نظریه تاریخ شفاهی (77)

نویسنده: لین آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی

21 بهمن 1394


لانگلیه و پیترسون به اعتبار نظر فوق گفته‌اند که حتی شیوه‌های ارتباطی روزمره ما نیز اجراگرانه هستند زیرا افعال گفتاری و ارتباط بدنی/مجسم را به هم می‌آمیزند. فعل یا عمل قصه‌گویی در میان دوستان یا در بستر خانواده یک اجرای روایی است که در سخنگو تجسم می‌یابد و به وسیله رابطه ایجادشده بین سخنگو و مخاطب شکل می‌گیرد. به قول لانگلیه و پیترسون:

«جمله ساده «بذارین براتون یه قصه بگم» ارتباطی را به وجود می‌آورد که سخنگو را در جایگاه قصه‌گو و شنوندگان را در جایگاه مخاطب می‌نشاند. به عبارت دیگر، پاره‌گفتارِ «بذارین براتون یه قصه بگم» پدیده‌ای اجراگرانه است زیرا آنچه را که می‌گوید انجام نیز می‌دهد. وقتی قصه‌گویی را به اطلاع دیگران می‌رساند آن را اجرا می‌کند. عبارت «بذارین یه قصه براتون بگم» بستر یک داستان را نیز می‌گستراند، یعنی «چیزی که اتفاق افتاده» و قصه‌گو آن را از نو بازی می‌کند، می‌خوانَد یا معرفی می‌کند. تعریف کردن قصه نیز نوعی اجرای نمایش‌گونه است. اجرای روایت در واقع یک رویه ارتباطی انسانی مرکب از «انجام» اجراگرانه قصه‌گویی و چیزی است که در اجرای داستان «انجام» می‌شود[1]

تلاش نویسندگان تا بدانجا پیش می‌رود که به ما نشان دهند یکی از اهداف اجرای روایی در موقعیت‌های عادی زندگی-مانند جمع دوستان و گپ و گفت‌های خانواده-تحکیم هویت‌های گروهی، خلق جوامع خیالی و تولید مفهوم خانواده است. مثلاً می‌گویند که در نتیجه گفت و بازگفت داستان‌های «قدیمی» خانوادگی-«یادت می‌یاد اون وقتا رو ...؟»-دعواهایی که بر سر معانی رویدادهای خاص درگرفته است پایان می‌یابد. خانواده‌ها در حین قصه‌گویی‌های‌شان، بر سر هویت و معنای خانواده در میان اعضای خود از نو به توافق می‌رسند. «خانواده از طریق اجرای روایت، خودش را روایت می‌کند».[2]در بستری فراگیرتر، اجرای نمایش‌گونه روایت‌های شخصی، نوعی تمرین عُلقه‌های اجتماعی است زیرا به ما امکان می‌دهد همزمان درباره خود سخن بگوییم و در بستر جامعه-دوستان، خانواده، همسایگان و هموطنان-جای خود را پیدا کنیم.

فهم نظریه اجراگری بسیار دشوار است به همین دلیل مورخان شفاهی اعتنای چندانی به آن نکرده‌اند. اما تحولات نظری جدید در این حوزه نویدبخش اندیشه‌های جدید برای اهل فن است. شاید هم اصحاب تاریخ شفاهی موفق به کشف کاربردهایی برای نظریه اجراگری در مصاحبه تاریخ شفاهی بشوند. نخست اینکه مصاحبه‌شوندگان داستان‌هایی را بازگو می‌کنند که پیشتر گفته‌اند؛ دوم اینکه، از قبل مطالبی را که می‌خواهند بگویند، تمرین می‌کنند، خصوصاً وقتی که سؤالات را پیش از جلسه مصاحبه به آنها داده‌اند. نکته سوم و مهم‌تر اینکه، طبق نظریه اجراگری: هر فعل گفتاری در واقع یک اجرا محسوب می‌شود که فرد از طریق آن هویتش را سر و سامان می‌دهد. مقصود از سخن مذکور این است که در هر مصاحبه‌ای ممکن است هویت متفاوتی ارائه گردد که می‌توان آن را با هویت‌های ارائه‌شده در مصاحبه‌های قبلی مقایسه نمود. این اتفاق در جایی که مصاحبه‌شونده ابتدا تنها در جلسه مصاحبه حضور می‌یابد و بار دیگر به همراه همسرش به سؤالات مصاحبه‌گر پاسخ می‌دهد به خوبی قابل تشخیص است. آن دسته از مورخان شفاهی که فن مذکور را امتحان کرده‌‌اند غالباً در محتوا و روال اجرای مصاحبه به تنوع یا حتی تناقضات جالبی برمی‌خورند. راوی از نگاه مورخ شفاهی هویت واحدی ندارد-زیرا دائماً تغییر می‌کند-و با دقت در گوناگونی هویت‌های راوی می‌توان نتایج مهمی استخراج نمود.

