برگزاری شب خاطره ۲۷۲ در هفته دفاع مقدس

عملیات مرصاد، گردان برون‌مرزی و جنگ در محورهای غربی

سارا رشادی‌زاده

04 مهر 1395


به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، دویست ‌وهفتادودومین برنامه از سلسله‌ برنامه‌های شب خاطره، همزمان با هفته دفاع مقدس، عصر پنجشنبه یکم مهرماه ۱۳۹۵ در حوزه هنری برگزار شد. در این مراسم سرهنگ علی یوسفی، فرمانده تیپ الحدید لشکر ۲۸ روح الله، سردار حاج بهرام نوروزی و سردار سید مجتبی عبداللهی فرمانده لشکر ۲۸ روح‌الله به بیان خاطرات خود از جبهه‌های جنوب و غرب و بویژه عملیات مرصاد پرداختند.

تجهیزات دشمن

در آغاز دویست ‌وهفتادودومین برنامه از سلسله‌ برنامه‌های شب خاطره، سرهنگ علی یوسفی درباره خاطرات خود از روزهای نخست جنگ تحمیلی عراق علیه ایران گفت: «فقط ۷ روز از آغاز جنگ گذشته بود که به طور داوطلبانه و از طریق فداییان اسلام کرج به پادگان جندی شاپور اهواز که در حال حاضر پادگان شهید چمران نام گرفته است، اعزام شدم. در آن زمان هنوز ستاد جنگ تشکیل نشده بود و ما با سلاح‌هایی آموزش می‌دیدیم که هنوز کاملا  نو بود و روغن و گریس آنها هم هنوز پاک نشده بود. به خاطر می‌آورم در دوره آموزشی برای پاک کردن گریس روی سلاح‌ها پارچه نداشتیم و به ناچار با پتو‌هایمان روغن روی اسلحه‌ها را پاک می‌کردیم.»

وی برای بیان دقیق‌تر شرایط دشوار جنگی، میزان تجهیزات ایران و عراق را مقایسه و اظهار کرد: «در دوره هشت سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، ما از ۳۰۰ هلی‌کوپتر و عراق از ۳۲۵ هلی‌کوپتر برخوردار بود. علاوه بر این تعداد جنگنده‌های ما ۲۰۰ فروند، تعداد تانک و نفربرهای ما ۱۰۵۰ فروند، توپ‌های ما ۶۰۰ عدد و میزان نیروی پیاده ما ۶۵۵ هزار نفر بود. در حالی که عراق  ۷۰۰ جنگنده، ۶۲۳۰ تانک و نفربر، ۳۹۰۰  توپ و بیش از ۸۰۰ هزار نفر نیروی پیاده داشت و نیروهایش را وادار به حضور در جبهه‌های جنگ می‌کرد. به خاطر می‌آورم در سفری که به عراق داشتم، پدر یکی از رزمندگان عراقی صاحب هتلی بود که ما در آن اقامت داشتیم. وی در بیان خاطرات خود از دوران جنگ به ما گفت: «اگر ما و فرزندانمان در جنگ شرکت نمی‌کردیم با عواقب سختی از جمله اعدام و آوارگی اعضای خانواده مواجه می‌شدیم.» این در حالی‌ است که تاریخ جنگ ما نشان می‌دهد که ما حتی سابقه محکومیت یک سرباز فراری را هم نداریم.

سنگرهای مخصوص

یوسفی با اشاره به نام حامیان عراق در طول هشت سال جنگ تحمیلی افزود: «بزرگ‌ترین حامیان عراق، آمریکا، چین، شوروی سابق، اسراییل، عربستان، مصر، اردن، فرانسه، کویت، لهستان، سنگاپور، آفریقای جنوبی و یوگسلاوی بودند. به عنوان نمونه مصر ۲۸ هزار نیرو در اختیار صدام قرار داد و یوگسلاوی طراح میدان‌های مین عراق بود. اردن نیز نخستین کشوری بود که به طور مستقیم حمایت خود را از عراق اعلام کرد. در کنار همه این موارد،‌ من بشخصه نارنجک دستی‌های مصر، فشنگ‌های امارات متحده عربی، موشک‌های میلان و دراگون فرانسه و تجهیزات سایر کشورها را دیدم. آن هم در حالی که ما حتی سیم خاردار نداشتیم و وقتی برای تهیه لباس غواصی به ژا‍‍پن سفارش لباس غواصی دادیم و گفتیم که لباس غواصی می‌خواهیم که نی آن را ‍پاره نکند، بلافاصله به عراق خبر رسیده بود که ایران قرار است از مسیر هورالعظیم به عراق حمله کند.»

