آبان هم به یاد این شهریم

پابه‌پای خرمشهر

الهام صالح

03 آبان 1395


سوم خرداد هر سال به یاد خرمشهر می‌گوییم و می‌نویسیم، چون روز بزرگ آزادی این شهر است. اما نخستین روزهای آبان هم یادآور خرمشهر است و اوج مقاومت مدافعان این شهر. با این یاد به چهار کتاب روایت وقایع خرمشهر در سال‌های جنگ تحمیلی ارتش صدام علیه ایران می‌پردازیم.

چشمانِ خیسِ خرمشهر

نمی‌توان از کنار رشادت‌ها به سادگی گذشت. دردها و رنج‌های مردم را در طول دوران جنگ تحمیلی ارتش صدام علیه ایران نیز نمی‌توان و نباید فراموش کرد. کتاب‌ها می‌توانند یاد آن دوران را زنده نگه دارند. «پابه‌پای باران»[1] یکی از همین کتاب‌هاست. این کتاب در دو گزارش، وضعیت مناطق جنگی را در سال‌های 1367 و 1368 به تصویر درمی‌آورد. گزارش اول، «پابه‌پای باران» نام دارد که در سال 1367 تنظیم شده و گزارش دوم نیز با عنوان «ده متری زنبق» در بازه زمانی سال 1368 تهیه شده است. این گزارش‌ها سعی دارند بخشی از تاریخ شفاهی جنگ را بیان کنند.

کتاب «پابه‌پای باران» را می‌توان از نظر مضمون به دو بخش تقسیم کرد، اما ابتدا باید به مهم‌ترین ویژگی آن اشاره کرد. نثر زیبای کتاب، اصلی‌ترین ویژگی آن است، تا حدی که این نثر، مخاطب را خواسته، یا ناخواسته با خود همراه می‌کند. این نثر ادبی در هر دو گزارش موجود در کتاب به چشم می‌خورد. کتاب در هر دو گزارش نیز دو مضمون را شامل می‌شود. مضمون اول، توصیفی از اوضاع شهرهای آبادان و خرمشهر است؛ وضعیتی که جنگ آن را به وجود آورده و آثاری بر جای مانده از آن، که به خوبی توسط نویسندگان کتاب توصیف می‌شود.

نویسندگان، شهرهای جنگ‌زده را همان‌طور تشریح کرده‌اند که باید. در سال‌های 67 و 68 که گزارشگران کتاب در این شهرها حضور دارند، آثار جنگ در جای‌جای شهرها هویداست؛ گمرک خرمشهر، یکی از همین مکان‌ها به شمار می‌رود: «پشت سرمان گمرک خرمشهر است؛ باراندازی از خرابی و سکوت. گلوله‌هایی که خودسر نبودند، ساختمان گمرک را آبکش کرده‌اند. گمرک خرمشهر، یاد راهزنان مسلحی را که بعد از چند قرن لباس فرم پوشیده بودند، هرگز فراموش نخواهد کرد.»

آبادان هم از جنگ در امان نمانده: «آبادان با ویرانی آغاز می‌شود، درست مثل خرمشهر اما آبی‌پوش‌های شرکت نفت با آن قد و قواره صنعتی‌شان مهره «آباد»ی را به «الف و نون» این شهر پیچ می‌کنند تا چراغ زندگی از لابه‌لای «بریم»های خاموش روشن شود.»

از زبان شاهدان عینی

در کتاب، گزارشگران فقط به مشاهدات خود اکتفا نکرده‌اند، بلکه به سراغ شاهدان عینی وقایع رفته‌اند تا اتفاقات را از زبان آنها به روایت درآورند که مضمون دوم کتاب به همین خاطرات اختصاص دارد. بخشی از این راویان، ساکنان شهرها هستند که برخی از آنها جنگ را در کودکی تجربه کرده‌اند. محمود، یکی از آنها است: «... ده ساله بودم که جنگ شروع شد. چند روز بیشتر به باز شدن مدرسه‌ها نمانده بود. روز قبل من با مادرم برای خریدن لوازم مدرسه به بازار رفته بودیم. یک کیف مدرسه‌ای قرمزرنگ هم برای سال تحصیلی جدید خریدم. آن را خیلی دوست داشتم ولی... ولی امروز چیزی از خانه‌مان باقی نمانده است. بیشترش سوخته. باغچه خانه معلوم نیست.»

