جنبش حقوق مدنی: یک جانباز جنگی
سمی یونگSami Younge قانوناً مستحق استفاده از دستشویی عمومی بود. سال 1966 بود یعنی دو سال بعد از اینکه رئیس جمهور لیندن جانسون قانون حقوق مدنی را به تصویب رساند. این قانون هرگونه تبعیض و جداسازی نژادی را در مکانهای عمومی جرم به حساب میآورد.
اما وقتی این ملوان سیاه پوست ارتش آمریکا میخواست که از دستشویی مخصوص سفیدپوستان در ایستگاه گاز آلاباما استفاده کند مسئول این ایستگاه او را به ضرب گلوله از پا درآورد.
یونگ زمانی که کشته شد 21 سال داشت و در لیست رأی دهندگان به همراه کمیته هماهنگی ضد خشونت دانشجویی Student Non-Violent Coordinating Committee قرار داشت. چند روز بعد، این کمیته در نتیجه دریافت خبر کشته شدن وی، اولین سازمان حقوق مدنی شد که به اعتراض علیه جنگ ویتنام پرداخت.
این گروه که ریاست آن را جان لویس، نماینده کنگره از جورجیا، بر عهده داشت، مدعی بود که قتل یونگ نمود بارزی از این موضوع بود که چقدر جنگیدن در یک جنگ به اصطلاع امپریالیستی در ویتنام توسط یک سیاه پوست که خود از حقوق مدنی و آزادی در داخل آمریکا محروم است کار بیهوده ای است.
این پیام توجه زیادی را در آن زمان به خود جلب نکرد. در عوض گروه و تشکلهای به ظاهر مدنی دیگر گروه را به خاطر فعالیتهای ضد میهنی و تا حدی کمونیستی مورد نکوهش قرار دادند. به همین صورت نشریههای سیاهان در آمریکا که اجازه خدمت در ارتش آمریکا به سیاه پوستان را گامی در جهت تحقق اهداف خود در زنده کردن حقوق سیاهان آمریکا و برابری آنها میدانستند نیز فعالیتهای گروه را زیر سوال بردند و آن را محکوم کردند.
سال بعد، جدا شدن مارتین لوتر کینگ از حزب جانسون و مخالفت او با جنگ نیز دچار سرنوشتی یکسان شد و فعالیتهای او نیز از طرف گروه ها و تشکلات حقوق مدنی محموم شد.
کینگ در یکی از سخنرانیهای معروف خود گفت: «وعدههای جامعه ی بزرگ در میدانهای نبرد ویتنام از بین رفته است و باعث شده تا ضعفا، چه سفیدپوست و چه سیاه متحمل بیشترین خسارات هم در میدان چنگ و هم در خانه شوند.»
مورخان همگی به این نتیجه رسیده اند که جنبش حقوق مدنی به خودی خود یکی از جانبازان جنگ به شمار میرود. با ایجاد تفرقه در میان ائتلافهای حقوق مدنی، حواسها از جایی که باید منحرف شد و پولهایی که میتوانست در جهت اجرای برنامههای جانسون برای مبارزه با فقر و تحقق جامعه ی بزرگ صرف شود، برای نابود کردند حرکتی هزینه شد که منجر به دورانی محافظهکارانه و ضد حقوق مدنی شد.
به گفته دانیل لاکسف نویسنده کتاب از"سلما تا سایگون: جنبش حقوق مدنی و جنگ ویتنام" که در ماه مارچ امسال منتشر شد، جنگ ویتنام جنبش حقوق مدنی و سیاهان آمریکایی را بیش از هر زمانی دیگیری در تاریخ آمریکا از هم جدا کرد و شکافهای میان ائتلافهای حقوق مدنی را بیشتر از هر زمان دیگری کرد. همچنین این جنگ توجهات را از مبارزات برای تساوی نژادی منحرف کرد و آن را متمرکز بر مخالفت صرف با جنگ کرد. تمام این عوامل نتایج سنگین و دردناکی برای جنبش حقوق مدنی و جامعه سیاه آمریکا به همراه داشت.
