوز در عمق هور مستقر بودند، تماس گرفتند. نیروهای ایرانی از آنجا گذشته و آنها پشت سر مانده بودند. برای تیپ 429 تنها گردان یکم و دوم باقی ماندند.

نیروهای اسلام در آغاز عملیات، تعرضی به لسان عجیرده نکرده و اولین هدف آنها، انهدام مقر تیپ بود که در پنج دقیقه اول عملیات، به هدف خود رسیدند! پس از گذشت چهار روز، این دو گردان هنوز در حال مقاومت بودند. در حقیقت، از تمام جهات در محاصره بودند و قایق‌های رزمندگان اسلام، از تمام جوانب بر آنان سیطره داشتند. در این اوضاع و احوال، تأمین نیروها از لحاظ تسلیحات و سایر موارد بسیار سخت بود؛ بنابراین، فرماندهی نیروهای شرق دجله دستور داد که نیازهای نیروهای در محاصره با بالگرد ارسال شود. دو فروند بالگرد با محموله‌های مذکور، به منطقه دو گردان رسیدند. یکی از دو خلبان به نام سروان سلام محمود که در بالگرد اولی بود، چنین می‌گفت: «هنگامی که به آن مکان رسیدم، خیالات زیادی در ذهنم ایجاد شده بود و اینجا را مانند مثلث برمودا می‌دیدم و ترس و هراس زیادی بر من مستولی شده بود. همان‌گونه که نتیجه گذر هر کشتی از مثلث برمودا، محو آن از صحنه روزگار بود، من نیز منطقه لسان عجیرده را این‌گونه می‌دیدم. هر موشکی که بر ضد بالگرد من شلیک می‌شد، تپش قلبم را تشدید می‌کرد. سعی کردم که محموله را برای سربازان پایین بفرستم، اما هر کاری کردم، نشد، زیرا زاویه نامناسبی برای فرو افتادن محموله توسط بالگرد ایجاد شده بود. سعی کردم که زاویه مطلوب را به وجود آورم، اما وضعیت موجود، مانع این امر می‌شد.

فرماندهی نیروهای شرق دجله به ما وعده داده بود که پس از رساندن محموله به گردان‌های تحت محاصره، یک دستگاه آپارتمان و یک اتومبیل به ما پاداش خواهد داد. هر کسی چون ما دست به انجام چنین کار غیر ممکنی می‌شد. محموله را به آب انداختم، اما نیروهای اسلام که در کمین ما بودند، محموله را گرفته، مانع رسیدن کالاهای مورد نیاز به گردان‌های تحت محاصره شدند.»

سرهنگ حسین الیاسی، فرمانده گردان دوم، پس از آزادی از اسارت چنین می‌گفت: «مدتی را در آن حلقه محاصره مقاومت کرده، یک هواپیمای ایرانی را ساقط کردیم و خلبان‌های آن را از مرگ حتمی نجات دادیم. سپس با مراقبت‌های ویژه و پانسمان، درمان‌شان کردیم. همین عمل انسانی باعث شد خلبانان با هواپیماهای جنگنده اسکادران خود تماس گرفته، از آنان خواستند که موضع ما را مورد هجوم قرار ندهند.»

او در مورد سختی‌ها و مرارت‌هایی که این حالات خاص ایجاد کرده بود، می‌گفت: «تمام آرزوی من شکسته شدن زنجیر محاصره بود. امیدوار بودم که این حلقه تحمیل شده بر ما از هر سو گسسته شود. عملیات چریکی و غافل‌گیرانه‌ای برای رفع این مشکل طراحی کردیم. با فرمانده سپاه تماس گرفتم و از او استمداد کردم. درخواست کردم که یک نیروی زرهی وارد عمل نماید. بلافاصله یک گردان زرهی از تیپ 24 وارد عمل شد، اما تا نیروهای آن خود را به بیشه برسانند، کاملاً منهدم شده، تلفات سنگینی دادند! فرمانده این تیپ نیز کشته شد!»

سرهنگ هشام صباح‌الفخری که تلاش می‌کرد خود را به عنوان یک فرمانده ورزیده و سرداری شجاع مطرح کند، سوار بر یکی از تانک‌ها شده به قصد کمک به یگان سوم زرهی، خود را به مقر عجیرده رساند، اما آتش سنگین و موانع آتشین و ترسناک، او را در همان‌جا متوقف کرد. بسیاری از تانک‌ها نیز با همین آتش منهدم شدند. هشام وقتی خود را از دو طرف در محاصره دید، مجبور به فرار شد. به عقب بازگشت، در حالی که سر و رویش خونین بود. می‌گفت: «مسئله‌ای نیست، ترکش‌های ریز و جزئی به من اصابت کرده است!...»