فرمانده تیپ الحدید لشکر ۲۸ روح‌الله در ادامه سخنان خود گریزی به خاطرات عملیات والفجر 8 در فاو زد و گفت: «برای عملیات فاو نیروهای ما یک سال تمام زحمت کشیده بودند و آب فاو را ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه اندازه‌گیری می‌کردند تا بتوانند الگوی حرکت آب را به دست آورند. در این اندازه‌گیری‌ها فهمیده بودیم که در زمان جزر سرعت آب به ۷۰ کیلومتر در ساعت می‌رسد. علاوه بر این وقتی از آب که بدترین مانع طبیعی به شمار می‌آمد عبور می‌کردیم و به موانع عراقی می‌رسیدیم،‌ با میلگردهای خورشیدی مواجه می‌شدیم. پس از آن هم باز با ناودانی‌های ۱۸ تا ۲۰ میلی‌متری مواجه می‌شدیم که به صورت خنجر مانند کنار ساحل کار گذاشته شده بود تا در صورت پهلو گرفتن قایق، تکه‌تکه شود. با عبور از این موانع با تنه‌های تکه‌تکه درخت نخل روبه‌رو می‌شدیم که پشت سنگر‌های بتنی عراقی‌ها کار گذاشته شده بود. علاوه بر این، تمام سنگر‌های عراقی‌ها کنار یکدیگر قرار گرفته بود و هر یک ظرفیت تنها دو نفر را داشت. این سنگر‌ها به صورت اِل قرار گرفته بود و به گونه‌ای طراحی شده بود که در صورت اصابت خمپاره به نیم‌متری آنها هیچ آسیبی به افراد درون سنگر وارد نمی‌شد. نکته جالب دیگر این بود که هر یک از این سنگرها به‌طور تخصصی برنامه‌ریزی شده بود. به عنوان نمونه یک سنگر مخصوص آرپی‌جی‌زن‌ها، یک سنگر مخصوص مسلسل‌زن و غیره بود و برای هر سنگر مشخص شده بود که دقیقا چه نقاطی باید زیر آتش قرار بگیرد.»

یوسفی در پایان سخنان خود به خاطره دیگری اشاره کرد و افزود: «یک بار در بخش تدارکات و پشتیبانی بودیم که دیدیم از پشت جبهه مقداری بادام در قالب کمک‌های مردمی رسیده است. اما آنچه جالب بود، این بود که نوک تمام بادام‌ها کنده شده بود. با تحقیق و بررسی متوجه شدیم که بادام‌ها را پیرزنی فرستاده است و برای آنکه مبادا بادام تلخی به دست رزمندگان برسد، نوک همه را با دست کنده و امتحان کرده بود.»

 

تشکیل اتاق جنگ در تنگه چهارزبر

در ادامه دویست ‌وهفتادودومین برنامه از سلسله‌ برنامه‌های شب خاطره، سردار حاج بهرام نوروزی به مرور خاطراتی از عملیات مرصاد پرداخت و گفت: «تقریبا سه یا چهار روز پیش از شروع عملیات مرصاد، من به عنوان فرمانده استان کردستان با تشکیل تیپ ویژه شهدا سه گردان عملیاتی را در شهرهای مریوان، بانه و حلبچه سازماندهی کردم و پس از آن برای شرکت در جلسه‌ای به کرمانشاه رفتم. در آن جلسه سردار ناصر شعبانی، فرمانده سپاه کرمانشاه اعلام کرد که به کمک نیاز دارد. به همین دلیل دو گردان از نیروهای خود را به کرمانشاه فرستادیم. دو روز بعد خبر رسید که وضعیت در شهرهای گیلان‌غرب و سرپل‌ذهاب مناسب نیست. به همین منظور و برای بررسی بیشتر نخست به شهر گیلان‌غرب رفتیم. در آنجا افرادی از جمله حاج داوود کریمی و فرمانده تیپ هوابرد شیراز هم به منظور بررسی هر چه بیشتر خط جنگی حضور داشتند و در حال بررسی منطقه بودیم که یک گلوله کاتیوشا به سمت ما آمد و من زخمی شدم. آن روز من را به اسلام‌آباد و بعد کرمانشاه فرستادند، اما من درخواست بستری شدن در بیمارستان را رد کردم و به اتاق بی‌سیم کرمانشاه رفتم تا از اوضاع منطقه باخبر شوم.»

