کتابخانۀ تاریخ شفاهی باستان شناسی

دکتر سید منصور سیدسجادی


«در سپهر فرهنگ ایرانی» با «سید منصور سید سجادی»

اشاره: قرار گفتگو با دکتر سید منصور سیدسجادی خیلی ساده و بی مقدمه، در روزی که به همراه استاد میرعابدین کابلی به دفتر مجله آمده بودند. گذاشته شد و چون او شخصیتی صمیمی و بی تکلف دارد گفت و گویی گرم و گیرا در گرفت. وقت اما مجال نداد و صحبت در جلسه ای دیگر هم ادامه یافت. حاصل این گفت و گوی چند ساعته را که متن آن قبلا به رؤیت ایشان رسیده است در  ادامه می خوانید.

باستان پژوهی:کمتر دیده ایم که دربارۀ خودتان در جایی سخن گفته باشید اگر موافق باشید. اگر موافق باشید، از همین جا آغاز کنیم. دربارۀ زادگاه کودکی، علایقی که منجر به روی آوردن به حرفۀ باستان شناسی شد و از تحصیلاتتان بگویید.
سید سجادی: من اصالتا آذربایجانی ام. در واقع از طرف پدری از روستای سابق زنوزـ که امروزه شهر شده ـ دراستان آذربایجان شرقی هستم. از طرف مادری هم، باز پنجاه درصد  تبارم به سیه چشمۀ ماکو در آذربایجان غربی می رسد و پنجاه درصد هم تهرانی سنگلجی ام. با این حال، من درسال 1327 خ درکرج درجایی که امروزه آنجا ادارۀ میراث فرهنگی کرج محسوب می شود، به دنیا آمده ام. آنجا کاروانسرایی است که منزل خشت و گلی ما در نزدیکی آن کاروانسرا واقع شده بود که البته اکنون تبدیل به میدان شده است.

باستان پژوهی: پدر چه کار می کردند؟
سید سجادی: پدرم کارمند شهرداری کرج بود و پیش از انقلاب، قبل از بازنشسته شدن، آخرین سمت شان مدیر کلی امور اداری ـ مالی شهرداری بود. فکر می کنم پدرم حدود 22سال داشت که به تهران آمده است. هنگامی که آمد ـ چون شخص با سوادی بود و آن موقع افراد با سواد خصوصا در روستاها کم بودندـ در ابتدا مثل همۀ مهاجران سرگردان بود و شغل خاصی نداشت و کارهای متفرقه مثل فرش فروشی انجام می داد، اما چون سواد داشت پس از یکی دوسال در شهرداری کرج به عنوان یک کارمند ساده استخدام شدند. بعدا درس را ادامه داد و دیپلم هم گرفته بود و درهمان ادارۀ شهرداری می مانَد تا این که 7/8 ماه قبل از انقلاب بازنشسته می شوند.


باستان پژوهی: تا بیست و دو سالگی که به تهران نیامده بود در کجا تحصیل کرده بود؟
سید سجادی: نکتۀ جالبی را پرسیدید. زنوز با این که در 1310خ روستایی بیش نبود اما صرف نظر از مکتب خانه، مدرسه هم داشت. آدمهای بزرگ و معروفی هم از آن جا بلند شده اند؛ مثلا آیت ا...زنوزی. اغلب هم پسوند «زنوزی» را حفظ کرده اند؛ هر چند که درشناسنامه ما این پسوند افتاده است و دیگر وجود ندارد. این مسأله  هم به این دلیل بوده که یکی دو شاخه از فامیل از هم جدا شده اند، «سجادی زنوز» و ما شدیم «سید سجادی». پدر درس می خواند اما نه همیشه. چون پدربزرگم و خانواده اش درآن جا باغ و مایملک متوسطی داشتند و محصولات باغی آن جا هم خیلی معروف بود، به باغداری و کارهایی از این دست می پرداخته است. با این حال، مدتی به مکتب خانه رفته و سواد آموخته بود. پدربزرگ مادری ام هم کارهای مکانیکی انجام می داد و آن زمان چند تراکتور داشت. من خیلی کم سال ـ شاید پنج ساله ـ بودم اما یادم است که مرا با خودش بیرون میبرد . یادم است  که مرا به روستای کُلین  ـ کلینی ها از همانجا هستندـ می برد که درآن جا زمین اجاره کرده بود. چون تراکتور داشت کشاورزی مکانیزه میکرد. اولین برخورد و دید باستان شناسی من در آن جا بود. یادم است که درآن جا امامزاده ای وجود داشت (که شاید هنوز هم وجود داشته باشد). بنای این امامزاده بر روی تپه ای قرار گرفته بود که روی آن تپه مملو از سفالهای دورۀ اسلامی بود. حالا شما خواهید گفت که یک بچه چطور تشخیص داده که آن سفالها مربوط به دورۀ اسلامی است!(می خندد) ساده است. الان این طور حدس می زنم! چون سفالها لعاب داشتند.
من برای مدتی، تا زمانی که مدرسه بروم، با پدربزرگ و مادر بزرگ مادری ام زندگی می کردم. از سه برادر فقط دو تا به تهران می آیند. درواقع، از طرف پدری مهاجرتی صورت گرفته، از طرف خانوادۀ مادری هم مهاجرتی صورت گرفته بود. البته همۀ خانوادۀ مادری تهران نیامدند. عموی مادر من به وزارت فرهنگ رفت و در بخش ثبت و ضبط (اندیکاتور نویسی) مشغول کار شد. اما پدر و مادر من درهمان جا بود و سپس تصمیم به آمدن به تهران گرفت که البته به تهران نرفت و به کرج آمد. با این حال، چون تراکتور داشت و کمی کار مکانیکی بلد بود، برخی از زمین داران بزرگ هم به کار می دادند. اما چون دو سه تا تراکتور داشت شاخص و شناخته شده بود. این که دربارۀ روستای کلین صحبت کردم از همان مواردی بود که زمین اجاره کرده بودند.


باستان پژوهی: آخرین باری که به زنوز رفتید چه موقع بود؟
سید سجادی: خیلی وقت پیش، و البته برایم خوشایند نبود. چون باغ را اقوام فروخته بودند و به جای آن ساختمان های آجری و آلومینیومی ایجاد شده بود؛ هر چند که هم چنان جای بسیار با صفایی است.هنوز هم وقتی مجسم می کنم که کودک بودیم و در آن باغها می دویدیم واقعا هیجان انگیز است،  اما به هر حال آن بهشت کودکی دیگر نیست و از بین رفته است. زمانی که به زنوز رفته بودم، به همراه یکی از دوستان قدیمی به جایی رفتیم که میدانگاهی بود و آسفالت شده بود. گفت اینجا را می شناسی؟ نشناختم! جای خانۀ پدری ما بود که دیگر ویران شده بود.

باستان پژوهی: دربارۀ تحصیلاتتان بگوئید.
سید سجادی: دستان را کرج بودم. نامش «دبستان فارابی»بود که بعدا عوض کردندو نامش را «دبستان دکتر مرادیان» گذاشتند.الان به خاطر ندارم که دکتر مرادیان چه کسی بوده است. اسم فارابی رابه دبیرستان آن جا دادند. دبیرستان راهم آن جا بودم، سه سال اول تحصیل دبیرستان فارابی درس خواندم و بعد چون می خواستم رشتۀ ادبی بخوانم به دبیرستان دهخدا رفتم. یک بار کلاس هشتم مردود شدم، احتمالا به خاطر درس فیزیک! ولی یکی از خوشبختی های من این بود که دبیر علوم خوبی داشتیم. دبیر طبیعی ما آقای ذوالقدر (آقای ذوالقدر همیشه در سال نو پای تخته می نوشت: «هر روز که گناهی نکنیم عید است»). یک دبیر ادبیات درجۀ یک داشتیم که گمان میکنم الان هم از پژوهندگان ادبی تراز اول کشورباشد، فکر می کنم نام او آقای دکتر شیخ الاسلامی(؟) بود. یامعلم دیگری داشتیم به نام آقای نجفی(فریدون تنکابنی) که معروف است و آنجا به ما درس داده اند. مقصودم این است که  درکنار برخی دبیرهایی که کم سواد، وقت گذران و تنبل هستند و متأسفانه چنین افرادی همه جا هست، بخت خوبی داشتم و دبیر های خوبی هم دیده ام. بنابه دلایلی درکلاس دهم مجبور به ترک تحصیل شدم و بعد ناچار شدم دو سال آخر راـ آن موقع دبیرستان 12 سال بودـ درکلاس های شبانه «خوارزمی» درس بخوانم. بعد کنکور دادم و درهمان اولین آزمون پذیرفته شدم و به دانشگاه ادبیات دانشگاه تهران رفتم.