بلیط فرار
به گفته جیمز وستایدر James Westheider مورخ و نویسنده تاریخی، گروههای حقوق مدنی شامل SNCC, CORE, NAACP و Urban League در سالهای بین دهههای 50 و 60 میلادی همگی با هم متحد بودند و در یک راستا عمل میکردند و این زمانی بود که حقوق مدنی برای سیاهان تقریبا بارزترین موضوع در کل ایالات متحده به شمال میرفت. اما در طول جنگ تقریبا همه آنها از هم جدا شدند.
این جنگ مخصوصا برای جوامع سیاهان هم بسیار مخرب بود. خدمت سربازی برای سیاهان به شکل عجیبی بهترین ها و با استعدادترین سیاهان را جدا میکرد. یعنی آنهایی را که میتوانستند در خانه بمانند و باعث بروز تغییرات شوند را روانه میدانهای جنگ کرد و اکثر آنها را به کشتن داد.
ویتنام اولین جنگ آمریکا پس از انقلاب این کشور به شمار میرفت که همه ملت از جمله سیاهان و سفیدپوستان در آن شرکت داشتند و این امر حاصل دستور مستقیم رئیس جمهور هری ترومن در سال 1948 در مورد لغو جداسازی خدمات سیاهان از سفیدپوستان بود که برای سالهای متمادی نیروهای زمینی و دریایی را از استفاده از سربازان سیاه در جنگ منع میکرد.
البته این بدان معنا نبود که سپاهیان سیاه پوست مورد قبول سفیدپوستان بودند و یا با آنها یکسان رفتار میشد اما این تازه اول راه بود و در جنوب آمریکا تفکرات جیم کرو مستولی بود.
به گفته وستهایدر که استاد تاریخ آمریکایی و رئیس دانشکده علوم انسانی و اجتماعی در کالج کلرمنت Clermont است، با وجود تمام مشکلاتی که ارتش جنوب داشت، باز هم منسجم ترین و شاید عادلانه ترین سازمان در سراسر کشور به شمار میرفت.
گروهبان یکم آلن توماس میگوید، در حقیقت سربازان سیاه پوست معمولا به امور میدانی رده پایین مانند آشپزی و یا رانندگی اختصاص داده میشدند.
زمانی که او در سال 1957 و در 18 سالگی برای خدمت به ارتش اعزام میشد، یکی از اولین سیاه پوستانی بود که به او اجازه داده شد تا آموزشهایی در رشتههای الکترونیک و مخابرات را دریافت کند.
البته پس از گذران دوران آموزش او را به گفته خودش به خاطر نژادش تنزل درجه دادند و راهی میدان جنگ کردند تا در نبردها شرکت کند و او که از این بی عدالتی سرخورده شده بود پس از سه سال از ارتش بیرون آمد. در آن زمان فکر میکرد که میتواند از مهارتهای خود در الکترونیک که در طول خدمت فراگرفته بود در زندگی استفاده کند که در عمل هم این چنین نشد.
"آن ها هیچ وقت مهارت مرا در اینجا قبول نداشتند و تنها شغلی که میتوانستم داشته باشم سرایداری و کارهای حراست بود."
او پس از دو هفته که به شهر و دیار خود برگشت دوباره داوطلب ملحق شدن به ارتش شد و برای 18 سال بعد به عنوان یک ارتشی انجام وظیفه کرد.
آلفونزا رایت Alfonza Wright یکی از هفت سیاه پوستی بود که در یک کشتی 167 نفره از سیاهان در لیست سربازان نیروی دریایی در سال 1960 قرار گرفت. در مصاحبه ای که او اخیرا شرکت داشته گفته است که با برخوردهای نژادپرستی کمی در آن زمان مواجه شد. فقط یک بار یک نفر ایتالیایی به او گفت که "هی کاکا سیا چرا اون تنت رو بلند نمی کنی بری کنار؟"
"من هم حقش را کف دستش گذاشتم و دیگر همین بود"، رایت گفت. خطر اصل جامعه سفیدپوستان بود. "وقتی که به منطقه کی وست Key West در فلوریدا رسیدیم میدانستم که باید روی کشتی بمانم."
