خـاطـرات احمـد احمـد (31)
به کوشش: محسن کاظمی
خـاطـرات احمـد احمـد (۳۱)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى
ارمغان سفر
فقط مبارزه
پس از گذر از روزهاى پرنشيب و فراز سربازى، فراغ خاطر و فرصتى به دست آوردم تا به كارهاى عقب افتاده تشكيلاتيم در حزب الله برسم. از اين رو در جلسات و كلاسهاى حزب شركت كرده و در برنامههاى كوهنوردى و ورزشهاى سخت حضورى هميشگى داشتم. در طول اين برنامهها با افرادى چون محمد مفيدى، عليرضا سپاسى و عباس آقا زمانى ارتباط بيشترى يافتم. البته در دوران سربازى هم هر وقت به تهران مىآمدم و فرصتى دست مىداد، در برخى جلسات سخنرانى بويژه در مسجد هدايت چون سخنرانى آقاى هاشمى رفسنجانى شركت مىكردم.
شرايط اجتماعى و فرهنگى آن روزها، بسيار نامناسب و دور از معيارها و ارزشهاى اسلامى بود. مسائل خلاف عفت عمومى و رفتارهاى غيراخلاقى شيوع داشت. براى يك جوان كه مىخواست پاىبند به اصول اسلامى باشد و سلامت زندگى كند، دشواريهاى زيادى وجود داشت. ازدواج امرى بود كه در اين وادى به فرد مصونيت مىبخشيد. من هم تصميم به ازدواج گرفتم. ابتدا با خانواده مشورت كردم.
مادرم دو بار به خواستگارى رفت ولى هر يك از آنها پس از اطلاع از گذشته و سوابق زندان من، به او جواب رد دادند. البته دختران برخى خانوادهها را نيز من به دليل عدم رعايت شئونات اسلامى و ضعف در اعتقاد، در همان ابتداى پيشنهاد نمىپذيرفتم.
وقتى تلاش خانوادهام به نتيجهاى نرسيد. دوستانم (آقا زمانى، مفيدى) چند مورد را پيشنهاد كردند كه من نپذيرفتم. حتى موردى را محمد مفيدى به من پيشنهاد كرد و خواست كه حداقل به ديدن او برويم. من او را در ساختمانى وسيع در شمال تهران كه پر از درخت و فضاى سبز بود ملاقات كردم. او درحالى كه روى يك صندلى در كنار استخرى لم داده بود، از مبارزه براى رهايى خلق صحبت كرد و گفت كه مايل است با يك مبارز ازدواج كند. از او دليل اين ميل را پرسيدم. جواب گفت كه از مبارزه، تحرك و ناآرامى خوشش مىآيد. چون من در او انگيزهاى الهى و اعتقادى براى اقدامش نديدم، مذاكره را تمام كرده و بازگشتم.
با اين وصف ديدم كه ازدواج و تشكيل خانواده خود مانعى بزرگ در راه مبارزه خواهد شد. از آنجا كه در آينده احتمال زندان، تبعيد و گزينش زندگى مخفى مىرفت، مىبايست در انتخاب شريك زندگى خيلى احتياط مىكردم و كسى را كه همدوش و همراه من در تمام مراحل سخت و آسان زندگيم مىبود برمىگزيدم. به همين علت اين مهم را به وقت مناسبترى موكول كرده و موقتا از ازدواج منصرف شدم.
در اواخر سال 49، عباس آقا زمانى كه فعاليتهايش زياد شده بود، دچار تندرويها و اشتباهاتى شد كه حساسيت ساواك را برانگيخت. ساواك كنجكاوى زيادى درباره او كرد و چندبار هم به سراغ آيت الله موسوى اردبيلى رفته و درباره عباس سؤالاتى كرده بود. با شدت گرفتن اين تعقيب و مراقبتها ما ديگر صلاح نديديم كه عباس در داخل كشور بماند. در اوايل سال 50 مقدمات سفر او را به خارج فراهم كرديم. او توانست بهكشورهاى خاورميانه برود و با سازمان الفتح ارتباط گرفته و فعاليت كند.