باستان پژوهی: علت علاقه به باستان شناسی چه بود؟
سید سجادی: یکی این که اصولا از همان کودکی با مسائل تاریخی علاقه ای برقرار بود.   درخانوادۀ ما که خانوادۀ متوسطی بود و هنوزم است، کتاب وجود داشت و رد و بدل می شد. مادرم مجلات فرهنگی را همیشه مشترک بود. آن موقع کرج پنجاه سال پیش که شهرکی بیش نبود با مثلا 20 هزار نفر جمعیت، ما کتاب می خواندیم و مجلات را می دیدیم. مثلا مرا مشترک مجلۀ دانش آموز کرده بودندکه بعدا مجلۀ کودکان،کیهان بچه ها و...هم مد و مرسوم شد. بنابر این، از همان اول در خانوادۀ ما کتاب خواندن رواج داشت. پدرم غیر از قرآن که می خواندـ البته مذهبی کاملا معتدل بودـ و غیر از آثار حافظ و سعدی و مولوی بلخی هم که درخانه ما وجود داشت و خوانده می شد، اهل خواندن کتابهای  دیگر مثل داستان و رمان و ...هم بود. شاید اولین کتاب رسمی ای که من خواندم ـ و البته چیز زیادی از آن نفهمیدم ـ بینوایان ویکتور هوگو بود. در واقع یازده سالم بود که دایی ام بینوایان را به من هدیه داد. من خواندم، اما این که چه خواندم و آن موقع چقدر فهمیدم بحث دیگریست! یعنی این آشنایی و تمرین و علاقه به مطالعه درمن وجود داشت. تاریخ و جغرافیا هم برایم شیرین بود. 
شاید حوالی کلاس ششم دبستان بود که به تدریج جرقه هایی در علائق ام زده شدو بیشتر  به تاریخ علاقمند شدم و هر چیزی را به تاریخ ربط می دادم. اما اساسا شناختی از باستان شناسی نداشتم و هیچ برنامه یا آگاهی پیشینی نسبت به رشته ای به نام باستان شناسی در من نبود. بنابر این، تحصیلم در باستان شناسی به اعتباری تصادفی بود. سال 1347 که من دیپلمه دبیرستان خوارزمی و البته کتابخون هم بودم، وقتی به دانشگاه وارد شدم اصلا نمی دانستم رشته ای به نام باستان شناسی وجود دارد. یعنی اطلاع رسانی نبود که بدانیم چه رشته هایی وجود دارد.آن موقع چند رشته وجود داشت که خیلی معروف بود؛ مثلا اگر معدل کسی بالا بود جامعه شناسی یا روان شناسی انتخاب می کرد و باستان شناسی از رشته های کم شناخته و مغفول بود. من هم درحقیقت قصد داشتم رشتۀ حقوق بخوانم اما نمراتم به آن سطح نرسد  ناچار به دانشکدۀ ادبیات رفتم که البته از این بابت خوشحالم. در آن جا ناگهان متوجه شدم رشته ای به نام «باستان شناسی» وجود دارد. سال 1347 وارد دانشگاه شدم، یک سال در«بهارستان» دروس عمومی خواندیم و بعد بر اساس معدل می بایست انتخاب رشته می کردیم. در این زمان به دانشگاه تهران آمدم و آنجا فهمیدم که رشته ای به نام باستان شناسی وجود دارد. باستان شناسی آن قدر کم اهمیت و ناشناخته بود که با پایین ترین رتبه قابل انتخاب بود.

باستان پژوهی: چه کسانی در آن سالها در گروه باستان شناسی دانشگاه تهران استاد شما بودند؟
سید سجادی: دکتر نگهبان رئیس گروه بود، خان دکتر سیمین دانشور هم «زیبایی شناسی» درس می گفتند. مرحوم دکتر عباس زمانی، آقای دکتر فرخ ملک زاده و آقای رضا مستوفی فرد هم بودند. اینها استادان اصل ما محسوب می شدند. آقای فرزانگان هم بودند که زرتشتی و البته مربی بودند و بیشتر کارهای مؤسسه باستان شناسی را انجام می دادند. درکنار اینها، استادانی مثل دکتر منوچهر ستوده، دکتر عباس زریاب خویی، دکتر رضوانی که تاریخ درس می دادند و دکتر بهمنش هم بودند که تاریخ بین الملل درس می گفتند. البته دروس فرعی دیگری هم بودند.مثلا خانم شیرین بیانی که تاریخ درس می دادند.

باستان پژوهی: همکلاسی ها چطور؟
سید سجادی: همکلاسی های من بیشتر یا دبیر بودند یانظامی! چون این افراد می آمدند تا برای ارتقاء شغلی مدرکی بگیرند و بروند. از میان افراد باستان شناس، که البته نه هم دوره ای بلکه همکلاسی بودند، می توان به آقای حسن قره خانی، عقیل عابدی، احمد امیری (که بازنشسته شده) اشاره کنم. نیک بختی من این بود که به «اداره کل باستان شناسی» رفتم کسانی که به «ادارۀ ابنیه و بافت» و جاهایی از این دست رفتند تا حد زیادی از کارهای پژوهشی در افتادند. آقای میرعابدین کابلی، مسعود آذرنوش و حسین بختیاری که بیشتر با هم بودند، قبل از من بودند؛ یعنی وقتی آنها در«مرکز باستان شناسی» کار می کردند من تازه سال سوم یا چهارم رشتۀ باستان شناسی بودم. در واقع دورۀ پس از آنها باستانشناسی بیرون نداد. دورۀ پس از من هم همین طور بود. اما بعد از آن خوب بود و کسانی مثل آقای جلیل گلشن، ناصر نورزاده چگینی ، خانم آرمان شیشه گر، دکتر عباس علیزاده و...آمدند و به نظرم این دوره از نظر خروجی باستان شناسی ممتاز بود.

باستان پژوهی: شما چطور جذب مرکز باستان شناسی شدید؟
سیدسجادی: آن موقع کنکور سراسری می گذاشتند و بعد از آن می بایست در آزمون تخصصی شرکت می کردیم. درحقیقت، کنکوری بود که برای ورود به هر زمینۀ شغلی ای باید از این کنکور می گذشتیم. من آن جا قبول شدم، البته هنوز سربازی ام تمام نشده بود. مرکز باستان شناسی سه نفر را استخدام می کرد و احتمالا یازده نامزد وجود داشت، من هم شرکت کردم و فکر می کنم تنها من و آقای عابدی قبول شدیم. این مربوط به آخر سال 1351 بود. من لیسانس گرفته بودم. آخر سربازی ام بود و تجربۀ مختصری در کاوش داشتم. قبل از این که به مرکز باستان شناسی بیاییم سه یا چهار فصل کاوش رفته بودیم. بار اول، دکتر نگهبان می خواست کارونسرای محمد آباد خرّه در بویین زهرای قزوین را مرمت و برای اقامت دانشجویان باستان شناسی دانشگاه تهران آماده کند. هنوز آقای دکتر مجید زاده و دکتر ملک شهمیرزادی از امریکا نیامده بودند. اولین کلنگ باستان شناسی ام را از آنجا زدم، هر چند که آنجا خبری از لایۀ باستان شناسی نبود. بیشتر رسوب فضولات حیوانی بود اما سکوهای کاروانسرا آشکار شد و یک سکه هم یافته شد. بعدا دکتر صادق ملک و دکتر یوسف مجیدزاده هم از امریکا آمدند و با توجه به پرانرژی بودنشان خیلی جذاب و خوب بود. ما در کلاسهای درسی چیزی یاد نگرفته بودیم، هر چه آموخته بودیم از دکتر سیمین دانشور، دکتر زریاب خویی و دکتر ستوده یا دکتر ورجاوند بود. دکتر پرویز ورجاوند هم ـ که فراموش کردم از او در میان استادان نام ببرم ـ در دانشگاه تهران استاد ما بود. او از کسانی بود که کلاسش را خیلی خوب اداره میکرد و اشکانی ـ ساسانی درس  می دادند. سایر موارد پر بار نبود. با آمدن دکتر مجید زاده و دکتر ملک ما برای اولین بار در کلاسها اسلاید دیدیم! پیش از آن اصلا و حتی یک اسلاید از یک محوطه یا شیء باستانی را ندیده بودم. ممکن است الان این موضوع خنده دار باشد اما در آن زمان مهم بود. کلاسهای این دو جدی و منظم بود و خیلی سخت گیر بودند.

باستان پژوهی: آیا این مسأله با سایر استادان تضاد ایجاد نمی کرد؟
سید سجادی: چرا، یادم است در آن موقع یکی از استادان با سابقه به دکتر مجید زاده گفته بود که سال اول باید به همۀ دانشجوها نمرۀ «د» بدهی. ایشان گفته بود چرا؟ آن شخص پاسخ داده بود، چون اگر یکبار این کار را بکنی دانشجویان تا آخر عمر از تو حساب می برند. ایشان گفته بودند این موضوع بی ربط است و به هر کس بنا به شایستگی اش «الف» یا«د» می دهم. این جور مسائل تضاد شدیدی ایجاد کرد و بعد پیامدهایی داشت. درواقع نیروی تازه نفس و تحصیل کرده با نیروی قدیمی تر مواجه شده بود و مورد پذیرش قرار نمی گرفت.

 