مردم در شهر نورفوک ویرجینیا خیلی از سیاهها و ملوانان خوششان نمی آمد. روی بندر این شهر علامتی بود که روی آن نوشته شده بود: هیچ ملوان، سیاه پوست و سگی حق ورود به چمن ها را ندارد.
در نتیجه ارتش برای بسیاری از آمریکاییهای سیاه پوست که فقط تعداد بسیار اندکی از آنها میتوانستند هزینه تحصیل در دانشگاه را پرداخت کنند حکم دانشگاه هاروارد را داشت که در واقع راه فراری بود که بتوانند از زندگیهای فقیرانه خود در روستاها نجات پیدا کنند. بسیاری از سیاهان با ملحق شدن به ارتش در پی ساختن آینده خود بودند و یا امیدوار بودند تا با این کار به شغل و کسبی دست پیدا کنند.
مانند دیگر جنگها، سیاهان آمریکایی فکر میکردند که برای نشان دادن تساوی خود با سفیدان باید در میدان جنگ حاضر شوند و مردانگی خود را به سفیدپوستان نشان دهند.
از میان کسانی که به خدمت اعزام میشدند بسیاری روابط لازم برای به دست آوردن موقعیتهای مناسب در ارتش را نداشتند و تعویق دوران تحصیل نیز تنها برای کسانی مهیا بود که در دانشگاه مشغول به تحصیل بودند و هیئتهای اعزام هم تقریباً 100 درصد متشکل از سفیدپوستان بودند که تصمیم میگرفتند که چه کسی به خدمت اعزام شود که چه کسی نشود.
تمام این عوامل دست به دست هم میداد تا تعداد کشته شدگان سیاه در میدانهای نبرد بسیار بیشتر از سفیدان شود مخصوصا در سالهای اول جنگ. در سال 1965، به گفته وستهایدر، از هر چهار سرباز آمریکایی کشته و زخمی یکی سیاه بود. تا ماه ژوئیه سال 1966 سیاهان 22 درصد از کل تلفات جنگ را شامل میشدند که این میزان در سال بعد به 14 درصد رسید.
سرهنگ دوم جورج شافر، که یک فرمانده عالی رتبه سیاه بوده است میگوید که در مورد نرخ کشته شدگان سال 1986 احساس خوبی دارد. او این سخن خود را بر اساس آماری گفت که در کتاب وستهایدر با عنوان "تجربه سیاهان امریکایی در ویتنام: برادران در ارتش" آمده است. "نه اینکه که من از خونریزی خوشم میآید. نه، ولی عملکرد سیاهان در ویتنام تا حدی این اعتقاد را که گفته میشد سیاهان فقط برای این خوب هستند که باید در خطوط مقدم کشته شوند را متوازن میکرد".
البته به گفته وستهایدر پنتاگون هم تا حدودی این طرز فکر را رواج میداد و آن را به کار میگرفت. وزارت دفاع آمریکا در ابتدا هر گونه تبعیض در نوع اعزام سفید و سیاه را رد میکرد ولی در مارچ 1966 اعتراف کرد که سربازان سیاه پوست 31 درصد از پیاده نظام ارتش را در سال گذشته به خود اختصاص داده بودند و این درحالی بود که این وزارت خانه سعی در ایجاد توازن در این امر را داشت.
سکوت خیانتبار
تا زمانی که دریادار اول آرچی بیگرز در سال 1969 به وطن بازگشت کاملا مشخص بود که سیاهان چقدر علیه جنگ شده بودند. به عنوان یک مقام ارتشی سیاه پوست، او به والاس تری Wallace Terry در کتابش به نام "خون ها: تاریخ شفاهی جنگ ویتنام توسط کهنه سربازان سیاه" گفته بود که به من گفته میشد که نوکر عمو سم (منظور ایالات متحده) هستم.
او به خاطر داشت که در طول بازدیدی از دانشگاه هووارد Howard دانشجویان هیچ علاقه ای به صحبت کردن با اون نداشتند. "آنها میگفتند که سپاه دریایی به هیچ دردی نمیخورد. کل ارتش به هیچ دردی نمیخورد. آنها میگفتند که برادر یا کسی از فامیل آنها در جنگ کشته شده بود و میپرسیدند که چرا من هنوز زنده هستم. آنها نشاننظامیمخصوصمجروحینجنگ من را که یک قلب ارغوانی بود را میدیدند و میگفتند که چه چیزی را میخواستم به آنها ثابت کنم."