برخی از این راویان هم سن و سال‌‌ دارند، مثل حسین تاشکه، خادم مسجد موسی‌بن‌جعفر‌(ع): «وقتی هواپیماهای عراقی برای بمباران آبادان آمدند، من مشغول پنچرگیری دوچرخه بودم. کارم این بود. گاهی موتور هم تعمیر می‌کردم، مغازه داشتم. از چند روز پیش بچه‌ها خبرهایی می‌آوردند، اما وقتی پالایشگاه آبادان بمباران شد، من احساس کردم که جنگ رسما شروع شده است. بعد از آن خمپاره‌ها آمدند. ما نمی‌دانستیم که خمپاره چیست... .»

در بین این خاطرات که تاریخ شفاهی مقاومت مردم شهرهای خوزستان هستند، ایستادگی این مردم نیز بیان می‌شود: «رادیو مردم را راهنمایی می‌کرد و از همه درخواست کمک داشت. شهر به هم ریخته بود. از پاسبان‌ها گرفته تا آدم‌های معمولی، پشتشان هم زن‌ها همگی جلو رفته بودند.... بسیاری از خانم‌ها آمده بودند تا دوره بهیاری ببینند که بتوانند به مجروح‌ها رسیدگی کنند.

در بخشی از کتاب «پابه‌پای باران»، حتی به نقل‌قول‌های اسرای عراقی درباره غارت اموال به جا مانده از مردم این شهر نیز اشاره شده است؛ نقل قول‌هایی که آنها هم بخشی از تاریخ شفاهی هشت سال دفاع مقدس به شمار می‌روند و روایتگر ظلمی هستند که در دوران جنگ بر مردم خرمشهر روا شد: «... اموال این مردم مسلمان ستم‌دیده نیز به طرز وحشیانه‌ای به غارت می‌رفت. اگر درباره این موضوع برای شما توضیح کافی بدهم، حتی نمی‌توانم یک هزارم آنچه غارت شده است توصیف کنم. این برای فرماندهان [ارتش صدام] هم مشکلی بود زیرا به هیچ وجه قادر نبودند غارت غنایم و اموال مردم خرمشهر را مهار کنند. عده زیادی از نظامیان از راه غارت این اموال مکنتی به هم زده بودند و دیگر مایل نبودند در ارتش خدمت کنند... .»

تقریظ آیت‌الله خامنه‌ای

آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر انقلاب اسلامی بر کتاب «پابه‌پای باران» تقریظ نوشته‌اند که متن آن به این شرح است:

«این هر دو نوشته، گویا، پرسوز، دردمندانه و هنرمندانه است. دست این عزیزان درد نکند که درد دل غریبانه یک شهر، بلکه یک ملت را چنین پرمهر و دلسوز، روایت می‌کنند. تاریخ ما بعدها نه فقط خرمشهر و جوان‌ها و پدر و مادرهای مقاوم آن را، که این دل‌ها و وجدان‌های بیدار و حق‌جو و حق‌گو را نیز ستایش خواهد کرد که نگذاشتند قصه جهادی به آن عظمت در لابه‌لای یاوه‌گویی‌ها و هرزه‌درایی‌های زمانه گم شود. درود بر بهبودی‌ها و سرهنگی‌ها... سوم رمضان 1412، 18 اسفند 70»

