از روزهای آفتابی و ابری
-
شنبه 11 فروردین 1363
تمام روز در منزل بودم، به خاطر بین دو تعطیل قرار گرفتن، امروز از طرف دولت تعطیل رسمی اعلام شده است. بیشتر وقتم به مطالعه گزارشها، تلکسها و مطالعه سناریوی سربهداران گذشت.
«هاشمی رفسنجانی» ویژهنامه همشهری 85
یکی از روزهای خدا
وقتی اتاق خلوت شد و آقا دنبال چند تا از میهمانها از اتاق رفت بیرون، پریدم سرجعبه پشمک و چنگ زدم، چند بار چنگ زدم و ریختم تو دهانم و جویده و نجویده قورت دادم. تا صدای پای آقا آمد، دور دهانم را پاک کردم و جعبه را قشنگ گذاشتم سرجاش. از آقا خداحافظی کردم و آقا دم در اشاره کرد به جلوی سینهام و گفت.
- بتکون
هوشنگ مرادی کرمانی
سهشنبه اول فروردین 84
هرجای گریه که هستی خاطرههاتُ نگهدار
نوشتن اولین خاطرهها از کندن یادگاری روی صندلی و نیمکتهای چوبی مدرسه شروع میشود و بعد نوشتن چند خطی به یادگار در دفتر خاطرات دوست.
برای خیلی از ما داشتن دفتر خاطرات در مدرسه جرم بود و اگر ناظم یا مدیر پیدا میشد صاحبش باید تعهد میداد، پدر و مادرش را میآورد و قول میداد که دیگر این کارها را نمیکند و بعد آن دفتر با هزار رنگ جوهر و دستخط نزد ناظم میماند، معلوم نبود ناظم مدرسه با آن دفترها چه میکرد؟ حداقل 15، 20 تایی دفتر را در طول چهار سال دبیرستان صاحب شده بود، بعضی وقتها آخر سال دفتر را به صاحبش برمیگرداند اما بقیهاش معلوم نشد ماندند در کشو میز اتاقش یا روانه سطل زباله شدند یا با خودش به عنوان غنیمت دوران خدمت برد.
بیشترمان در دورههای تحصیل دفتر خاطرات داشتهایم یا حداقل در دفتر خاطرات دیگران چند کلمهای به یادگار نوشتهایم بعضیها هم دفتر خاطرات شخصی داشتهاند و چیزهایی در آن مینوشتند، شبیه انشای معروف، تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟
عدهای این سنت را تا سالهای بعد حفظ میکنند و خاطرهنویسی میشود یکی از دلمشغولیهایشان. سیاستمدار، نویسنده، هنرمند و آدم عادی هم نمیشناسد. اگر از آنها بپرسی، میگویند تا حالا چند دفتر سیاه کردهاند. اما بیشتر آدمها بعد از دبیرستان خاطرهنویسی را رها میکنند یا حوصله و دغدغهاش را دیگر ندارند و یا در نبرد با زندگی به جاها و دلمشغولیهای دیگر کشیده میشوند یا به خاطر ترس از خواندهشدن از خیرنوشتن میگذرند.
گل سرخ و سفید و ارغوانی
فراموشم مکن تا میتوانی
11/3/86
نیستی که دفاع کنی!
خواندن خاطرات دیگران همانقدر جذاب است که دید زدن به S.M.Sها و خواندن وبلاگهایشان، البته به شرط آنکه اصل صداقت در آنها رعایت شده و تعارف در آن جای نداشته باشد در حالی که متاسفانه اکثر خاطرهها فاقد این ویژگیها هستند و بیشتر بر اصل مراعات، سانسور و یکی به نعل زدن و یکی به میخ استوارند. ترس از فاش شدن رازهای مگو و در مقام قضاوت و اتهام قرار گرفتن باعث میشود یا خاطرهها اصلا نوشته نشوند و یا کامل و جسورانه نباشند. خیلیها هم فقط از ترس خواندهشدن توسط خانواده و همسر و بچهها نمینویسند. بعضی از خانوادهها هم به این دلیل که خاطرهنویسی را عاملی در عقب افتادن بچههایشان از درس و مشق میدانند آنها را از نوشتنش منع میکنند.
