نظریه تاریخ شفاهی (90)

نویسنده: لین‌آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی

01 خرداد 1395


از یافته‌های رِی، می‌توان فهمید که شکاف قدرت در عرصه پژوهش، پدیده چندلایه‌ای است؛ صِرفِ اینکه بکوشیم رابطه حاکم بر عنصر دانشگاهی و سوژه (راوی) را برابر کنیم یا اصول پژوهشی فمینیستی را به کار ببریم، مشکلی را حل نمی‌کند؛ زیرا متغیرهای زیادی در این فرایند دخالت دارند. سوندرا هِیل[1] با چند زن سودانی مصاحبه کرد. سودان از کشورهای در حال توسعه است، لذا مردم این کشور، مورخ فمینیستِ میهمان را یک زن غربی می‌بینند که اولویت‌هایش را در بافتی کاملاً متفاوت بر دیگران تحمیل می‌کند؛ در گفتار و نوشتار هِیل عدم تناسب و نادرستی پیاده‌سازی اصول پژوهشی فمینیستی تشریح شده است. خودش می‌گوید این نوع کار مصداق اولویت دادن فرایند به محصول نهایی است[2] و می‌افزاید: «در جایی که تفاوت‌های نژادی یا طبقاتی وجود دارد، یا مصاحبه‌گر را به چشم استعمارگر و مصاحبه‌شونده را استعمارزده می‌بینند، شایسته نیست که مصاحبه‌گر/زندگی‌نامه‌نویس خواستار «زمان برابر» باشد یا توقع تصدیق و تأیید برابر داشته باشد.»[3]

حتی در صورت حل و فصل مسئله عدم توازن قدرت در موقعیت مصاحبه، باز هم وقتی نوبت به استفاده از برون‌داد پروژه یعنی فایل صوتی و تصویری یا واج‌نگاشت آن می‌رسد، مشکلاتی پدید می‌آید. پژوهشگر در تمام مراحل اجرای پروژه، از پیاده‌سازی مصاحبه گرفته تا تفسیر و نهایتاً انتشار آن، عملاً قدرت را در دست دارد و نیت او از برقراری رابطه مشارکتی و همکارانه با راوی در این موضوع تغییری ایجاد نمی‌کند. کاهش ارتباط مستقیم پژوهشگر با راوی، نسبت مستقیمی با کاهش اِعمال نظر راوی در روند پروژه و افزایش قدرت پژوهشگر دارد. این نسبت از زبان کاترین بورلند توصیف شده است. او به تجربه مصاحبه با مادربزرگش استناد می‌کند که منجر به اختلافاتی در مرحله تفسیر بین آنها شده بود. بورلند می‌گوید: «ما پژوهشگران در حین گفت‌وگو با راوی‌مان قسمت‌های جالب و استادانه کلام او را شناسایی می‌کنیم، به آنها (غالباً از طریق نگارشِ بخش‌های دلنشین کلام) هستی می‌بخشیم، و آن قسمت‌ها را در چارچوب یک فعالیت گویا یا دست کم ارتباطی  می‌گذاریم که معمولاً همان مقاله‌ای است که برای مخاطب متخصصی از جنس خودمان نوشته‌ایم. بدین ترتیب، روایت ثانویه‌ای را بر پایه روایت اولیه می‌سازیم و هم‌‎زمان نیز آن را در شکل جدیدی عرضه می‌کنیم[4]   

مورخان شفاهی فمینیست به این موضوع نیز حساسیت ویژه‌ای داشته و برای آنکه تمایل پژوهشگر به شانه خالی کردن از مسئولیتش در برابر راوی را خنثی و بی‌اثر کنند، راه حل‌هایی ارائه داده‌اند. شایسته است مواد و مصالح مصاحبه را در اختیار مصاحبه‌شوندگان هم بگذاریم تا دست کم فرصت مطالعه متن پیاده‌شده مصاحبه برای تصحیح اشتباهات احتمالی، از آنان دریغ نشود و اجازه نهایی برای استفاده پژوهشگر از آن متن را خودشان بدهند. بسیاری از ما با نارضایتی پاسخگوی‌مان از متن پیاده‌شده مصاحبه و خودداری او از امضای برگه ترخیص[5] مواجه شده‌ایم، اما این همان بهایی است که در قبال سهیم کردن پاسخگو در مراحل پروژه تاریخ شفاهی باید بپردازیم. مشارکت دادن راوی در تولید داده‌ها در پاره‌ای مواقع استراتژی مفیدی است، اما رویکرد مذکور بر این پندار است که پاسخگوی ما شخصاً علاقه‌مند مشارکت است یا توانایی مداخله در مراحل پروژه را دارد.