خرمشهر، کمی پس از جنگ

بخش‌های بسیاری از کتاب «پابه‌پای باران»، توصیف‌هایی زیبا از شهری است که با حمله دشمن داشته‌هایش به نداشته‌ها تبدیل شده‌اند: «قدم آرام آرام روی آسفالت کشیده می‌شود. روی خیابانی پُر آبله که گلوله‌های بی‌انصاف مجروحش کرده‌اند. اینجا دیوارِ ایستاده‌ای نیست. آجرها برای افتادن منتظر یک تلنگرند. برعکس شکوفه‌های تازه‌بیدار، همه سقف‌ها خوابیده‌اند. کوچه‌های بن‌بستی که باز شده‌اند. درهایی که جفتشان نیست. پلاک‌های آبی‌رنگ نشان از وجود آب و برق می‌دهد. حوض‌هایی که با ماهیانشان زیر خاک مرده‌اند. حیاط‌هایی که پشت‌بام شده‌اند. پنجره‌هایی که کورند. دالان‌هایی که به هیچ اتاقی ختم نمی‌شوند. پنکه‌های سقفی، بی‌بال و پر به یک گرز آویزان می‌مانند. شیشه‌هایی که نیستند. پله‌های صاف. پرده‌هایی که باید باشند... .»

روایت مقاومت

هر سال، سوم خرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر را جشن می‌گیریم تا یادمان بماند که این شهر چگونه مقاومت کرد. از فتح خرمشهر به عنوان نقطه عطفی در تاریخ دفاع مقدس نام می‌برند. این شهر به خاطر تلاش‌ها و فداکاری‌های مردمش و رزمنده‌ها توانست 45 روز مقاومت کند را در مهر و آبان 1359 از سر بگذراند و اگر چه مدتی در اسارت دشمن بود، سرانجام در سوم خرداد، آزاد شد. شاید گذر روزها، رنج‌هایی را که بر مردم این شهر تحمیل شد و تلاش‌های آزادسازی آن را از یادها برده باشد، در این صورت، کتاب‌ها می‌توانند این اتفاق را یادآوری کنند. «اشغال؛ تصویر سیزدهم» و «کتاب خونین‌شهر» دو نمونه از کتاب‌های انتشارات روایت فتح هستند که به این موضوع اختصاص یافته‌اند.

کتاب «اشغال؛ تصویر سیزدهم»، 45 روز مقاومت در خرمشهر را روایت می‌کند. این کتاب از مجموعه کتاب‌های «روایت نزدیک» است. این مجموعه از کتاب‌ها وقایع دوران جنگ را شرح می‌دهند و سعی دارند به خواننده نزدیک شوند. اما نزدیک شدن به مخاطب، چطور امکان‌پذیر می‌شود؟ سادگی کلمات، گم نشدن موضوع بین کلمه‌ها و عبارت‌های پیچیده، خوانش راحت موضوع و نزدیک بودن به آن و ایجاد این احساس که مخاطب هم در دل رویداد بوده، ویژگی‌هایی هستند که برای کتاب‌های این مجموعه در نظر گرفته شده تا هدف نزدیک شدن به مخاطب محقق شود.

«اشغال؛ تصویر سیزدهم»، دومین مجلد از مجموعه «روایت نزدیک» است که به موضوع پایداری مردم خرمشهر می‌پردازد. مقاومت 45 روزه خرمشهر در این کتاب از زاویه خاطرات بیان می‌شود. این خاطرات، متعلق به تعدادی از رزمنده‌هایی است که آن روزها در خرمشهر جنگیدند. همان‌طور که در مقدمه کتاب به این موضوع اشاره شده، خاطرات این کتاب صرفا همه رویدادهایی نیستند که در خرمشهر رخ داده، بلکه فقط گوشه‌هایی از سرگذشت مقاومت خرمشهر را به نمایش درمی‌آورد.

کتاب «اشغال؛ تصویر سیزدهم» در شروع هر یک از بخش‌های خود به عکس‌ها مزین شده؛ تانک‌های عراقی، تصویری از مسجد جامع خرمشهر که ویران شده، رزمنده‌ها پشت دیوار خانه‌ها در حال دفاع و. ... یکی از زیباترین عکس‌ها اما عکسی است که مشارکت زنان را در دفاع از خرمشهر به تصویر می‌کشد. زن با آن مقنعه بلند مشکی در کنار مردها اسلحه به دست گرفته تا شهرش، «خرمشهر» باقی بماند.

