منافقین و نیرنگی تازه
مرداد 1368به انتخاب: فائزه ساسانیخواه
12 مرداد 1404
به دنبال مطرح شدن موضوع پناهندگی اسرای عراقی در ایران طی مذاکرات صلح، عراقیها برای این که از قافله عقب نمانند، تلاش خود را برای پذیرش پناهنده شروع کردند. در ابتدا برای انجام این کار سعی کردند با دادن وعده و وعیدهایی از قبیل آزادی، رهایی از اردوگاه و زندگی در شهرهای عراق به همراه تمامی امکانات رفاهی زندگی اعم از خانه و... عدهای را بفریبند. ولی غافل از این بودند که حتی بدون در نظر گرفتن پایبندی سرسختانه اسرا به میهن و خانوادههایشان، رفتار وحشیانۀ نگهبانها در طول مدت اسارت نهتنها هیچ نقطه دلخوشی برای کسی باقی نگذاشته، بلکه ذهنیت بسیار بدی از عراق و عراقی بین بچهها به وجود آورده بود.
تلاش عراقیها در نهایت توانست از بین افراد کمطاقت عده انگشتشماری را به خود جلب کند. آنها عمدتاً افراد ضعیفی بودند که در مقابل درخواست و اصرار عراقیها حتی جرأت مخالفت به خود نمیدادند و همچنین فکر عواقب بازگشت به ایران به خاطر رفتار ناشایستشان در طول اسارت عاملی در جهت قبول پناهندگی بود. بین اینها افرادی هم از هوادارن منافقین بودند که پناهندگی به عراق را وسیلهای جهت پیوستن به همفکران خود میدانستند.
با مشاهده تعداد اندک پناهندگان، مزدوران بعثی تلاشهای بسیاری برای جلب عده بیشتری کردند و برای تشویق دیگران، روزهای اول امکاناتی را از قبیل غذای بهتر، سهمیة نان بیشتر، سیگار، استفاده بدون نوبت از حمام و توالت، تنبیه نکردن آنها به هنگام تنبیهات دستهجمعی و... در اختیار پناهندگان قرار میدادند ولی پس از گذشت چند روز و شکست تلاشها در مورد پناهندگان هم همان روال سابق در پیش گرفته شد؛ چرا که معرفی ده ـ دوازده نفر از بین 3500 اسیر اردوگاه به عنوان پنهنده برایشان خجالتآور بود. از طرفی وعدههاشان هم دروغ از آب در آمد. اسرای بسیجی و دیگران نیز از این موقعیت استفاده کرده و همان تعداد پناهنده را نیز وادار به انصراف کردند.
وقتی عراقیها در جذب پناهنده تیرشان به سنگ خورد، دست به دامن منافقین شدند و از آنها درخواست کمک کردند. منافقین هم که بیشتر نیروی رزمیشان را در عملیات «فروغ جاویدان» از دست دا ده بودند و ظاهراً نیاز به نیرو داشتند دست یاری طلب صدام را در این موقعیت فشرده و به دیده منت نهادند. به این ترتیب برای اولینبار و در مرداد 1368 چند نفر از منافقین به سرپرستی «ابریشمچی» برای جذب نیرو راهی اردوگاه شدند و از آنجا که تجربه تلخی از روبهرو شدن با اسرا داشتند، جرأت ورود نداشتند. در مقر فرماندهی که خارج اردوگاه بود مستقر شده وبا پیغام و پسغام اعلام کردند: «ما آمدهایم شما را نجات دهیم!» و از آنجا که وعده و وعیدهایی دروغین در این جور مواقع لازمه انجام کار آنان بود، در اینجا نیز باید صداقت را کنار گذاشته و به دروغپردازی متوسل میشدند، که این دروغها با توجه به اطلاعاتی که آنان از وضعیت اسفبار اسرا داشتند عمدتاً چیزهایی مثل؛ خوراک خوب، لباس خوب، مکان استراحت، امکانات تفریحی، آزادی رفت و آمد در شهرها، وضعیت مناسب بهداشتی و... بود.
در مرحله اول پذیرش منافقین اسامی عدهای که غالباً افرادی کمطاقت و بیظرفیت بودند ثبت شد. سپس آنان را در یک آسایشگاه جمع کردند. نماینده منافقین هم هنگام عصر و زمانی که دیگر ا سرای اردوگاه در آسایشگاه به سر میبردند وارد آنجا شد. برایشان سخنرانی کرد. برای این که دیگران را نیز به این کار ترغیب کنند، چند روزی آنان را در همان آسایشگاه نگهداری کردند. در روزهای اول از طرف خود منافقین به آنها رسیدگی میشد ولی برخلاف انتظار آنها نهتنها کسی به پناهندگان افزوده نشد، بلکه عدهای هم در اثر راهنماییها و پیغامهای دیگر اسرا از سقوط در این چاه نجات پیدا کردند. در آن روزها زمان استراحت و آزادباش پناهندگان با بقیه تفاوت داشت ولی با همه این احوال بچهها به بهانههای مختلف مخصوصاً به بهانه مریضی راهی بهداری شده و پیغامهایشان را به پناهندگان میرساندند.[1]
[1]. امیر سرداری، رضا، شلمچه تا تکریت (خاطرات روزهای اسارت)، 1375، مؤسسه انتشارات سوره، دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری، ص 104.
تعداد بازدید: 85
http://oral-history.ir/?page=post&id=12713