نرخ بالای تلفات سیاه پوست در طول جنگ ویتنام یکی از عواملی بود که کینگ را متقاعد کرد تا این جنگ را در سخنرانی معروف خود به نام "ماورای ویتنام" پس از سالها که از این جنگ رنج برده بود محکوم کند. ولی این تنها فاکتور نبود.
کینگ، مانند دیگر رهبران حقوق مدنی، برای جانسون که تصویب قانون حقوق مدنی سال 1964 را سبب شده بود احترام زیادی قائل بود و به دنبال تصویب و اجرای قانون حق رأی دادن برای سیاه پوستان در سال بعد بود تا این که سرگرم مسائل مربوط به جنگ شد و حقوق مدنی و بهبود زندگی سیاهان را به عنوانی یک اولویت داخلی مورد پیگیری قرار داد.
رهبران سیاه پوست نمی خواستند حامیان سیاسی خود را از دست دهند و در برخی موارد از جنگ حمایت میکردند و یا سکوت میکردند. "اگر ما با لیندون جانسون در موضوع ویتنام موافق نباشیم، او هم در مورد حقوق مدنی با ما همراه نخواهد بود،" ویتنی یانگ، رئیس لیگ ملی شهری در کتاب لوکسLucks گفته بود.
لوکس گفت: جانسون شخصیتی بسیار ترسناک بود. اگر از او عبور میکردی، زیر پاهایش لهت میکرد."
یانگ جنگ را تا پایان ریاست جمهوری جانسون در سال 1969 حمایت کرد و بلافاصله پس از آن مخالفت خود را با آن اعلام کرد.
روی ویکینز Roy Wilkins، رئیس NAACP، حمایت زیادی از جنگ کرد. او انتقاد از سیاستهای آمریکا در جنگ ویتنام را ممنوع اعلام کرده بود و شرکت در تظاهرات ضد جنگ را قدغن. در همین زمان مقالات و تصاویر زیادی در مجله بحران Crisis به چاپ میرسید که قهرمانیهای سربازان سیاه را تا سال 1969 نشان میداد.
اما کینگ که حالا جایزه صلح نوبل را دریافت کرده بود در نهایت احساس کرد که باید صحبت کند. "زمانی خواهد رسید که سکوت خیانت شمرده خواهد شد و آن زمان امروزبه سبب جنگ ویتنام فرارسیده است."
در تاریخ چهارم آوریل سال 1967، در کلیسای ریورساید Riverside نیویورک، کینگ تأثیرات زیان بار جنگ بر زندگی مردم آمریکا و همچنین ویتنامی ها را مورد نکوهش قرار داد. او میگفت آمریکا بزرگترین آتش بیار معرکهی خشونتزایی در دنیا است و اصرار داشت که از نظر اخلاقی هرچه زودتر جنگ ویتنام باید خاتمه مییافت.
در مقاله ای در واشنگتن پست این صحبت مطرح شد که کینگ با این صحبتهای خود دیگر فایده ای برای هدف خود، کشور و ملت ندارد.
لوکس میگفت: رسانهها این دیدگاه را ترویج میدادند که کینگ برای موضوعاتی فرای حقوق مدنی صلاحیت اظهار نظر ندارد. این رسانه ها میپرسیدند "مگر او از سیاست خارجه چه میدانست؟"
حتی NAACP و رلف بونش Ralph Bunche هم اظهارات کینگ را مورد انتقاد قرار دادند. بونش یک دیپلمات سیاه پوست مطرح آمریکایی بود که در سال 1950 اولین سیاه پوستی بود که مفتخر به دریافت جایزه صلح نوبل شد.
تنها سه هفته بعد از سخنرانی کینگ، محمد علی کلی از ورود به ارتش آمریکا سرباز زد. "وجدان من اجازه نمی دهد که برادر خود یا مردمی سیاه تر از خود و یا مردم فقیر و بدبخت را به خاطر یک آمریکای قوی بکشم."