قرار بود در شهريور سال 1350 جشنهاى 2500 ساله شاهنشاهى برگزار شود. حزبالله تصميم گرفت كه عليه اين جشنهاى كذايى و ضد مردمى، حركتى قهرآميز انجام دهد. از اين رو حملهاى مسلحانه را براى آن برنامه ريزى كرد. من به عنوان يكى از اعضاى تيم عملياتى انتخاب شدم. براى مصون ماندن از ديد ساواك تمام ارتباطات خود را با حزبالله قطع كرده و تنها از طريق يكى ـ دو نفر از جمله جواد منصورى با آنها ارتباط داشتم. براى اين منظور خانهاى در خيابان كميل اجاره كردم.
سعيد محمدى فاتح در اين ايام در خارج بهسر مىبرد. او تنها با من مكاتباتى داشت. قرار بود كه او پس از بازگشت از خارج (لبنان) در جريان كار حزبالله قرار گرفته و به تيم عملياتى ما بپيوندد.
در مهر سال 49 پس از ترخيص از سربازى به توصيه دوستان در شركت پارس متال كه لولههاى چدنى فاضلاب توليد مىكرد، مشغول به كار شدم. اين كار در شرايط جديد، محمل و پوشش خوبى براى فعاليتهاى پنهانم بود.
مىبايست آمادگيهاى رزمى مناسبى را به دست مىآورديم. براى اين كار نياز به اسلحه داشتيم. آقاى جواد منصورى يكى از برادران مبارز به نام عزتالله شاهى(1) را معرفى كرد كه از طريق او اسلحه تهيه كنيم. نام مستعار وى، خوانسارى بود. چند جلسهاى با او هم صحبت شدم. يك مرتبه هم با يكديگر به كوه رفتيم. در آنجا قرار شد، كه دو ـ سه روز آينده اسلحهاى به من تحويل دهد. چند روزى كه از اين ديدار گذشت و از او خبرى نشد، صبح هنگام به منزل او در ميدان خراسان رفتم و سراغ خوانسارى را گرفتم. او خانه نبود. صاحبخانه يا همسايه او وقتى ديد كه من اسم خوانسارى را آوردم، حدس زد كه از دوستان نزديكش باشم، لذا گفت: «نمىدانم كجاست! الان چند روزى هست كه دايم مىآيند دنبال او...». با شنيدن اين جمله فهميدم كه او تحتتعقيب و نظر است. پس با مراقبت و احتياط زياد آنجا را ترك كردم. پس از دور شدن از كانون خطر، واقعه را بهدوستان اطلاع دادم تا آنها هم از رفتن به آنجا بپرهيزند.
برخى جلسات حزبالله در منازل افراد برگزار مىشد. غالبا اين منازل داراى موقعيت امنيتى و راههاى متعدد گريز بود. يكى از اين خانههاى امن خانه مرحوم آقاى مرتضى عظيمى بود. كتابفروشى آذر واقع در خيابان شاهرضا (انقلاب) مقابل دانشگاه تهران، متعلق به وى بود. خانه امن در طبقه سوم ساختمانى كه كتابفروشى هم آنجا بود، قرار داشت. مرحوم عظيمى فردى متدين، انقلابى و با فكر و انديشه بود. او كتابها و جزوات انقلابى زيادى را به دست مبارزين مىرساند. بسيارى از افرادى كه در خط مبارزه بودند، مىدانستند كه براى گرفتن كتاب، جزوه و آثار مكتوب انقلابى در چه زمانى به او مراجعه كنند. علاوه بر آن مرحوم عظيمى جلساتى عمومى را در يكى از باغهاى شمال تهران برگزار مىكرد كه در آن افراد تحصيل كرده و دانشگاهى حضور مىيافتند. من و محمد جودو(2) و علىاكبر نبوى نورى(3) براى شناسايى افراد و جذب برخى از آنها به اين جلسات مىرفتيم.
در جلسهاى قرار شد كه مكانى امن براى داير كردن كلاسهاى رزمى و دفاع شخصى تعيين شود. به لحاظ كار آموزش خاصى كه مدنظر بود، مىبايست از هرنظر اين مكان امن و دور از دسترس و نگاه ساواك باشد. پس از تحقيق و بررسى زياد انبار كتاب مرحوم عظيمى واقع در ميدان 25 شهريور (هفتم تير) انتخاب شد. اين انبار زيرزمينى بود كه در اطراف آن جز چند ساختمان، عمارت و آبادانى ديگرى ديده نمىشد و ميدان و اطراف آن كاملاً خاكى بود.
استاد محمد مهرآيين در اين كلاسها به طور فشرده شروع به آموزش دفاع شخصى كرد. ازجمله افراد اين كلاسها علىاكبر نبوى نورى، محمد مفيدى، باقر عباسى بودند. و اين براى من فرصت بسيار خوب و مناسبى شد تا درحد نيازم تكنيكهاى دفاع شخصى را بياموزم.