و در آخر به یکی از عناصر اصلی اجرا-یعنی صدا-‌می‌رسیم که درباره آن نیز نظریه‌پردازی‌هایی شده است.[3]قدرت صدا-لحن، طنین، نواخت و دیگر خصوصیات آن-از دیرباز مهر تأئید گویندگان برنامه‌های رادیو-تلویزیونی، بازیگران و سیاستمداران را بر پیشانی خود داشته است، اما اکنون نظریه‌پردازان نیز بدان علاقمند شده‌اند زیرا از نگاه آنان صدا مسیر آشکارکننده هویت سخنگوست. صدا در نظر آنه کارف:[4]

«متعلق به بدن و ذهن است... بین دنیای درون و برون ما پل می‌زند، از خصوصی‌ترین زاویه‌های ذهن و دل ما به قلمرو عمومی سیر می‌کند، عمق احساس ما درباره چیستی و آرزوی چگونه بودن و چگونه نبودن‌مان را برملا می‌سازد، بلد راهی عالی برای رسیدن به ترس و قدرت، اضطراب و سرسپردگی، به سرزندگی و اصالت دیگری و ماست[5]

کارف حتی مدعی می‌شود که صدا تجسد و تجسم دارد (و صرفاً یک پدیده استعاری نیست). وی می‌گوید:«صدا به لفظ رایجی برای اِعمال مرجعیت روایت و بیان حال خویشتن به زبان ادبی تبدیل شده است»‌ اما در مبنایی‌ترین مرتبه خود همان صوتی است که انسان با بدنش تولید می‌کند.[6]پس صدا را نیز باید جزء لاینفک اجرای تاریخ شفاهی بدانیم.

 

داستان‌گویی و اجراء

آنچه توجه به عنصر اجرای روایت‌های تاریخ شفاهی را تحت تأثیر قرار داده تحلیل‌های داستان‌گویی بوده است. سنت داستان‌گویی بر ستون‌های اجراء استوار است. داستان‌گوی ماهر می‌داند که قدرت ارتباطی او صرفاً از یادآوری و بازگویی داستان ناشی نمی‌شود بلکه مُنبعث از وقوف او بر چگونگی تعریف داستان برای حصول به نتیجه مطلوب است. داستان‌گوی متبحر با ظرافتی تمام به اجرای کار می‌پردازد تا برنامه‌اش را متناسب با موقعیت و انتظارات مخاطبانش به پایان برساند. لیندا دِگ،[7] متخصص ادبیات عامیانه، برای توصیف پدیده مذکور لفظ آداب داستان‌گویی را به کار می‌برَد. این آداب طبق تعریف او مشتمل بر رموز زیبایی‌شناختی است، به عبارتی، «فرمول‌های زبان‌شناختی و معناشناختی که  شامل گفتارِ ساختارمند و خوش‌تراش و زبان بدن برای خلق دیالوگ‌های بامزه، معرفی بازیگران و بازی‌ها، و تبیین افت و خیزهای مرسوم صدا می‌باشد».[8]ملاک‌های دیگری هم برای قضاوت درباره داستان‌گو مورد استفاده قرار می‌گیرند؛ مثلاً میزان توسل او به تخیل و خلاقیت، بدیع بودن ساختار و بسط داستان او و موفقیتش «در پیوند واقعیت و خیال زندگی روزمره در مقدمه و پایان کلیشه‌ای».[9]اجرای نمایش‌گونه یکی از اجزاء ذاتی موفقیت در داستان‌گویی به شمار می‌آید.

