در نشست «تاریخ شفاهی بحران» مطرح شد:
تغییرِ روایتها پس از بحران
گزارش نشست تاریخ شفاهی بحران -2
سعید فخرزاده، با اشاره به فعالیتهای ثبت خاطرات در دوران دفاع مقدس گفت: «وقتی در زمان جنگ، وقایعنگاری میکردیم، به ما میگفتند به شما اعتماد نداریم که با شما حرف بزنیم؛ درست هم میگفتند. چون در بخش تبلیغات، ساختار امنیتی نبود...در نشست «تاریخ شفاهی بحران» مطرح شد:
جایگاه ثبت تاریخ شفاهی در حین جنگ؛ آری یا خیر
گزارش نشست تاریخ شفاهی بحران -1
به گزارش سایت تاریخ شفاهی، نشست «تاریخ شفاهی بحران» سهشنبه 28 مرداد 1404، به همت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی و با سخنرانی «حجتالاسلام سعید فخرزاده» دبیر مجمع مراکز اسنادی و تاریخپژوهشی کشور، «دکتر محسن کاظمی» نویسنده و پژوهشگر و «دکتر علی ططری» دبیر این نشست، در ساختمان فروردین برگزار شد.سیصد و هفتادمین شب خاطره - 2
راوی اول برنامه رضا افشارنژاد در ادامه سخنانش با یک خاطرۀ عبرتآموز ادامه داد: حدود سال 1364، در منطقه کردستان داشتیم از یک گشت برمیگشتیم که کمین خوردیم. سریع راننده و فردی که صندلی بغل راننده نشسته بود شهید شدند. تا خواستیم از ماشینها بیرون بپریم، موضع بگیریم و درگیر شویم، دیگر دیر شده بود. دور تا دور ماشین را گرفته بودند و جایی برای درگیری نبود. ضدانقلاب، ما را گرفتند و به یکی از پایگاههای خود که در خاک عراق بود انتقال دادند.سیصد و هفتادمین شب خاطره - 1
سیصدوهفتادمین برنامه شب خاطره، 2 مرداد 1404 با موضوع «محرم در جبهه» در تالار سوره حوزه هنری برگزار شد. در این برنامه رضا افشارنژاد، سیدصالح موسوی و رامین عسگری خاطرات خود را بازگو کردند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت. مجری در ابتدا گفت: بعد از جنگ 12 روزه عهد کردیم از این هفته، پیش از برنامه، یادی کنیم از آنهایی که خاطره گفتند و الان آسمانی شدند. این هفته خاطرات حاج عیسی [جعفری] پخش شد.700 شماره، 15 سال روایت:
نگاهی آماری به گنجینه تاریخ شفاهی ایران
هفتهنامه الکترونیکی تاریخ شفاهی، که انتشار منظم خود را از آبان 1389 آغاز کرده است، اکنون در آستانه انتشار هفتصدمین شماره قرار دارد. این گزارش، با استناد به دادههای آماری از مطالب منتشر شده در بخش فارسی سایت، بین آبان 1389 تا مرداد 1404، به تحلیل عملکرد این مجموعه میپردازد.سیصد و شصت و نهمین شب خاطره - 4
حاج جواد علیگلی سومین و آخرین راوی، در سیصد و شصت و نهمین برنامه شب خاطره بود. او خاطره خود را اینگونه روایت کرد: من در طول دفاع مقدس، در واحد تبلیغات لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بودم. یکی از بخشهای مغفول در دوران دفاع مقدس که بعداً به آن تقریباً پرداخته شده، بحث تبلیغات در جنگ است. جایی برای نوجوانان، درباره این قضیه صحبت میکردم، اما اصلاً نمیدانستند که در جنگ، چیزی به نام تبلیغات هم وجود داشت.سیصد و شصت و نهمین شب خاطره - 3
راوی دوم برنامه شب خاطره، سیدامیر عبداللهی، متولد 31 فروردین 1335 از محله چهارصددستگاه نازیآباد بود. او از 16 سالگی به جبهه رفت. سال 1361 با عملیات مسلمبن عقیل، پایش به عملیاتها باز شد و در جبهه ماند تا عملیات کربلای 5 که هر دو پای خود را در جبهه جا گذاشت. برادرش نیز در جبهه شهید شد و به همین علت، راوی دو مدال از دستان حضرت ابوالفضل(ع) دارد؛ یک مدال برادر شهید بودن و دیگری مدال جانبازی.سیصد و شصت و نهمین شب خاطره - 2
راوی نخست مراسم سیدعباس حیدری بود که در ادامه سخنانش گفت: وقتی به مسجدسلیمان رسیدیم، برخلاف آنچه انتظار داشتیم، نه خبری از یک پایگاه نظامی رسمی بود و نه تجهیزات خاصی. آنجا بیشتر شبیه یک باغ بزرگ بود. در دو طرف آن، چند چادر زده بودند. در طرف دیگر، یک ساختمان قرار داشت. چند روزی در آنجا آموزش دیدیم. تمرین تیراندازی و کار با سلاحهای سبک را به ما یاد دادند.سیصد و شصت و نهمین شب خاطره - 1
سیصد و شصت و نهمین برنامه شب خاطره، 5 تیر 1404 با یاد شهدای حمله اسرائیل، در حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. در این برنامه سیدعباس حیدری رابوکی، سید امیر عبداللهی و حاججواد علیگلی به بیان خاطرات خود پرداختند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت. راوی نخست مراسم، از اهالی قدیمی میدان خراسان و یکی از موتورسواران حرفهای پیش از انقلاب است.سیصد و شصت و هشتمین شب خاطره - 3
راوی سوم شب خاطره، مسعود دهنمکی، روزنامهنگار، نویسنده، تهیهکننده و کارگردان سینما و تلویزیون بود. او گفت: عکاسان جنگ خوب یادشان است؛ یکی از معضلات جنگ تحمیلی این بود که رزمندگان از عکس فراری بودند. اگر هم عکسی گرفته میشد، سر بیشتر رزمندهها در عکس پایین بود. بیشتر افراد برای دوری از ریا، دوست نداشتند درباره خود چیزی بگویند یا در تصاویر باشند.1
...
آخرین مطالب
پربازدیدها
شانههای زخمی خاکریز - 15
بهمن بود که کلاسهای شیمیایی دایر شد. دشمن، ابعاد گستردهای به جنایات خویش میبخشید. میرفتیم و ریزهکاریهای جنگافزارهای شیمیایی را فرا میگرفتیم. یک روز «حاج مجتبی» که مسئول ش.م.ر شده بود، گفت احتیاج به تعداد زیادی امدادگر دارم و از من پرسید که آیا میتوانم به تهران بروم و بچهها را جمع کرده و بیاورم؟ وقتی به تهرانآمدم، فقط توانستم دو نفر ـ آجرلو و قنبری ـ را با خود بیاورم.






