سرگذشت‌هایی که در مرکز سالمندان شنیده می‌شوند

بروک بینز[1]
ترجمه: نرگس صالح‌نژاد

19 دی 1395


به‌عنوان بخشی از کار تاریخ شفاهی درس موسیقی محلی، دانش‌آموزان سال آخر دبیرستان الکینس[2] در ویرجینیای غربی با حضور در مرکز سالمندان[3] راندولف کانتی[4] برای یادگیری این درس، از مردم محلی در مورد زندگی آنها و بخش‌های مختلف تاریخ سؤال کردند.

در طول ترم، معلم کلاس، لیز مارشال-‌ مک‌وین[5] برای درگیر کردن دانش‌آموزان با موضوعاتی چون هنر عامه، سازهای مختلف موسیقی، بافندگی، پرورش زنبور عسل و... کار می‌کند و دانش‌آموزان می‌توانند به انجام فعالیتی بیش از یک یادگیری ساده در مورد تاریخ موسیقی محلی بپردازند.

او می‌گوید: «این کار اساساً مطالعه روش زندگی عامه در این منطقه از آپالاچیا[6] است. ابزارهای این مطالعه را تنها در خیابان‌ها می‌توان یافت. شما تقریباً نمی‌توانید موسیقی محلی را آموزش دهید و یا نشانی از هر چیز دیگری که همراه آن است به دست بدهید.»

این کلاس سه سال است که برگزار می‌شود و مایکل و کری کلاین[7] در این سه سال به برگزاری آن کمک کرده‌اند و دیدگاه‌های خود را ارائه داده‌اند. مایکل کلاین می‌گوید: «به نوعی، این همان تکلیفی است که ما در سطوح مختلف به دانش‌آموزان می‌دهیم و ضمن آن دانش آموزان حسی از گذشته را از طریق ترانه‌های قدیمی به دست می‌آورند. زمانی که ما گذشته را از طریق این ترانه‌های قدیمی، مثل ترانه‌های قدیمی شکار، ترانه‌هایی که از زمان جنگ داخلی باقی مانده‌اند و ترانه‌هایی که تنها در مورد گذشته مناطق مختلف صحبت می‌کنند، می‌کاویم، بعد از مدتی که آنها را می‌خوانیم، پرسش‌های‌مان شروع می‌شوند: افرادی که در زندگی شما، چه در خانواده یا در نزدیکی شما حضور دارند و در مورد زندگی خود و آنچه انجام داده‌اند، حرف می‌زنند، واقعاً که هستند؟»

با داشتن این سؤال در ذهن، دانش‌آموزان برای مصاحبه با افرادی که در زندگی‌شان وجود دارند و می‌توانند برای آنها روایت‌هایی را نقل کنند که در زندگی خود‌شان یا در تاریخ اتفاق افتاده و خود تجربه کرده‌اند، به خانه فرستاده می‌شوند. کلاین می‌گوید: «بزرگ‌ترین درس از تمام این کار‌ها، این است که شما بیاموزید چطور به حرف‌های دیگری گوش دهید.»

دانش‌آموزان حاضر در این کلاس موافقند که در مورد خانواده یا دوستان نزدیک‌شان از طریق چنین گفت‌وگوهایی مطالب بسیاری آموخته‌اند. مک‌وین می‌گوید: «بچه‌ها در منطقه ما با سنت‌های محلی زندگی می‌کنند. بسیاری از بچه‌ها از خانواده‌های معدنچی آمده‌اند؛ بنابراین این هویت مال آنهاست. این بچه‌ها در مزارع زندگی‌می‌کنند و بسیاری از آنها به‌طورکلی به این فضا علاقه‌مند هستند.»

چند دانش‌آموز نکات برجسته سرگذشت‌هایی را که در مرکز سالمندان شنیده بودند به اشتراک گذاشته‌اند. بریستول پتریس[8] می‌گوید: «دیوید ریس[9] گفت او در مأموریت‌های آپولو و جمینی[10] حضور داشته است، زیرا او در واقع برای کسانی کار می‌کرده است که مواد منفجره را برای حرکت درست راکت در هوا آماده می‌کرده‌اند.» دنیل روبیانتو[11] هم می‌گوید: «من با ریچارد جونز[12] مصاحبه کردم و قسمت‌های به‌یادماندنی‌تر زمانی بود که او در مورد استقرار در‌هاوایی صحبت می‌کرد. او خاطرات خود از آنچه پس از بمباران پرل‌هاربر[13] به چشم دیده بود، به یاد داشت و همین طور اوضاع زندگی مردم پس از ترور رییس‌جمهور جان اف کندی که تمام خطوط تلفن قطع شده بود و کسی نمی‌توانست تماسی دریافت یا برقرار کند.»

دانش‌آموزان دیگر می‌گفتند مردمی که با آنها مصاحبه کرده‌اند روایت‌هایی در مورد رفتن به دبیرستان الکینس، کار معادن زغال سنگ و مشاغل دیگر، زمانی که خارج از منزل می‌گذرانده‌اند و بسیاری خاطرات دیگر بیان کرده‌اند. دانش‌آموزان با گذراندن وقت خود در مرکز سالمندان نه تنها از سوی مربی خود، بلکه از سوی مایکل و کری کلاین برای توجه و نگرش احترام‌آمیزشان به سالمندان مورد تشویق قرار گرفتند. در مجموع، دانش‌آموزان گفتند سرگذشت‌ها و روایت‌هایی که مصاحبه شوندگان گفته‌اند بسیار جالب و جذاب بوده‌اند.

 

 


[1] Brooke Binns (bbinns@theintermountain.com)

[2] Elkins High School

[3] Senior Center

مرکز سالمندان نوعی مرکز گردهمایی در شهرهای مختلف آمریکاست که در آن سالمندان می‌توانند بسیاری از خواسته‌های اجتماعی، جسمی، عاطفی و فکری خود را برآورده سازند. این مراکز معمولاً از منابع مالی محلی، و در برخی مواقع از کمک‌های ایالتی و فدرال تامین می‌شوند. م.

[4] Randolph County

[5] Liz Marshall-MacVean

[6] Appalachia

[7] Michael and Carrie Kline

[8] Bristol Petrice

[9] David Rice

[10] Apollo and Gemini

[11] Daniel Rubianto

[12] Richard Jones

[13] Pearl Harbor



 
تعداد بازدید: 4377


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.