سپس به من دستور داد: «فوراً گردان را آماده کن.»

گردان ما در منطقه العزیر مستقر بود. این گردان، نیروی پشتیبانی در آماده‌باش محسوب می‌شد.

پنج روز گذشته بود. سیطره رزمندگان اسلام، کماکان بر مواضع تصرف شده با قوت و قدرت ادامه داشت. جاده اصلی عماره، بصره و بغداد کاملاً قطع شده بود.

نیروهای اسلام به هیچ عنوان نقطه‌ای را برای مانور خالی نگذاشته بودند! زره‌پوشان ما به جلو عازم شدند، اما در آب‌های رها شده منطقه به گل نشستند! خط اصلی و سد محکم و طولانی ما به دست آنها افتاده بود! آنها آب را در مناطقی که می‌خواستند، رها می‌کردند! منطقه به هیچ وجه مناسب حرکت تانک و زره‌پوش نبود! ارتش عراق با تمام توان خود سعی در احداث و باز کردن راهی مناسب برای عبور از میان منطقه پر آب داشت. ضد حمله‌های عراق آغاز شده بود، اما منطقه، اجازه فعالیت وسیعی نمی‌داد. فرماندهی کل سعی داشت که العزیر و اطراف القرنه و جاده عمومی را باز پس گیرد، از این رو در عملیات تهاجمی خود، به جای استفاده از نیروهای پیاده، از موشک و توپخانه و خمپاره‌انداز و آرپی‌جی در سطحی بسیار وسیع استفاده کرد. اسلحه شیمیایی نیز در آنجا به شکلی گسترده مورد استفاده قرار گرفت! این طرح و نقشه، از سوی عبدالجبار شنشل، وزیر امور نظامی پیشنهاد و طراحی شده بود. آتش و دود، سراسر منطقه را پوشانده بود. قایق‌های جنگی ایران نیز منطقه عملیات را زیر آتش خود قرار داده بودند. مشکلی که در پیش رو داشتیم، این بود که منطقه عملیاتی بین دو طرف بسیار نزدیک بود و قدرت هرگونه مانوری از ما گرفته شده بود. اولین تیپی که در عملیات ضد حمله شرکت کرد، تیپ 68 نیروهای مخصوص بود که در همان مسیر مشخص پیش‌روی کرد و به نزدیکی منطقه الواویه رسید. درگیری بسیار سختی صورت پذیرفت و فرماندهان گردان‌ها کشته شدند. فرمانده تیپ نیز در این عملیات مجروح گردید و در نبردی دیگر به هلاکت رسید.

هیچ‌کس نمی‌تواند شدت واقعی جریانات را نقل کند، زیرا قدرت رعب‌انگیز گلوله‌ها و رگبار آنها، با قلم و کاغذ قابل توصیف نیست! دوره‌ای بسیار سخت و سهمگین بود که اگر کسی توان گریختن داشت، لحظه‌ای مکث نمی‌کرد و به هیچ قانونی پایبند نمی‌ماند. در واقع به آدم‌های پریشانی تبدیل شده بودیم که خارج از چارچوب قوانین بشری می‌اندیشند. سربازان بیچاره خود را با حکم اعدام به سوی سرنوشتی مرگبار می‌فرستادیم.

هنگام برخورد تیپ 68 نیروهای مخصوص با رزمندگان اسلام، نبرد شدید و غیر قابل تصوری درگرفت. ما فقط به خاطر بقا می‌جنگیدیم! بنابراین با هر وسیله ممکن سعی در حفظ حیات خود داشتیم. به هر قیمتی هم که تمام می‌شد، مهم نبود، حتی اگر این پیروزی، بدون روح و ارزش انسانی حاصل می‌شد. با حالی که ما داشتیم، این واقعیت چندان عجیب نبود و نیست. مهم این بود که فرماندهی کل عراق می‌خواهد به همپالگی‌های خود مژده پیروزی دهد...

 

نبرد هور – 6



 
تعداد بازدید: 3826


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.