دردم نهفته بِه ز طبیبان مدّعی
سیدامیرمسعود شهرامنیا
پاسخی به یادداشت «شفا بایدت داروی تلخ نوش» در نقد مقالة استانداردهای تاریخ شفاهی
در شمارة 69 مجله گنجینه اسناد، مقالهای به قلم نگارنده و همکارش با عنوان «مقدمهای بر استانداردهای تاریخ شفاهی» به چاپ رسید که در آن نویسندگان کوشیده بودند با هدف فراهم کردن زمینه برای یکسانسازی شیوههای انجام مصاحبه در پروژههای تاریخ شفاهی، با اتکاء به رويّههای مورد استفاده در مراکز علمی معتبر جهانی و بهرهگیری از تجارب و مطالعات انجام شده در پروژه تاریخ شفاهی در سازمان اسناد و کتابخانه ملی، راهکارهایی را به منظور تدوین استانداردهایی در این دسته از مطالعات ارائه کنند.
مقاله مورد اشاره که قبلاً نیز در همایش تاریخ شفاهی حوزة هنری ارائه شد و از سوی دبیرخانه این همایش به عنوان یکی از مستندات آن برای بهرهبرداری مراکز پژوهشی حاضر در اختیار شرکتکنندگان و سایر مراکز پژوهشی قرار گرفت، از سوی نگارندگان به منزلة نخستین گام در راستای یکسانکردن رويّهها و شیوههای جاری در مصاحبههای تاریخ شفاهی و به عنوان مقدمهای بر استانداردهای اینگونه پژوهشها تدوین گردید. بدیهی است این امر مهم به مداقه و توجه صاحبنظران و اساتید فعال در مطالعات تاریخ شفاهی نیاز دارد تا با بیان دیدگاهها و پیشنهادهای خود به تدقیق، تصحیح و تدوین این استانداردها کمک کنند و این اقدام نهایتاً به تدوین شیوهنامهها و استانداردهای مورد پذیرش مراکز مختلف پژوهشی بیانجامد. به این سبب هرگونه نقد و اظهارنظر علمی دربارة مقالة مورد اشاره که ما را به هدف فوق نزدیکتر سازد، به گرمی مورد استقبال نویسندگان قرار میگیرد.
در پاسخ به مقالة فوق، در شمارة 70 مجلة گنجینة اسناد، مطلبی با عنوان «شفا بایدت داروی تلخ نوش» به قلم آقای مرتضی رسولیپور، کارشناس ارشد علوم سیاسی، به چاپ رسید که گرچه توجه آن به موضوع مقالة موردنظر و تلاش در راستای تدوین استانداردهای تاریخ شفاهی قابل تقدیر است، اما محتوای این یادداشت بیش از آن که حاوی استدلالی منطقی در نقد آن مقاله باشد، بازتابانندة پارهای گرههای شخصیتی نویسنده است که با آسمان - ریسمان بافتن و استفاده از لحنی غیرعلمی و تهاجمی کوشیده است به تعبیر خود «داروی تلخی» را تجویز کند که خود از خواص و مواد آن آگاه نیست. اگرچه فقدان استدلال منطقی، تعارضات فراوان و لحن غیرآکادمیک نویسنده، یادداشت مزبور را چنان سست بنیاد ساخته است که نیاز چندانی به پاسخ ندارد، اما نگارندة این سطور که سالهاست به تدریس روش تحقیق در دانشگاههای کشور (از قضا در همان رشتهای که ظاهراً ناقد محترم مدرک کارشناسی ارشد اخذ نمودهاند؛ یعنی علوم سیاسی) اشتغال دارد، به رسم معلمی و به منظور زدودن خطاهای فاحش متدولوژیک و شکلی ناقد محترم، نکاتی چند در توضیح مباحث مقاله اصلی و یادداشت ایشان معروض میدارد:
اظهار فضل مکرر ناقد محترم مرا به یاد خاطرة آن استاد فاضل حوزه انداخت که میگفت: «زمانی که در اوان طلبگی در مدرسة فیضیه درس میخواندیم و تازه خواندن دروس فقه را آغاز کرده بودیم، یک روز هنگام خروج از درس «شرح لمعه»، یکی از دوستان طلبه با ژستی عالمانه در حالی که به گروهی از طلاب که در گوشة دیگر مدرسه درس «اسفار ملاصدرا» را میخواندند, اشاره کرد وگفت: «نمیدانم این فلاسفه چهکار به کار ما فقها دارند و از جان ما چه میخواهند.» دوست طلبة ما گمان کرده بود با خواندن چند کتاب, فقیه شده است و باید باب دعوا با دیگران را بگشاید.