ندا که مادر یک دختر 12 ساله و کارمند شرکت نفت است معتقد است داشتن دفتر خاطرات یعنی مدرک جرم: «دفتر خاطرات اصلا خوب نیست، بهتر است آدم خاطراتش را در ذهن و دلش نگه دارد. برای چه مدرک جرم داشته باشد؟! وقتی میمیری بقیه خاطراتت را میخوانند یا اگر از خانه بیرون بروی و پدر تو یا برادرت اتفاقی دفتر خاطراتت را پیدا کنند آن وقت از خصوصیترین لحظههای زندگیت باخبر میشوند، مثلا نوشته باشی (دیروز با نیما رفتم سینما) آنوقت دورهات میکنند که نیما کدام پدر سوختهای است؟ یا نوشته باشی «من، نسیم، لاله و علی رفتیم میهمانی» دیگر نمیگذارند به هیچ میهمانی بروی. وقتی مرده باشی که کار خرابتر می شود آن وقت هر چه بخواهند پشت سرت لغز میخوانند تو هم نیستی که از خودت دفاع کنی من هیچ وقت دفتر خاطرات نداشتم و به دخترم نیز توصیه نمیکنم.
در این جریان بعضیها که خلاقترند دست به ترفندهایی میزنند دفتر قفلدار میخرند و یا در هزار سوراخ و سنبهخانه قایمش میکنند. مانند شخصیت رمان «دفترچه ممنوع» که زن خانهداری بود و دفتر خاطراتی داشت که هر روز کلی انرژی صرف قایم کردنش در نهانترین قسمتهای خانه میکرد، یک روز در ظرف ادویه، روز دیگر در کماجدان، روز بعد زیر یکی از کاشیهای لق آشپزخانه و ...
بعضیها هم البته دست به کارهای حیرتآوری میزنند که باورش مشکل است . آزاده ادیبی، دانشجوی تئاتر سالهاست که خاطراتش را براساس الفبایی که اختراع کرده مینویسد تا جلوی همه فضولیها گرفته شود الفبای او از اشکال هندسی تشکیل شدهاند: «مثلا دایره به جای حرف الف است و یا ذوزنقه به جای حرف ع....
البته من فقط جملاتی را با این اشکال مینویسم که نمیخواهم حتی پس از مرگم هم کسی از آنها باخبر شود. من اتاق جداگانه دارم. برادرهایم هم هیچوقت دربارهام کنجکاوی ندارند اما به هر حال اتفاق پیش میآید.»
اما شاید یک روز یادش برود که اشکال هندسی به چه معنایی بودند آن وقت تمام خاطراتش از دست میروند: هیچ وقت فراموش نکردهام. بارها پیش آمده که بعد از ماهها خاطراتم را نوشتهام و قراردادم را حفظ بودم، بعضی وقتها نمونههایی از کنجکاوی درباره زندگی دیگران رنگ و بوی کمک را دارد با این حال اصل قضیه همان سرک کشیدن در زندگی دیگران به حساب میآید. دوست روزنامهنگاری که صاحب دو فرزند است: «من همیشه دوست دارم دفتر خاطرات دختر بزرگم را بخوانم تا چند وقت پیش از این دفترهایی معمولی داشت که دوستانش شعر و جملههایی به یادگار مینوشتند، تا آن موقع رازی در میان نبود اما حالا دفتر قفلدار خریده و میدانم که یعنی رازی را با خود حمل میکند. دلم میخواهد بدانم دخترم چه کمبودهایی دارد. از چه چیزهایی رنج میبرد شاید چون بیشتر والدین بلد نیستند چطور با بچههایشان دوست باشند. برای فهمیدن آنها به سمت دفتر خاطراتشان کشیده میشوند. من آرزویم این است که یک روز دخترم فراموش کند و دفترش را قفل نکند.»
اما آیا با تمامی محافظهکاریها و مراقبتها، با وجود قفل و الفبای مخصوص و هزار ترفند دیگر میتوان مطمئن بود که فقط ما صاحب آن دفترها هستیم؟
کفشهای کودکیم به پایم تنگ نیست
این وسواسها تنها شامل آدمهای معمولی نمیشود، بلکه شخصیتها و آدمهای معروف جامعه را در بر میگیرد و به این شکل باعث شده که تعداد خاطرههای ما از هنرمندان، نویسندگان و دیگر شخصیتهایمان چنان اندک باشد که بیشتر برای خاطرهخوانی به سراغ شخصیتهای خارجی محبوبمان برویم.