داستان‌گویی مطابق با فهم متخصصان ادبیات عامیانه و تفسیر آنها از این مفهوم به روایت یک حکایت معنا شده است؛ راویتی که به طور شفاهی از گذشته به ما رسیده و از این رو صفت «سنتی» بدان اطلاق می‌شود. افرادی که در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم از منظر قوم‌شناسی اقدام به گردآوری داستان می‌کردند، داستان‌گویی را باقیمانده فرهنگ اصیل اما رو به اضمحلالی می‌دیدند، لذا آستین‌ها را بالا زدند تا حکایت‌های فراوان موجود در جامعه خود را پیش از نابودی کامل گردآوری و فهرست‌بندی کنند. مشهورترین نمونه‌هایی که در اروپا گردآوری شدند «حکایت‌های کودکان و خانواده»[10] از آلمان محصول تلاش برادران «گریم» و مجموعه حکایات پریان به دست هانس کریستین اَندرسون دانمارکی است. آن دسته از سنت‌های اجتماعی که حیات داستان‌گویی در بسیاری از نقاط اروپای غربی را استمرار می‌بخشید عموماً از بین رفته‌اند. شب‌نشینی‌هایی[11] که روزگاری در جوامع کوهستانی اسکاتلند مرسوم بود و سنت قصه‌گویی و نوازندگی را پر و بال می‌داد با جنگ جهانی اول از نفس افتاد و فرصت اجراهای نمایش‌گونه را از چنین جوامعی سلب کرد.[12]با وجود این، رویکردهای قوم‌شناختی و مردم‌شناختی به داستان‌گویی، مورخان شفاهی را با بینش‌های تحلیلیِ سودمندی آشنا کرده است. محققان مذکور توجهِ خود را علاوه بر محتوای داستان به ابعاد اجراگرانه حکایت‌گویی نیز معطوف کرده‌اند، بدین معنا که بافت و موقعیت متنیِ دقیق روایت شامل محیط تاریخی و جغرافیایی، بستر اجرای نمایش‌گونه حکایت، سبک قصه‌گو، ماهیت مخاطبان، و هدف قصه‌گویی را نیز در محاسبات و مطالعات خود در نظر گرفته‌اند. پس رویداد روایی نه صرفاً یک محصول بلکه فرایندی اجتماعی قلمداد می‌شود یا به قول خانم کروک‌شنک:«ساز و برگ زندگی است نه معانی پنهان در تار و پود متونی که منتظر کشف شدن‌اند».[13]

