کازرونیها در عملیات والفجر 8
با اتمام چهل و هشت ساعت مرخصی که صالح زارع فرمانده گردان الفتح به من داده بود تا بعد از حدود سه ماه به کازرون بروم میخواستم به اهواز برگردم که در کازرون تعدادی از بچههای گردان فجر را دیدم که از فرماندهان یا نیروهای قدیمی گردان بودند و برای یکی دو روز به کازرون آمده بودند.یادگاران درخشان
مادربزرگم، مادربزرگم نبود. ولی در آمریکا، هر وقت می خواستم از او با کسی حرف بزنم می گفتم«مادربزرگ» ، چون تنبل تر از آن بودم که برای دیگران توضیح بدهم چطور شد که او معنای فعلی را برایم پیدا کرد. مادر بزرگ غیراز چند سال آخر عمر، باقی زندگیش را در بوسنی گذرانده بود، عمدتا در سارایوو. اسمش جوزفینا بود اما بچه که بودم نمی توانستم این اسم را تلفظ کنم و به همین خاطر تتا سینا (عمه سینا) صدایش می کردم.روایتی از عملیات کربلای 4
آخرین نماز مغرب و عشا را در سوله هایی که در خرمشهر برپا کرده بودند خواندیم . بچه ها آماده ی حرکت شدند و با شور و شوقی وصف ناپذیر همدیگر را در آغوش می کشیدند و با هم خداحافظی می کردند و هر یک از دیگری طلب شفاعت می کرد.از جبههها تا کربلا
بیتردید شیرینترین خاطره دوران اسارت من و کسانی که توفیق اسارت را داشتهاند، رفتن به پابوسی امام علی(ع) و حضرت سیدالشهدا(ع) و یاران فداکارش بود. البته تنها فکری که نمیکردیم این بود که روزی به زیارت این بزرگواران نایل شویم و هنوز که هنوز است، متعجب ماندهایم که آیا بهراستی ما بودهایم که به زیارت رفتهایم؟!حرف های آسمانی
سخت است اما بگذار بگویم و بنویسم تا همه بدانندکسی که عصاره سال های جوانی خویش را به خاک سرد می سپارد و شیره جانش را به مسلخ عشق می فرستد و چیزی از بنده خدا جز ادامه راه و رسم شهدا نمی خواهد و درد دلی جز بی وفائی عده ای که از شهدا دور شده اند ندارد، چگونه در جامعه مورد تکریم قرار می گیرد...زندگی نامه و خاطرات رحیم کریمی
رژیم ما را بهعنوان زندانی سیاسی قبول نداشت و معتقد بود که ما خرابکار یا ضدامنیتی و مارکسیستهای (وابسته به روسیه) اسلامی (چون مذهبی بودیم) هستیم و از این قبیل صفتها که هر رژیم استبدادی برای بقای خودش به مخالفینش لقب میدهد. در همان زمان، ما را مجدداً به زندان ساواک بردند همان جایی که امروز موزهی عبرت شده است.راه اندازی بسیج در کازرون
کازرون از پیش از پیروزی انقلاب تاکنون جزو شهرهای فعال در عرصههای مختلف بوده است. یکی از این عرصهها راه اندازی بسیج مستضعفین و اعزام نیرو به جبهه های جنگ و تقدیم 1100 شهید بوده است. به همین دلیل و به لحاظ سالروز تشکیل بسیج مستضعفین از "مصطفی بخرد" که اولین فرماندهی بسیج در شهرستان بود، خواستیم تا خاطرات خود را از راهاندازی این نهاد پویا بیان کنند.زندگینامه و خاطرات علی حاتمیه
من را در سه مرحله دستگیر کردند که مرحلهی اول آن در محیط کارم یعنی همان جنگافزارسازی بود.در آنجا بهنظر من یک حرکت ساختگی بهوجود آوردند بهاین صورت که یک ضبط صورت را نزد من آوردند که در آن نواری حاوی سخنان انتقادی مرحوم کافی از رژیم وجود داشت. در همان لحظه من را از بلندگو به دفتر احضار کردند. جایی که در آنجا عامل ضداطلاعات منتظرم بود. من را بازرسی بدنی کرد، کمد و تمام وسایلم نیز تفتیش شد. سپس خودم نیز برای بازجویی، 48 ساعت در ضداطلاعات بازداشت شدم.زندگی نامه و خاطرات آقای محمد نجفی عرب
من حدود سال 1341 وارد ارتش شدم. به مدت یک سال دورهی آموزشی گروهبانی را گذراندم. در سال 42 درجه گرفتم و تا سال 48 در لجستیک خدمت کردم. سه سال هم به پایگاه (نوژه) همدان منتقل شدم از آنجا هم پس از امتحان افسری در سال 1342 وارد لباس دانشجوئی شدم.زنان در سفرنامهها
یکی از جهانگردانی که در خاطرات خود به بانوی حرم ناصری یا ملکه ایران انیسالدوله پرداخته است کارلا سرنای ایتالیایی است که در سیامین سال سلطنت ناصرالدین شاه به ایران آمد. او با دقت زنانه به جزئیات میپردازد و نکاتی را که از دید سیاحان دیگر دور میماند بررسی میکند و محافل زنانهای را که دیگر سیاحان مرد به آن راه نداشتهاند به تصویر میکشد....
62
آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 137
خدا گواه است که افراد از این حادثه خوشحال شدند. زیرا صدام و بعثیها نظامیان عراق را به طرف مسلخ سوق میدهند و آنها را به کشتار نیروهای شما تشویق میکنند در حالی که عدهای از ایشان مایل به جنگ نیستند و از همه مهمتر این که ما جان خودمان را دوست داریم و طالب نجاتیم. ما که مانند نیروهای شما ایمان نداریم که برای خدا جنگ کنیم. خدای ما صدام است. البته بود.