کامیار عابدی، منتقد شعر درباره رواج نداشتن خاطرهنویسی در میان شعرای ایرانی مطلبی را میگوید که شاید بتوان به کل جامعه آن را تعمیم داد: « خاطره نویسی ضمن توصیف، از تحلیل و داوری نسبت به مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی گریزی ندارد. اما رسیدن به این تحلیلها و داوریها در کشوری که (نقد) به معنی دقیق و وسیع کلمه در ذات ساختارهای آن راهی نداشته است، بسیار دشوار بوده است به طور کلی همه میدانیم که در طول تاریخ ایران، جز در دوره های شاید خاص هیچ گاه امنیت کافی برای بیان همه آرا و عقاید وجود نداشته است. بنابراین چگونه میتوان انتظار داشت که یک شاعر شکل بیان غیرمستقیم را کنار بگذارد و با نثرنویسی خود را به مخاطره افکند!»
اما برعکس در کشورهای دیگر سنت خاطرهنویسی و لب به اعتراف گشودن به شدت رواج دارد تا جایی که ناشران سرمایهگذاریهای کلان روی خاطرات شخصیتهای معروف و حتی خاطر ات آدمهای عادی جامعه از یک موقعیت یا اتفاق خاص در زندگی میکنند و به طور کل خاطرهنویسی تبدیل به یک ژانر ادبی شده است. روال بر این است که نویسندهها، هنرمندان و دیگر شخصیتهای محبوب و مطرح در کشورهای دیگر پس از گذشت سنی شروع به چاپ خاطرات خود میکنند و جنجالهایی را به دنبالشان میسازند. خاطرات الیاکازان فیلمساز که هنوز در ایران منتشر نشده یا خاطرات اینگمار برگمن، آنتونی کوئین، آلن دلون و حتی دیوید بکام که خاطاتش را درجوانی منتشر کرد و با فروش خوبی روبه رو شد و یا چاپ خاطرات یام استمپ، بازیکن تیم منچستر یونایتد که بعد از آن به خاطر افشاگریهایش از تیم توسط سرمربی، سرالکس فرگوسن اخراج شد، از نمونههای چنین خاطراتی هستند. در ایران سیاستمداران بیشترین خاطرات را نوشتهاند شاید چون بخش بیشتر روایتها از زندگی شغلی بوده تا زندگی خصوصی خاطرات کسانی مانند اسدالله علم، نخستوزیر در دوره رضا شاه خاطرات هاشمی رفسنجانی که در ویژهنامه همشهری 85 منتشر شد یا خاطرات آیتالله خلخالی، اولین حاکم شرع دادگاههای انقلاب که در دو جلد منتشر شده است.
هوشنگ مرادی کرمانی، که خاطرات دوران کودکی خود را در کتاب «شما که غریبه نیستید» منتشر کرده و از آن استقبال فراوانی شده، درباره مقاومت ایرانیها در برابر نوشتن و انتشار خاطراتشان میگوید: «ما دلمان میخواهد که بیشتر از آنچه که هستیم خود را نشان دهیم. درباره هنرمندان کمی این حس قویتر است مثلا اگر قدمان 150 سانتیمتر است، دوست داریم 160 عنوانش کنیم و هنرمندان کمی بیشتر، مثلا 180.
به نظرم چون در غرب سنت اعتراف وجود دارد و از کودکی آدمها وادار و تشویق به اعتراف در کلیساها میشوند، (من کاری به درستی یا نادرستی آن ندارم) دیگر به اعتراف کردن عادت کردهاند.