دانش‌پژوهانی که در حوزه‌های خارج از ادبیات عامیانه به تحقیق و مطالعه اشتغال دارند دامنه چیستی روایتِ داستان‌گویانه و بحث مربوط به اجزاء سازنده آن را گسترده‌تر ساخته‌اند به طوری که تعریف ما از داستان‌گو و حکایت اکنون دیگر به راوی و حکایت‌هایی که در مجموعه‌های فوق‌الذکر مشخص شده، منحصر نمی‌باشد. مثلاً، زبان‌شناسان اجتماعی به این نتیجه رسیده‌اند که داستان‌گویی نه یک رویداد اجراگرانه رسمی بلکه یک شیوه گفتاری است و لذا مفهوم جدیدی برای داستان‌گویی تعریف نموده و آن را یکی از اجزاء گفتمان اجتماعی فراگیرتری به شمار آورده‌اند. مثلاً در فرهنگ یهودیان اروپای شرقی رسماً چیزی به نام قصه‌گو وجود نداشت، اما در بافت‌های گفتاری متنوعی مثل موعظه‌های مذهبی، کلاس درس، سخنرانی و گفتگوهای عمومی و معمول داستان‌هایی نقل می‌شد. داستان‌گویی در چنین بافت‌هایی به خودی خود فعالیتی برنامه‌ریزی‌شده نبود بلکه در ذیل یا در جوار فعالیت دیگری اتفاق می‌افتاد».[14]از آن گذشته، داستان فی‌نفسه نه هدف بلکه وسیله‌ای است که مردم با توسل به آن به اهداف مشخصی نائل می‌شوند، خواه بلاغی باشد، خواه تربیتی یا غیره. داستان‌گویی یا نقل داستان در قبایل یوکان شمال کانادا نیز به صورتی که ذکر شد در خدمت اهداف متعددی است:«هر اجرا در یک موقعیت تاریخی اتفاق می‌افتد به طوری که قصه‌گو، مخاطب و معانی مورد نظر به تناسب مناسبت تغییر می‌کنند».[15]داستان‌هایی که جولی کروک‌شنک در مصاحبه با آنجلا سیدنی از زبان او می‌شنید حکم یک «داربست فرهنگی»[16] یا چارچوبی برای تسهیل دیالوگ راوی و محقق را داشتند، اما همین راوی در موقعیت‌های متنی مختلفی نیز داستان‌های خود را تعریف کرده بود: مثلاً به عنوان «چشم‌روشنی» پسری که از سربازی به خانه بازگشته بود یا همچون دستاویزی برای بازنمایی اهمیت نمادین رویداد افتتاح یک دانشکده جدید. روایت‌ها یا داستان‌هایی که خانم سیدنی از کودکی‌اش یاد گرفته بود برای او حکم تکیه‌گاه یا ابزاری را داشت که به کمک آنها می‌توانست درباره اوضاع جامعه زمان خود و گذشته اظهار نظر کند.

 

[1]-K.M. Langellier and E.E. Peterson, Storytelling in Daily Life: Performing Narrative (Philadelphia, Pa., 2004), p. 2.

[2]-Langellier and Peterson, Storytelling, p. 51.

[3]-دریدا دیدگاه نظری خود را درباره صدا بیان داشته است، اما برای اینکه دیدگاه او به یک نظریه عملی مفید برای مورخ شفاهی تبدیل شود هنوز جای کار بسیاری دارد. See J. Derrida, ‘The Voice That Keeps Silence’, in Speech and Phenomena (Evanston, Ill., 1973), pp. 70-87.

[4]-Anne Karpf

[5]-A. Karpf, The Human Voice: The Story of a Remarkable Talent (London, 2006), p. 4.

[6]-Karpf, The Human Voice, p. 20.

[7]-Linda Degh

[8]-L. Degh, Narratives in Society: A Performer-Centered Study of Narration (Helsinki, 1995), p. 9.

[9]-Degh, Narratives in Society, p. 9.

[10]-Children’s and Household Tales by Grimm Brothers

[11]-evening house-visiting

[12]-J. Shaw, ‘Storytellers in Scotland: Context and Function’, in J. Beech (ed.), Scottish Life and Society, 14 vols (Edinburgh, 2007), vol. X, pp. 28-41. 

[13]-J. Cruikshank, The Social Life of Stories: Narrative and Knowledge in the Yukon Territory (Lincoln, Nebr., 1998), p. 41.

[14]-B. Kirschenblatt-Gimblett, ‘The Concept and Varieties of Narrative Performance in East European Jewish Culture’, in R. Bauman and J. Sherzer (eds), Explorations in the Ethnography of Speaking, 2nd edn (Cambridge, 1989), pp. 283-308; here 284.

[15]-Cruikshank, Social Life of Stories, p. 28. See also Cruikshank, ‘ Claiming Legitimacy: Prophecy Narratives from Northern Aboriginal Women’, American Indian Quarterly, 18 (2) (1994): 147-67.

[16]-cultural scaffolding



 
تعداد بازدید: 4802


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.