وی در بیان خاطرات خود افزود: «در اتاق ‌بی‌سیم بودیم که ارتباط با بی‌سیم‌چی کرند‌غرب وصل شد و بی‌سیم‌چی از آن سوی خط اعلام کرد که منافقین وارد شهر شده‌اند و به قدری نزدیک شده‌اند که ناچار باید ارتباط را قطع کنند. ارتباط بعدی ما با اسلام‌آباد بود که حدود ۳۰ کیلومتر از کرند‌غرب فاصله داشت. بلافاصله ارتباط ما با فرمانده وقت اسلام‌آباد، آقای جلیلیان آغاز شد و ایشان گفت: «نیروهای منافقین هم اکنون جلو پادگان الله‌اکبر رسیده‌اند و در حال تصرف شهر هستند. ما هم به سمت کارخانه قند در حال حرکت هستیم.» همین‌طور که جمعیت از سرپل‌ذهاب و کرند‌غرب به سوی کرمانشاه در حرکت بودند، ستون منافقین هم حرکت می‌کرد تا اینکه نیروهای ایرانی در منطقه‌ای در نزدیکی گردنه چهار زبر (تنگه مرصاد) گرد هم آمدند و خطی از یگان‌های مختلف از جمله لشکر انصارالحسین(ع) همدان و با فرماندهی امیران و سردارانی از جمله شهید صیاد شیرازی، سرلشکر شوشتری و سردار احمدی‌مقدم تشکیل شد. در آن سوی خط هم منطقه کوزران قرار داشت که لشکر ۲۸ روح‌الله مستقر شده بود و به این ترتیب همزمان با تاریک شدن هوا، اتاق جنگ فرماندهان در این منطقه برپا شد. از آنجایی که شهید صیاد شیرازی عادت داشت در راس خط آتش حرکت کند، قرار شد روز بعد، اول وقت، ایشان برنامه آتش را به نیروهای ایرانی بدهد و حملات ما نخست به صورت هلی‌کوپتری و سپس زمینی به سوی منافقین آغاز شود تا از پیشروی آنان و عبور از تنگه چهارزبر جلوگیری کنیم.»

سردار نوروزی با اشاره به اقدامات صورت گرفته در عملیات مرصاد اظهار کرد: «همزمان عملیات پاکسازی را آغاز کرده بودیم و طی آن تیم‌های هوایی تا کرندغرب و نیروهای زمینی ازسه محور کرمانشاه، اهواز و ایلام پیشروی خود را آغاز کرده بودند تا به گردنه اسدآباد و سپس اسلام‌آباد برسند. در یکی از همان روزها هلی‌کوپتر کبرایی که شهید صیاد شیرازی به همراه سردار احمدی‌مقدم را برای بررسی منطقه به نزدیکی کرند غرب برده بود، در بازگشت دچار سانحه شده بود که به سرعت به پایگاه هوانیروز کرمانشاه خبر دادند. صبح روز بعد قرار بود من به همراه آقا مختار کلانتری، قائم مقام وقت کمیته انقلاب سوار بر بالگرد شده و برای بررسی منطقه برویم که فرمانده هوانیروز کرمانشاه اعلام کرد به دلیل بد بودن هوا و سانحه دیروز اجازه پرواز به ما داده نمی‌شود. اما ما اعلام کردیم که می‌خواهیم با مسئولیت خودمان به سوی محور کرندغرب پرواز کنیم. در آن پرواز ما به همراه خانلری و خلبان محمدی به سمت کرندغرب رفتیم و تازه از ارتفاعات سوم گذشته بودیم که چشممان به سه نفر افتاد که برایمان دست تکان می‌دهند. پس از اطمینان از اینکه مسلح نیستند در نزدیکی آنان فرود آمدیم. در آنجا متوجه شدیم که یکی از افراد محلی و دو نفر هم خلبانان پرواز سانحه دیده دیروز هستند. آنان را سوار کردیم و در مسیر برایمان تعریف کردند که پس از اینکه در نزدیکی کرندغرب آسیب دیدیم، از هلی‌کوپتر بیرون پریدیم و سعی کردیم خودمان را نجات دهیم، اما منافقین به تعقیب ما پرداختند. ما به سمت ارتفاعات رفتیم و پشت آن مخفی شدیم و شروع به خواندن قرآن کردیم که متوجه شدیم منافقین از دامنه ارتفاعات رد شدند و ما را ندیدند. بعد هم نیروهای محلی ما را پیدا کردند و نجات یافتیم. پس از رسیدن به پایگاه هوانیروز کرمانشاه خلبانان را به منزلشان بردند و سپس خبر به گوش شهید صیاد شیرازی رسید. ایشان به پاس قدردانی از این خلبانان، خلبان اول را که سرهنگ میلان نام دارد و اکنون در تبریز ساکن است، به عنوان فرمانده هوانیروز یکی از پایگاه‌های هوانیروز مشخص کرد.»