سالها من هم درگیر این حس بودم تا بالاخره خودم را قانع کردم. خودبزرگبینیها، ترس از آینده،عادت به رفتارهای منتقدانه و ترس از برخورد نزدیکان باعث شده که خاطرات ما شفاف و در نهایت جذاب نباشندو پر از آدمهای سفید و یا سیاه باشند. عموما کسانی که به ما حسادت کردهاند یا دشمنی یا تحویلمان نگرفتهاند، آدمهای سیاه میشوند. یک جور تسویهحساب با آنها میکنیم و آدمهایی که اکنون در زندگیمان نقش دارند برای اینکه بهشان حال بدهیم مثبت تصویرشان میکنیم. خاطرههای ما پر از تعارفهای شرقی است. جوری در نوشتههایمان وانمود میکنیم که حقمان را خوردهاند و اگر اینطور نبود که ما بهتر از این میشدیم و چنان میشدیم و چنین ....» مرادی کرمانی درباره اینکه جرا فقط از کودکی خود نوشته است، میگوید: «کفشهای دوران کودیک به پایم تنگ نیست. کودکیم برایم خیلی زنده و جذاب است. در حالی که دوره بزرگسالی و آمدن به تهران دیگر جذاب نبود، پر از سختی و درد بیپولی بود که آدمهای دیگر درباره اش زیاد نوشتهاند. به طور کلی به صفا و سادگی دوران کودکیم نبود. واقعیت دیگر این است که در دوره بزرگسالی باید از آدمهایی مینوشتم که روایت خاکستریشان کمی سخت بود و ناخودآگاه دچار خطکشی میشدم. چون نمیخواستم که این اتفاق بیفتد فقط درباره کودکیم نوشتم که همهاش صادقانه است . شاید در فرصت دیگر آنطور که دلم بخواهد و بدون خطکشیها و تعارف، صادقانه خاطرات بزرگسالیام را هم بنویسم.» نویسنده «قصههای مجید» درباره واکنش خانواده، دوستان و ناشرش درباره چاپ خاطراتش گفت: «قبل از چاپ من به خانواده و ناشرم نشان دادم، آنها خواندند، گفتند که چاپش مشکلی ایجاد نمیکند و به کسی هم برنمیخورد چون خیلی ازخانوادهها از ترس ریختهشدن آبرویشان جلو خاطرهنویسی نزدیکانشان را میگیرند. دخترم به من گفت که تو هیچ کار بدی نکردهای که باعث شرمساری ما بشوی. تو از یک منطقه و موقعیت گفتهای که میتواند برای خیلی از جوانهای در موقعیت مشابه تو آموزنده باشد. این اظهارنظر خیلی خوشحالم کرد یا همسرم گفت که من بارها این خاطرات را از خودت شنیدهام. کسانی هم که در موردشان نوشته بودم، بهشان برنخورد یا حداقل چیزی به من انتقال ندادند. عموقاسم هنوز زنده است، چشمانش منتها سو ندارد بنابریان بچههایش برایش خواندهاند، تلفنی با هم حرف زدیم و خوشحال بود و گفت کتاب خوبی است» جالب است که بدانید مرادی کرمانی عادت به خاطرهنویسی ندارد، هیچ گاه خاطراتش را ننوشته وذهن خود را به عنوان منبع خاطره اعلام میکند» نوشتههایش را همگی تکههایی از زندگی و خاطراتش را ثبت کردهاند. البته نیاز خوانده شدن فقط متعلق به شخصیتها نیست بلکه خیلی از مردم کوچه و بازار هم مایلند که زندگیشان توسط دیگران خوانده شود. دوستی میگوید: «من بخشهایی از خاطراتم را خطاب به نوه و نتیجههایم مینویسم. دوست دارم آنها بدانند که جدشان چطور زنی بوده، دغدغههایش چه بوده و کلا از نسل چه کسی هستند» یک راننده تاکسی هم میگوید:«من از این کارها خوشم نمیآید. مردانه نیست! اما دوبار در زندگیام به سمت نوشتن کشیده شدم. یک جور درد دل کردن با خدا بود. اولین بار وقتی بود که به سفر حج رفتم و دومین بار وقتی همسرم برای همیشه ترکم کرد. برای خدا نوشتم... هنوز هم دارمشان» هوشنگ مرادی کرمانی میگوید:«یک روز با پسرم، هومن در بهشت زهرا قدم میزدیم، گفتم هرکدام از این آدمها که اینجا خوابیدهاند میتوانستند از زندگی خود رمان بنویسند چون زندگی هرکدامشان متفاوت است اما به دولت علت نتوانستهاند، یا فرصت و سوادش را نداشتند و نمیدانستند که چه صفحههایی از زندگی خود را انتخاب کنند و چگونه و چقدر دربارهاش بنویسند. زندگی آدمها مثل رودخانه است. باید لحظهها و موقعیت های نابش را کشف کرد و درباره آنها نوشت. اکثر آدمها یا آنقدر صفحههای غمانگیزشان را با اغراق مینویسند که باورپذیری خود را از دست میدهد یا لحظات شیرینشان را مانند وقتی عاشق میشوند آنقدر شاخ و برگ میدهند که لوث میشود.»