خاطرات کتاب به ماندن و مقاومت مردم خرمشهر در طول جنگ می‌پردازد. زن و مرد و پیر و جوان هم ندارد. همه می‌خواهند بمانند و از شهر دفاع کنند: «پیرمردها و زن‌ها مجبور بودند بروند آبادان. آن‌جا امن‌تر بود. جاده‌های خرمشهر و آبادان به اهواز هر دوتا دست عراقی‌ها بود. با این همه، آخرش هم باز چند نفر از زن‌ها و دخترها ماندند. نمی‌رفتند. گفتند هر وقت همه رفتند، ما هم می‌رویم. اسلحه می‌خواستند که بجنگند. چه می‌شد گفت؟»

مردم دوست داشتند در شهرشان بمانند، اما خرمشهر امن نبود. تجهیزات رزمندگان ایرانی و عراقی‌ها را نمی‌شد مقایسه کرد. یک طرف با گلوله تفنگ می‌جنگید، یک طرف با گلوله تانک و خمپاره و توپ: «دور و بر جاده کسی نمانده بود. عراق از دیروز صبح همه‌ دور و بر پلیس‌راه را بسته بود به گلوله‌ تانک و خمپاره و توپ. یک روز تمام زد. عراقی‌ای نبود که بخواهی با تفنگ جلوش بایستی؛ فقط توپ و خمپاره. هر کس رفته بود جایی گیر آورده بود که مثلا امن باشد. گلوله هم که جای امن نمی‌شناخت. هر جا بودی، می‌آمد؛ زیر سقف، زیر آسمان؛ هر جا.»

عراقی‌ها فکر می‌کردند خیلی راحت می‌توانند خرمشهر را به خاک خود اضافه کنند، اما «اشغال؛ تصویر سیزدهم»، با تک‌تک کلمات و خاطرات می‌خواهد این موضوع را بیان کند که آنها کاملا اشتباه می‌کردند: «عراقی‌ها سه روز همه کار کردند که گمرک را بگیرند و نتوانستند. از همه طرف می‌آمدند جلو، اما بچه‌ها از یک جا می‌زدند می‌رفتند تا پشت عراقی‌ها، آنها هم از ترس دوباره گمرک را خالی می‌کردند. شاید ده بار گمرک دست به دست شده بود.»

کتاب «اشغال؛ تصویر سیزدهم»، سیزده بخش و 110 صفحه دارد. این کتاب به کوشش محمدرضا ابوالحسنی تدوین شده و در سال 1387 به چاپ سوم رسیده است.

خرمشهر؛ صد خاطره

«کتاب خونین‌شهر»، هفدهمین مجلد از مجموعه «روزگاران» است. «روزگاران»، عنوان مجموعه‌ای را تشکیل می‌دهد که تصویرهایی از سال‌های جنگ را در قالب خاطره‌های بازنویسی شده، به نمایش درمی‌آورد تا آن روزها را برای آنهایی که نبوده‌اند، تشریح کند و همچنین اتفاقات دوران جنگ را برای آنهایی که آن سال‌ها را تجربه کردند، یادآور شود. «کتاب خونین‌شهر» نیز مانند «اشغال؛ تصویر سیزدهم»، درباره 45 روز مقاومت خرمشهر سخن می‌گوید. این مقاومت در قالب صد خاطره بیان شده که منبع آنها، نوارهای صوتی و تصویری موسسه روایت فتح است.

در این خاطرات که راوی آنها مشخص نیست، از وقایع مرتبط با مقاومت خرمشهر صحبت می‌شود: «رسیدیم به یک دیوار بلند. کوچه بن‌بست بود. ماندیم چه کنیم. شب بود. عراقی‌ها دنبالمان بودند. وقت نبود. یا علی گفتیم و از دیوار رفتیم بالا و پریدیم آن طرف. فردا صبح آمدیم ببینیم دیشب کجا بوده‌ایم. باورمان نمی‌شد. دیوار خیلی صاف و بلند بود.»