در اینجا هم بهزعم ناقد محترم, گویی درشتگویی و ژست عالمانه با چسباندن سر و ته جملات بیربط، بیهیچ مرجع و مأخذ، «نقدی عالمانه و منصفانه» است و بهرهگرفتن از منابع مختلف و معرفی آثار دیگران از نگاه ایشان، «قطار کردن نام این و آن» محسوب میشود. با این حساب، هر کس چون ایشان، خود را از هر کتاب، مقاله و مرجع معتبری بینیاز دید، پژوهشی آکادمیک و علمی انجام داده است و هر کس به خود زحمت مطالعة دهها مرجع و منبع معتبر خارجی و داخلی را داد، هدفی جز «به رخ کشیدن آثار دیگران و علمفروشی و عالمنمایی ندارد.» و با خواندن آثارش «انسان قوة درک و تمیز خود را از دست میدهد.» معلوم نیست این درس نادرست را کدام استاد روش تحقیق به ایشان آموخته است که بیمحابا از آن تیغی بسازد و به خود جرأت تاختن به دیگران را بدهد و نام نوشتههای خود را «نقد عالمانه و منصفانه» و استفاده از منابع مختلف علمی را «سرسریخوانی و آسانگیری» بگذارد!
اگر از کلیگوییها و جملات پراکنده که بخش اعظم یادداشت ایشان را تشکیل میدهد، بگذریم در چند مورد ناقد محترم کوشیده است از استدلالهایی به ظاهر علمی بهره گیرد که در زیر به آنها اشاره میشود:
1. ناقد محترم پس از اشاره به تعریف تاریخ شفاهی که در مقالة اصلی اینگونه آمده است: «مجموعة منظمی از اظهارات افراد زنده دربارة تجربیات خودشان.» این عبارت را «پیش از آنکه تعریف تاریخ شفاهی باشد، بخشی از نتایج و دستاوردهای آن» دانسته است، سپس در حالی که خواننده منتظر است تا تعریف ایشان را بخواند، به جای تعریف تاریخ شفاهی به بیان سابقه و ویژگیهای آن پرداخته و چنین گفته است که «تاریخ شفاهی پس از جنگ دوم جهانی به عنوان یکی از روشهای تاریخنگاری که میتواند محدودیتهای تاریخ سندمحور را برطرف سازد، مرسوم شده است.» سپس ذکرنشدن عنوان «مصاحبه و گفتگو» در تعریف تاریخ شفاهی را نقص این تعریف دانسته است، در حالیکه قید عنوان «اظهارات افراد زنده» در تعریف تاریخ شفاهی، صراحتاً مبيّن مصاحبهای بودن روش این نوع مطالعات است که به نظر میرسد مورد توجه ایشان قرار نگرفته است.
2. در ادامه، ناقد محترم با اشاره به الگوی ذکرشده در مقاله دربارة خلق سند تاریخی که در آن «راوی واقعهای را برای مصاحبهگر نقل میکند، مصاحبهگر خاطرات را ثبت و یک سند تاریخی خلق میکند.» ایراد گرفته است و عیب الگوی (واقعه← راوی← مصاحبهگر← سند تاریخی) را کم بودن توضیحات دربارة چهار واژة فوق و ارتباط آنها با هم دانسته است. اگرچه همانگونه که ناقد اشاره کردهاند، توضیح بیشتر دربارة این مبحث، همچون هر بحث دیگری میتواند در فهم بهتر مطلب راهگشا باشد و طبعاً به دلیل فشردگی بحث و به اطناب کشیدهنشدن کلام از آن پرهیز شده است. به نظر میرسد چهار واژة «واقعه، راوی، مصاحبهگر و سند تاریخی» برای مخاطبان این مقاله که قاعدتاً از علاقمندان یا فعالان در مطالعات تاریخ شفاهیاند، واژگان مبهم و نامرتبطی نیستند و به همین ترتیب فهم اینکه چطور مصاحبهگر با ثبت واقعه از زبان راوی یا همان مصاحبهشونده به خلق سند تاریخی مبادرت میورزد، دشوار نیست؛ خصوصاً که با اندکی حوصله در قرائت مقاله، در ادامه به تفصیل دربارة نحوةانجام این امر مهم بحث شده است.
