فراخوان مقاله: حافظه و سفر



همایش شبکة حافظة تکمیلی (A Postgraduate Memory Network Conference)

داستان حافظه: چشم‌اندازی تازه بر ارتباط بین داستان‌سرایی و حافظه در قرن بیست‌ویکم
                    
ما با افتخار اولین همایش شبکة حافظة تکمیلی را ارائه می‌کنیم: حافظه و سفر!


آیا سفر خواهید کرد اگر نتوانید به یاد بیاورید کجا بوده‌اید؟ دربارة مکان‌هایی که بوده‌اید چه به یاد می‌آورید؟ چگونه این خاطرات را ثبت و ضبط می‌کنید؟ اگرچه مسافران همیشه خاطرات سفر و آلبوم‌های خود را حفظ کرده‌اند، امروزه فناوری دیجیتال و رسانه‌های اجتماعی ما را قادر ساخته است تا خاطرات خود را بی‌درنگ بنویسیم و در سطح جهان پخش کنیم: این فناوری چگونه روایت ما از سفر را تغییر داده است؟ وطن کجا و به چه معناست و چگونه سفر ما به دوردست را تغییر می‌دهد؟ چگونه ایده‌ها و روایت‌ها بین فرهنگ‌های گوناگون سفر می‌کنند؟ حداکثر تا چه زمانی کاوشگران مکان‌های دوردست در فضا خواهیم شد (و تعطیلات خود را در ‌آنجا خواهیم گذراند) و هنگامی‌که در آنجا هستیم، بر سر خاطرات ما از زمین چه خواهد آمد؟ سفر ما در کجا به پایان خواهد رسید؟


در تاریخ سوم سپتامبر ۲۰۱۴ (۱۲شهریور۱۳۹۳) به افتتاحیة همایش شبکة حافظة تکمیلی بیایید که در مرکز لندن برگزار می‌شود و این پرسش‌ها ـ و نیز پرسش‌هایی بیشتر ـ را بررسی کنید. ما جویای مقالات از تمام رشته‌های دانشگاهی هستیم که «حافظه و سفر» را تا حد امکان به صورت گسترده و مبتکرانه تفسیر کرده باشند. لطفاً تا اول آگوست (۱۰ مرداد) خلاصه‌ای ۳۰۰ واژه‌ای از مقالة خود را به نشانی pgmemorynetwork@gmail.com ارسال کنید. از عموم مردم برای شرکت در این همایش استقبال می‌شود. برای کسب اطلاعات بیشتر دربارة سخنرانان و محل برگزاری و غیره، لطفاً به وب‌گاه pgmemorynetwork.wordpress.com مراجعه کنید. ما چشم‌انتظار به اشتراک‌گذاشتن ایده‌های خود با شما هستیم!


در تاریخ ۲۰ ژوئن ۲۰۱۴ (۳۰خرداد۱۳۹۳) این فراخوان در بخش Uncategorized وب‌‌گاه اعلام شده است.

 

منبع:    

                                                                            https://memoryandtravel.wordpress.com/
ترجمه: زهرا حسینیان



 
تعداد بازدید: 5442


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.