باستان پژوهی: آقای علی اکبر سرفراز هم تدریس می کردند؟
سید سجادی: نخیر، آقای سرفراز را آقای دکتر مجیدزاده به دانشگاه بردند. دکتر مجید زاده وقتی ـ پس از انقلاب ـ رئیس گروه شدند، نظرشان این بود که باید نوعی همکاری و تعامل بین دانشگاه و مرکز باستان شناسی پدید آید. شما می دانید که هم آقای دکتر باقر زاده و هم دکتر نگهبان با این که خدمات بسیار زیادی به باستان شناسی ما کردند، اما بین آنها تضادی وجود داشت. اختلاف سلیقه های کاری و اجرایی داشتند و بین دانشگاه و مرکز باستان شناسی شکرآب بود. دکتر مجیدزاده که رئیس گروه شد درخواست کرد که چند نفری از مرکز باستان شناسی آن روز به دانشگاه بیایند و تدریس کنند تا همکاری و تعامل بین دانشگاه و مرکز باستان شناسی به وجود بیاید. برای جذب استاد و تدریس در دانشگاه تهران در سالهای پیش از انقلاب ضوابط سختی وجود داشت. مثلا آقای حسین طیب نعیمی که فارغ التحصیل دانشگاه سوربن فرانسه بود همزمان با دکتر مجیدزاده و دکتر ملک شهمیرزادی نامزد استادی دانشگاه تهران شده بود، در این امتحان پذیرفته نشد. در واقع دانشگاه به دو نفر نیاز داشت و  این دو را جذب کرد. البته آقای طیب نعیمی بعدا مدیر کل اداره باستان شناسی شدند. درهمان سالها، من و آقایان عقیل عابدی و حسن قراخانی همراه دکتر مجیدزاده به کاوش های تپه چغامیش رفتیم ویکی از نخستین کاوشهای باستان شناسی علمی را تجربه کردیم. در سال بعد، خانم پروفسور کنتور به آقای عابدی یک بورس تحصیلی دادند که ایشان ابتدا به امریکا رفت اما ظاهرا برای ایشان مشکلاتی پیش آمد و نتوانست از بورس تحصیلی استفاده کند و به ایران بازگشت. تجربۀ چغامیش هم بسیار خوب و مفید بود. به جزاین موارد، ما در اولین دورۀ درس روش کاوش که دکتر نگهبان گذراندن آن را اجباری کرده بود شرکت کرده بودیم و درتپۀ سگزآباد قزوین زیر نظر استادان کلنگ زده بودیم. تجربۀ دیگر من بعد از این موقعیتهای پراکنده شرکت در کاوش های علمی باستان شناسی، نمایندگی مرکز باستان شناسی در کاوش های تپه حسنلو دراستان آذربایجان غربی بود که زیر نظر رابرت دایشن انجام می شد.در کاوش های حسنلو آقای توزی را شناختم که برای کارهای گیاه باستان شناسی آمده بود. البته خود ایشان گیاه باستان شناس نیست و تنها برای نمونه برداری ازمواد باستانی به حسنلو آمده بود. وقتی دید که به عنوان نمایندۀ مرکز باستان شناسی افزون بر ناظر و نماینده بودن، در کاوش هم حضور دارم مرا به  شرکت در کاوشهای شهر سوخته دعوت کرد. باید اشاره کنم که تا آن زمان نمایندگان اداره کل باستان شناسی (مرکز باستان شناسی بعدی) درکاوش های غیر ایرانی با نام بازرس یا Jnspector که باری تقریبا تحقیر آمیز داشت، خوانده می شدند و تنها وظیفه شان نظارت ظاهری بر کاوش ها بود و هیچ گونه دخالتی در روند کار نداشتند. نخستین کسانی که این تابو را درباستان شناسی ایران شکستند و به صورت فعال درکاوش ها شرکت کرده و تأثیر گذاشتند هایده اقبال، میرعابدین کابلی، روان شاد مسعود آذرنوش و شماری دیگر بودند که کارهای آنان و دخالتشان درروند علمی کاوش ها مورد تعجب و در برخی موارد اعتراض گروههای باستان شناسی غیر ایرانی شد). پس از آن، با لویس لوین، باستان شناس مؤسسه خاور شناسی  دانشگاه آنتاریو، در بررسی ماهیدشت کرمانشاه کار کردم. مجموع این موارد باعث شدکه من مقداری با روشهای بررسی و پژوهش میدانی باستان شناسی آشنا شدم و یاد گرفتم که هر جایی بنا بر وضعیت جغرافیایی اش به شیوۀ خاصی بررسی می شود. در واقع درکاوش ها  و بررسی های حسنلو، کرمانشاه، شهر سوخته، غبیرا، سیراف و مواردی دیگر شرکت کردم که شرح مفصل آن در کارنامۀ علمی ام که قبلا به شما داده ام فهرست شده است.

باستان پژوهی: چطور به ایتالیا رفتید؟
سید سجادی: سال 1354 من عملا سه بورس تحصیلی داشتم. یکی را لویی لوین برای دانشگاه مونترال به من داد. یکی را هنری رایت برای دانشگاه میشیگان می داد ، یکی را هم توزی برای دانشگاه ناپل می داد. اما تفاوت در این بود که نقدترین شان بورس توزی بود. درواقع دفتر روابط فرهنگی ایتالیا در ایران کنکوری می گذاشت که فقط به10 نفر(در رشته های مختلف) بورس می داد.این کنکور برای رشته های مختلف  از جمله یکی هم برای  باستان شناسی بود من از این موضوع بی خبر بودم. توزی گفت که برو آن جا ثبت نام کن. ثبت نام کردم و امتحان دادم (البته خوشبختانه امتحان زبان درآن موقع وجود نداشت؛ نه انگلیسی و نه ایتالیایی) و پذیرفته شدم. یادم است که لوین به من گفت عجله نکن صبور باش تا سال آینده کراهای مونترال را پیگیری کنم، اما من در عالم جوانی و هیجان و ترس از این که ممکن است همین راهم از دست بدهم به ایتالیا رفتم . همین موضوع با رایت هم پیش آمد.

باستان پژوهی: حال پس از گذشت سالها تصمیم آن موقع را چطور می بینید؟
سید سجادی: ناراضی نیستم. البته دو انتقاد به خودم دارم. یکی این است که در امریکا و کانادا دپارتمانها انسان شناسی بودند. باستان شناسی زیرمجموعۀ آنها بود و از این نظر شاید آن جا افق فراتری به دانشجو می داد. دیگر این که در سپهر فرهنگ انگلیسی زبان پیوند بیشتری با دانش فراهم بود، اما به هر حال برای تصمیم گرفتن، شرایط آن روزها هم خیلی تعیین کننده بود؛ یعنی باید شرایط من در ظرف زمانی همان موقع سنجیده شود. با این حال، من این بخت را داشتم که با باستان شناسان بزرگی مثل هنری رایت، هلن کنتور(مدتی بسیار کوتاه)، رابرت دایسن و امثال آنها کارهای میدانی انجام دهم و چیزهایی از آنان یاد بگیرم. مثلا در آن موقع هنری رایت درنهایت فروتنی در مقاله ای که خود نوشته بود نام من، آقای کوثری و آقای یغمایی را هم جزو نویسندگان مقاله آورد، در حالی که ما درنگارش مقاله هیچ کاری انجام نداده بودیم. این عمل برای ما تشویق بزرگی بود؛ کاری که من از او یاد گرفتم و بعدا سعی کردم در مورد دانشجویانم انجام دهم. او برای من که دانشجوئی بیست وچند ساله بودم وقت می گذاشت و به حرفهای ما با کمال دقت گوش می داد و پاسخ می گفت . یک بار نزدیک یک ساعت و نیم برای من دربارۀ تفاوت دو واژۀ انگلیسی Explanation و Description توضیح می داد تا متوجه باشم که معانی واژگان با هم تفاوت دارد. یا مثلا در کاش دایسن یا دلوگاژ نظم و تسلط شان بر کاوش و فهم تکنیکهای کاوش مشهود بود، درحالی که درهمان زمان، برخی از هیأتها خارجی دیگر کارشان ضعیف بود. در کار میدانی، درآن سالها، استمرار و استمرار و دقت و دقت را یاد گرفتیم.

باستان پژوهی: برگردیم به موضوع ادامۀ تحصیل درایتالیا.
سید سجادی: بله آن موقع ایتالیا نظام دانشگاهی کمی عجیب بود، این طور بود که پنج ساله دکتری می دادند؛ یعنی با محاسبۀ لیسانس. به این ترتیب که بعد از دیپلم و ورود به دانشگاه، پس از پنج سال دکتر می شدید، به همین خاطر می گفتند «دتوره»(Dottore) . همۀ کسانی را که می شناسید از ایتالیا دکترا گرفته اند، درواقع دراین نظام دتوره دکتری دارند. البته بعد از این دتوره مقطع تخصص هم وجود داشت؛ یعنی از نظر رسمی مدرک دکتر یا دتوره می شدی اما یه یک دوره تخصصی هم وجود داشت که آن دوره دوسال طول می کشید. در آن جا مرا ارزیابی کردند و با احتساب لیسانس دانشگاه تهران در سال سوم نان نویسی کردند. من دتوره رابا بالاترین امتیاز ـ و با تشویق چاپ رساله ام ـ دریافت کردم. خلاصۀ نسبتا مفصلی از رساله ام در سال 1987 م در قالب مقاله ای حدودا 120 صفحه ای با عنوان زیرچاپ شده است:

S. Sajjadi , S.M, 1987”Prehistoric Settlements in the Bardsir Plain South- Eastern Iran 1976-1977”, East and West , 37 Nos, 1-4 ,pp.11-130

باستان پژوهی:دورۀ تخصص چطور؟
سید سجادی: آن موقع برای دورۀ تخصص ثبت نام کردم اما چون بایدبه ایران برمی گشتم، آن را نگذراندم. اما دوباره که در سال 1363 به ایتالیا برگشتم چون مسائل اتحادیۀ اروپا آغاز شده بود، باید نظام آموزشی اتحادیۀ اروپا هم کمابیش یکی می شد. بنابر این گفتند باید درجۀ معادلPh.D  در ایتالیا گذاشته شود. این شد که درایران پس از انقلاب هم آن درجۀ دتوره را به عنوان فوق لیسانس محسوب می کنند. بعد از بازگشت دوباره به ایتالیا، در کنکور ایران شناسی شرکت کردم، هر دانشگاه شرق شناسی ایتالیایی تنها چهار نامزد دکتری را می پذیرفت که من به اتفاق فرد دیگری نفر اول این کنکور شدیم( من در رشتۀ باستان شناسی  یک ایتالیایی دررشتۀ زبان شناسی). این مقطع تحصیلی سه سال طول کشید و به این ترتیب درجۀ دکترای دولتی را هم گرفتم که معادل با دکترا در سایر کشورها بود. البته نام رسمی این مقطع در ایتالیا «دکترای پژوهشی» است. رسالۀ دکتری من دربارۀ مرو بود، کتاب مرو:بازسازی جغرافیایی تاریخی یک شهر بر پایۀ نوشته های تاریخی و شواهد باستان شناسی که اخیرا درایران از سوی انتشارات سازمان میراث فرهنگی منتشرشده، همان رساله ام در رشته ایران شناسی است. در واقع ضوابط این بود که در کنار باستان شناسی می بایست به مسائل ایران شناسی توجه می شد و صرف باستان شناسی نمی بود. کتاب مرو چنین ویژگی هایی دارد.

