شانه‌های زخمی خاکریز - 22

صباح پیری

10 آبان 1404


جزر و مد رودخانه خیلی بود. قرار بود با دو قایق برویم، اما مسئول قایق‌ها، یک قایق در اختیارمان گذاشت و گفت: «فعلاً با این سریع بروید که مه در حال شروع شدن است، قایق بعدی را بعد از جزر و مد بعدی می‌فرستیم.» 

من، حاج ممقانی، حاج مرتجی، دستبان‌زاده و مسعود حسینی، به طرف دیگر اروند رفتیم. توی قایق روی آب بچه‌ها را می‌دیدم که ذکر می‌گفتند. حاج ممقانی صلوات می‌فرستاد. مرتجی آیت‌‌الکرسی می‌خواند. هنوز قدم در ساحل نگذاشته بودیم که 10 اسیر آوردند. بعد هم کامیون‌های غنیمتی از راه رسیدند. بچه‌ها نصف فاو را گرفته بودند. بچه‌ها کامیون‌های غنیمتی را می‌آوردند لب ساحل و مهماتی را که قایق‌ها از طرف دیگر می‌آوردند، بار می‌کردند. همه بی‌وقفه کار می‌کردند. در عرض پنج دقیقه کامیون پر از مهمات می‌شد و کامیون دیگری جلو می‌آمد. ما هم شروع کردیم به کمک درمحل مهمات. انگار بعد از بیست روز کار دائم ـ که بعضی از شبها بیشتر از چهار ساعت نمی‌خوابیدیم ـ نیروی تازه‌ای گرفته بودیم! داشتیم مهمات بار کامیون‌ها می‌کردیم که حاجی ممقانی آمد و آماده‌باش داد. سمت چپ ما خانه‌ای بودکه انبار مهمات بود. آنجا آتش گرفته و صدای انفجار گلوله‌ها فضا را پر کرده بود. سه نفر از بچه‌ها پایین دیوار خانه بودند و به علت جراحت نمی‌توانستند حرکت کنند. سینه‌خیز خود را به آنان رساندم. یکی را نجات دادم و دو نفر دیگر را هم بچه‌ها آوردند. گلوله خمپاره و توپ پشت سر هم می‌آمد.

داشتیم سِرُم‌ها را پر می‌کردیم که یکدفعه داغ شدم. خمپاره‌ای در چند متری من به زمین خورده بود. راننده موتور تریلی که آنجا بود زخمی شد. پای راست حاجی مرتجی هم ترکش خورد. گرم بودم و حالیم نبود که پای چپ خودم هم ترکش خورده. وقتی خواستم راه بروم، متوجه شدم. زخم کاری نبود. شروع کردیم به جلو رفتن. وقتی من و مرتجی کنار هم راه می‌رفتیم، لنگی پای چپم با لنگی پای راست او حالت جالبی را بوجود آورده بود. مرتجی تصدیق پایه یک داشت. او گفت: «راه رفتن ما دو تا خیلی شبیه حرکت برف‌پاکن‌های بنز ده تن است!»

هر چه جلوتر می‌رفتیم، ساختمان‌های بیشتری نمایان می‌شدند. حاجی ممقانی یکی از ساختمان‌ها را برای بهداری در نظر گرفته بود. تدارکات و اطلاعات ـ عملیات و مهندسی ـ رزمی و دیگران هم هر کدام ساختمانی را کار گرفته بودند.

منطقه فاو سه سایت موشکی داشت که بچه‌های لشکر 27 و ولی‌عصر سایت یک را دور زده و نفرات دشمن را درو کرده بودند. عملیات با شدت تمام ادامه داشت و هر لحظه اسرای عراقی زیادتر می‌شدند. با دو تن از بچه‌ها رفتیم تدارکات تا چیزی برای خوردن بگیریم. وقتی آنجا رسیدیم، دیدیم نگهبان گذاشته‌اند. معلوم شد هنوز پاکسازی انجام نگرفته، چون لحظاتی قبل دو عراقی را همان‌جا دستگیر کرده بودند. داشتیم غذا می‌خوردیم که حاجی با شتاب آمد و سجده شکر به جال آورد. بچه‌ها با تعجب جریان را پرسیدند. معلوم شد وقتی به جاده آسفالته که به طرف فاو می‌رفت، چهار نفر از گوشه‌ای شروع به تیراندازی می‌کنند، حاجی با موتور بوده که همه رارد می‌کند. بعد می‌بیند یک نفر احترام نظامی می‌گذارد و ماشینی هم در حال راهنما زدن است. تازه می‌فهمد که اینها عراقی‌ها هستند که هنوز از فاو خارج نشده‌اند.

آنها شروع می‌کنند به طرف حاجی تیراندازی که هیچ کدام به حاجی اصابت نمی‌کند و او موفق می‌شود از دست آنها سالم بگریزد. خودش می‌گفت: «کار صلوات‌هایی بود که پشت سر هم می‌فرستادم.» حاجی صبح که مجدداً از همان محل عبور می‌کند، می‌بیند همان عراقی‌ها کشته شده‌اند و تعدادی هم اسیر. و آن کسی که به احتران نظامی دستش را بالا برده بود، فقط یک مجسمه بود!

گردان‌ها کم‌کم از راه می‌رسیدند. انصار، مالک، عمار و... بچه‌های گردان مالک کنار جاده ام‌القصر موضع گرفتند. می‌خواستند به طرف سایت موشکی دو و سه بروند و آنجا را بگیرند. آن طرف سایت سه کارخانه نمک بود که آ‌نجا را هم می‌بایست پاکسازی می‌کردند.

ادامه دارد



 
تعداد بازدید: 16


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 
پاسخ کارشناسان به سؤالات تاریخ شفاهی

100 سؤال/3

خاطره تجربۀ شخصی و خام است، امّا تاریخ شفاهی با روش‌مندی، راستی‌آزمایی و تحلیل، آن تجربه را به منبعی معتبر برای فهم تاریخ معاصر بدل می‌کند. در تاریخ شفاهی، روایت‌ها نه از زبان نخبگان بلکه از دید مردم عادی بیان می‌شود؛ روایتی بی‌واسطه، مردمی و زنده که میان تجربۀ فردی و حافظۀ جمعی پیوند برقرار می‌سازد.