معرفی کتاب

سفر به روزهای جنگ

محیا حافظی

15 مرداد 1402


سفر به روزهای جنگ، خاطرات امیر سرتیپ سیدحسام هاشمی؛ هم‌رزم شهید علی صیاد شیرازی است. در زیر عنوان کتاب، کلمه «فرماندهان» به رنگ نقره‌ای و شکلِ مُهر به چشم می‌خورَد. نویسنده کتاب، سعید علامیان است و ویرایش آن را مهدی عقابی انجام داده است.

چاپ اول کتاب سفر به روزهای جنگ درسال 1401 توسط انتشارات خط مقدم (قم) با شمارگان 1000 نسخه در 320 صفحه و با قیمت 120 هزار تومان منتشر شده است.

کتاب، با پیشگفتار نویسنده و یادداشت راوی آغاز شده و بلافاصله با خاطرات اول‌شخص راوی ادامه یافته است. با آغاز هر فصل، یک عدد در سمت چپ نوشته شده که نشان‌دهنده شماره فصل کتاب است و تا فصل 18 ادامه پیدا می‌کند. در پایان، تصاویر رنگی همراه با توضیح آمده است.

سیدحسام هاشمی را بیشتر همراه با شهید علی صیاد شیرازی می‌شناسند. آن دو باهم دوران انقلاب، دفاع در کردستان و هشت سال جنگ تحمیلی را سپری کردند و دوستی‌شان تا 21 فروردین 1378، روز شهادت صیاد شیرازی ادامه داشت. شهید صیاد شیرازی هیأت معارف جنگ را در ارتش تأسیس کرد. روز شهادت او ساعت 9 صبح با هم قرار داشتند؛ اما 8 صبح با تلفن، خبر شهادت صیاد شیرازی را به هاشمی دادند.

در یادداشتِ راوی درباره نیمه‌کاره نوشتن خاطراتش در بیمارستان می‌خوانیم. یک بار در بیمارستان تهران‌کلینیک دفترچه چهل‌برگی را از تولد تا مجروحیت در مرداد 1359 نوشته؛ اما باز هم در گوشه کتابخانه منزل بایگانی کرده است. چند بار هم مصاحبه‌ها انجام اما پیگیری نشده است؛ تا اینکه در پاییز 1399 دوستان شهید صیاد در هیأت معارف جنگ دوباره درخواست مصاحبه کردند. راوی تمام مطالب پیشین را جمع‌آوری و بازنویسی کرده و تحویل سعید علامیان داده است. در نهایت نویسنده از بدو تولد تا پایان جنگ را به نگارش درآورد.

 سرتیپ هاشمی اهل آمل است. او از علاقه‌اش به لباس افسری و نظامی رئیس شهربانی آمل و ترغیب برای افسر شدن گفته است. البته داییِ راوی هم در این علاقه نقش داشته و درباره دبیرستان نظام به راوی توضیح می‌داد؛ افرادی که وارد دبیرستان نظام می‌شدند، علاوه بر دریافت حقوق ماهانه، شانس قبولی در دانشگاه افسری هم داشتند. راوی همان سال به پیشنهاد دایی یوسف برای گرفتن دیپلم به تهران می‌آید؛ در آزمون قبول شده و از مهر 1345 کلاس‌هایش شروع می‌شود. خرداد 1346 پس از گرفتن دیپلم ریاضی دبیرستان نظام، در کنکور دانشگاه افسری شرکت می‌کند. سپس نقبی به دوران کودکی خود می‌زند و از والدین و ثبت‌نام در دبستان و تولدش در دهم تیر 1326 می‌گوید. کمی از خاطرات کودکی، تا کلاس هفتم در آمل، دست‌فروشی و کار در مزارع برنج می‌گوید و دوباره به دانشکده افسری و دانشکده باز می‌گردد.

راوی پس از بیان خاطرات دوره تحصیل دانشکده افسری، از ازدواج خود در فروردین 1353 می‌گوید. مهر 1356 درجه سروانی گرفت. پس از گذراندن دوره عالی و نقشه‌خوانی که استادش سروان علی صیاد شیرازی بود، بیشتر او را شناخت. پس از آن به تظاهرات انقلاب و گوش کردن نوار سخنرانی امام خمینی می‌پردازد.

نزدیک ظهر روز دوشنبه 22 بهمن سران ارتش اعلام بی‌طرفی کردند و انقلاب پیروز شد. مردم به طرف پادگان آمدند از پشت دیوار گل پرت می‌کردند. به سربازان شکلات و شیرینی می‌دادند.(ص71)

در بیشتر خاطرات راوی، نام شهید صیاد آمده است. خاطرات او از حوادث بعد از انقلاب به جنگ و عملیات آزادسازی جاده سنندج به مریوان و چگونگی مجروحیتش می‌ر‌سد. در بیمارستان 502 ارتش بستری شد؛ 75 درصد استخوان‌های پای راستش خرد شده بود. در این مدت اخبار را از طریق رادیو و مسائل ارتش را از طریق دوستان دنبال می‌کرد. پس از یک ماه از بیمارستان مرخص شد. در خانه سازمانی مربوط به ستاد مشترک در لویزان ساکن شد. راوی از مشهد که برگشت، روز 31 شهریور 1359 سری به ستاد نیروی زمینی زد. تازه نماز  ظهر وعصر را خوانده بودند که صدای آژیر خطر به صدا درآمد و خبر حمله هواپیماهای عراق به فرودگاه پخش شد. جنگی ناخواسته شروع شده بود. او از سال‌های جنگ و عملیات‌ها گفته تا به عملیات مرصاد رسیده است. عملیات مرصاد با نابودی عمده قوای منافقین و جنگ هشت‌ساله به پایان رسید. وی پس از جنگ هم کوشیده تا مأموریت‌های خود را با موفقیت به انجام برساند.

در پشت جلد کتاب می‌خوانیم: با شروع عملیات فاو از ما خواستته شد برای پشتیبانی از عملیات والفجر8 هرچه زودتر عملیاتی در منطقه سلیمانیه عراق داشته باشیم. از طرف صیاد شیرازی برای ارائه گزارش به تهران و ملاقات آقای هاشمی رفسنجانی رفتم. از روی نقشه شرحی از کارهای انجام شده به ایشان دادم. آقای هاشمی تشکر کرد و گفت: «جناب سرهنگ هاشمی، ما در فاو به شدت در فشار پاتک‌های دشمن به خصوص بمباران شدید هوایی هستیم. اگر بتوانید کاری در شمال غرب بکنید تا توجه عراق به آن منطقه جلب شود، حتی سرِ چند هواپیمای عراقی را به طرف شمال غرب برگردانید، خدمت بزرگی به جبهه جنوب می‌کنید! بروید و هرچه زودتر این عملیات را آغاز کنید.»



 
تعداد بازدید: 1216


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»