باستان پژوهی: استاد شما چه کسی بود؟
سید سجادی: استادم پروفسور گراردو نیولی بود که رئیس مؤسسه ایزیائو(Isiao) است که هنوز هم در ایران به اشتباه با نام ایزمئو(Ismeo) معروف است. البته در مقطع دتوره ـ چون تماما موضوع باستان شناسی مطرح بودـ استادم آقای توزی بودند. اما درمقطع دکترای پژوهشی دو ایران شناس، یکی آدریانو روسی، زبان شناسی که رئیس دانشگاه خاور شناسی ناپل بود و یکی هم گراردو نیولی، استاد دانشگاه ساپینزا(La Sapienza «دانش»، دانشگاه مادر شهر رم) بود، استادان من بوده اند و این را نیز اشاره کنم که تاکنون چهارجلد از کتابهای گراردو نیولی را به فارسی ترجمه و منتشر کرده ام. برای تهیۀ رسالۀ دکترای ایران شناسی به شهر مرو در کشور ترکمنستان امروزی رفتم و کارهای میدانی انجام دادم . در مرو دو جور کار انجام دادم. یکی عضویت در گروه تهیۀ نقشۀ باستان شناسی مرو بود که چنین نقشه ای تهیه شدو دیگری مطالعه آثار و محوطه های تا دورۀ آهن، بعدا و در سفر دیگری که به مرو رفتم در مورد محوطه های دوره های تاریخی و اسلامی بررسی و مطالعه میدانی انجام دادم.

باستان پژوهی: هزینه های این تحقیق از کجا تأمین می شد؟
سید سجادی: دانشگاه پول می داد؛ یعنی اگر لازم بود کسی برای رساله سفری انجام دهد برآورد هزینه می کرد و تأمین هزینه می شد.

باستان پژوهی: شما دراین سالها ازدواج کرده بودید یا خیر؟
سید سجادی: بله من درسال 1359 ازدواج کردم . درواقع کمی پس از رفتنم به ایتالیا به اعتبار لیسانس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، در دانشگاه ناپل مربی زبان فارسی شدم. هم در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی و هم در رشتۀ تاریخ ایران و آسیای مرکزی مربی بودم و درس می دادم. همسرم با پروفسور کانی(Cagni) زبان آکادی می خواند و پروفسور کانی کسی است که بیشتر لوحه های پیدا شده از شهر ابلا در سوریه را خوانده و ترجمه کرده است و شاهد عقد من و همسرم نیز بوده است. کسانی که زبانهای اکادی و بابلی و ... می خواندنداجبارا باید یک زبان شرقی هم( مثل ترکی استانبولی،عربی یا فارسی) می آموختند که ایشان فارسی می خواند. شاید یکی از دلایلشان هم این بود که چون پدرشان خیلی به مسائل باستان شناسی علاقمند بودند، و کتاب های باستان شناسی فراوانی در کتابخانه خود داشتند به  این تحصیلات علاقمند شده بود.البته همسرم بعدا این رشته را رها کردو دکترای علم سیاسی گرفت. اما درعین حال چند کار شروع کرد که یکی کمک به من برای ترجمۀ سفرنامه مارکوپولو از زبان اصلی است. منظورم زبان اصلی و متن قرن سیزده میلادی ونیزی ـ فرانسوی است، نه زبان امروزی ایتالیا. نکتۀ دیگر، ترجمه و معرفی تاریخ شعر نوی فارسی از نیما تا مقطع انقلاب اسلامی است که در معتبرترین مجلۀ ادبی ایتالیا در ونیز به نام کافه(Caffe’) منتشر کرد. یعنی اشعار شاعران گوناگون را انتخاب کرد و به صورت گزیده هایی منتشر نمود و این شاید نخستین باری بود که شعر نوی فارسی به صورت یک مجموعه به زبان ایتالیایی انتشار می یافت. اما بعد از این که تغییر رشته داد، تدریجا پیوندهای پژوهشی اش با این مسائل قطع شد و به تحقیق در زمینه های دیگری پرداخت.دلیل این تغییر رشته هم این بود که همسرم گفت که خواندن زبان های باستانی خاور میانه با توجه به دشواری های موجود برای موضوع اشتغال مشکلاتی پیش می آورد و قرار شد یکی از ما کار کند و دیگری تحقیق. ایشان تصمیم گرفت کار کند و دو باستان شناس یا محقق بیکار در یک خانواده نباشند!( می خندد). درواقع ایشان فداکاری بزرگی کرد. چون در آن وقت، به دلیل غیبت، مرا هم از اداره باستان شناسی اخراج کرده بودند و هیچ درآمد مستمری نداشتیم. ما برای چند سال ایران بودیم، یعنی از 1359 تا 1364. همسرم درکنسولگری ایتالیا کار می کرد و من هم درمرکز باستان شناسی. همان سال 1362 یا 1363 اولین کاوش رسمی بعد از انقلاب را من در تپۀ نورآباد لرستان انجام دادم.

باستان پژوهی: به مرو برگردیم . لطفا کمی دربارۀ فضای فرهنگی و اجتماعی مرو هنگامی که آن جا کار میکردید بگوئید؟
سید سجادی: خیلی جالب بود، خاطرات بسیار خوبی دارم. باستان شناس معروفی به نام آندره بدر(Andre Bader) همراه ما بود و یک باستان شناس قدر و بزرگ دورۀ تاریخی به نام آقای کشلینکف(Koshelinkov) که اکنون بازنشسته شده اند.اینها سالیان درازآن جا کار می کردند. من درآن جا چیزهای جالبی دیدم. یکی از این چیزها، علاقۀ بسیار زیاد مردم ـ مردم  ونه سیستم اداری ـ به ایران بود. قوربان علی اناگلدی که درآن موقع رئیس ادارۀ باستان شناسی بد، فردی بود که قیود مذهبی ویژه ای نداشت. مثلا از مشروبات الکلی به حد افراط استفاده می کرد، اما جالب است که پیوسته رادیوی مشهد را می گرفت. به من اظهار محبت می کرد و مرا می بوسید. می گفتم تو که نمی فهمی چه می گویدچرا گوش میکنی؟ می گفت همین که این صدا از ایران می آید خودش غنیمت است . جالب است که هیچ زبانی جز روسی و ترکمنی بلد نبود اما چون درآن جمع من ایرانی و اهل آذربایجان بودم، با من عیاق بود. میگفت وقتی به ایران رفتی باید از مشهد برایم مهر و تسبیح بیاوری، به شوخی می گفتم «آخه اناگلدی مذهبت که فرق می کند، مشروب هم که می خوری مهر و تسبیح برای چه می خواهی؟» اما او شدیدا به ایران علاقه داشت.

باستان پژوهی: از وقتی روسیه تزاری روی به توسعه طلبی آورد و بخشهایی از ایران طی جنگهای ایران و روس جدا شد و سپس زمانی که اتحاد شوروی استالینی کارهای گسترده  ای برای تغییر فرهنگ مردم در آسیای مرکزی و قفقاز انجام داد(نظیر تلاش برای محو فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در آسیای مرکزی یا ایجاد لنین آبادها و سپس کشورهایی با نامهای جعلی مانند نقاطی که به لحاظ تاریخی آلبانیا و آران محسوب می شود وامروزه جمهوری آذربایجان خوانده می شود) و بعدا دست به دخالت در استانهای شمال غربی ما زد، فرقۀ دموکرات و پیشه وری را ساخت و مورد پشتیبانی قرارداد، ما به طور پیوسته مورد هجوم همسایۀ شمالی بوده ایم. حال با توجه به این سوابق، تجربۀ شما از حضور درآن  مناطق چیست، خاطرۀ ایران چقدر در بین مردم زنده است و ما در برابر آسیبی که پیوسته از این جبهه متوجه ماست چه باید بکنیم؟