3. در بخش سوم یادداشت، ناقد محترم به همین دو فقره استدلال بسنده کرده و باز هم دچار کلیگوییهای عوامانة معمول خود شده است و «گفتن و نوشتن از شیوههای تاریخ شفاهی» را چنانچه «با هدف موشکافی، گرهگشایی و حاوی رگههای درخشان باشد، کاری بس ستودنی» و در غیر اینصورت «کنار هم چیدن حرفهای سست، عامیانه، بیحساب و بیدلیل» دانستهاند که «نشان از سستی و ولنگاری اندیشه و شتابزدگی در تنظیم و ارائة سخن و مقاله دارد» و بعد هم نتیجه گرفتهاند که مقاله «در بخش نخست توفیقی نداشته است.»
ناقد محترم مشخص نکردهاند که براساس کدام استدلال و با کدام دلیل، یکباره کل مقاله را شایسته صفاتی چون «سست»، «عامیانه»، «بیحساب و بیدلیل»، «ولنگاری در اندیشه» و «شتابزدگی در تنظیم» دانستهاند که خواننده را از ادامه خواندن بازمیدارد.ِِ
آیا اینکه ایشان تعریف تاریخ شفاهی را نپسندیده و بعد، سابقه تاریخ شفاهی را به جای تعریف خود از این دانش ذکر کردهاند و اینکه الگوی «خلق سند» در تاریخ شفاهی را شایستة توضیح بیشتر یافتهاند، موجب شده است مقاله به چنین صفاتی خوانده شود؟ اگرچه هر خواننده عاقلی با اندک تأملی درخواهد یافت که این تعابیر بیشتر بازتابانندة سوزشها و آلام ناقد است تا نقد مقاله!
4. در ادامة بحث، ناقد محترم با طرح چند پرسش پراکنده و بعضاً بیارتباط با محتوای مقاله گفتهاند در صورت طرح این پرسشها توسط نویسندگان، خواننده شوق بیشتری برای مطالعة بقیة مطالب پیدا میکرد.گذشته از اینکه در مورد هر کتاب، مقاله یا نوشتهای قطعاً سؤالات و مباحث مختلفی به ذهن هرخوانندهای میرسد که به نظر او طرح آنها میتوانست به بحث کمک کند. مرور دقیق سؤالات، ناگهان بنده را به یاد داستان کودکان دبستانی انداخت که چون هنوز چند حرف نخست الفبا را بیشتر نیاموختهاند، گمان میکنند هر کلامی که با حروفی جز آموختههای آنها نوشته شود، نادرست است و گویی همة کلمات باید با همان حروف «آب، بابا، نان» آنها نوشته شود تا درست باشند.
به نظر میرسد ناقد محترم اصولاً توجهی به عنوان و رویکرد مقاله که در صدد یافتن راهکارهای علمی برای تدوین استانداردها و رويّههای مشترک انجام مصاحبه در مطالعات تاریخ شفاهی است، نداشتهاند و متوقّعاند نویسندگان مقاله چون او به بحث دربارة سؤالات مطرحشده در ذهن ایشان بپردازند. اگرچه، برخی از این سؤالات در جای خود سؤالات باارزش و قابل طرحی هستند، اما عمدتاً از محتوا و رویکرد این مقاله به دورند. سؤالاتی از این قبیل: «تفاوت بیان روایت راوی به نقل از دیگران با بیان آنچه در آن دخالت مستقیم داشته، چیست؟»، «ارزشگذاری گفتهها براساس اهمیت راوی (مصاحبهشونده) چگونه است؟»، «نقش مصاحبه در تبیین چگونگی واقعه چیست؟»، «نقش مصاحبهگر در نقل روایتهای گوناگون از یک واقعه چیست؟» و «وظیفة محقق در طبقهبندی روایتهای گوناگون چیست؟»، عمدتاً سؤالاتی هستند که در حوزهای خارج از مبحث استانداردها و رويّههای انجام مصاحبه تاریخ شفاهی قرار میگیرند و بیشتر به ارزشگذاری و فلسفه مطالعات تاریخ شفاهی میپردازند که شاید در جای خود قابل بحث باشد. به نظر میرسد تنها سؤال آخر؛ یعنی «تبیین وظیفه محقق در طبقهبندی روایتهای گوناگون» را بتوان در حیطه بحث استانداردسازی مصاحبهها آورد که در مقاله درباره آن گفتگو شده است.