تا آن زمان این جنبش حتی دستخوش اختلاف نظرهای شدید در مورد مسائل نسلی شده بود. معمولا رهبران جوانتر، نظامیگر و جدایی طلب مانند استوکلی کارمیشل Stokely Carmichael که ریاست تشکل SNCC را داشت و ترکیب "قدرت سیاهان" را اختراع کرد، از جنگ در غالبهای استعماری صحبت به میان میآوردند.
او در یک سخنرانی در سال 1968 گفت: "این جنگ جنگی است که در آن سفیدپوستان، سیاهان را مجبور به جنگ با زردپوستان برای دفاع از سرزمینی کرده اند که آنها قبلا از سرخ پوستان دزدیده بودند."
وستهایدر در کتاب تجربه سیاهان آمریکایی در ویتنام اینطور مینویسد: از زمان جنگ جهانی دوم، رهبران سیاه پوستان همیشه ارتش آمریکا را به عنوان مثالی بارز از تجمیع میان سیاهان و سفیدان و فرصت برابر آنها یاد کرده اند اما ملی گرایان سیاه معتقدند که نیروهای مسلح به اندازه بقیه جاهای آمریکا نژادپرست هستند."
"برای آنها، ویتنام تنها یک مکان برای شروع یک شغل نبود، بلکه جایی بود که برای تقویت ساختار قدرت سفیدان کشته میشدند."
رهبران ملی سیاهان مانند یوزهای سیاه Black Panthers خواستار دفاع مسلحانه بودند و همچنین از مشکلات زندگی در حلبی آبادهای شهری میگفتند که جیم کرو به آنها اشاره نکرده بود. به طبع این سخنرانیها، تظاهرات شهری ابتدا در محله واتس Watts و سپس در دیگر شهرهای لس انجلس به وقوع پیوست.
رایت که در سال 1966 از نیروی دریایی خارج شد و تا سال 1969 در کالج علوم اجتماعی بالتیمور بود، گفت: "فلسفه آنها این بود: سوزان پسر، بسوزان."
"این تظاهرات همیشه در واشنگتن هم برگزار میشد ولی من در آنها شرکت نداشتم. من در آن زمان میخواستم مدرک خود را بگیرم. میخواستم تا از امتیازات کهنه سربازی خود استفاده کنم و به هر قیمت نمیخواستم آنها را از دست بدهم."
وستهایدر گفت: سربازان سیاه متأثر از ایدهآلهای رهبران جوان خود از غرور سیاه و همبستگی میان سیاهان، اصلا نمی خواستند خود را درگیر نژادپرستیهایی که هنوز هم در جامعه و هم در ارتش زیاد به چشم میخورد، کنند. در نتیجه عجیب نبود که سربازان جنوبی سفیدپوست پرچم کنفدراسیون را در دست داشته باشند.
توماس که در ویتنام، کمبوجیه و لائوس در بین سالهای 65 تا 1968 جنگیده بود میگوید: "در میسی سی پی ما باید در خیابانها میجنگیدیم. ما باید برسر مسائل ابتدایی میجنگیدیم. ما دو میدان برای جنگیدن داشتیم: ویتنام و آمریکا. جنگ فقط در ارتش نبود. من همیشه درگیر بودم."
توماس گفت در جنگ ویتنام تا اواخر دهه 60 میلادی دو نوع سرباز سیاه پوست وجود داشت: کسانی که به دنبال زندگی کردن بودند مانند خود او که همه جای دنیا را با ارتش رفته بودند و نوجوانانی که بسیاری از آنها به خدمت سربازی اعزام شده بودند و شور و غرور سیاهان را در سر داشتند و بعضی از آنها مردانی عصبانی و خودسر بودند.
"ما آنها را درک نمی کردیم و آنها هم ما را. آنها کمی هم با این که ما به اندازه کافی برای آنها سیاه نبودیم مشکل داشتند. ما اغلب آنها را آرام میکردیم ولی آنها به ما میگفتند که از سر راهشان کنار برویم."