سید سجادی: باید بپذیریم که ما هم مقصریم. ما ضعف نشان داده ایم و به قول شما با این که شاهد استمرار سیاست آنها هستیم، خودمان سیاست معین و پایداری در قبال موضوع نداشته ایم. مثلا ما چقدر تلاش کرده ایم که در قفقاز یا آسیای میانه حضور فرهنگی داشته باشیم؟ مثال می زنم، من در سال 2000 میلادی که چند سالی به خاطر کار همسرم درگرجستان بودم، از مسئولان سازمان میراث فرهنگی و تمدنی بین ایران و گرجستان را جدی بگیرند و ارتباط برقرار کنند. دو سال وقت صرف کردم، با وزیر فرهنگ آن کشور ملاقات کردم و توافق ایشان را برای حضور یک گروه باستان شناسی ایرانی را جلب کردم و پیش نویس فارسی وانگلیسی تفاهم نامه ای بین سازمان میراث فرهنگی آن زمان(درآن موقع هنوز سازمان میراث با صنایع دستی و گردشگری ادغام نشده بود) نوشتیم و مستمر پیگیری کردم، اما نهایتا هیچ کاری انجام نشد. من به مسئولان آن جا یا در سخنرانی هایی که در گرجستان می کردم،تصریح میکردم که چون مادر رضایی من گرجی بوده است . من آن را خانۀ دوم خودم می دانم و بر پیوندهای فرهنگی ایران و گرجستان تأکید می کردم. ولی مسئولان  مدیریت کلان ما این شانس و بخت را از دست دادند. جالب است که بدانیم که در گرجستان هم، درآن زمان به سادگی امکان فعالیت برای کشورهای دیگر (به جز آلمان) فراهم نبود، اما آنها را راضی شده بودند که با ایران هیچ پیوندی صورت بگیرد. به مسئولان تأکید کردم که شما در حال برافراشتن پرچم ایران در آن جا هستید، و تأکید هم کرده بودم که کاوشها دردورۀ تاریخی و اسلامی انجام شود که مسئولان و مدیران ما فکر نکنند چون علاقۀ شخصی و تخصص من مربوط به پیش از تاریخ است بر آنم تا صرفا کارهایی را در حوزۀ علایق خودم مطرح کنم! اما نمی دانم ـ و اصلا هم نمی خواهم بدانم ـ که چرا چنین فرصتی را از دست دادند.
در شهر برجمی(Borjomi) که آب معدنی اش بسیار معروف است، ارفع الدوله که کنسول ایران در آن جا بوده است ساختمان بی نظیری ساخته ، انگار دوباره عالی قاپو را آن جا ساخته است!عکس های شاهان قدیم ایران از پیشدادیان و کیانیان و ... راتماما کشیده اند، آیینه کاری کرده اند و چیز بسیارزیبایی آن جا درست کرده است. همه جا کتیبه نوشته مثلا «حسن ارفع الدوله» یا اشعار حماسی و عرفانی فارسی و ... در کنار این محوطه هم «پارک کاترین کبیر» قرار داردکه جایگاه تفریح و گلگشت کاترین کبیر و تزارهای روس مثل الکساندر بوده و از مسکو برای استراحت به آن جا می آمدند. این موضوع هم یکی دیگر از مسائل بودو اتفاقا درآن زمان آقای جلیل گلشن را وقتی که آن جا بود به این محل بردم و به ایشان هم نشان دادم. با گرجی ها هم صحبت کردم که آیا مایل هستند ما بیاییم این جا را مرمت کنیم و به عنوان «خانۀ فرهنگی ایران و گرجستان» درست کنیم. کنار این محل هم شهر معروف«عباس آباد» قرار دارد که شاه عباس بزرگ ساخته و امروزه نام آن را عوض کرده ونامی گرجی گذاشته اند. این موضوع پذیرفته شد. اما موضوع این است که همواره از این پیشنهادات زیاد استقبال می شود ولی به عمل درنمی آید!یعنی ما درآن زمان شاید با سی میلیون تومان می توانستیم یادمان بُرجُمی را به عنوان یک پایگاه و مقر فرهنگ ایرانی دایر کنیم و داشته باشیم. گوش شنوایی نبود و  نیست. هر گرجی و ارمنی ای که آن جا می دیدیم وصحبت می کردیم اظهار علاقه همواره وجود داشت، می گفتند ما هم ایرانی هستیم؛ یعنی علاقه عجیب و غریبی به ما ایرانی ها  درآن جا وجود دارد . درترکمنستان و منطقه مرو هم همین طور بود، آن قدر به من اظهار علاقه می شد که گاهی حتی همکاران ایتالیایی ام دلخور می شدند. چون تا بومی ها می فهمیدند که من ایرانی ام دورم حلقه می زدند و کاری با آنها نداشتند و درحالی که نه من زبان آنها را می فهمیدم و نه آنها زبان ما را. چون ترکمنی  با ترکی آذری ما خیلی فرق میکند و به سختی چند کلمه ای حرف می زدیم. حکایت«همدلی» است که حتی بی هم زبانی هم پایدار مانده است. همین اتفاق را در بخارا و سمرقند هم تجربه کردم.
در همان جا (در مرو) آقای بدر، باستان شناس روس که همسری ترکمن داشت، روزی به من گفت که فردا می رویم آثار باستانی و هنری ترکمن را بازدید می کنیم. من هم گفتیم باشد!فردا رفتیم. یک کلیسای ارتدکس قرن هشتم میلادی(دورۀ ساسانی) به ما نشان داد، بعد رفتیم از قلعه ای دیدن کردیم، دربارۀ قلعه پرسیدم. جواب گفت قیزقلعه است(یعنی قلعه دختر). پرسیدم دوره اش چیست؟ گفت ساسانی، شاید هم کمی اشکانی، جلوتر رفتیم باز بناهای اشکانی و ساسانی ووو، هر جا که رفتیم آثار اشکانی و ساسانی بود. دربرگشت گفتم آقای بدر! تا آن جا که در مدرسه و دانشگاه به ما یاد داده اند، می دانیم که ساسانیان ظاهرا ایرانی بوده اند و انگار اشکانیان و هخامنشیان هم ایرانی بوده اند! تمام احترامی که به همۀ اقوام و ملیتها دارم اما این خلق ترکمن کجاست؟ خلق ترکم شاید فقط هزار سال است که به این جا مهاجرت کرده. وقتی خلق ترکم از اعماق آسیای مرکزی به این جا مهاجرت می کرد که از عمر فرهنگ و تمدن ایرانی یکی دو هزار سال گذشته بود! شما چطور چنین چیزی راترویج می کنید؟ با دیدگاههای کمونیستی خود گفت:شما اشتباه میکنید و این ها همه متعلق به خلق ترکمن هستند.گفتم اگر «متعلق» است که من حرفی ندارم. یعنی امروز دراین کشور قرار دارند. اما وقتی که شما می گوئید این ها آثار و دستاوردهای تمدنی خلق ترکمن است، قربانت بروم این طور نیست. بنابر این، در ساختار رسمی چنین اتفاقاتی هم دیده می شد، اما خود ترکمنستانی ها آدمهای بسیار خوب  شریفی بودند.   
یک بار ما را به جزیره ای بردند درکانال قره قوم و مهمان نوازی بسیار خوبی کردند. همگی با قایق رفتیم، با امبرتو شراتو(باستان شناس معروف ایتالیایی که مرحوم شده است) گراردو نیولی، ماریتسیو توزی و دیگران. آن جا کیف پولم را گم کردم. مدارکم و اجازه نامه اقامت که درآن بود، برایم مهم و حیاتی بود. وقتی به پایگاه مان برگشتیم، که درکی از کلخوزهای آن موقع بود(و چنان وضع نابسامانی داشت که گوئی بمباران شده است، چون همه چیز فرسوده و خراب بود). من به اناگلدی که مرد نازنینی بود گفتم که کیفم گم شده. پرسید کجا؟ و ماجرا را تعریف کردم . گفت اگر در مسیرداخل آب نیفتاده باشد یک ساعت دیگر پیدا میشود. شاید یک ساعت هم نشد که خبر پیدا شدنش آمد. رانندۀ مینی بوس گفت که داخل مینی بوس افتاده بود . داخل کیفم حدود 2000 دلار بود و دست نخورده مانده بود. آن موقع دستمزد  و حقوق ماهیانۀ آقای اناگلدی، رئیس باستان شناسی آن جا، 75 دلار بود!من هر چه تلاش کردم که 100 دلار به راننده بدهم قبول نکرد، نه تنها راننده چیزی نمی گرفت بلکه اناگلدی می خواست خون راه بیندازد که چرا چنین برخوردی میکنی  قصد داری انعام بدهی. این موضوع برای من خیلی ارزشمند بود . جایی که مدیر کل باستان شناسی اش75 دلار می گرفت و طبعا حقق راننده بسیار کمتر بود، چنین برخوردی دیدم . این قبیل علایق به ایرانی ها را من خیلی درآن جاها دیدم ( البته تنها نسبت به ایرانی ها  تا جایی که می توانستند و شاهد بودم اروپایی ها را سرکیسه می کردند!و هنوز هم میکنند.) در گرجستان هم این طور بود، اما وقتی که برای آمدن به ایران به فرودگاه می آیی از ایرانی ها رشوه می گیرند، یعنی شما همۀ کارهای اداری و قانونی را انجام داده ای ولی باز خود پلیس بهانه جوئی می کند و باج می گیرند. البته همۀ این موارد بنا به تجربۀ من در آن سالهاست و بعد از آن شاید وضع تغییر کرده باشد.

باستان پژوهی: آقای دکتر!بعد از صد سال که ما باستان شناسی انجام می دهیم، و قائل به این هم هستیم که«جهان ایران» فراتر از مرزهای سیاسی امروز ماست، تشکیلات باستان شناسی و میراث فرهنگی ما به تازگی آن هم درمقیاسی بسیار خرد و ناچیز بررسی ایا درکشور عمان انجام داده است؛ به نظر شما با این موضوع چطر باید مواجه شد؟ و چه باید کرد که درسطوح مدیریتی و اجرایی به این درک برسند و پیوندهای علمی و فرهنگی درسطح منطقه برپا شود. دراین باره حتی در نیمۀ نخست دهۀ 1350 هم که به اذعان بسیاری از باستان شناسان یک دورۀ طلایی را داشته ایم، چنین اتفاقی رخ نداد. البته در گفت وگویی که در شمارۀ پنجم باستان پژوهی با دکتر شهریار عدل انجام داده ایم ، ایشان ضمن بر شمردن یکی دو نمونه که منتهی به نتیجه نشد، بیان داشتند که درآن سالها هنوز اتحاد شوروی وجود داشت و محدودیت ها برای برقرار  ارتباط بسیار زیاد بود، اما باز هم این استدلال قانع کننده نیست، چون کشورهایی مثل افغانستان، عراق، ترکیه  پاکستان هم وجود داشتند که خارج از سیطرۀ شوروی بودند و چرا ما چنین پیوندهایی را با آنها برقرار نکردیم؟ اکنون هم تعداد زیادی از دانشجویان ما ـ درحوزۀ باستان شناسی ـ در هندوستان، تاجیکستان، جمهوری آذربایجان و کشورهای اطراف تحصیل می کنند که این کشورها  سطح علمی مطلوبی ندارند و از این نظر برای ما هیچ نوع اتفاق علمی و فرهنگی رخ نخواهد داد و به نظر می رسد که این امر در بلند مدت به سود ما نیست. از سوی دیگر، با توجه به وضعیت مدیریت میراث فرهنگی و مدیریت کلان فرهنگی کشور، به نظر می رسد که برای حضور علمی و فرهنگی در کشورهای پیرامونمان بهتر است از مجرای دولتی ـ که ضعیف و ناکارآمد نشان داده ـ اقدامی نشود و پژوهشگران و دانشمندان ما حضور مستقل داشته باشند.    