البته واضح است که بنا بر ادعای ناقد محترم، چون حوزة علاقه و کار ایشان صرفاً مصاحبهگری در مطالعات تاریخ شفاهی است، فاقد نگاهی جامع به پروژههای مطالعاتی تاریخ شفاهی هستند و به همین دلیل سؤالات مطرح در ذهن ایشان محدود به همین حوزه است.
5. ناقد محترم در ادامة یادداشت خود، یکباره سنت خود مبنی بر بینیازی از هر منبع و سند را به فراموشی سپرده است و با اشاره به جملة «تاریخ شفاهی آنقدر انعطافپذیر است که افراد در هر سنی میتوانند فنون آن را فرا بگیرند»، پرسیدهاند: «چرا نویسندگان مقاله مشخص نکردهاند گویندة این عبارت کیست؟» و این جمله را به دلیل عدم ذکر نام گوینده مورد حمله قرار دادهاند. بعد با تأمل در «ماقال» و نه «من قال» چنین نتیجه گرفتهاند که عبارت «انعطافپذیری تاریخ شفاهی» گنگ و نامفهوم است و این جمله، «تاریخ شفاهی را در حدّ فن (تکنیک) تنزّل داده است»؛ سپس با اشاره به توضیحات خود در ابتدای نوشتار (که صحت و سقم آنها در آنچه گذشت، آشکار شد) چنین نتیجه گرفتهاند که «تاریخ شفاهی به عنوان یکی از شیوههای تاریخنگاری، شاخهای از علوم انسانی محسوب میشود و با ماهیت میان رشتهای خود، از مبانی روششناسی و معرفتشناسانه برخوردار است.» آنگاه با طرح درخواست استعلام از مراکز دست اندر کار تاریخ شفاهی دربارة این جمله که «افراد در هر سنی میتوانند فنون آن را فرابگیرند»، طرح این بحث را نشان از «کم جلوه دادن نقش مصاحبه در تاریخ شفاهی» دانستهاند.
بیپایه بودن این استدلال به چند دلیل بر خواننده آشکار است؛ اولاً اینکه «فنون تاریخ شفاهی را در هر سنی میتوان آموخت» با «شاخهای از علوم انسانی بودن» و «ماهیت میان رشتهای تاریخ شفاهی» منافاتی ندارد، بلکه میتوان این جمله را به صورت عام در مورد همة علوم بیان کرد و گفت هر دانشی حتی علوم دشوار را در هر سنی میتوان آموخت. مگر صرف قابلیت آموزش یک دانش, موجب کم اهمیت دانستن آن دانش است؟ ثانیاً، همانگونه که ناقد محترم خود نقل کرده است، تاریخ شفاهی هم مانند سایر شاخههای علوم، دارای «روششناسی» خاص خود است و طبعاً همانگونه که هر خوانندة آگاه درمییابد؛ منظور از آموختن فنون تاریخ شفاهی در هر سنی به معنای امکان آموختن روششناسی تاریخ شفاهی است که همچون روششناسی سایر علوم، تکنیک محسوب میشود و این امکان توسط افراد با سنین مختلف وجود دارد؛ اگرچه با آموختن این تکنیکها لزوماً بلافاصله متخصص تاریخ شفاهی یا مصاحبهگر آن نخواهند شد1. اساساً بحث مقالة مورد اشاره دربارة تکنیکهای انجام مصاحبه در تاریخ شفاهی است و این موضوع به اهمیت و گسترة تاریخ شفاهی به عنوان شاخهای جدید از مطالعات میان رشتهای در حوزة علوم انسانی لطمهای نمیزند. به نظر میرسد ناقد محترم در اینجا خواسته یا ناخواسته دچار مغلطة عام و خاص شده است و بحث دربارة قابل آموزش بودن تکنیکهای مصاحبة تاریخ شفاهی را با کم اهمیت دانستن کلیة مطالعات تاریخ شفاهی یکسان شمرده است.