مرحله‌ای که بیشترین ولتاژ اضطراب را به پژوهشگر وارد می‌سازد، مرحله تفسیر است. مورخ در پناه مطالعات خود و هنگامی که از پاسخگویش فاصله فیزیکی و فکری می‌گیرد و کلام او را با رجوع به دیدگاه‌های نظری یا چارچوب‌های مفهومیِ بی‌نهایت متفاوت و نامأنوس با مصاحبه، تفسیر می‌کند از هجوم اضطراب و نگرانی در امان نیست و کمتر مورخی را می‌توان یافت که دچار چنین حالاتی نشود. پِنی سامرفیلد ضمن تصدیق مسئله مذکور یادآور می‌شود: «به منظور مراقبت از راویان در برابر نگرانیِ ناشی از میانجی‌گری من بین کلام خودشان و «مردم» ترجیح دادم برای آنها نام مستعار بگذارم.»[6] وی می‌افزاید: «این استراتژی اجازه نمی‌دهد عدم توازن قدرت در رابطه بین مصاحبه‌شونده و پژوهشگر، که در تفسیر ابعاد خصوصی زندگی راوی و بازسازی آن در نسخه مکتوب توسط مورخ شکل می‌گیرد، آشکار شود و مصاحبه‌شونده بدین طریق در امان می‌مانَد.»[7] با این وجود، بسیاری از پاسخگویان به رغم معرفی شدن با نام مستعار قادرند شخصیت خودشان را در نسخه منتشرشده مصاحبه تشخیص دهند. چند تن از پاسخگویان خودِ من از اینکه همزادشان[8] را در نسخه منتشرشده پیدا کرده بودند، خیلی ابراز خوشحالی می‌کردند. لذا، رویکرد فوق تنها به مسئله وجهه عمومی وارد می‌شود و عدم توازن قدرت در نگاه پاسخگو یا در سطح ساختاری را عملاً تغییر نمی‌دهد.

شاید انسان در این مقطع چنین نتیجه بگیرد که برای رفع نابرابری‌هایِ آشکارِ حاکم بر رابطه بین پژوهشگر و پاسخگو اصولاً هیچ‌گونه راه حلی از نوع فمینیستی‌اش وجود ندارد، و تمام تلاش‌هایی که به منظور زمینه‌سازی و افزایش مشارکت راوی در پروژه صورت می‌گیرند، محکوم به شکست هستند؛ زیرا استراتژی‌هایی که تاکنون به خدمت درآمده‌اند تأثیری در رفع نابرابری‌های ساختاریِ پنهان در پروژه تحقیقاتی نداشته‌اند.[9] دافنه پاتایی در کلامی به یادماندنی گفته است: «دنیا جای بهتری نخواهد شد، زیرا ما به خاطر امتیازطلبی‌مان با ظرافت عذرخواهی (عقب‌نشینی؟؟؟)کرده‌ایم.»[10] دریافت‌های عمیق و بازاندیشانه او از رویه پژوهشی‌اش در میان زاغه‌نشینان برزیلی، اشتغال ذهنیِ خودبینانه ما به مسئله همکاری و تقسیم قدرت را به ما گوشزد می‌کند. برشی از ماجرای دیدار پاتایی با مصاحبه‌شونده‌ای به نام ترِزا آینه تمام‌نمای مسائل مطروحه در عبارات پیشین است. فقر از سر و روی زندگی ترِزا می‌بارید، با وجود این، او تنها چیزی را که در خانه‌اش موجود بود-یک قطعه کیک- به پاتایی تعارف کرد. با رفتار سخاوتمندانه ترِزا ابهامات زیادی درباره شیوه پژوهشیِ مورد استفاده و ناکارآمدی پاسخ‌های ارائه‌شده پاتایی به موضوع گستردگی نابرابریِ‌حاکم بر روابط قدرت در ذهن او پدید آمد.[11] پس چنانچه مایل به صیانت از جایگاه تاریخ شفاهی در محیط‌های علمی هستیم و مایلیم از آن به عنوان اهرم تغییرات سیاسی و اجتماعی بهره ببریم باید عدم وجود توازن قدرت را بپذیریم و به موازات تلاش حداکثری برای کاهش این بی‌عدالتی، خودمان را نیز در برابر مشکلات نبازیم.