چاپ خاطره جعلی
به هر حال واقعیت این است که در میان چهرهها و شخصیتها چنان خاطرات منتشر شده اندک است که به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد. در میان اهل سینما برعکس کشورهای دیگر که پرفروشترین خاطرهها متعلق به هنرپیشهها و کارگردانها است تعداد معدودی خاطره منتشر شده، خاطرات حمید دلشکیب بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون با عنوان «چگونه بازیگر شدم» و خاطرات رضا صفایی، فیلمساز که به قول خودش از لحاظ کمی رکورددار ساخت فیلم در سطح جهان است و در طول 13 سال 60 فیلم ساخته است یا خاطرات کیومرث پوراحمد از کودکی تا به حال با عنوان «کودکی ناتمام» یا خاطرات حسن شریفی، مدیرتدارکات فیلمهای قبل از انقلاب با عنوان خاطرات من از امروز تا همین پنجاه سال پیش.» بقیه مجموعه مصاحبه با عوامل سینماست و یا خاطرات از پشت صحنه یک فیلم و یا خاطرات سفر است. کامیار عابدی درباره خاطرهنویسی در میان شعرای ایران میگوید: «خاطرهنویسی در میان شاعران قدیم ما اغلب به دو صورت بازتاب مستقیم و نامستقیم خاطره در شعرهایشان بوده و کمتر شاعری را سراغ داریم که شرح خاطرات خود را به صورت نثر نوشته باشد. تصور میکنم سفرنامه ناصرخسرو در قرن پن قمری یک استثناء بسیار مهم در تاریخ ادبیات ایران باشد، در میان شاعران سنت گرای معاصر، در این لحظه تنها نام ملکالشعرای بهار به یادم میآید که بعد از شهریور 1320 بخشی از خاطرات سیاسی خود را از دوره صدر مشروط تا آغاز سلطنت رضا شاه به صورت (تاریخ احزاب سیاسی ) در دو جلد منتشر کرد. اما عمده خاطرات او و شاعران سنتگرای دیگر مثل شهریار اگر به صورت مکتوب درآمده، تنها در شعرهایشان بازتاب یافته است. جالب توجه است که پس از کودتای 28 مرداد مخالفان اتحاد جماهیر شوروی برای یکی از شاعران معاصر، یعنی ابوالقاسم لاهوتی خاطراتی جعلی به نام او منتشر کردند.» عابدی درباره خاطرهنویسی در میان شاعران مدرن میگوید:« از آنها آثار بیشتری ازخاطرهنویسی برجا مانده است. به عنوان مثال در لابهلای آثار منثور نیما، شاملو، اخوان، سپهری و فروغ فرخزاد، خاطرهها و یادداشتهای روزانه و سفرنامههایی چند برجای مانده است اما البته همین آثار هم خیلی عمده و وسیع نیست و کمتر به صورت اثری مستقل و ادبی خاص برآمده است.»
البته به مدد تکثر روزنامهها و خبرنگاران علاقهمند و دغدغه پرشدن صفحات وزنامه این روزها بخشی از خاطرات در گفتو گوها گفته میشود. اما به قول عابدی به دلیل آنکه غالبا گفتو گوکنندهها دارای اطلاعات جامعی از دوره معاصر و شخص مورد گفت و گو نیستند خاطرههای گفت و گوها نیز چندان بسط نمییابد و قابل انکار نیست.
9 درصد دخترهای محصل مینویسند
دکتر ناصر قاسمزاده روانشناس درباره جنبههای مثبت و منفی خاطرهنویسی در زندگی اشخاص میگوید: «مسلم است که آدمها به بیرونریزی عواطفشان نیاز دارند در مطالعاتی که درباره دختران محصل از مقطع راهنمایی تا دبیرستان داشتهام، بالای 9 درصد خاطرات خود را مینویسند.
