سیصد و چهل و ششمین برنامه شب خاطره - 1
سیصد و چهل و ششمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 4 خرداد 1402، با حضور گروهان احیا و اعضای مؤسسه بهداری رزمی دفاع مقدس در سالن سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. راویان این برنامه، سردار علیاصغر مُلّا، دکتر عبدالله سعادت، دکتر احمد عبادی و داوود خانهزر بودند. آنها درباره عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر با محوریت و نگاه به مداوای مجروحین با کمترین تلفات خاطره گفتند. اجرای این برنامه را داوود صالحی برعهده داشت.خاطرات محمدرضا شرکت توتونچی
روزهای 9 و 10 دی 1357
یکی از باشکوهترین روزهای منتهی به انقلاب در مشهد، نهم دی سال 1357 بود. صبح این روز در مشهد راهپیمایی عظیمی برگزار شد. من همراه جمعیت خیلی زیادی از مدرسه نواب حرکت کردیم. تمام خیابان تهران را طی کردیم تا به فلکه برق رسیدیم. مردم در تمام طول مسیر، تصویر بزرگ و زیبایی از امام خمینی را پیشاپیش جمعیت میبردند. بعد از فلکه برق به طرف فلکه تقیآباد رفتیم. وقتی به استانداری رسیدیم، دیدم که تصویر بزرگ امام خمینی را هم را جلوی استانداری آوردهاند. جمعیت همچنان حرکت میکرد. هنوز به میدان تقیآباد نرسیده بودیم که ناگهان ارتش به ما حمله کرد. همزمان با حمله تانکهای ارتش، خیلی از مردم به کوچههای اطراف و حتی عدهای به درون استانداری گریختند.یادداشت
صبح یکی از روزهای آخر زمستان سال 1380 وقتی زمین تازه نفسکشیده و سبزهها در کنار درختان سرک میکشید، به توصیه دوستی راهی خیابان حافظ شدم. آن روز برای گرفتن کار از خانم سلمانی واحد بانوان بابت پیادهکردن مصاحبهها از روی نوار کاست به ساختمان شماره 23 خیابان رشت، که ساختمانی پنج طبقه با آجرهای سه سانتی بود، رفتم. بعد از ورود با راهنمایی نگهبانی، به طبقه اول در اول دست چپ رسیدم. استرس داشتم، بعد از 7 سال دوری از کار بهواسطه تاج مادری که بر سر داشتم، مجدد باید در کاری که به من سپرده میشد، خودی نشان میدادم و برادریام را ثابت میکردم. در داخل واحد دو اتاق کنار هم بود،سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره -5
راوی سوم برنامه، امیر سرتیپ دوم فولادی درباره مهمان ویژه برنامه یعنی شهید تازه تفحصشده آشوری، جانی بت اوشانا معرفی کوتاهی کرد و گفت: این شهید، سرباز گروهان سوم گردان 158 تیپ 55 هوابرد شیراز بود. در زمان شهادت 20 سال از عمرش نگذشته بود. در همان عملیات بدر در سال 1363، قبل از رفتن به عملیات در یک چالهای که ما نظامیان اصطلاحاً به آن چاله حفرگاهی میگوییم بوده است. یک چاله کوچکی که برای حفظ جان خودش در آن چاله مخفی و آماده شده بود که به دشمن بتازد.سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره -4
راوی دوم برنامه، سرتیپ دوم نظامعلی صالحی در ادامه سخنانش گفت: در هشتمین روز جنگ یک دفعه خبر آوردند که تانکهای عراقی به پادگان دژ آمدهاند و زاغه مهماتها را منفجر کردند. شهید جوانشیر افسر خیلی شجاع و واقعاً نترس و وطنپرست بود. آمد و گفت: من بیست نفر آرپیجیزن میخواهم. به من اشاره کرد و گفت شما هستی؟ گفتم بله. بیست نفر آرپیجیزن انتخاب شدیم و با یک تویوتا به بیرون شهر رفتیم. حالا نه آبی برده بودیم و نه بیسیمی. ایشان فرمودند بهصورت آتش و مانور جلو میرویم، همانطور که در دانشکده افسری یاد میدهند. مثلاً سه نفر میخوابند و سه نفر آتش میکنند. به همین شکل جلو میروند.برنامه روزانه امام در نوفللوشاتو