در آن روزها هر شخص از هر راهی که می‌توانست به مقاومت خرمشهر کمک می‌کرد. مردم می‌خواستند با دست‌های خالی با عراقی‌ها بجنگند، اما عده‌ای هم باید کارهای دیگر را بر عهده می‌گرفتند. آشپزی برای رزمنده‌ها و مردمی که در خرمشهر مانده بودند، یکی از همین کارها بود: «جلوی مسجد جامع ایستاده بودم توی صف. می‌خواستم اسلحه بگیرم. سرگرد شریف‌النسب آمد. دستم را گرفت و کناری کشید. من را می‌شناخت. می‌دانست که توی آشپزی واردم. بهم گفت: «الان بهترین کار برای شما، آشپزیه. ما باید غذا داشته باشیم که بدیم بچه‌ها...» کمی باهام صحبت کرد. از همان‌جا رفتم توی آشپزخانه‌ مسجد. تا آخرش هم بودم؛ تا آتش‌بس.»

«کتاب خونین‌شهر» به کوشش لعیا رزاق‌زاده و در 112 صفحه تدوین شده. این کتاب در سال 1388 به چاپ دوم رسیده است.

راویان گمنام

«اشغال؛ تصویر سیزدهم» و «کتاب خونین‌شهر»، هر دو توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده‌اند. ویژگی مشترک این دو کتاب، بازگویی روند مقاومت خرمشهر از لابه‌لای خاطرات است. نکته جالب توجه اینکه هیچ‌یک از راویان این کتاب‌ها مشخص نیست. کتاب «اشغال؛ تصویر سیزدهم»، جلدی کاملا ساده دارد؛ جلدی به رنگ اُخرایی که عنوان کتاب و آرم انتشارات روایت فتح به رنگ قهوه‌ای در میانه آن قرار گرفته. روی جلد، عنوان «روایت نزدیک» هم به صورت بی‌رنگ حک شده. «کتاب خونین‌شهر» مانند همه کتاب‌های مجموعه «روزگاران»، جلدی به رنگ سفید دارد. عنوان کتاب به رنگ قرمز روی جلد نقش بسته و داخل کادری قرمز رنگ هم می‌توان عبارت سفید رنگِ «روزگاران» را مشاهده کرد. این جلد همچنین به تصویری سیاه و سفید از یکی از مناره‌های مسجد جامع خرمشهر مزین شده است. کتاب «اشغال؛ تصویر سیزدهم»، فهرست اعلام دارد، اما «کتاب خونین‌شهر»، فاقد فهرست اعلام است. در لابه‌لای صفحات کتاب «اشغال؛ تصویر سیزدهم»، از عکس‌های سیاه و سفید نیز بهره گرفته شده و متن بخش‌های مختلف این کتاب، در مقایسه با «کتاب خونین‌شهر»، طولانی‌تر است. در «کتاب خونین‌شهر»، از عکس استفاده نشده (به‌جز یک عکس در صفحات اول کتاب)، اما متن‌ها کوتاه‌ترند و سریع‌تر خوانده می‌شوند.

هر یک از این دو کتاب، به شکلی متفاوت، مقاومت 45 روزه خرمشهر را روایت می‌کنند، اما برای تدوین هر دو کتاب از خاطرات استفاده شده است به این معنا که آنچه در آنها منتشر شده، واقعی و بر مبنای خاطرات شفاهی، یا تصویری موجود در آرشیو روایت فتح است که به خوبی نشان می‌دهد انتشارات روایت فتح به اهمیت آرشیو صوتی و تصویری خود و نقش خاطرات در شکل‌گیری تاریخ شفاهی آگاه است.

از طریق همین خاطرات است که می‌توان تاریخ شفاهی هشت سال دفاع مقدس را تدوین کرد.