6. ادامة یادداشت ناقد محترم به مبحث «توالی تحقیق تاریخ شفاهی» اشاره دارد و به سلیقة خود عنوان «مراحل انجام کار در پروژههای تاریخ شفاهی» را به جای عنوان این قسمت پیشنهاد کردهاند که جای تشکر دارد! سپس مباحث ارائه شده ذیل عنوان «رهنمودها و پیشنهادها» را «تکراری و کلیشهای» خواندهاند که «البته برای کارآموزان تاریخ شفاهی خالی از فایده نخواهد بود.» معلوم نیست بالاخره از دید ایشان اگر آنگونه که در مقدمة بحث خود آوردهاند, «ما در فقر علمی دربارة مطالعات تاریخ شفاهی به سر میبریم» و هیچ «تلاشی در جهت کاربردی کردن این مطالعات با واقعیتهای محیط داخلی» انجام نشده است, چطور طرح این مباحث کلیشهای و تکراری است و اگر آنگونه که ایشان به شدت نسبت به «آموزش تکنیکهای مصاحبة تاریخ شفاهی» معترضاند و آن را «موجب کم اهمیت شمردن این دانش» دانستهاند، چگونه طرح این مباحث را خالی از فایده نمیدانند؟! واقعیت این است که همانطور که همة دستاندرکاران تاریخ شفاهی بارها تجربه کردهاند, بسیاری از نکات کاربردی و ریز در انجام مصاحبهها دلایلی ظاهراً سهل و پیشپا افتادهاند و به قول ناقد محترم «کلیشهای و تکراری» به نظر میرسند, اما بیتوجهی به آنها میتواند موجب تضییع یک فرصت خوب در مصاحبه یا از دست رفتن اطلاعات با ارزش تاریخی شود؛ به عنوان مثال فرض کنید مصاحبهگر در میان مصاحبه متوجه شود دستگاه ضبطصوت او به اندازة کافی باتری ندارد یا میکروفون ضبط او خراب است یا پس از پایان مصاحبه دریابد کیفیت صدای ضبط شده نامفهوم و غیرقابل استفاده است. اگرچه این موارد به نظر پیش پا افتاده و کلیشهای میرسد, ولی دستاندرکاران مصاحبههای تاریخ شفاهی بر اهمیت این نکات بهظاهر تکراری و کلیشهای به خوبی واقفند.
7. در بحث دربارة گام چهارم از مباحث مقالة مورد نظر که به تکنیکهای فیلمبرداری و صدابرداری در مصاحبههای تاریخ شفاهی میپردازد, ناقد محترم از یک سو بحث دربارة این امور را «معرکهگیری» دربارة مطالبی دانستهاند که «کاملاً دارای جنبة فنیاند و به فهم ما از تاریخ شفاهی ارتباط ندارند» و از سوی دیگر اشاره به توصیههایی دربارة ضبط صدا بر روی نوار کاست را «فاقد توجیه» و ناشی از «رونویسی و نقل نعل به نعل مندرجات کتابهای سه دهة گذشته» دانستهاند. در این اظهارنظر هم، ایشان چون گزافهگوییهای پیشین، به شکلی متناقض و شتابزده به درشتگوییهای معمول خود پرداخته و باز هم بیتوجه به محتوای این مقاله که رویکردی متفاوت با منويّات ذهنی ایشان دارد، توصیه کردهاند به جای بحث دربارة امور فنی و تکنیکهای صدا و تصویر، به بحث دربارة «دلایل مخالفان ضبط صدا» یا «ایرادهای وارد بر یادداشتبرداری و مزایای ضبط صدا» بپردازیم. گویی باز هم دیکتة ما با حروفی ناآشنا برای ناقد محترم نگاشته شده است و باید طعن ایشان مبنی بر استفاده از منابع سه دهة گذشته را نیز بپذیریم, ولی واقعیت جز این است.
