نگاهی به کتاب حماسه زندگی

به روایت فرمانده زرهی

محیا حافظی

29 خرداد 1402


کتاب حماسه زندگی بر اساس خاطرات سرتیپ دوم ستاد محمد رضایی توسط دکتر امیرحسین فرشاد نوشته شده و مؤسسه فرهنگی ‌هنری و انتشارات سوره سبز آن را منتشر کرده است. البته آرم بنیاد حفظ آثار و نشر ارز‌ش‌های دفاع مقدس و نیروی زمینی ارتش هم در کنار آرم ناشر دیده می‌شود. کتاب در سال 1401 با شمارگان 5000 نسخه و قیمت 230 هزار تومان وارد بازار کتاب شده است.

این کتاب 532 صفحه‌ای، 10 فصل، به انضمام مقدمه و تصاویر دارد. سرتیپ دکتر کیومرث حیدری فرمانده نیروی زمینی ارتش در مقدمه به ناامنی پس از جنگ اشاره کرده است و بنا بر سخنان مقام معظم رهبری، انتشار آثار تاریخی و ادبی اعم از تاریخ شفاهی، خاطرات و.. را برای آگاهی نسل جدید ضروری دانسته است.

نویسنده کتاب در پیشگفتار چگونگی آغاز پروژه در یکی از روزهای مهر 1397، را روایت می‌کند. او نوشته: پس از جلسه‌های متعدد با مسئول تاریخ شفاهی قزوین بنیاد حفظ و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، برای انجام یک پروژه تاریخ شفاهی به 2 نام رسیدیم؛ امیر سرتیپ سیروس لطفی و امیر سرتیپ دوم محمد رضایی. امیر لطفی بیمار بود که در آبان همان سال مرحوم شد. در نهایت توافق کردیم در مورد خاطرات دوران خدمت امیر رضایی در قالب تاریخ شفاهی اقدام کنیم. نخستین جلسه مصاحبه یکشنبه 22 مهر کلید خورد و نتیجه آن 1520 دقیقه مصاحبه و 142 هزار کلمه شد. مصاحبه‌ها تا اواخر سال 1397 طول کشید. در سال‌های 1398 و 1399 پیاده‌سازی و پس از جلسه‌های تکمیلی و تأیید راوی تدوین شد. سپس نکاتی برای مخاطبان آورده است: «تاریخ شفاهی با خاطره‌نگاری متفاوت است. ولی اغلب خوانندگان آن را یکی می‌انگارند. برخی ناشرانِ این‌گونه آثار نیز خاطره‌نگاری را در قالب تاریخ شفاهی عرضه می‌کنند. برخی نیز آگاهانه مصاحبه تاریخ شفاهی را در قالب رمان و داستان عرضه می‌کنند؛ در حالی که تاریخ شفاهی موضوعی پژوهش‌محور به شمار می‌رود.» راوی؛ سرتیپ دوم ستاد محمد رضایی، صفحه دیباچه را به شهدا تقدیم و از عوامل تولید کتاب قدردانی کرده است.

در فصل اول، راوی به معرفی خود، دوران نوجوانی و مشاهداتش در سال 1357، پرداخته است. همچنین حال و هوای انقلاب در آن روزها را توضیح داده است. از شعارنویسی در دبیرستان تا پیروزی انقلاب و گرفتن دیپلم در شهریور 1359. او در این فصل، ورودش به جبهه و دانشکده افسری را هم بیان کرده است. از صفحه 45 به بعد در میانه متن، پرسش و پاسخ به صورت محاوره آمده است.

فصل دوم در تاریخ 20 آبان 1397 و پس از تشییع پیکر مرحوم لطفی مصاحبه شده است. در این فصل مخاطب با ساختار و ادوات ارتش آشنا می‌شود. درباره تاریخچه تانک صحبت شده است که به ارابه‌های جنگی در قدیم می‌رسد؛ در واقع از جنگ جهانی دوم به بعد نسل پیشرفته تانک به وجود آمد. پس از آن به علت نام‌گذاری روز ارتش پرداخته است.

فصل سوم در 11 آذر 1397 مصاحبه شده است. در این فصل راوی اطلاعاتی درباره عملیات نصر(1) به مخاطب داده است.

فصل چهارم نیز به عملیات نصر(2) پرداخته است. درباره تانک، دشواری رشته نظامی و مهندسی رزمی صحبت شده و در نهایت با دغدغه‌های سوخت‌رسانی و برنامه‌ریزی به پایان رسیده است.

راوی در فصل پنجم به لشکر 16 زرهی قزوین معرفی شده و درباره موفقیت‌های لشکر 16 زرهی در زمینه تدارک تجهیزات و ادوات جنگی و بحث تحریم صحبت کرده است؛ با توجه به کمک نکردن کشورهای دیگر مجبور به تعمیر برخی تانک‌ها شده بودند و... سپس در مورد غذای گرم خانگی که در آن شرایط بهتر از کنسرو لوبیا بوده صحبت کرده است.

در فصل ششم راوی درباره معرفی به لشکر 16 زرهی قزوین و تشکیل خانواده صحبت کرده است.

فصل هفتم درباره خطوط پدافندی خط مقدم جبهه، مخاطرات، خاطرات و... است. مطالب این فصل بیشتر برای افرادی که در جبهه حضور داشته‌اند جذاب است و برای مخاطب عادی کمی تخصصی به نظر می‌رسد.

 فصل هشتم به اتفاقات سال 1369، حوادث حمله عراق به کویت و بازگشت آزادگان پرداخته است. راوی در زمان آزادسازی اسرا جزو یگان مراقبت مرزی بوده و خاطراتی درباره تست سلامتی آزاده‌ها در مرز و رعایت موارد امنیتی و قرنطینه گفته است.

 مصاحبه فصل نهم در تاریخ 11 بهمن 1397 انجام شده است. در این فصل درباره عملیات در شرق، فرماندهی تیپ خاش و دریافت درجه امیری راوی صحبت شده است. معضل‌های مأموریت در سیستان و بلوچستان، مثل احتمال تعدی طالبان افغانستان به ایران، قاچاق مواد مخدر و التهاب بحث قومی‌ مذهبی هم در این بخش عنوان شده است.

 فصل دهم و پایانی خاطرات راوی درباره فرماندهی لشکر 16 زرهی قزوین است. او در این بخش به بیان اقدامات در زمینه پیشرفت  تانک‌ها و اقدامات برای خانوده نظامیان پرداخته است و در زمینه تجهیز نظامی گفته: «در زمان صلح، عرق می‌ریزیم تا در زمان جنگ، خون ریخته نشود.» پایان‌بخش کتاب، عکس‌ها، تقدیرنامه‌ها و منابع است.



 
تعداد بازدید: 1656


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»