از خاطرات حجتالاسلام هادی غفاری
بعدازظهرها حضرت امام عادت داشتند که توی حیاط بنشینند. این عمل گاهی اوقات بعد از غروب هم انجام میشد. در حیاط یک درخت سیب بود که حضرت امام زیر آن درخت مینشستند. این درخت در اروپا به عنوان سمبل شناخته شده بود. و در مصاحبهها و اخبار، مرتب از این درخت یاد میشد. حضرت امام در زیر همین درخت مصاحبه میکرد. ایشان در مواجهه با خبرنگاران، با سعهصدر تمام برخورد میکردند. هر کس هر سؤالی داشت، میپرسید.سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره -3
روایت سرتیپدوم صالحی از آغاز جنگ
راوی دوم برنامه، سرتیپدوم نظامعلی صالحی بود. وی در جریان اشغال خرمشهر رزمنده بود و در همان جا به مقام جانبازی رسید. او مدتی در نیروی زمینی ارتش فرمانده لشکر بود، و در ستاد مشترک و ستاد کل حضور داشت و مدت سه سال نیز خارج از کشور به عنوان وابسته نظامی انجام وظیفه میکرد. راوی در ابتدای سخنانش گفت: 46 سال قبل، دانشجوی دانشکده افسری بودم. پس از پیروزی انقلاب، برای رفتن به لبنان در سال 1358 ثبتنام کردم. تمام دانشجویان دانشگاه افسری داوطلب رفتن به جنگ علیه اسرائیل بودند؛ ولی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد. امام فرمودند راه قدس از کربلا میگذرد. دشمن و استکبار فهمیده بود چه کار کند.محرم خونین
در برخی شهرها، شاهدوستان بسیار متعصبی وجود داشتند که اگر در نجفآباد، کاری انقلابی انجام میشد، مطمئن بودیم برای مدتی در عبور از شهرشان به دردسر خواهیم افتاد. هر خودروی عبوری اگر تصویری از شاه بر روی شیشهاش نداشت، با سنگ شیشهاش را میآوردند پایین. ما هم پیشدستی کرده و اسکناس دو یا پنج تومانی شاهنشاهی میگرفتیم به شیشه. در یکی، دو سال آخر حکومت پهلوی به دلیل اعتصابهای متعدد و بعضاً طولانی کارگران پالایشگاهها، بنزین خیلی گران و کمیاب بود.برشی از خاطرات کتاب در محاصره آتش
خاطرات پزشک فلسطینی از شرایط دشوار در اردوگاه
آب... آب... آب... کلمه «آب» بر همه زبانها جاری بود. آب، رو به اتمام بود و به هر پنج شش نفر، تنها یک فنجان آب میرسید. همه عطش داشتند و در این آرزو بودند که بتوانند تمام محتویات یک فنجان آب را به تنهایی بنوشند. هر گاه مازوت به ما میرسید، موتور آب را روشن کرده و تا آنجا که امکان داشت از چاه آب میکشیدیم. آب چاه، بیمزه بود. ولی به هر حال آب بود، آب... آن روز بر آن شدم که در روشنایی روز، سری به بیمارستان بزنم. راهی را برای رسیدن به بیمارستان انتخاب کردم.سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره -2
نخستین راوی برنامه، سرتیپ دکتر نصرالله عزتی در ادامه صحبتهایش گفت: من بعد از فارغالتحصیلی عاشق رسته زرهی بودم. همیشه این را برای دانشجویان افسری میگویم که دو تا رسته رزمی انتخاب کنید و یک رسته اداری. من هر سه تا را زرهی زده بودم. شهید نامجو به من میگفت حالا اینقدر عاشق زرهی هستی؟! گفتم زرهی را دوست دارم. در هر صورت دوره آموزشی کوتاهی دیدم و به واحد تیپ 37 زرهی شیراز که آن موقع در منطقه ماهشهر آبادان بود رفتم. در آن تیپ عملیاتهای مختلفی انجام دادیم. تیپ 37 زرهی شیرازی نقش مهمی در آزادسازی آبادان داشت. بعد از آزادسازی آبادان برای عملیات فتحالمبین آماده شدیم.4
...