آزادسازی عروس شهرها

آنچه پیش از همه جلب توجه می‌کند، طرح جلد کتاب است، جلدی خاکی رنگ با تصویری از مسجد جامع خرمشهر که روی ساختمان آن جملاتی مثل «سلام بر خرمشهر» دیده می‌شود. در بالای جلد، طرح پلاک‌های رزمنده‌ها به چشم می‌خورد. عنوان کتاب هم با خط نستعلیق روی این زمینه خاکی رنگ نقش بسته؛ رنگ عنوان مشکی است و نقطه‌های کلمات، قرمز: «نینوایی در کرانه کارون»[2]. این طرح جلد، نقطه قوت کتاب به شمار می‌رود و دریچه‌ای است برای ورود مخاطب به کتاب.

18 رزمنده، 18 خاطره

«نینوایی در کارون» کتابی با موضوع خاطرات گروهی از رزمندگان اردبیل در علمیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر است. در این کتاب، 18 خاطره از 18 رزمنده منتشر شده است. هر کدام از این خاطرات، عنوانی دارند که عنوان کتاب برگرفته از نام یکی از همین خاطرات است. اسامی راویان خاطرات نیز در صفحه فهرست منتشر شده. صمد آقا قلی‌زاده، سردار مصطفی اکبری، قادر تکریم، نیت تیزچنگ، احمد جباری‌مقدم، محرم حق‌وردی‌زاده، علی خدادوست، کرامت خدایی، سیدفتاح درستکار، ان‌شاء‌الله دنیوی، حبیب دهاز دولت‌آبادی، اصغر ذکی‌پور، کاظم زارع ولی‌محمدی، جواد زنجانی، ابراهیم شجاعی، اکبر صبور، طاهر عیسی‌زاده و عبدالحسن غفاری، راویان این خاطرات هستند.

خرمشهر، پیش از آغاز جنگ تحمیلی ارتش صدام علیه ایران، شهری زیبا بود، اما در جنگ به ویرانه‌ای تبدیل شد. تصویری که در ذهن مهدی‌قلی نبی‌زاده از این شهر وجود داشت، عروس شهرها بود. او از تصویر ذهنی‌اش پیش از آغاز جنگ و پس از آزادسازی خرمشهر می‌گوید: «گل‌های رُز، دیوارهای پر از سبزه. حیاط‌های سرسبز با نخل‌های پر از خرما. شب‌بوهایی که از دیوارها سرک می‌کشیدند. خرمشهر برایم بهشت و به راستی عروس شهرها بود. با پرچم ایران با اسکورت رزمنده‌های ایرانی وارد خرمشهر شدیم. خرمشهر که نه وارد خرابه‌ای شدیم که حتی از آسمانش هم خون چکه می‌کرد.»

هر یک از افرادی که از اردبیل در نزدیکی عملیات بیت‌المقدس در جبهه حضور داشتند، خاطرات خود را از این اتفاق بیان می‌کنند. حجت‌الاسلام سلمان مظفری در آن زمان به مرخصی رفت که در خاطره‌اش به شور و حال مردم اردبیل از شنیدن خبر آزادسازی خرمشهر اشاره می‌کند: «بعد از 15 روز به من مرخصی دادند و من به اردبیل برگشتم. همان موقع از رادیو شنیدم بچه‌ها پادگان حمیدیه را گرفته‌اند. از خوشحالی نمی‌دانستیم چه‌کار کنیم. موقعی که خرمشهر آزاد شد من در اردبیل بودم؛ همه مردم با شنیدن خبر آزادی خرمشهر به بیرون آمده بودند و خوشحالی می‌کردند.»

خاطره‌ای نیز درباره پاکسازی کوچه‌های خرمشهر از مین توسط ابراهیم شجاعی بیان می‌شود. او در زمان جنگ، تخریب‌چی بوده و در روز سی‌ام اردیبهشت 1361 هم پس از ورود به کوچه‌هایی از خرمشهر، نقش یک سقا را بر عهده می‌گیرد و به رزمنده‌ها آب می‌دهد. خاطره او از پاکسازی مین‌ها به این شرح است: «دیدم توی کوچه انبوهی از مین‌ها هستند و من نخواهم توانست وارد کوچه شده، خنثی کنم... لاستیک خودروها را دیدم. لاستیک‌ها را پشت سر هم به طرف انتهای کوچه چرخ دادم. لاستیک‌ها همچنان که می‌رفتند مین‌ها منفجر می‌شدند. کل کوچه‌ها به همین ترتیب پاکسازی شد و معبرها باز شدند...»