وی در ادامه خاطرات خود به ماجرای دستگیری یکی از منافقین نیز اشاره کرد و گفت: «پس از پایان عملیات به بررسی محورهای کرند غرب و اسلام آباد پرداختیم تا منافقین را بیابیم. در جریان این ایست و بازرسی‌ها به فردی به نام بهزاد گلبرگ برخورد کردیم. بهزاد گلبرگ در سال 1360 به وسیله دو نارنجک اقدام به شهید کردن مسئول حوزه علمیه کرمانشاه نموده بود که همان موقع دستگیر و به زندان کرمانشاه منتقل شده بود، اما سال بعد توانسته بود از زندان فرار کند. ماجرا هم به این ترتیب بود که در آن دوره قاضی رئوفی به نام حاج آقا لواسانی، قاضی کرمانشاه بود و دستور داده بود تا جای ممکن با زندانیان خوب برخورد شود تا شاید اصلاح شوند. به همین دلیل هم هر چند وقت یک بار زندانی‌ها را به منظور شنا به دریاچه سرآب نیلوفر می‌بردند. در یکی از همین برنامه‌های شنا بهزاد فرار کرده بود و در گزارش هم نوشته شده بود مشخص نیست که وی فرار کرده یا غرق شده است. چند سال بعد و در طول عملیات مرصاد بهزاد گلبرگ دستگیر شده و در طول بازجویی اعتراف کرد که به وسیله نی در زیر آب مخفی و سپس به عراق گریخته بود.»

 

سخت‌ترین خط جنگی غرب

سومین سخنران دویست ‌وهفتادودومین برنامه از سلسله‌ برنامه‌های شب خاطره، سردار سید مجتبی عبداللهی بود که در ادامه سخنان سردار نوروزی به بیان خاطرات خود از عملیات مرصاد پرداخت و گفت: «منافقین در این عملیات با برنامه‌ریزی وارد شده بودند و در دو طرف جاده علامت‌هایی را بر روی مفتول‌ها و سرپرچم‌ها قرار داده بودند و از این طریق به یکدیگر خبر می‌دادند. به عنوان نمونه سرپرچم‌های سفید و قرمزی داشتند که یکی به معنای پیشروی و دیگری به معنای عقب‌نشینی بود. در این عملیات بخشی از منافقین به کرندغرب و به پشت پادگان نیروی هوایی بیونیج رفتند و بخش دیگر هم در ریجاب و دالاهو پیش رفتند که همه را دنبال کردیم و تا زیر ارتفاعات ازگله و بمو آنان را عقب راندیم. همزمان پاکسازی در محورهای منطقه گیلان‌غرب و سرپل‌ذهاب و سایر مناطق شروع شد.»