سید سجادی: موافقم، همین طور است.البته تا آن جا که من می دانم در زمان آقای دکتر باقرزاده  دو کوشش ناموفق دراین زمینه انجام گرفت.
ما الان با کشورهایی(میگویم «کشور» چون چاره دیگری نیست) روبه رو  هستیم که درحال هویت سازی اند .مثلا کشورهای حاشیه خلیج فارس موزه های بسیار بزرگ و مجلل می سازند، به حراجی های جهانی می روند، اشیایی را می خرند و در موزه هایشان به نمایش می گذارند و می گویند که ما صاحب تمدن هستیم! یعنی مثلا سفال نیشابور، یا مینیاتور هند گورکانی را به نمایش می گذارند و می گویند مربوط به «تمدن غربی» است!  این  البته فقط محدود به آثار اسلامی نیست و هویت سازی در زمانهای دورتر در زمینۀ آثار پیش از تاریخی و تاریخی هم انجام می دهند. حتی درهمین کشور ترکمنستان آثار هخامنشی را به عنوان دورۀ «یاز3ـ4» یا آخر «عصر آهن» طبقه بندی می کنند. من درهمین موضوع تهیۀ نقشه باستانی مرو، با آثار هخامنشی هم مواجه شدم. به همین قرینه آثار زیادی در منطقه وجود دارد.برخی شناسایی و مطالعه شده و برخی هنوز نه. از طرفی ما از نتایج این مطالعات هم بی خبریم که جا داشت انبوه آثار باستان شناسان و ایران شناسان روسی به فارسیترجمه می شد که نشده است. بنابر این، ما به عنوان کشور مادر، با حفظ احترام نسبت به مرزهای سیاسی کنونی و تمامیت ارضی همۀ این کشورها، باید نقش مهمتری ایفا کنیم و در سراسر جهان ایرانی پیوند برقرار کنیم.
دو کوشش زمان دکتر باقر زاده که من به یاد می آورم، یکی این بود که آقای کابلی و آقای مهندس حاکمی ـ دقیق به خاطر ندارم به دوبی یا ابوظبی ـ رفتند، از موزه های بازدید کردند و صحبت هایی بود که آنجا کاوشی انجام گیرد. البته این فقط در حد کوشش اولیه بود. کوشش دوم زمانی اتفاق افتاد که قرار بود آقای دکتر صراف منطقۀ دیاله درعراق را بررسی کند که این هم مصادف شد با انقلاب و موضوع به کلی منتفی شد. الان هم دربارۀ این که چرا چنین برنامه هایی انجام نمی شود باید دو مسئله را درنظر بگیریم: نخست این که، مسائل مالی در بین است که البته اگر بخواهیم کشورمان را در دنیا نشان بدهیم باید خرج هم بکنیم و ما ازاین نظر کشور فقیری نیستیم، چنین توان مالی ای را داریم. چنان که ما نرفتیم ولی کشور ترکیه 11 هیأت باستان شناسی درترکمنستان دارد (صحبت حدود 20 سال پیش است) و شنیدم در گرجستان هم مشغول شده اند،درجمهوری آذربایجان هم کار می کنند و ارمنستان را اطلاع ندارم امابه هرحال کشور ترکیه جای پای خودش را در باستان شناسی آسیای میانه به خوبی سفت کرده است  مطمئنا با توجه به سابقه ای که از آنها درخلال سالها دیده ایم خیلی چیزها راتفسیر یکجانبه خواهند کرد. این اتفاقات درحالی می افتد که ما هم چنان درخواب خرگوشی هستیم. نکتۀ دوم که مسئله مهمتری محسوب می شود، دارا بودن افراد متخصص است. ما تا هنگامی که تن به نظم و ضوابط ندهیم و هم چنان بر مبنای رابطه عمل کنیم، شرایط همین خواهد بود . ما باید اول یک باستان شناس ایران که مثلا فرهنگ کوراـارس را حداقل به اندازۀ یک باستان شناس گرجستانی می شناسد داشته باشیم، تا بعد بتوانیم درآن جا کار کنیم. چون این هیأت های مشترک ما که در ایران راه افتاده در چنین سطوحی نیستند، اصلا وضع بعضی ازآنها مضحک و خنده دار است، ما نمی توانیم جوان تازه کار و کم تجربه ای را با فلان باستان شناس ورزیده و با تجربه و شناخته شدۀ خارجی که کوله باری از سابقۀ تدریس و پژوهش میدانی دارد، به سرپرستی هیأت مشترک بگماریم و انتظار داشته باشیم کار دقیق و سطح بالای علمی انجام شود. اصلا چطور می توان نام چنین چیزی را هیأت مشترک گذاشت؟چرا باید سر خودمان را کلاه بگذاریم، نتیجه چه میشود؟طبیعی است که آن جوان به دلیل مقهور و مبهوت و متحیر شدن دربرابر آن آدم کارکشته و با تجربه کار از پیش نمی برد و شاید مثلا به امید دریافت یک بورس تحصیلی درخیلی مسائل درموضع ضعف قرار بگیرد. یعنی نه این که عمدا بخواهد باج بدهد، نه، بلکه به طور طبیعی چنین فضایی شکل میگیرد. چون قوی و آزموده نیست و توان رویارویی و هم صدایی ندارد می بینیم که این موضوع اول در داخل کشور مصداق پیدا می کند؛ یعنی مادامی که ما نیروی متخصص نداشته باشیم حتی در داخل کشورمان قادر نیستیم هیأت مشترک تشکیل دهیم.آیا ماکسی را داریم که شبه قارۀ هند، یا اساسا ایران شرقی و خراسان بزرگ را بشناسد؟ نتیجه می گیریم که ابتدا باید نیروهای متخصص تربیت کنیم، دانشجویان را اعزام کنیم تا تحصیل کنند، برگردند، کار کنند و تجربه بیاندوزند و بعد بتوانیم دست به کارهای بزرگ تربزنیم.

باستان پژوهی:این درست، اما ساختار دولتی طی سه دهۀ گذشته نشان داده که نه برنامه ای برای این مسئله دارد و نه به چنین مشاوره ای  گوش میدهد...

سید سجادی: بگذارید مطلبی عرض کنم...مثلا چند سال پیش که درکاوش شهر سوخته بودم از سوی یک مؤسسه رسمی فرهنگی ایتالیا به من تلفن شد که فلانی تقریبا اجماع بر  این است که شما بیایی و سرپرستی یک هیأت باستان شناسی را دریک از شهرهای آسیای میانه بر عهده بگیری، از جزئیات برنامه بگذریم، پاسخ دادم که حضوری تبادل نظر خواهیم کرد. البته بعد به گفتگوی حضوری نکشید، متوجه شدم که زمان آنبرنامه تقریبا با زمان برنامه کاوش من در شهر سوخته سیستان همزمانی دارد و امکان تغییر زمان برنامه نیز وجود نداشت. نهایتا گفتم که باید کاوش های شهر سوخته را ادامه دهم و به نتیجه برسانم. حال گیریم که من می رفتم، این چه فایده ای داشت. اگر من می رفتم عملا برای کشور دیگری کار می کردم؛ یعنی بودجه از سوی فلان دانشگاه ایتالیایی داده می شد، اعضای هیئت ایتالیایی بودند و در مجموع کار به نام کشور دیگر بود. اهمیت موضوع در این است که کشور ما چنین برنامه ریزی و توانی را به نمایش بگذارد و باستان شناسان درچنان سطحی باشند و چنان پشتیبانی ای از آنها صورت بگیرد که به عنوان هیأتی ایرانی درکشورهای دیگر کاوش و پژوهش کنند.

باستان پژوهی: با این حال کوششی که شما درمرو انجام دادید با کوشش هایی که دکتر شهریار عدل در افغانستان انجام داده و ذیل برنامه های رسمی دولت ما نبوده اند، بالذات نمونه و الگوهای خوبی برای نسل جوان است که به امید برنامه ریزی های دولتی نباشند و به ارتباطات بین المللی و به فراسوی مرزهای کنونی ایران بیندیشد... 

سید سجادی: البته شما هم میدانید که آقای دکتر عدل یک چهرۀ فرهنگی شناخته شدۀ بین المللی هستند و بنابر این کسانی مثل من و یا امثال من را نمی توان با ایشان که سوابق پژوهشهای بین المللی  بسیار مقبولی را در سطح جهانی دارند مقایسه کرد، اما از سوی دیگر فکر می کنم راه حل این است که مسائل پژوهشی ما فقط و فقط نباید به پژوهشگاه و سازمان میراث فرهنگی محدود شود، دانشگاههای کشور، البته برخی از این مؤسسات را با احتیاط بسیار دانشگاه مینامیم، نقش بسیار تعیین کننده ای دارند...

باستان پژوهی: عملکرد دانشگاه که غیر قابل دفاعتر است و دراین زمینه هابازده ندارد...

سید سجادی: من می خواهم از گفتن برخی چیزها پرهیز کنم اما گویا شما به روشنی طرح میکنید!

باستان پژوهی: به، گسست و حتی اختلاف میان «دانشگاه» و «مرکز باستان شناسی ایران » از سالهای دهۀ 1350 وجود داشته و تا امروز ادامه پیدا کرده و دیگر حتی شخصیت هایی هم چون دکتر نگهبان هم در حوزۀ باستان شناسی نیستند که اتوریته و اقتدار دانشگاه رابه نمایش بگذارند، دانشگاه عقب مانده  منفعل و منزوی است، تولید علم ندارد، در جامعه حضور ندارد و جریان ساز نیست. درواقع وضعیت سازمان میراث فرهنگی و هم چنین دانشگاه ناامید کننده است. بنابر این، شاید لازم است که فارغ از این دومرکز که درهمه جای دنیا مسائل این حوزه را پشتیبانی و هدایت می کنند ما به راه سومی بیندیشیم و به پژوهشگران مستقل روی بیاوریم تا شاید دراین وضع تغییر ایجاد شود.