خشونت فراگیر:
به گفته وستهایدر، نژادپرستی سازمانی هر برهه از زندگی نظامی سیاهان را تحت تأثیر قرار میداد ولی بیشتر در محکومیتهای نظامی این مورد بروز داشت.
یک اختلاف آشکار: تنها 15 درصد از سفیدپوستان به جرم غیبت غیرموجه از خدمت به زندان نظامی فرستاده می شدند در حالی که 40 درصد از سیاهان به خاطر همین جرم به زندان نظامی فرستاده شدند.
به گفته توماس، تجربه خدمت برای یک سرباز سیاه کاملا از سوی فرماندهان او شکل میگرفت. کافی بود که یک فرمانده نژادپرست داشته باشید، او هر کاری که میتوانست با شما به عنوان یک سیاه انجام میداد. آنها میتوانستند شما را به راحتی به زندان بیاندازند و یا باعث اخراج شما از ارتش شوند. بسته به اینکه در چه یگانی خدمت میکردید با شما رفتار مختص آن یگان را میکردند."
به گفته وستهایدر، تا سال 1968، تمام عناصر لازم برای ایجاد خشونتهای نژادی در ارتش حاضر بودند. خشونت نژادی در پایگاههای ارتش در داخل ایالات متحده و در دیگر کشورها، در زندانهای نظامی و حداقل در دو یگان هوانیروز بسیار فراگیر بود. تنها یگانهای رزمی در جبهه مورد بخشودگی قرار میگرفتند.
(در این عکس یک سرباز زخمی سیاه پوست منتظر فرود بابگرد در عملیات آتلبورو در نزدیکی تای نینه در جنوب ویتنام است. این عکس در نوامبر سال 1966 گفته شده است.)
در میدان رزم، دشمنیهای نژادی به آن صورت که در پشت خاکریزها دیده میشد وجود نداشت چرا که افراد برای زنده ماندن به یکدیگر نیاز داشتند.
سرباز متخصص پنجم هارولد براینت Harold Bryantکه سال 1966 را در هنگ سواره نظام اول در آن که An Khe سپری کرد، در مصاحبه خود با تری گفته بود که آنها با مسائل نژادی که پشت سنگرها در حال رخ دادن بودن مواجه نبودند چرا که برای زنده ماندن به هم احتیاج داشتند. "ما همیشه در کمین بودیم."
البته جنگیدن در جلوی خط مقدم چشمان سیاهان را تا حدی باز کرد.
براینت گفت: "من در این دوران متوجه شدم که سفید پوستها به اندازهای که به کله ما فرو کرده بودند سرسخت نیستند، و اصلا نژاد برتر نیستند و تقریبا هر چیزی که در مورد آنها به مغز ما فرو کرده بودند نبودند. آنها هم وقتی من میترسیدم میترسیدند."
مقامات ارشد ارتش آمریکا به کرات هر گونه رفتار نژادپرستانه را چه به صورت سازماندهی شده و غیره در ارتش آمریکا انکار میکردند. در یک بازجویی در سال 1969 از سوی کمیته مجلس در نیروهای مسلح در مورد یک اغتشاش در کمپ لیژون Camp Lejeune در شمال کارولینا که در آن یک سرجوخه سفیدپوست کشته و چند نفر دیگر زخمی شده بودند، کاشف به عمل آمد که این مسئله ناشی از هیچ نوع اقدام تحریک آمیزی نبوده و صرفا از سوی چند نظامی سیاه نژادپرست ایجاد شده بود که گرفتار آتش سوءتفاهم ها، تصورات غلط، سوء ظن و سرخوردگی شده بودند.
چهار سال بعد، پرونده آشوب سال 1972 در ناو هواپیمابر USS Kitty Hawk در دادگاهغیررسمیکنگرهبا این نتیجه بسته شد که این آشوب در نتیجه ضرب و شتم بی هدف عده ی معدودی از خدمه ناو به وقوع پیوست. دادگاه در نهایت به این نتیجه رسید که هیچ اقدام نژادپرستانهای علیه سیاهان در آن کشتی رخ نداده بود و آنچه اتفاق افتاده بود تنها برخواسته برداشت هایی بود که از تبعیض علیه سیاه پوستان جوان روی ناو به وجود آمده بود که به علت حساسیت آنها از ستمهای واحی و یا شاید هم واقعی بر روی کشتی شامل درج یک نشان سیاه پوستی بر روی شانه آنها ناشی شده بود.