امروزه, استفاده از ابزارهای مختلف صوتی و تصویری به دلیل اهمیت آنها در مستندسازی و قابلیتهای گستردهای که در ثبت و ضبط دقیق خاطرات راوی، ثبت جزئیات، ویژگیها و واکنشهای مصاحبه دارد، بهشدت مورد توجه مراکز پژوهشی فعال در حوزة تاریخ شفاهی در داخل و خارج از ایران قرار گرفته است و با سرزدن به برخی از سایتهای مهم و فعال در این حوزه, همچون مراکز پژوهشی و دانشگاههای معتبر یا سازمانهای اسناد و کتابخانههای ملی میتوان نمونههای خوبی برای این مدعا یافت. اگرچه بحث دربارة مزایا و معایب ضبط صدا و تصویر در جای خود دارای اهمیت است, اما از چهارچوب بحث مقالة ما خارج است. بدیهی است در شرایطی که ضبط صوتی و تصویری مصاحبههای تاریخ شفاهی تا این حد اهمیت یافته است, نمیتوان از بیان استانداردها و رويّههای مورد استفاده در این موارد چشمپوشی کرد و به تعبیر ناقد محترم آنها را «اموری فرعی دانست و این کار را به کارشناس فنی صدا و تصویر سپرد.»
به نظر میرسد ناآگاهی ایشان از این امور سبب چنین قضاوت نادرستی شده است. واضح است که کارشناس فنی در امور صوتی و تصویری اگرچه میتواند به بهبود کار کمک کند, ولی لزوماً از ضرورتهای تهیة مستندات صوتی و تصویری, ظرافتها و دقتهای لازم برای انجام این امر مهم آگاه نیست و ارائة راهکارها و رويّههای استاندارد میتواند علاوه بر یکسانسازی شیوة اجرا، قابلیت بهرهبرداری از منابع صوتی و تصویری ارائهشده را افزایش دهد.
ناقد محترم، اشاره مقاله به توصیههایی دربارة استفاده از ضبط نوار کاست را با توجه به گسترش ضبط دیجیتال در زمان حاضر، نقصی بزرگ و گناهی نابخشودنی دانستهاند که ناشی از «نقل نعل به نعل از کتابهای سه دهة گذشته است»؛ در حالیکه در مقالة مورد اشاره هیچگاه توصیه و تأکیدی بر ضبط صدا بر روی نوار کاست نشده است, بلکه علاوه بر اشاره به ضبط دیجیتال صدا (که امروزه معمولاً همزمان با ضبط تصویر توسط دستگاه فیلمبرداری انجام میشود) برخلاف نظر ایشان, هنوز ضبط صدا بر روی نوارهای کاست منسوخ نشده است و به این دلیل که برخی از مراکز مطالعاتی یا پژوهشگران در کشور ما به دلایل مختلف هنوز هم در مواردی از اینگونه ضبطها استفاده میکنند، نکات و ضرورتهای این شیوه در مقاله مورد توجه قرار گرفته است. چنانکه در چند شمارة پیش از انتشار این مقاله نیز در مقالهای به تفصیل دربارة ویژگیهای ضبط صدا بر روی نوار کاست بحث شده است که به دلایلی ظاهراً از دید خطاپوش ناقد محترم مصون مانده است2.
8. در نقد گام پنجم مقاله که به بیان برخی از مشکلات و محدودیتهای مصاحبة تاریخ شفاهی میپردازد، گویی ناقد محترم به کشفی شگرف نایل آمدهاند و با استناد به آن باز هم تعابیر مورد علاقة خود چون «مفاد سست، نامربوط، متناقص، شتابزده و فاقد دقت کافی» را نثار مقاله کرده و نتیجه گرفتهاند که «نویسندگان حرف تازهای برای گفتن نداشته و معدنی که مدعی کشف و رونمایی آن هستند، قابل نبوده است, بلکه یادداشتی کهنه مربوط به دروس گذشته» را منتشر کردهاند. اگر از تعابیر فوق که برخاسته از روحیه و ضمیر ناقد محترم است, بگذریم؛ کشفی که اینهمه ایشان را به وجد آورده تناقضی است که میان دو جملة مقاله احساس کردهاند. در جایی آمده است: «مصاحبه شونده عادت ندارد خاطراتش را در ملأ عام بگوید.» و در جای دیگر آمده است: «مصاحبهشونده ترجیح میدهد به جای یک نفر در جمع چندین نفر صحبت کند.» ناقد محترم آنقدر در اعلام کشف خود هیجان زده بوده که فراموش کرده است این دو جمله در دو بند مختلف با شمارههای 11 و 15 در بیان مشکلات و محدودیتهای مصاحبه با افراد مختلف ذکر شده است. به این معنی که برای یک فرد مصاحبه شونده ممکن است شرایط مندرج در بند 11 پیش آید؛ یعنی فردی علاقهای به صحبت کردن در جمع نداشته باشد و بر عکس فرد دیگری در مصاحبهای دیگر ممکن است با حضور در جمع دوستان یا خانواده راحتتر به بیان خاطرات خود بپردازد. برای فهمیدن این دو جمله لازم نیست حتماً تجربهای در مصاحبة تاریخ شفاهی داشته باشیم, بلکه همة ما در اطراف خود اشخاصی با هریک از این دو ویژگی مورد اشاره خواهیم یافت. حضور مستمع، ذوق سخن گفتن را در برخی زنده میکند و حجب و حیا در حضور دیگران برای برخی دیگر مانع از راحت صحبت کردن آنها میشود. بنابراین آخرین کشف ناقد محترم هم بیشتر مبيّن ناآشنایی با ویژگیهای متفاوت شخصیتی در افراد مختلف است, تا تناقض در متن مقاله.