سید سجادی: پاسخ این موضوع را شما خود داده اید و لزومی به تکرار ندارد و درحقیقت بر وضعیت علمی این دانشگاهها یا درحقیقت مدرسه های تولید مدرک(در زمینۀ باستان شناسی) تنها می توانیم بگوئیم، اجازه دهید تا بگویم که در سالهای 1350 برای دورۀ فوق لیسانس(کارشناسی ارشد امروزی) سالی 3 نفر قبول می شدند، اما امروزحتی «کارشناس» دورۀ مامایی و یا کشاورزی هم دراین کنکورها شرکت می کنند و گویا بعدا «باستان شناس» می شود. من درحقیقت نمی دانم چه تفسیر و یا تغییری برای این موضوع داشته باشم، جز آن که احتمالا برخی از همکاران ما برای گرفتن یکی دو رساله و بهره وری از مزایای مادی آن، لیسانس مامایی که هیچ حتی لیسانس حشره شناسی را نیز برای این دوره قبول می کنند، مشکل این است که گویا ما سنت دانشگاهی و پژوهشی نداریم، اما شاید راه حل سومی که طرح کردید عملی باشد؛ یعنی باید به این موضوع هم به خوبی بیندیشم   فرض کنیم چند باستان شناس ما ـ فارغ از مجاری رسمی دولتی و دانشگاهی ـ بخواهند بروند در فلان کشور کار پژوهشی انجام بدهند؛ اولین پرسش از آنها این خواهد بود که شما از چه مؤسسه یا مرکز یا انجمن فرهنگی و علمی ای پشتیبانی می شوید و نمایندۀ کجا هستید؟ صرف پژوهشگر آزاد و مستقل  در روند اداری و بوروکراتیک جوابگو نیست  بنابر این، می بایست فلان مؤسسه مستقل که سابقۀ مشخصی هم دارد به عنوان مؤسسه فرهنگی پژوهشی برود تعامل کند و ارتباط علمی و فرهنگی برقرار نماید. اما مشکل این است که مؤسسات خصوصی ما توان مالی ندارندو حتی اگر توان علمی داشته باشیم، پشتوانه مالی وجود ندارد. البته درکشورهای دیگر رایج است که مثلا فلان کارخانه یا بانک که سود سرشار می برد، درصد ناچیزی به چنین موضوعی اختصاص بدهد، اما آیا درکشور ما هم این فرهنگ وجود دارد؟اگر چنین مؤسساتی پدید آید و مورد پشتیبانی مالی هم قرار گیرد، طرح شما عملی و اجرایی است. ولی من چنین فضایی یا چنین توان و قابلیتی را فعلا درایران نمی بینم.مثلا «بازار مبل ایران»، فلان میلیاردر اسپانسر فلان تیم فوتبال می شود، اما من ندیده ام که حاضر شوند به یک مؤسسه خصوصی که در زمینۀ میراث فرهنگی و باستان شناسی فعالیت می کند حتی 50 میلیون کمک بدهند تا پژوهشی انجام شود و کتابی چاپ شود، الان کلوزئوم رم را بانک رم مرمت می کند، هزینه اش سربه آسمان می زند اما آن جا توجیه شده است.
درکنار این موضوع که هنوز ارزشهای میراث فرهنگی درکشور ما شناخته نشده، چنانکه اشاره کردم، نابسامانی وضع کلی حاک بر تشکیلات میراث فرهنگی و باستان شناسی ما مسئله بسیار مهمی است.
یکی از نکات قابل بحث دربارۀ عملکرد برخی از دانشگاههای ما، که بر سیاستهای میراث فرهنگی نیز تأثیرگذار بوده، گم شدن دو اصل بسیار مهم «اخلاق حرفه ای» و «پژوهش» است؛ به گونه ای که رعایت نکردن این دونکته باعث شده تا دانش آموختگان رشتۀ باستان شناسی (از واژۀ باستان شناس استفاده نمی کنم چون تفاوت بسیاری بین دانش آموخته/ فارغ التحصیل یک رشته و متخصص آن رشته وجود دارد ) نیز ارتقا نیابند. اجازه بدهید مثالی دربارۀ این اصول بیاورم . نمونه هایی که به کارهای گروه باستان شناسی شهر سوخته و دهانه غلامان مربوط است و احتمالا درمحوطه های دیگر نیز رخ داده است. یکی این که ، چند سال پیش به طور اتفاقی مطلع شدم دانشجوئی(ظاهرا از رشته شیمی یا چیزی شبیه به آن) بی اطلاع من به عنوان سرپرست گروه باستان شناسی به شهر سوخته رفته و با اجازۀ یکی از مدیران دانشگاهی پژوهشکده باستان شناسی مطالعه برداشته و سپس رساله ای تحت نظر همان مدیر/استاد و دو نفر دیگر، که گویا انسان شناسو دیگری گویا متخصص سکه شناسی از یکی از دانشگاههای هندوستان است، در مورد تغذیه در شهر سوخته نوشته است. جالب این که هیچ یک از این استادان محترم و دانشمند حتی از شهر سوخته بازدید هم نکرده اند و آگاهی دقیقی دربارۀ این محوطه ندارندو اساسا من نمی دانم چه پیوندی میان سکه شناسی دورۀ کوشانی و مسائل بسیار پیچیدۀ مربوط به تغذیه در دوران آغاز تاریخی می تواند وجود داشته باشد؟ جالب تر این که بعدا یکی از این استادان محترم مطالبی دربارۀ لزوم رعایت«اخلاق در باستان شناسی» نیز نوشته و در مناقشه ای دربارۀ محوطه ای در شوش به کار یک دانش آموختۀ دیگر باستان شناسی خرده گرفته است!این رفتار رابسنجید با رفتار کسی هم چون شادروان مسعود آذرنوش؛ ایشان در زمان مدیریت بر پژوهشکده باستان شناسی، برای چاپ دو قطعه  عکس از شهر سوخته از من اجازه کتبی خواستند.
گم شدن اصل «پژوهش» هم یکی دیگر از آسیب های جدی جامعه میراث فرهنگی و باستان شناسی امروز ایران است. دراین مورد نیز، افزون بر دانشگاهها، عملکرد برخی از ما (به عنوان کنش گران این حوزه) نامطلوب بوده است. همکارانی هستند که خود را درهمۀ زمینه ها و دوره ها صاحب رأی می دانند و به هر کاری تن می دهند. به همین دلیل برخی از مسئولان اداری سازمان میراث فرهنگی پژوهشگران باستان شناسی را در ردیف پیمانکارانی می گذارند که مشغول ساختن آبریزگاههای عمومی و یا مهمانسراو چایخانه هستند و گمان می کنند باید درقبال فلان متر مربع خاکبرداری، فلان مبلغ بودجۀ پژوهشی در اختیار بگذارند! بنابر این، مدیریت کلان میراث فرهنگی درکشور ما شناخت درستی از مسائل پژوهشی این حوزه ندارد. از همین روست که به شکل ناخوشایندی بحث «پیمانکاری» و «مناقصه» طرح شده است.نمونۀ بارز این موضوع مسئله «ساماندهی پارچه های شهر سوخته» است. «ساماندهی» یک اصطلاح بسیار آبکی و من درآوردی است که این روزها در شاخه های گوناگون مربوط به میزاث فرهنگی «مد » شده و آفت بزرگی در راه انجام کارهای علمی است. شما آگاهید که مجموعه پارچه های یافته شده از شهر سوخته، پس از مجموعه پارچه های مصری درجهان باستان (دوره های پیش و آغاز تاریخی) کاملا یگانه اند و نشانه های بسیاری از چگونگی پیشرفت روند صنعت ریسندگی و همۀ رشته های وابسته با آن چون رنگرزی، طراحی و ...هستند. گروه ما طی سالیان متمادی نمونه های منحصر به فردی از این پارچه ها را از زیر خاک درآورد، نگه داری کرد و سپس با شناسایی یک متخصص ریسندگی، طراحی پارچه و مرمت گر طی سه سال همۀ جوانب مربوط به چگونگی مرمت  حفاظت آنها را با دقت آزمایش و مطالعه کرده است. حال می رسیم به مسئله اجرایی/ اداری ساماندهی آنها.ساده ترین شکل اجرای برنامۀ «ساماندهی» انجام یک «مناقصه» است که باطرز تفکر حاکم بر مدیریت میراث فرهنگی کاری به سوابق علمی ـ پژوهشی افراد ندارند بلکه «مناقصه »ای برگزار می شود و شخصی که مدرکی در زمینۀ مرتبط با این موضوع دارد(ترجیحا استاد دانشگاه باشد) ، برندۀ مناقصه اعلام می شود و آغاز به «ساماندهی» می کند!یعنی بی هیچ تجربه یا سابقه ای ، به سادگی گزارش های علمی ارائه شده توسط متخصصانی که سال ها خاک خورده اند را برداشته و به روش چسب و قیچی (cut and paste) گزارشی تدوین می کنند، نمونه ها را هم از قابهای سابق به قاب های جدید تری منتقل می کنند و این می شود«ساماندهی»! بنابر این، اگر ما بخواهیم حضوری بین المللی داشته باشیم نخست باید فکری جدی به حال خودمان بکنیم و این وضع را تغییر دهیم.

باستان پژوهی: کمی دربارۀ کاوشهایتان درشهر سوخته بگوئید.

