مروری بر کتاب ریه‌های سوخته

محیا حافظی

21 خرداد 1402


کتاب «ریه‌های سوخته» در سال ۱۴۰۰ توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس (آذربایجان غربی) منتشر شده است. کتاب 280 صفحه دارد؛ مصاحبه و تدوین آن را جلال کاویانی انجام داده است. روی جلد نوشته شده: تاریخ شفاهی عبدالرحیم نجف‌قلی‌زاده سرایی.

به نظر می‌رسد تاریخ شفاهیِ یک فرد را نمی‌توان ملاکی برای نامگذاری و پژوهش قرار داد؛ چراکه تاریخ شفاهی، خاطرات و مشاهدات یک فرد و شاهد عینی یک ماجرا محسوب می‌شود.

کتاب، 6 فصل به انضمام منابع، عکس و فهرست اعلام دارد. فصل‌های آن به ترتیب از معرفی و کودکی راوی آغاز شده و به آداب و رسوم روستای «سرای»، از روستاهای آذربایجان شرقی پرداخته است. در ادامه خاطراتی از تحصیلات تا دوران متوسطه او آمده است.

در فصل دوم حوزه علمیه را به جای هنرستان کشاورزی انتخاب کرده و اواخر سال 1362 وارد حوزه علمیه تبریز شده است. در فصل سوم خاطرات راوی از انقلاب و شعارنویسی در مدرسه و... همچنین ازدواج در سال 1364 و معرفی فرزندانش آمده است. فصل چهارم خاطرات ادامه تحصیل در حوزه علمیه قم و تفاوت آن با تبریز را روایت کرده است.

فصل پنجم شامل خاطرات راوی از آغاز جنگ و دفاع مقدس، ورود به جبهه و عملیات‌های بدر و والفجر 8  می‌شود. او درباره عملیات شناسایی اطلاعات گفته: «اگر دشمن متوجه تحرکات ما می‌شد، عملیات والفجر 8 از کربلای 4 هم بدتر می‌شد. به همین دلیل روز شروع عملیات والفجر را روز حفاظت و اطلاعات نام نهادند.»

عبدالرحیم سرایی در این فصل چگونگی مجروحیت شیمیایی خود و هم‌رزمانش را توضیح داده است. پس از عملیات کربلای 5 و خستگی گردان، بمباران شیمیایی شده و ماسک نداشتند. کل گردان ابوذر شیمیایی شدند و روی بدن‌شان تاول زد‌. آمبولانس همه را به بیمارستان صحرایی برد. بعد از دو روز ریه‌ها متورم شد و به بیمارستان شهید بقایی منتقل شده‌اند. پس از سال‌ها هنوز مشکل ریه دارد و تحت درمان است.

در فصل ششم ورود سرایی به سپاه، خاطرات خدمت در استان مرکزی و تبریز در سال 1388 تا 1391 و در پایان، مسئولیت نهایی او در آذربایجان غربی آمده است. پراکندگی خاطرات کمی ذهن را سردرگم می‌کند؛ تاریخ رویدادها ترتیب ندارد؛ برای مثال ابتدا خاطرات ازدواج راوی آمده و بعد دوباره به دوران راهنمایی بازگشته است؛ یا در ‌پایان گفت‌وگو برای دومین بار سؤال درباره قطعنامه 598 تکرار شده است.

پشت جلد کتاب عکس اکنونِ راوی و دوران جنگ در کنار متن گزارش مجروحیت شیمیایی او دیده می‌شود.



 
تعداد بازدید: 1080


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»