آنها در سالهای اولیه بیپرده، خشمها و حسهایشان را بیان میکنند و به مرور که بزرگتر میشوند حال و هوای خاطرهنویسیشان تغییر میکند و تحت تاثیر باورها و نظام تربیت خانواده و جامعه سعی بر مخفیشدن افکار و احساساتشان دارند« دکتر قاسم زاده میافزاید: «در بین تحصیلکردههای ما کمتر پیش میآید که خود واقعیشان را بیان کنند بیشتر ترس از یک نوع شکستهشدن و بیاعتبار شدن شخصیتی خود دارند.» این روانشناس شایع نبودن خاطرهنویسی را در بین ما مربوط به باورهای مذهبی، فرهنگی و تربیت خانوادگی میداند و میگوید:«در بعضی از فرهنگها به بچهها آموزش داده میشود که راحت حرفهایشان را بزنند اما در جوامع شرقی و کشور ما به نوعی گفتن انسان از مسائل خودش به ضدارزش تعبیر میشود مساله بعد نبود اعتماد در روابط فردیمان است به همین دلیل ما همیشه سعی میکنیم که مسائلمان را مخفی کنیم و در چنین تفکری انتظار خاطرهنویسی نامعقول است.»
همه خاطراتم را سوزاندم
اما برخورد هرکدام از ما نسبت به خاطرههای سالهای گذشته و مرور گذشتهمان متفاوت است. صادق چوبک در سالهای آخر عمرش تمامی خاطراتش را به همراه بخشی از داستانهایش سوزاند یا شهید آوینی تمام خاطرات قبل ازانقلابش را حروفچین روزنامه ما هم تمامی دفترهای خاطراتش را در پایان دبیرستان سوزانده: « دوست نداشتم از آن دوران چیزی برایم بماند. اذیتم میکرد. بهترین دوره زندگیم بود و میدانستم که دیگر قطعا دوستهایم را نمیبینم و آن روزها تکرار نمیشوند. سوزاندم که راحت شوم.» یکی از کارگردانهای تئاتر هم میگوید که آخرین روز سال 85، دو تا از دفترهای خاطراتش را که پر از روزهای غمگین و بد بود، همراه چیزهای دیگر جلوی در خانه گذاشته است. و من هم در 30 سالگی هنوز جرات به عقب برگشتن را ندارم. از اینکه بدانم هنوز دغدغههایم همان است که بوده، شاید زمانی در 50 سالگی خواندمشان. اما دبیر سرویسم که سالهاست به خاطرهنویسی مشغول است، میگوید: «هرسال در آخرین روز پایان سال، خاطرات سال گذشته را میخوانم تا مرور کنم آدمها، موقعیتها و اتفاقهایی را که برمن گذشته است، اینطور آماده میشوم برای سال بعد و خاطرههایش.»
با کاغذ A4 بنویسید
اگر نگرانید که خاطراتتان تا نسلهای بعدی، تا نتیجه و نبیرههایتان ماندگار نماند و یا کاغذهایتان پوست پوست شود لطفا به این راهنماییها توجه کنید. بهروز احمدزاده، ناظر چاپ درباره کیفیت کاغذ و قلم میگوید: «جنس کاغذ همیشه از جنس جوهر مهمتر است. کاغذهایی که پرز زیاد داشته باشد یا کاغذهایی کاهی که به وفور در بازار است فقط عمر چهار، پنج ساله دارند و سریع پوست پوست میشوند. به نظرم بهترین کاغذ، A4 سفید است با خودکار و خودنویسهای پارکر.»
با تمامی اینها، استقبال حیرتآور ایرانیها در چند سال اخیر از وبلاگنویسی میتواند حکایت از چیز دیگری باشد، اینکه اتفاقا مردم ما بسیار علاقهمند به بیرونریزی و گفتن از حال و روز خود و زندگیشان هستند به شرط آنکه در زیروزبر این صفحه مجازی گاهی گم شوند و گاهی هرچند مصلحت باشد بگویند بسیاری از نویسندگان، صاحبنظران و چهرهها، خاطرات خود را که به دلیل مشکلات نشر و یا به دلیل خودسانسوریهای شدید یا جریانات روز قادر به چاپ نیستند در این فضای مجازی رایگان به مدد آنکه تعریفش روزنگار نوشتن است، از هرچه میخواهند مینویسند، گاه قطعه شعری، داستانکی، حرفهای دو پهلو گنگ و یا اعترافهای عمیق تکاندهنده خوبی دیگرش این است که نویسنده مطلب نباید انتظار طولانی چاپ کتابش را بکشد تا متوجه عکسالعمل خوانندههایش شود. در ضرب ثانیه با کامنت میتواند از نظرات خوانندههایش در جهان با خبر شود. با این حال نمیدانم این ابزار جدید چقدر میتواند جای دستنوشتههای چاپی با توضیحات مفصل را پر کند.
نیلوفر رستمی
هم میهن/ شماره 22
تعداد بازدید: 5331