سید سجادی: می دانید که پس از انقلاب اسلامی ابتدا فعالیت گروههای باستان شناسی غیر ایرانی به کلی در ایران ممنوع شد اما پس از آن برخی گروههای مشترک باستان شناسی ایرانی ـ خارجی تشکیل شد و در موارد دیگر از برخی متخصصان غیر ایرانی برای انجام پژوهش در رشته های خاصی دعوت شد که این دومی در مورد شهر سوخته صادق بوده است. درواقع، گروه مشترک باستان شناسی به گروههای اطلاق می شود که دارای د سرپرست با اختیارات مشابه(و ترجیحا کارنامۀ علمی تقریبا برابر)، دو بودجه برابر، مدت زمان کار برابر درمحوطه و خارج از محوطه باشند. این مسئله درمورد گروه باستان شناسی شهر سوخته و دهانۀ غلامان صادق نیست. اعضای غیر ایرانی گروه باستان شناسی شهر سوخته کارشناسانی هستند که در هر فصل کاوش به مدت یک تا سه هفته به عنوان عضو خارجی گروه و تحت هدایت سرپرست ایرانی گروه به انجام آن دسته از تحقیقاتی می پردازند که گروه ایرانی از داشتن آن متخصصان محروم است. به طور خلاصه گروه باستان شناسی شهر سوخته  دهانه غلامان برای مدت  زمان محدودی برای مطالعه در رشته هایی که متخصصان درجۀ اولی درایران وجود ندارد(شامل جانور باستان شناسی، گیاه باستان شناسی، پالئوپاتولوژی و مانندآن) از یک یا چند کارشناس غیر ایرانی دعوت میکند تا درآن رشته خاص به تحقیق پرداخته و نتایج کارشان را برای انتشار ابتدا در اختیاز سرپرست گروه بگذارند و پس از انتشار به زبان فارسی این اجازه به آنان داده میشد که نتیجه آن تحقیقات رابه صورت مشترک و با رعایت حقوق معنوی سازمان میراث فرهنگی درنشریات غیر فارسی نیز منتشر نمایند. یعنی این گونه نیست که این همکاران کارهای انجام شده رابه نام خود یا به نام کشور خود منتشر کنند، بلکه ملزم هستند همۀ حقوق معنر کشور میزبان، یعنی ایران ، رابه دقت رعایت کنند. این نکته درمورد همکاران ایتالیایی گروه باستان شناسی شهر سوخته و دهانه غلامان نیز صادق است. به این ترتیب ملاحظه می کنید که اطلاق گروه مشترک باستان شناسی ایتالیایی ـ ایرانی دراین مورد هیچ مصداقی ندارد و بلکه شاید اطلاق این نام به گروه باستان شناسی ایرانی سازمان میراث فرهنگی جفا به زحمات و کوشش های چند ساله جوانان سخت کوش ایرانی باشد که درشرایط دشوار آب و هوایی و رفاهی با تمام وجود کمر همت به خدمت به مملکتشان بسته اند. ذکر این نکته از آن جایی مهم است که متأسفانه به ویژه از سوی رسانه ها درآغاز هر فصل کاوش از عنوان گروه باستان شناسی مشترک ایتالیایی ـ ایرانی استفاده شده است.

باستان پژوهی:دستاوردهای پژوهشی و آموزشی شما درشهر سوخته چه بوده است؟

سید سجادی:خوب، من فکر میکنم یکی از بزرگ ترین دستاوردهای کاوش های شهر سخته مسائل مربوط به آموزش متخصصان جوان تر بوده است نکته دیگر آن که تا سال 1373 دراین استان هیچ گونه کار پژوهشی در رشتۀ باستان شناسی انجام نشده بود  به دنبال موفقیتهای گروه باستان شناسی شهر سوخته بود که بعدا گروههای متعددی دست به یک سلسله تحقیقات دراین زمینه زدند و البته متأسفانه تاکنون نتایج تحقیقاتشان را در نشریات علمی منتشر نکرده اند. به این مطلب اضافه کنم که به خاطر کارهای انجام شده درشهر سوخته است که امروزه نه تنها در سرزمین خودمان، بلکه در مؤسسات آکادمیک غیر ایرانی نیز با گوشه هایی از فرهنگ شرق ایران و سیستان آشنایی دارند و به کار این گروه دراین شهر باستانی توجه دارند. خالی از لطف نیست که بگویم که بزرگترین کنگرۀ بین المللی باستان شناسی جنوب غرب آسیا همایشی است به نامSouth Asian Archeology که از سال 1972م تاکنون هر سال در یکی از کشورهای اروپایی تشکیل می شود و باستان شناسان کشورهای گوناگون دراین گردهمایی شرکت می کنند، با توجه به کار گروه باستان شناسی شهر سوخته آنقدر بوده است که درکنگره ماقبل آخری که در دانشگاه راونا (Ravenna ) درایتالیا برگذار شد تنها محوطۀ باستانی که این کنگره یک روز تمام را با 8 سخنرانی به آن اختصاص داد شهر سوخته بود و این امر در مرد هیچ محوطه دیگری اتفاق نیفتاد.

افزون بر این ، من با اعتقاد به این که تحقیق  پژوهش دربارۀ تریخ قدیم سرزمین مان فقط منحصر به کاوشهای باستان شناسی نیست و اصولا کاوش به تنهایی برای شناخت گوشه هایی از تمدن و فرهنگ این سرزمین کافی نیست، از همان ابتدا کوشیدم تا حد امکان علم میان رشته ای مانند گیاه باستان شناسی، جانورشناسی، مطالعه مواد الی، انسان شناسی فیزیکی، و مطالعات پالئوپاتولوژیکی و امثال آن را نیز در دستور کار گروه قرار دهم. در برخی موارد، مثلا تا جایی که اطلاع دارم، تاکنون مطالعات پالئوپاتولوژی در مطالعات باستان شناسی ایران جایی نداشته است. یا مثلا تا آن جا که مطلع هستم در تاریخچه باستان شناسی ما هیچ کتابی که اختصاصا مربوط به مطالعات انسان شناسی فیزیکی باشد نمی بینیم و نخستین کتاب در این زمینه از سوی گروه باستان شناسی شهر سوخته منتشر شده است.
کار دیگری که ما در شهر سوخته انجام داده ایم انتشار بولتن های موضوعی دو زبانه بوده که تاکنون 15 جلد آنها منتشر شده است و این کار خود یکی از علل اقبال مردم فرهنگ دوست به  این محوطۀ باستانی بوده است. گمان می کنم انتشار اطلاعات بدست آمده (هر چند اطلاعات مقدماتی) از کاوشها از خود کاوش نیز مهمتر است. می دانید که امساک برخی از همکاران ما در انتشار گزارش کاوشهای انجام شده در سالیان دور گذشته یا حتی اکنون باعث از دست رفتن حجم وسیعی از اطلاعات تاریخی و فرهنگی شده است. تا آنجا که درمورد برخی از اشیاء فقط محل بدست آمدن آنها را می دانیم و بس! انتشار گزارش فنی، توصیفی، مقدماتی و نهایی بایسته ترین کاری است که باستان شناس باید انجام دهد؛ درعین حال، انتشار کتابچه های مثلا چهل و پنجاه صفحه ای که حاوی تصاویر گویا و متن ساده باشند می تواند مورد توجه متخصصان قرار گیرد و علایق عمومی را پوشش دهد.
 یکی دیگر از کارهای گروه باستان شناسی شهر سوخته و دهانه غلامان از ابتدای موجودیتش آموزش کارشناسان گوناگون درزمینه های مرتبط با انسان شناسی و باستان شناسی بوده و کوشیده تا پژوهشگران جوان را با آخرین روشهای کاوش و پژوهش درباستان شناسی و نیز علوم میان رشته ای آشنا کند نکته دیگر آن که تلاش شده، البته به هیچ تبعیضی، بیشترین کارآموزان و همکاران خود را به شهادت اسامی اعضای گروه میان از افراد بومی استان و به ویژه جوانان سیستان و یا دانش آموختگان دانشگاههای استان(که به محل کار گروه یعنی شهر سوخته نزدیکترند) برای همکاری و آموزش انتخاب نماید.
دراین راستا، بیش از 300 دانشجوی دانشگاههای استان را تا زمان درگذشت شادروان مسعود آذرنوش، رئیس اسبق پژوهشکده باستان شناسی، آموزش داده است. البته پس از آن خود بهتر می دانید که بر پژوهشکده باستان شناسی چه گذشت...! بنابر این، نیروهای زیادی کارشان را در شهر سوخته آغاز نمودند و سپس با توجه به کوشش های فردی به درجات بالاتری دست یافتند. هم چنین شمار دیگری از متخصصان که بومی نبودند و یا تحصیلات خود را دریکی از دانشگاههای استان انجام نداده اند  نیز در این کاوش ها شرکت داشتند که از آن میان می توان به همکاران ارجمندی چوم محمد رجب ضروری (کارشناس باستان شناسی استان تا سال 1383)، فرزاد فروزانفر انسان شناس(ومؤلف کتاب مرجع مطالعات انسان شناسی شهر سوخته)، روح الله شیرازی )رئیس گروه باستان شناسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه سیستان و بلوچستان)، حسین مرادی(کارشناس ارشد باستان شناسی)، حسین سرحدی دادیان(دانشجوی دورۀ دکترای باستان شناسی)، مازیار اشرفی بناب(پزشک باستان شناس)، بهروز عمرانی(معاون پژوهشی اداره کل میراث فرهنگی استان آذربایجان شرقی)، هاله هلالی اصفهانی(مؤلف کتاب پارچه های شهر سوخته) و شمار دیگری از پژوهشگران اشاره کرد که ذکر نام همۀ آنها موجب اطناب می شود. شمار قابل ملاحظۀ دیگری از متخصصانی که دراین گروه فعال بوده و تجربه اندوخته اند، سپس در رده های مختلف علمی و اجرایی جذب سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور شده و با شایستگی انجام وظایف مربوطه پرداخته اند.


باستان پژوهی، شماره1،انتشار:1390، صفحه 11


 
تعداد بازدید: 6685


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»