طرحی برای تاریخ شفاهی مهاجرت

راشل بانینگ[1]
ترجمه: سارا اشموئیل

27 آذر 1396


طرحی که به دنبال یافتن روایت مهاجرت از زبان دانشجویان مهاجر و خانواده‌های‌شان بود به ایجاد وب‌سایت و راه‌اندازی نمایشگاهی انجامید.

اگر چه اکثریت آمریکایی‌ها، بدون مهاجرت امروز در آمریکا نبودند، با این وجود امروزه بسیاری از آنها ممکن است از تاریخ مهاجرت خانواده خود فاصله گرفته باشند. جودیت پررا[2] دانشجوی دوره دکتری در حال بررسی تاریخ بازداشت مهاجران در ایالات متحده در دانشکده مطالعات تاریخی، فلسفی و مذهبی دانشگاه ایالتی آریزونا[3] است. او دریافته است شیوه‌ای که موضوع مهاجرت با آن آموزش داده ‌شده و درباره آن صحبت می‌شود، فرآیند و واقعیت تجربه مهاجران را منعکس نمی‌کند. وی یک طرح تاریخ شفاهی را برای دانشجویانش ایجاد کرده که با استفاده از خانواده خود آنها در بیان این روایت، دیدگاه آنها را درباره مهاجرت، تغییر می‌دهد. پررا گفت: «اگر بتوانم آنها را به جای خودشان و خانواده‌های‌شان در بیان روایت قرار دهم، شاید آنگاه آنها بتوانند خود را در تاریخ ببینند و این می‌تواند برای آنها معنادارتر باشد. در این فرآیند، می‌دانم که دیگران درباره این که آنها به چه شکلی از نسل مهاجران هستند، فکر نمی‌کنند، بنابراین واقعاً در مورد این فرآیند فکر نمی‌کنند. اگر چنین باشد پس چگونه یک استاد مهاجر می‌تواند شخص دیگری با همین پیشینه را بفهمد؟ شما چگونه دانشجویان را درگیر این ماجرا می‌کنید؟»

پاسخ او پس از بازدید از همایش تاریخ شفاهی جنوب غرب آمریکا[4] به دست آمد. او تحت‌ تأثیر استفاده از تاریخ شفاهی در کلاس‌های درس و همچنین در جامعه قرار گرفت و تصمیم گرفت تا آن را در شیوه تدریس خود به‌کار ببرد. پررا گفت: «من فکر می‌کنم دروس سنتی تاریخ مبتنی بر سخنرانی، امتحان و مقاله است، ولی در دروسی که من ارایه می‌کنم واقعاً به این شکل عمل نمی‌کنم. شما در حال آموزش به دانشجویانی هستید که به‌طور چشم‌گیری متفاوت هستند. آنها به‌ راحتی با گوشی‌های خود به انبوهی از اطلاعات دسترسی دارند، بنابراین لزوماً نیازی به‌ تدریسِ مبتنی بر سخنرانی نیست. در عوض، بیایید درباره همه چیز فکر کنیم، بیایید درباره همه چیز صحبت کنیم.»

موضوع مهاجرت برای پررا مهم است زیرا او خودش یک مهاجر است. او در سن یازده سالگی از سری‌لانکا[5] به ایالات متحده مهاجرت کرده است. او گفت که تجربه خود او در آمدن به آمریکا تجربه‌ای است که بسیاری از دانشجویانش نمی‌توانند با آن رابطه‌ای برقرار کنند، بنابراین این موضوع را اولویت خود قرار داده تا از آنها بخواهد برای جستن ماجرای خود به تاریخ بنگرند. پررا گفت: «برای من، مهاجر بودن خودم، موضوعی است که هر روز به آن فکر می‌کنم. بنابراین در همان زمان که در حال تحقیق هستم، نمی‌توانم به خانه بروم و بگویم خوب، تحقیقات پایان یافت. می‌دانی، من می‌خواهم زندگی خودم را بفهمم؟ شما با این مسئله [مهاجر بودن] از خواب بیدار می‌شوید، می‌خورید، می‌خوابید و با آن نفس می‌کشید.»

پررا تصمیم گرفت تا همراه با دانشجویانش، یک طرح تاریخ شفاهی را با نام «روایت‌های ما»[6] آغاز کند که در آن دانشجویان روایت مهاجرت خود را در خانواده‌های‌شان با تکنیک مصاحبه پیدا ‌کردند. آنها به ‌دنبال اطلاعات مربوط به هنگام ورود خانواده‌های‌شان به آمریکا رفته و پوسترهای نتیجه کارشان را برای نمایشگاهی در کتابخانه هایدن[7] آماده ‌کردند. اکنون پررا می‌پرسد: «اگر من قادر هستم هر دانشجو را مجاب کنم که روایت مهاجرت خود را بشناسد، آیا افراد دیگر جامعه هم می‌توانند همین کار را انجام دهند؟ این کار ممکن است چه تأثیری در تغییر نحوه رویکرد ما به مسئله مهاجرت و یا تفکر درباره مهاجرت داشته باشد؟ آیا نتیجه‌اش فقط نشان دادن شفقت، مهربانی و همدلی بیشتر با مردم خواهد بود؟!»

پوسترها از 16 نوامبر تا 8 دسامبر 2017 در کتابخانه نمایش داده شدند. همچنین وب‌سایتی به این طرح اختصاص یافته است و اولین نمایش یک مستند در تاریخ یکم دسامبر در تئاتر اکتشافی مارستون[8] در پردیس تمپ[9] دانشگاه آریزونا ارائه شد. پررا گفت: «کار دانشجویان بسیار باورنکردنی بود. دانشجویان از آنچه باید انجام می‌دادند بالاتر و فراتر رفته‌اند و زمان زیادی برای ساختن این کار صرف کرده‌اند. این عالی است.»

 


[1] Rachel Bunning

دانشجو، خبرنگار و نویسنده.

[2] Judith Perera

[3] Arizona State University's School of Historical, Philosophical and Religious Studies

[4] Southwest Oral History Conference

[5] Sri Lanka

[6] Our Stories

[7] Hayden Library

[9] Tempe



 
تعداد بازدید: 4206


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.