سردار عبداللهی با اشاره به خطوط جنگی مناطق غرب افزود: «یکی از سخت‌ترین خطوط جنگی، خط اقداق بود که در آن نیروهای عراقی در ارتفاع و ما در پایین قرار داشتیم. اتفاقا شهید شیرودی نیز در همین خط به شهادت رسید و من را نیز برای فرماندهی و کنترل این خط تعیین کرده بودند. ارتفاعات ۴۰۲ نیز از خطوط مهم و سختی بود که همیشه زیر نظر داشتیم. روزی بچه‌های اطلاعات عملیات از جمله سعید ربیعی گفتند از زیر ارتفاعات ۴۰۲ یعنی جبهه‌های فاطمیه می‌خواهند به خط عراق بروند، چرا که عراق تحرکات زیادی داشته و باید چگونگی ماجرا مشخص شود. ما به منظور شناسایی پیش رفتیم و به خط ۳ عراق یعنی مرکز کماندویی رسیدیم. در آنجا وارد سنگری شدیم و سه نفر از نیروهای عراقی را در خواب دستگیر کردیم و به سمت خط خودمان بردیم، اما هوا رو به روشنایی می‌رفت و با سر و صدای این سه اسیر عراقی رگبار نیروهای عراقی به سوی ما آغاز شد، به هر ترتیب به عقب برگشتیم و با بازجویی از آنان مشخص شد یکی از نیروهای دستگیر شده سرتیپ دو عراقی است. در این بازجویی که در قرارگاه نجف به فرماندهی سردار عزیز جعفری و با حضور عباس مهتاج و شهید سرلشکر شوشتری صورت گرفت، مشخص شد که عراق قصد داشت تا با سپاه کمکی خود به ما حمله کند و به همین منظور هم ۸ ساعته از جنوب نیروهای خود را به غرب آورده بود.»

وی در ادامه سخنان خود به گردان برون‌مرزی ایران اشاره کرد و افزود: «ما گردانی داشتیم که مقر اصلی آن در شهر پاوه قرار داشت و به کمک آن عملیات‌های برون‌مرزی انجام می‌دادیم. این گردان در ابتدا تابع تیپ بود و بعد تابع لشکر شد. گردان ما ۸۰ کیلومتری مریوان و در خاک عراق مستقر شده بود و به کمک آن توانستیم عملیات‌های بزرگی مانند فتح یک، فتح ۴، نصر یک، کرکوک و اربیل را انجام دهیم، از پل‌ها و رودخانه‌های بسیاری بگذریم و کارهای خارق‌العاده زیادی انجام دهیم. در آن دوران و سرمای منطقه ما به وسیله طناب از روی رودخانه‌ها رد می‌شدیم. به عنوان نمونه شهید حاج علی اسلامی که عکسش در خیابان ۱۷ شهریور وجود دارد، از اعضای گردان ما بود که در جریان یکی از عملیات‌ها در رودخانه افتاد و آب پیکر ایشان را به سد دربندی‌خان برد. علاوه بر این به خاطر می‌‌آورم زمانی که سومار و ارتفاعات ۴۰۲ را گرفتند، همه نیروها برای آزادسازی آن علام آمادگی کردند. در آن دوران دو نوجوان ۱۵ ساله به نام‌های علی مقسمی و محسن شکوری حضور داشتند که من به آنها گفته بودم به خط نیایید. ما با تیپ مسلم‌بن‌عقیل به فرماندهی حاج عبدالله بهشتی به سومار رفتیم تا شهر را تصرف کنیم. وقتی به منطقه رسیدیم، راننده آمبولانس به ما اعلام کرد که دو نفر روی سقف آمبولانس نشسته‌اند و وقتی برای بررسی رفتیم متوجه شدیم همان دو نوجوان هستند که به زور به خط آمده‌اند. در آن عملیات این دو نوجوان نخستین شهدای ما بودند.»

دویست‌وهفتادودومین برنامه از سلسله‌ نشست‌های شب خاطره به همت مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری و دفتر ادبیات و هنر مقاومت، عصر پنجشنبه یک مهرماه ۱۳۹۵ در حوزه هنری برگزار شد.



 
تعداد بازدید: 7690


نظر شما


04 مهر 1395   15:38:55
امید ایمانی
خیلی جالب بود مخصوصا یگان ویژه ادامه بدید
 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.