سیصد و چهلمین برنامه شب خاطره-3

رد خون

بعد از نماز صبح بود که پرسان پرسان بالاخره مکان ابراهیم هادی را پیدا کردیم. نزدیک خانه که شدیم، دیدیم صدای ضرب مرشد می‌آید با مدح آقا علی‌بن ابیطالب. در را باز کردیم رفتیم داخل، دیدیم که یک نفر خیلی خوش‌هیکل و با محاسن بلند، مدح آقا علی‌بن ابیطالب را با قابلمه ضرب گرفته و می‌خواند و سیزده چهار نفر هم در حیاط با اسلحه کلاشینکف میل گرفته‌اند و ورزش صبحگاهی می‌کنند. شاید به چند ثانیه طول نکشید عراقی‌ها دو گلوله زدند و این ورزش با یک صلوات تمام شد. من از آنجا با ابراهیم هادی آشنا شدم.

سیصد و چهلمین برنامه شب خاطره-2

رد خون

راوی دوم شب خاطره خانم رضوانه دباغ دختر مرحومه مجاهد خانم مرضیه حدیدچی (دباغ) بود که در ششمین سالگرد درگذشت مادر بزرگورارشان دعوت شده بودند تا گوشه‌ای از خاطرات پرماجرای ایشان را بیان کنند. وی برای صمیمی‌تر ‌شدن با مخاطبان به‌خصوص جوانان گفتند که گاهی مرحومه خانم مرضیه حدیدچی را با نام «مامان» و پدرشان را با نام «بابا» به کار می‌برند. او در ادامه گفت: خانم دباغ هشت فرزند دارند و نقش بابا جلوتر از مامان در سرنوشت و‌ زندگی بچه‌ها مؤثر بود.

سیصد و چهلمین برنامه شب خاطره-1

رد خون

سیصد و چهلمین برنامه شب خاطره پنجشنبه 5 آبان 1401 در سالن سوره حوزه هنری با عنوان «رد خون» با هدف گرامی‌داشت یاد و خاطره شهدای امنیت برگزار شد. در این برنامه خانم آذروند همسر شهید مدافع امنیت حسین تقی‌پور، خانم رضوانه دباغ دختر مرحومه خانم مرضیه حدیدچی دباغ و سردار محمد کوثری خاطرات و سخنان خود را بیان کردند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت.

سیصد و سی و نهمین شب خاطره -4

نامه‌رسان

حسین محمودیان گفت: من در مقابل بسیاری از حاضرین این جمع، سابقه‌ای ندارم. اولین بار که به جبهه اعزام شدم و اجازه حضور در جبهه به من داده شد، 26 اسفند1364 بود. شهید مرتضی مروتی که از دوستان من بود،‌ در تاریخ 15 اسفند 1364 نامه‌ای برایم نوشته بود که این‌گونه آغاز می‌شد: «برادر پستچی، خسته نباشی. تهران، مهرآباد جنوبی، 20 متری شمشیری، خیابان بنیان، کوچه شهید اکبر واحدی، دست راست، درب چهارم، برسد به‌ دست حسین محمودیان.

سیصد و سی و نهمین شب خاطره -3

نامه‌رسان

عملیات بیت‌المقدس هم پیروز شد و پس از آن هم برادر احمد به لبنان رفت و آن ماجرای اسارت پیش آمد. حالا همه برگشته بودند به منطقه. عملیات رمضان با شکست مواجه شد. همه در شهر مریوان ناراحت بودند و تعداد زیادی از جبهه جنوب آمده بودند به غرب. مدام در رفت و آمد بودند و به هم ریختگی در منطقه به وجود آمده بود. همه از اینکه احمد دیگر نیست ناراحت بودند. عملیات والفجر مقدماتی بود که برادر دستواره و برادر ممقانی را دیدم که در بهداری سپاه بودند. خیلی خوشحال شدم.

سیصد و سی و نهمین شب خاطره -2

نامه‌رسان

به ما گفتند که آماده باشید تا برویم. الان مهمات هم از پادگان می‌گیریم و به شما هم می‌دهیم. بعضی آقایان واقعاً بلد نیستند و این هنر را ندارند که خانم‌ها را دلداری بدهند. این آقای کرمانشاهی می‌دید ما داریم می‌ترسیم و مانند بید می‌لرزیم، یک نارنجک به دست ما داد و گفت: دیروز فرمانده کومله کرمانشاه در جاده کامیاران که شما الآن از آن‌جا می‌روید به دست بچه‌های ما کشته شده و اعضای کومله خیلی عصبانی است.