مقامات نظامی به این نتیجه رسیدند که اختلافات و آشوب ها میتواند آمادگی نیروهای ارتش را در خطر بیاندازد. در سال 1971، وزارت دفاع آمریکا یک گروه را موظف به مطالعه دلایل و راه حلهای موجود برای این اختلافات نژادی کرد. در پی این تصمیم تجدید نظرهایی در پیکره ارتش صورت گرفت که شامل تشکیل موسسه روابط نژادی دفاعی شد که امروز به عنوان پیشگام برنامه گسترده تساوی فرصتهای نظامی در ارتش آمریکاست.
وستهایدر در کتاب "جنگیدن در دو جبهه" مینویسد: در نهایت، این پایان اعزام سربازان به ویتنام و جنگ در این کشور و نیز اصلاحات انجام شده بود که باعث شد بسیاری از سیاهان همچنان به ادامه خدمت در ارتش راغب باشند، چرا که دیگر بسیاری از خشونت ها و تنشهایی که خدمات آنها را تحت تأثیر قرار میداد وجود نداشت."
من سرباز نیروی لعنتی دریایی هستم
در یک مورد که در کتاب "خون ها" از آن پرده برداشته شد مشخص شد که تا چقدر تأثیر اصلاحات و قوانین مصوب در آمریکا تغییر فرهنگ نظامی در قبال نژادپرستی سازمان یافته از دهه 40 که نژادپرستی به صورت علنی وجود داشت تا دهه 70 که قوانینی علیه آن به تصویب رسید و رفتار نژادپرستانه در ظاهر ممنوع شد، تغییر نا چیزی داشته است. ادگار هاف Edgar Huff در سال 1942 به نیروی دریایی آمریکا ملحق شد. او به اندازهای فقیر بود که مبلغ یک دلار و هشتاد سنت کرایه اتوبوس را قرض کرد تا بتواند خود را به برمنگام برساند تا بتواند در آزمون ورودی نیروی دریایی ارتش شرکت کند.
هاف یکی از 50 سیاه پوستی بود که وارد سپاه سیاهان دریایی آمریکا شد. این یگان کاملا از سفیدها جدا بود. هیچ کدام از سربازان به جز فرماندهان یگان آنها مجاز نبودند که وارد کمپ لژون بدون یک اسکورت سفیدپوست شوند.
شش ماه پس از آغاز خدمت در این یگان، هاف در یک مرخصی در ایستگاه اتوبوسی در آتلانتا برای ملاقات مادر مریض خود منتظر بود. دو سرباز نیروی دریایی به سمت او آمده و پرسیدند که چرا لباس نیروی دریایی را به تن دارد و او گفته بود که من هم یک سرباز نیروی دریایی هستم.
و آنها گفته بودند که اینجا کس دیگری را از سربازان نیروی دریایی نمی بینند.
هاف برگه مرخصی خود را به آنها نشان داده بود ولی آنها برگه ها را پاره کردند و هاف را به زندان نظامی نیروی دریای بردند و هاف تمام کریسمس آن سال را در زندان به سر برد.
با این وجود او مراتب ترقی را طی کرد و اولین سیاه پوستی شد که به درجه گروهبان یکمی رسید و تحت خدمت 19 ژنرال ارتش قرار گرفت که یکی از آنها فرماندهی بزرگترین یگان نیروی دریایی در جنگ ویتنام را رهبری میکرد.
"البته در طول سالهایی که در ارتش خدمت میکردم همیشه زمانی هایی به قدری ناراحت میشدم که نمی دانستم باید چه کار کنم. اگر یک نفر در جهان باشد که از این رفتار سفیدپوستان علیه سیاهان شکایت داشته باشد آن فرد من هستم." هاف داستانهای زیادی در مورد مشقت هایی که در طول خدمت خود متحمل شده بود را تعریف کرده است. "من هرگز اجازه ندادم که این مسائل باعث شود من هم در مورد سفیدها مقابله به مثل کنم."
