یک نکته آموزشی

تاریخ شفاهی را پاس بداریم

تنظیم: سایت تاریخ شفاهی

25 آبان 1399


روز پنجشنبه اول آبان ۱۳۹۹ «کارگاه تخصصی تاریخ شفاهی دفاع مقدس» توسط مدیریت اسناد و مدارک اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خراسان رضوی و ‌مدیریت حفظ آثار و نشر ارزش‌های مشارکت زنان در دفاع مقدس استان با حضور جمعی از علاقه‌مندان به فعالیت در این عرصه، در اداره‌کل حفظ آثار و نشر ‌ارزش‌های دفاع مقدس خراسان رضوی برگزار شد.

در اخبار منتشر شده، گزارش این کارگاه به این شکل بیان شده است که: «ابوالفضل حسن‌آبادی از اساتید مجرب حوزه تاریخ شفاهی، طی 5 جلسه، طرح درس‌هایی همچون تدوین تاریخ ‌شفاهی، نحوه مصاحبه‌گیری، مفاهیم بنیادی تاریخ شفاهی و آسیب‌شناسی تاریخ شفاهی را ارائه نمود

پس از انتشار این خبر، دکتر مرتضی نورائی، استاد دانشگاه اصفهان و سردبیر تازه نشریه تخصصی تاریخ شفاهی در شبکه‌های اجتماعی مرتبط با تاریخ شفاهی ملاحظه‌ای بر این خبر نوشتند و از آنجا که این مورد چند سالی است در محاوره یا کارگاه‌های آموزشی دیده می‌شود، می‌توان به عنوان یک نکته آموزشی مطرح کرد. 

مرتضی نورائی در 12 آبان 1399‌ چنین نوشته است: «صمیمیت در امر مصاحبه فعال، اسباب رونق مصاحبه چالشی یا همان تاریخ شفاهی است. اما این ‌صمیمیت در چرخش اصطلاحات رایج و توافق شده علوم، اسباب انحنای ستون فقرات علم شده و ‌انحراف ذهن و کار را اندک‌اندک فراهم می‌سازد. اصطلاح‌شناسی یا ترمینولژی علوم، نمایشی از ‌نگرش‌ها و نگارش‌های تخصصی، فنی و حرفه‌ای است. در این میدان به‌ویژه متخصصین همه جا پیوسته ‌مواظب ظرایف هستند. در عین حال دیده می‌شود که برای مثال جهت مصاحبه فعال نوشته‌اند؛ ‌مصاحبه‌گیری!!! مصاحبه، «انجام» می‌شود. دقیقاً در این عبارت، عینیتِ فشار بر راوی از همه سو دیده ‌می‌شود: آبمیوه‌گیری. توصیه می‌شود تاریخ شفاهی را پاس بداریم و از خلق اصطلاحات غلط‌انداز و ‌ناهموار جداً پرهیز شود.»



 
تعداد بازدید: 4467


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.