 

تشریک مرجعیت

بحث و بررسی موضوعاتِ مرتبط با قدرت و یافتن راه حل برای آنها صرفاً به مورخان شفاهی اختصاص ندارد. مرجعیت مشترک بین پژوهشگر و پاسخگو که مایکل فریش در سال 1990 آن را مطرح ساخت به شدت مدیون مباحثات فمینیستی است که مُجملی از آنها را تا به اینجا بیان کردیم. فریش معتقد بود که تاریخ شفاهی در دورنمای خود «از ظرفیت بازتعریف و توزیع عادلانه مرجعیت فکری» برخوردار است و تحقق یک سَنتز تفسیری که به سود محقق و جامعه تمام شود، به وسیله آن امکان‌پذیر است.[12] لذا وی چنین استدلال می‌کند که با تکیه بر بهترین رویه‌ها و سنت‌های تحقیقات علمیِ حرفه‌ای به همراه فعالیت‌های توده‌ها باید همکاری و تفویض قدرت فکری به «مردم» یا جوامع عملی شود. با توسل به شیوه مرجعیت مشترک می‌توان همه علاقه‌مندان به جایگاه و قدرت درک تاریخی در جامعه را توانمند ساخت. فریش در این زمینه می‌نویسد: «وقتی لازم است مورخان شفاهی بفهمند که ظرفیت‌ها و توانایی‌های شیوه‌شان بسیار فراتر از استخراج اطلاعات و دانش از معادن تاریخ بشری است، مورخان عمومی هم باید بفهمند که از شیوه‌شان کارهایی به مراتب مهم‌تر و بیشتر از صِرفِ بازتوزیع آن دانش برمی‌آید. خودآگاهیِ تاریخیِ مردمی‌شده‌تر و مشترک در سطحی وسیع به مدد شیوه یادشده قابل ارتقاء است که به مشارکت گسترده‌تر مردم در مناظراتِ مرتبط با تاریخ دامن می‌زند؛ مناظراتی که از تجربه‌ها و همچنین ارزش‌ها و دیدگاه‌های ژرف، جامع و برآمده از افراد و گروه‌های مختلفی سیراب خواهند شد[13]

و فریش با ارتباط دادن امر تاریخی به امر سیاسی بر اهمیت نکته مذکور دست می‌گذارد و در بیان علت آن می‌گوید که اطلاع از تاریخ یا دانش تاریخی در زندگی امروز ما قطعاً تأثیر عمیق و قابل توجهی می‌گذارد. «آنچه که به ما امکان می‌دهد مشترکاً به گذشته بیندیشیم و نحوه ارتباط آن را با امروزِ خود به تصور درآوریم و چنین امتیازی را برای زندگی آینده ما نیز فراهم می‌سازد، تاریخ است.»[14]

 

[1]-Sondra Hale

[2]-S. Hale, ‘Feminist Method, Process and Self-Criticism: Interviewing Sudanese Women’, in Gluck and Patai, Women’s Words, pp. 121-36; p. 133.

[3]-Hale, ‘Feminist Method, Process and Self-Criticism’, p. 133.

[4]-K. Borland, ‘ “That’s Not What I said”: Interpretive Conflict in Oral Narrative Research’ in Gluck and Patai, Women’s Words, pp. 63-76; p. 63.

[5]-release form

[6]-P. Summerfield, Reconstructing Women’s Wartime Lives: Discourse and Subjectivity in Oral Histories of the Second World War (Manchester, 1998), p. 26.

[7]-Summerfield, Reconstructing Women’s Wartime Lives, p. 26.

[8]-alter ego

[9]-D. Patai, ‘US Academics and Third World Women: Is Ethical Research Possible?’, in Gluck and Patai, Women’s Words, pp. 137-53.

[10]-Patai, ‘US Academics and Third World Women’, p. 150.

[11]-D. Patai, ‘Ethical Problems of Personal Narratives, or Who Should Eat the Last Piece of Cake?’, International Journal of Oral History, 8 (1) (1987): 5-27; and Patai, ‘ US Academics and Third World Women’, pp. 140-2.

[12]-Frisch, Shared Authority, p. xx.

[13]-Frisch, Shared Authority, p. xxii.

[14]-Frisch, ‘Shared Authority, p. xxiii.



 
تعداد بازدید: 3831


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.