هاف گفت: "مخصوصا در ویتنام من یک گروهبان یکم بودم. من مواظب همه افراد خود بودم اعم از سفید و سیاه." هاف مفتخر به دریافت ستاره برنز به خاطر نجات یک سرباز در خط مقدم و زیر آتش دشمن در سال 1968 شد.
زمانی که او در سال 1972 بازنشسته شد، نیکسون رئیس جمهور وقت آمریکا به او یک پیام تبریک فرستاد و بسیاری از مقامات ارشد ارتش نیز در پیامهای جداگانه خدمات او را در ارتش قدردانی کردند. مسئولان شهر گدسن Gadsenکه محل زندگی هاف بود، او را شهردار افتخاری شهر کردند و کلید شهر را به او دادند. فرماندار شهر جورج والاس نام داشت که فرمانده ی گارد ملی را برای ادای احترام نظامی به محل زندگی هاف فرستاد.
در یک بعد از ظهر پس از بازنشستگی، هاف به همراه خانواده و دوستان در پاسیوی خانه خود در کمپ لژئون نشته بود که جهان سرباز سفیدپوست چهار نارنجک فسفری سفید را در مقابل آنها پرتاب کردند.
هاف در این باره گفت: اینها هیچ بویی از نیرویی که در آن خدمت میکردند نبرده بودند.
این اقدام او را عصبانی کرد و لحظاتی را که قبل از جنبش حقوق مدنی سیاهان پشت سرگذاشته بود را به یاد او آورد.
او گفت: من دوباره یاد زمانی افتادم که کو کلوکسرز Ku Kluxers وارد شد و آقای سم بروستر Sam Brewster را با خود برد. من در آن زمان حدود 9 یا ده سال سن بیشتر نداشتم.
او داستان را اینطور تعریف کرد: "یک مرد سیاه را به درخت بسته بودند و تا سرحد مرگ با شلاق کتک زده بودند چرا که تنها در مقابل یک سفیدپوست که قصد تعرض به همسرش را داشته مقاومت کرده بود. و در آن زمان شما نمی توانستی کار بکنی. من وقتی در نیروی دریایی خدمت میکردم همیشه در ذهنم این اتفاقات را مرور میکردم و دسترسی آسانی به سلاحهای سنگین زیبایی داشتم که در اختیارم بود. همیشه آرزو داشتم که چه میشد اگر در آن زمان یکی از این سلاح ها را داشتم تا بتوانم این سفیدها را که ما را اینطور آزار و اذیت میکردند را از پا در آورم."
به گفته لاکس، بعد از این که دوران ریاست جمهوری جانسون پایان یافت، تمام سازمانهای حقوق مدنی که متأثر از جنگ ویتنام بودند به مخالفت با جنگ پرداختند. ولی دیگر رمقی برای آنها باقی نمانده بود، تأثیر خود را از دست داده بودند و در واقع هدف خود را گم کرده بودند.
لاکس در کتاب خود مینویسد: "این جنگ بزرگترین موج اعتراضات از زمان جنگ داخلی را در پی داشت. این جنگ جامعه سیاهان را از هم گسست و جنبش حقوق مدنی را بیش از هر موضوع دیگری در قرن بیستم متزلزل کرد. این جنگ جراحتهای دردناکی از خود باقی گذاشت که سوزشی مخصوص به خود را داشت."
نانسی مونتاگومری
Nancy Montgomery
ترجمه: عباس حاجی هاشمی
تعداد بازدید: 5244








آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 147
شبی نیروهای شما در جبهه سوسنگرد حملهای روی مواضع ما داشتند. من آن شب در پشت جبهه بودم و نمیدانستم که حملهای از طرف نیروهای شما صورت خواهد گرفت. برای مأموریت به یگان آرکان آمده بودم چون مأموریتم نیمهکاره مانده بود مجبور شدم شب را در همانجا بمانم و به خط نیایم.