بعضی از این خاطرات هم به صورت روزشمار هستند. خاطرات طاهر عیسی‌زاده جزو همین خاطره‌هاست که «روزشمار فتح» نام دارد. (البته روزشمار، مطالبی پیوسته را دربرمی‌گیرد، اما این خاطرات، روزانه نیستند.) خاطرات عیسی‌زاده از روز شنبه 28 فروردین 1360 آغاز می‌شود و آخرین خاطره هم مربوط به پنج‌شنبه 23 اردیبهشت سال 1361 است.

در خاطره جمعه 21 اردیبهشت 1361 این‌طور نوشته شده: «باز هم ما را از خاکریزی به خاکریزی دیگر بردند. در آخر به خاکریزی رسیدیم که جلوی ما دشمن بود و با ضدهوایی و خمپاره زمانی و خمپاره ما را می‌زد. حددود ساعت 5/2 به ما گفتند که باید بروید جلو.»

آخرین خاطره عیسی‌زاده هم درباره بستری شدن در بیمارستان مشهد است؛ خاطره‌ای در تاریخ پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1361: «اینجا بیمارستان شریعتی مشهد است. مرا به آبادان از آنجا به ماهشهر و بعد مشهد منتقل کردند. من طاهر عیسی‌زاده هستم مجروح جنگی. صمیمی‌ترین دوستم ناصر چهره‌برقی شهید شده است. کسی که برایم مثل برادر بود... .»

خاطرات شفاهی

کتاب «نینوایی در کرانه کارون»، کتابی در قالب خاطرات است که خاطرات شفاهی رزمنده‌های اردبیل را در آزادسازی خرمشهر بیان می‌کند. هر یک از این خاطرات، گوشه‌ای از این عملیات و شرایطی را که بر رزمنده‌ها حکمفرما بوده، به تصویر می‌کشد. بخش تصاویر این کتاب نیز رزمنده‌های این استان را در جبهه نشان می‌دهد.

«نینوایی در کرانه کارون»، کتاب ارزشمندی است، اما ای کاش در اصول نگارشی، ویرایشی و حتی فنی آن دقت بیشتری صورت می‌گرفت. غلط‌های تایپی در این کتاب کم نیست. (آخریم روزها در جبهه سنتاب ص 162، حتی از ءسمانش هم خون چکه می‌کرد ص 161، چهارشبنه ص 122 و ...) برخی از مشکلات صفحه‌آرایی کتاب هم به این شرح است؛ مثل قرار گرفتن فقط یک کلمه در یک خط و ادامه جمله در خط دیگر (ص 128) یا سفید ماندن یک صفحه بین مطالب پیوسته یک خاطره؛ (ص 165).

«نینوایی در کرانه کارون»، قرار است دلاوری‌های رزمندگان استان اردبیل را در آزادسازی خرمشهر به تصویر بکشد. 87 نفر از رزمنده‌های این استان در عملیات بیت‌المقدس به شهادت رسیدند که اسامی آنها در صفحات ابتدایی کتاب وجود دارد و در جدولی نیز تعداد شهدای استان به تفکیک شهرستان ارائه شده است.

 

[1] پابه‌پای باران: دو گزارش از خرمشهر، نوشته: مرتضی سرهنگی، هدایت‌الله بهبودی، 54 صفحه، تهران: دفتر ادبیات و هنر مقاومت و شرکت انتشارات سوره مهر، چاپ بیست و دوم: 1394

 

[2] نینوایی در کرانه کارون: خاطرات جمعی از رزمندگان اردبیل در علمیات بیت‌المقدس (آزادسازی خرمشهر)، خاطره‌نگار: پری آخته، اردبیل: خط هشت: به سفارش بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس اردبیل، 183 ص، چاپ اول: 1395

 



 
تعداد بازدید: 4728


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.