1ـ «عزتالله شاهى» با قيام 15 خرداد 1342 به فعاليتهاى سياسى خود شدت بخشيد. او به هيئت مؤتلفه اسلامى پيوست. او كه در بازار به كار صحافى و كاغذفروشى اشتغال داشت، اقدام به چاپ رساله و تكثير جزوه ولايت فقيه حكومت اسلامى امام كرد. او در سالهاى 48 ـ 47 با سازمان مجاهدين خلق ارتباط پيدا كرد. وى در 1348 با تعدادى از دوستان خود در هيئت مؤتلفه، پرچمهاى برافراشته اسراييل در استاديوم شيرودى (امجديه) ـ هنگام بازى فوتبال ايران و اسرائيل ـ را به آتش كشيدند. اعلاميههايى در ورزشگاه پخش كرده و عليه اسرائيل شعار دادند. سپس بهسمت دفتر هواپيمايى اسرائيل به نام «ال.عال» رفته و آن را منفجر كردند. او از اين سالها مورد غضب و كينه ساواك قرار گرفت و فرارى شد. بالاخره در ميدان اعدام بر سر يك قرار دستگير شد، ولى توانست هنگام رفتن بهسوى اتوموبيل در يك فرصت مغتنم با چالاكى و تندى تمام از دست آنها بگريزد. عزتالله شاهى پس از آن، ديگر نتوانست در يكجا ساكن و متمركز شود و هميشه درحال جابهجايى و تغيير مكان بود؛ بهنحوى كه حتى والدين وى نيز از محل و مكان او بىاطلاع بودند.
در 1351 يك سوارى تاكسى در مقابل سفارت تركيه منفجر شد كه راننده و سرنشين آن كشته شدند. ساواك پنداشت سرنشين كه از اعضاى مجاهدين بود، كسى جز عزتالله شاهى نيست؛ درنتيجه خبر كشته شدن او را در سطحى وسيع اعلام كرد.
در اين سال (1351) شاهى به همراه تعدادى ديگر از اعضاى سازمان مجاهدين به مشهد رفت و مخفى شد اما در بهمن 1351 به تهران بازگشت تا انفجار ده بمب را براى دهمين سالگرد انقلاب سفيد تدارك ببيند؛ ازجمله كارهاى ناموفق وى ترور شعبان بى مخ (شعبان جعفرى) به كمك وحيد افراخته بود. ساواك پس از فعاليت گسترده در 15 اسفند 1351 او را در چهارراه سيروس به محاصره انداخت و به رگبار بست و هفت گلوله به بدن وى اصابت كرد. عزتالله براى اينكه زنده بهدست ساواك نيفتد كپسول سيانور خورد، ولى مأمورين بهموقع رسيده و با شلنگ آب، دهان و شكمش را مىشويند. او كه بهشدت زخمى شده بود چند مرتبه در بيمارستان شهربانى تحت عمل جراحى قرار گرفت و از مرگ نجات يافت. پاى او دچار نقص شد. او پس از انتقال به زندان، قهرمانانه در مقابل شكنجههاى وحشيانه و طاقتفرساى دژخيمان شاه مقاومت كرد و در دادگاه به پانزده سال زندان محكوم شد. ساواك بهقدرى از او در هراس بود كه مدت شش ماه او را در سلول انفرادى نگهداشت. وى سرانجام در آبان ماه سال 57 از زندان آزاد شد و به كميته استقبال از امام پيوست. پس از پيروزى انقلاب، در كميته انقلاب اسلامى مسئول بخش بازپرسى بود. 1363 مجددا به كار در بازار بازگشت. نام وى اكنون «عزتالله مطهرى خوانسارى» است.