سیصد و سی و نهمین شب خاطره -1

نامه‌رسان

سیصدو سی‌و نهمین برنامه شب خاطره با عنوان «نامه‌رسان»، پنجشنبه ۷ مهر 1401، با حضور خانواده پست‌بانک کشور در تالار سوره حوزه هنری، با اجرای داوود صالحی برگزار شد. راوی اول برنامه، خانم مریم کاتبی، پرستار یزدی در دوران دفاع مقدس گفت: وقتی انقلاب شد، بیمارستان‌ها دست گاردی‌ها بود و اگر مردم کمک‌های اولیه می‌دانستند، می‌توانستند خیلی از هم‌میهنان‌شان را نجات دهند. بعد از پیروزی انقلاب، ما در مساجد مختلف به خانم‌ها کمک‌های اولیه را آموزش می‌دادیم تا اگر خدایی نکرده اتفاقی افتاد، مردم آگاهی داشته باشند.

سیصد و سی و هشتمین شب خاطره -3

بچه بازارچه

مادر شهید ابوالقاسم کشمیری درباره فرزندش گفت: برای‌تان از خوابی که درباره شهید دیدم می‌گویم. حدود ۱۵ یا ۱۶ سالگی او را در خواب دیدم که که همراه آقایی که شمشیری در دست داشت، ‌ایستاده بود و در حالی‌که ابوالقاسم شمشیری چوبین داشت،‌ با هم مشق رزم می‌کردند. هیچ‌کس آن‌جا نبود. مدام به او می‌گفتم: ابوالقاسم خطر دارد. ولی آن‌ها همینطور با هم تمرین می‌کردند. جایی که ایستاده بودیم، مرتعی روشن و زیبا بود. آقایی که شمشیر به دست داشت سمت راست من بود و ابوالقاسم سمت چپم...

سیصد و سی و هشتمین شب خاطره -2

بچه بازارچه

راوی دوم برنامه، دکتر مجید رضاییان از فرماندهان و جانبازان گردان حضرت علی‌اکبر(ع) بود. او در ابتدای سخنانش گفت: وقتی به من گفتند در این محفل باید خاطره‌ای عرض کنم، موجی از خاطرات گوناگون به ذهنم آمد و مشکل جدی من انتخاب یکی از آن‌ها بود. بیان خاطره در جمع فرماندهان و رزمندگانی که در آن گردان بودند، کاری بسیار سخت و دشوارتر از صحبت کردن در محافل دیگر است. لذا خاطره‌ای از شهادت یکی از دوستانم در گردان حضرت علی‌اکبر(ع) برایتان نقل می‌کنم.

سیصد و سی و هشتمین شب خاطره -1

بچه بازارچه

سیصد و سی ‌و هشتمین برنامه شب خاطره با عنوان «بچه بازارچه»، پنجشنبه ۳ شهریور1401با حضور رزمندگان گردان حضرت علی‌اکبر(ع) از لشکر۱۰ حضرت سیدالشهدا(ع) در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای محمدحسین محمودیان برگزار شد. راوی اول شب خاطره، دکتر جواد چپردار بود. او در ابتدای سخنان خود گفت: بیان خاطره در جمع رزمندگان و فرماندهان گردان حضرت علی‌اکبر(ع)، از وجهی جسارت است و از وجهی توفیق و سعادت...
5
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97

یک ربع یا نیم ساعت به حمله نیروهای شما مانده بود. به اتفاق سرباز وظیفه عزیز زهیر، اهل بغداد، در سنگر نشسته بودیم. چند شب بود آماده‌باش کامل داده بودند و ما می‌ترسیدیم استراحت کنیم. شبها با ترس و دلهره زیادی صبح می‌شد. داخل سنگر مسلح نشسته بودیم و از ترس نمی‌توانستیم حرف بزنیم. گاهی چرت می‌زدیم،‌ گاهی یکدیگر را نگاه می‌کردیم، گاهی سرمان پایین بود و به حمله نیروهای شما فکر می‌کردیم و از خود می‌پرسیدیم «چه خواهد شد؟ آیا امشب آخرین زندگی است؟ آیا زخمی خواهیم شد؟ فرار خواهیم کرد؟