ناقد محترم در انتهای یادداشت که نام آن را «نقد منصفانه و علمی» نهادهاند(!) با ردیف کردن چند اتهام تکراری؛ همچون «درست نخواندن آثار نویسندگان مقالات»، «قطار کردن نام این و آن نویسنده و کتاب خارجی» و «چسباندن همه چیز به همه چیز»، «سرسریخوانی و آسان گیری» از تاریکنای ذهن خود داستانی هم دربارة کسی که فرق شتر و نهنگ را نمیدانسته است؛ نقل نمودهاند و آن را نثار نویسندگان مقاله کردهاند؛ اگرچه خوانندة این سطور اکنون بهتر میتواند قضاوت کند که این داستان بیشتر بیان حال ناقد محترم است تا نویسندگان مقاله، ولی به عنوان سخن پایانی نکتهای را درباب نقد به ناقد محترم و سردبیر محترم مجله گوشزد مینماید.
اگرچه نقد علمی، نشان پویایی و حیات هر نوشتار و مجلهای است و هر نویسنده و پژوهشگری که امید و علاقه برای ورود به عرصة علم و پژوهش دارد؛ نمیتواند خود را از نقد منصفانه، منضبط، مستدل و آکادمیک بیبهره بداند, اما مرز میان نقد علمی و نوشتههای هجوآمیز که آکنده از تعابیر نامرتبط، جملات عاری از حجب و اخلاق و تاختنهای بیمنطق است، مرزی شفاف و سترگ است.
اینکه کسی به خود جرأت دهد چشمها را ببندد، دهان را بگشاید و همة مرزهای عفت و حیای علمی کلام را زیر پا بگذارد و آنچه برخاسته از خُلق اوست، بیپروا بیان کند؛ نقد نیست. بر اصحاب این مجلة محترم نیز فرض است اکنون که به لطف الهی و پشتکار و همت ایشان، نشان علمی - ترویجی بر تارک این مجلة وزین میدرخشد، شمشیر هتاکی را از آنان که به گمانِ نقد بر اسب کبر و فخر فروشی نشستهاند, بازستانند تا آن زمان که ادبِ نقد علمی را بیاموزند.
به زیـر دلـق ملمّـع کمنـدها دارند درازدسـتی ایـن کـوتـهآستینـان بیـن
به خرمن دو جهان سر فرو نمیآرند دماغ و کبر گدایان و خوشهچینان بین
1- در منابع مختلف در بحث دربارة تاریخ شفاهی، به انعطافپذیر بودن تکنیکهای مصاحبه در تاریخ شفاهی و امکان آشنا ساختن دانشآموزان و دانشجویان سنین مختلف با این تکنیکها در تحقیقات و مطالعات خود به عنوان گامی مؤثر در فرآیند آموزش و پژوهش در مطالعات تاریخی تأکید شده است.
2- ر.ک: شفیقه نیک نفس، شیوهنامة تاریخ شفاهی، فصلنامة گنجینه اسناد، شماره 64، ص 177
* Hoopes, James. Oral History: An Introduction for Students. Chapel Hill: University of North Carolina Press, 1979.
* Lanman, Barry A., and George L. Mehaffy. Oral History in the Secondary School Classroom. Pamphlet Series #2.
فصلنامه گنجینه اسناد شماره 71(پائیز1387)
تعداد بازدید: 4643