2ـ محمد مهرآيين، فرزند حسن به سال 1318 در شهرستان محلات به دنيا آمد و در هفت سالگى به همراه خانواده به تهران مهاجرت كرد. او تحصيلات ابتدايى را در دبستان انتصاريه گذراند و مدت دو سال با شهيد مصطفى چمران همكلاس بود. او به دليل بيمارى پدر تحصيلات دبيرستان را ناتمام گذاشت و براى كمك به امرارمعاش خانواده به بازار كار شتافت. بلورفروشى، كتابفروشى و لولا فروشى ازجمله مشاغل او بود. وى در سيزده سالگى پدرش را از دست داد و درنتيجه بيشتر بار مسئوليت خانواده را به عهده گرفت. او پس از فوت مرحوم آيت الله بروجردى در سال 1340 وارد جلسات مبارزاتى شد. و از سال 41 با افرادى چون شهيد مهدى عراقى ارتباط يافت و از روزهاى آغازين فعاليت هيئت مؤتلفه با آنها همراه شد. در همين سالها به فراگيرى كلاسهاى رزمى كاراته و جودو پرداخت و توانست در مدت كوتاه به صورت فشرده مراحل لازم را طى كرده و در رشته جودو كمربند سبز و در رشته كاراته كمربند قهوهاى بگيرد.
او بعد از قيام 15 خرداد 1342 شروع به آموزش آموختههاى خود در هيئت مؤتلفه كرد. وى از سال 1348 با آشنايى با علىاكبر نبوى نورى جذب سازمان مجاهدين خلق شد و كلاسهاى آموزش كاراته، جودو و دفاع شخصى براى اعضاى سازمان گذاشت. همچنين او كلاسهايى را براى گروه حزب الله و نيز دانشجويان مسلمان داير كرد. ازجمله اقدامات او در اين سازمان، حضور در عمليات ناموفق گروگانگيرى پسر اشرف شهرام بود. وى در 16 مهر 1350 پس از لو رفتن نُه خانه تيمى دستگير و مدت 5/1 سال زندانى شد. او براى دومين مرتبه در اوايل 1352 دستگير شد و زندانهاى كميته مشترك، اوين و قزلقلعه را تجربه كرد. در سال 1354 پس از آشكار شدن انحراف ايدئولوژيك سازمان مجاهدين از آن جدا شد. وى سرانجام پس از گذر از شكنجهها و بازجوييهاى فراوان در اسفند سال 1356 از زندان آزاد شد و فعاليتهاى مبارزاتى خود را در قالب پشتيبانى و حمايت از خانوادههاى زندانيان و اعتصابيون تا پيروزى انقلاب ادامه داد. خودروى اوهنگام ورود امام يكى از خودروهاى اسكورت بود. وى پس از پيروزى انقلاب اسلامى به آموزش نيروهاى مسلمان در پادگان امام علىع و ولىعصر(عج) براى مبارزه با ضدانقلاب در كردستان پرداخت. سپس مدتى به حفاظت از شخصيتهاى نظام جمهورى اسلامى چون شهيد رجايى مشغول بود.
او بعدها مدتى در دادستانى انقلاب اسلامى مشغول به كار شد و به دستگيرى منافقين و متلاشى كردن گروهكها همت گماشت و در يكى از درگيريها با اين عناصر ضدانقلاب از ناحيه پا تير خورد و دچار نقيصه شد. مسئوليتهاى بعدى او عبارتند از: مديركل امور عمومى و خدمات مجلس شوراى اسلامى، فرمانده پشتيبانى كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، مدير كل تربيت بدنى و تفريحات سالم بنياد جانبازان. محمد مهرآيين به نامهاى محمد جودو و محمد موتورى و محمد داوودى نيز از قبل از انقلاب شناخته مىشود. وى همچنين پدر دو شهيد است.
3ـ علىاكبر نبوى نورى، از اعضاى سازمان مجاهدين خلق بود كه از طريق محمد داوودى مهر آيين با گروه حزب الله ارتباط يافت. او در اواخر سال 52 دستگير و زندانى شد. پس از آزادى با اشرف ربيعى ازدواج كرد. او در سال 54 پس از اعلام تغيير ايدئولوژى سازمان از آن جدا شد و گروه مستقلى را به نام فرياد خلق خاموش نشدنى است، تشكيل داد و مبارزات خود را ادامه داد. اين گروه توانست چندين عمليات از قبيل انفجار مقر حزب رستاخيز تبريز در سال 54 و انفجار مقر حزب رستاخيز قزوين در ارديبهشت ماه 1355 را ترتيب دهد. نبوى نورى در اواخر سال 1354 نشريهاى تحت عنوان وقايع سال گذشته منتشر و در بهار سال 55 در دانشگاه صنعتى شريف توزيع كرد. سرانجام وى در اسفند سال 1355 در درگيرى با ساواك به ضرب گلوله به شهادت رسيد.
تعداد بازدید: 3431
http://oral-history.ir/?page=post&id=5114