خاطرات سرهنگ فریدون کلهر -5

تنظیم: زهرا ابوعلی

21 خرداد 1401


فرمانده گردان از فرمانده تیپ درخواست اعزام یک دستگاه نفربر به منطقه گردان کرد تا در شرایط مناسب بتواند از آن وسیله برای تخلیه افراد گشتی استفاده کند. فرمانده تیپ با تقاضای سرهنگ قاسملو موافقت کرد و با عجله به سمت قرارگاه خود حرکت کرد تا بتواند هر چه سریع‌تر وسیله مورد نیاز را تهیه و اعزام کند. او در موقع خارج شدن از سنگر به نیروهای حاضر گفت: «سرگرد کلهر به گردان 174 منتقل شده و در آینده نزدیک فرمانده گردانی را به عهده خواهد گرفت.» سپس به سرهنگ افشار قاسملو دستور داد تا ظرف چند روز آینده مرا با اوضاع منطقه توجیه کرده و به نیروهای گردان معرفی کند.

افسران و درجه‌دارانی که در آن سنگر حضور داشتند، تازه متوجه شدند که افسر تازه‌واردی به جمع آنها پیوسته که قرار است به زودی فرمانده گردان آنها شود. رفتار آنها با من خیلی سرد و مأیوس‌کننده به نظر می‌رسید؛ شاید در آن شرایط استثنائی توقع من از آن رزمندگان بیش از حد انتظار بود.

بعد از رفتن فرمانده تیپ، استوار صبوری برای سومین بار از وضع وخیم افراد گشتی گزارش داد و گفت: مهمات آن‌ها رو به اتمام است و یکی دیگر از افراد گشتی نیز مورد اصابت تیر مستقیم دشمن قرار گرفته است.

 فرمانده گردان ضمن دعوت او و بقیه افراد به استقامت و بردباری، به آنها اطمینان داد که به زودی به هر وسیله ممکن کلیه افراد گشتی را از آن مهلکه نجات خواهد داد. تا عصر آن روز این وضعیت ادامه داشت و فرمانده گردان هر اقدامی که به نظر می‌رسید برای نجات اعضای گشتی انجام می‌داد ولی بی‌نتیجه بود چون دشمن کاملاً به منطقه تسلط داشت و کوچک‌ترین حرکت را با آتش سنگین جواب می‌داد، تا اینکه آفتاب غروب کرد و از شدت گرمای هوا مقداری کاسته شد.

با به پایان رسیدن روز، صدای معاون گشتی نیز از پشت بی‌سیم ضعیف‌تر به گوش می‌رسید و معلوم بود دیگر رمقی در بدن ندارد. خوشبختانه قبل از اینکه هوا کاملاً تاریک شود، نفربر مورد درخواست فرمانده گردان از راه رسید. فرمانده گردان بلافاصله آن وسیله سنگین زرهی را با چند نفر از سربازان ورزیده به پای دیوار کوت‌کاپون حرکت داد تا هرچه زودتر بتواند افراد گشتی را به عقب تخلیه کند.

به محض حرکت نفربر به جلو و ایجاد سروصدا در منطقه، دشمن شروع به گلوله‌باران شدید خط پدافندی رزمندگان ما کرد که از طرف توپخانه و سایر سلاح‌های سنگین گردان به آتش آنها جواب مناسبی داده شد.

سرهنگ قاسملو با استفاده از سروصدای ایجاد شده در منطقه و با مشکلات فراوان موفق شد افراد نیمه‌جان زخمی و شهیدِ گشتی را به عقب تخلیه کند. همان طور که معاون گشتی گزارش داده بود، فرمانده آنها در اثر ترکش خمپاره 60 از ناحیه چشم راست خونریزی داشت و در حال اغما به سر می‌برد که با آمبولانس به بیمارستان لشکر اعزام شد. وقتی معاون گشتی از شدت تشنگی و خستگی در حالت نیمه‌جان داخل سنگر شد با مشاهده وضع غیرعادی او همه به شدت متأثر شدیم. بقیه افراد گشتی که وارد سنگر می‌شدند وضع روحی‌شان به مراتب بدتر از وضعیت روحی استوار صبوری بود. تا ساعت 9 شب کلیه نفرات گشتی به عقب تخلیه شدند و اوضاع آشفته گردان کمی آرام‌تر شد.

نیروهایی که در سنگر فرمانده گردان حضور داشتند از شدت خستگی روحی و جسمی علاقه چندانی برای صرف شام از خود نشان نمی‌دادند. من نیز وضعی بهتر از آنها نداشتم، به خصوص که اولین باری بود که صحنه حقیقی جنگ را به چشم می‌دیدم. آن شب را هر کس با ناراحتی و بدون استفاده از بالاپوش و زیر‌انداز در آن سنگر به صبح رساند.

بعد از صرف صبحانه، تازه فرمانده گردان فرصت پیدا کرد تا با من احوالپرسی کند و نیروهای ستاد گردان را که در سنگر بودند به من معرفی کند. از همان روز من عملاً وارد معرکه جنگ شدم. سرهنگ قاسملو زودتر از آنچه که من فکرش را می‌کردم درتاریخ 15 تیر 1360 اداره امور واحد را به من سپرد و به مرخصی رفت. در نبود او بار سنگین مسئولیت اداره گردان را کاملاً بر روی دوشم احساس کردم.

 شب تا صبح به خلوت نشستم؛ با خدای خود رازو نیاز کردم و برای توفیق در انجام مأموریت سنگینی که بر عهده گرفته بودم از درگاه بی‌کرانش مدد خواستم. اوایل صبح قبل از اینکه دو رکعت نماز صبح بخوانم، درون خود دگرگونی عجیبی احساس کردم و لطف خداوندی را که شامل این بنده حقیر شده بود به وضوح حس‌کردم. حالتی به من دست داد که از یادآوری آن هنوز هم خودم را سبکبال احساس می‌کنم.*


*این خاطرات پیشتر در کتاب «خون و شرف» در سال 1389 توسط سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران به صورت محدود به چاپ رسیده است.



 
تعداد بازدید: 2370



http://oral-history.ir/?page=post&id=10586