شرحی بر «یادداشت‌های روزانه از محمدعلی فروغی»

-


این کتاب بخشی از خاطرات دوران جوانی فروغی است که دستنویس آن را دکتر حسن ره‌آورد به کتابخانة مجلس اهدا کرده و استاد ایرج افشار به چاپ رسانیده است. بخش‌هایی از این خاطرات تازه‌یاب ارزنده را استاد افشار پیش از این در پیام بهارستان چاپ کرده‌؛ اما در این کتاب تمام آنها نشر یافته است. در ذکر اهمیت شخص فروغی در جهان همین بس که یادآوری شود وی مدتها ریاست شورای جامعة ملل را بر عهده داشت و این مقام وی در جهان بی‌گمان به علت اهمیت و تأثیرگذاری ایران آن روزگار در جهان نبود بلکه «فروغی خان»، خود چندان اهمیتی داشت که برای این سمت برگزیده شد. زندگی فروغی پیوسته با جریانات سیاسی گره خورده بود و تأثیر مهمی که فروغی در انتقال قدرت در دوران خویش و دیگر حوادث سیاسی و فرهنگی داشت بر کسی پوشیده نیست. این یادداشت‌های روزانه البته پیش از درگیر شدن وی با سیاست بود یعنی حدود بیست و شش یا بیست و هفت سالگی وی. (یا به تعبیر جناب رسول جعفریان در مقدمة کوتاهش بر این کتاب: پیش از آنکه به سیاست و عمل زدگی سیاسی آلوده شده و ....[!]

در حقیقت در این یادداشت‌ها که مربوط به 151 روز از زندگی فروغی است او «یک فرهنگی تمام عیار است؛ معلم و مؤلف و مترجم و روزنامه‌نگار» (ص 425) بسیار بار افسوس که تاکنون از دوران فعالیت‌های سیاسی وی چنین یادداشت‌های روزانه‌ای به دست ما نرسیده است اما همینقدر نیز از یگانه مردی چون او بسی مغتنم است.

این یادداشت‌ها از جهات بسیاری ارزشمند است؛ از جمله «آگاهی یافتن بر زندگی خانوادگی فروغی‌ها؛ وضع فرهنگی و سیاسی ایران به مدت شش ماه از سال‌های 1321 و 1322 قمری، یعنی سالی پیش از صدور فرمان مشروطیت؛ شناخت روحیات علامه محمد قزوینی در دوران شباب و میزان حشر و نشر ایشان با فروغی و تعلقات و آرزوهای فرهنگی آن دو نسبت به تاریخ و ادب ایرانی و ...» (ص 1)

انتشارات مجلس، در سال‌های اخیر بسیار فعال شده است و این مسأله جای سپاس بسیار دارد باید از مسئولان نشر آنجا سپاسگزار بود و امید داشت تا بقیة بخش‌های دولتی نیز این مرکز را به عنوان الگوی خویش قرار دهند.


مجله‌ی بخارا، سال دوازدهم شماره‌ی 75 فروردین ـ تیر 1389، صفحه 633


 
تعداد بازدید: 3531


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97

یک ربع یا نیم ساعت به حمله نیروهای شما مانده بود. به اتفاق سرباز وظیفه عزیز زهیر، اهل بغداد، در سنگر نشسته بودیم. چند شب بود آماده‌باش کامل داده بودند و ما می‌ترسیدیم استراحت کنیم. شبها با ترس و دلهره زیادی صبح می‌شد. داخل سنگر مسلح نشسته بودیم و از ترس نمی‌توانستیم حرف بزنیم. گاهی چرت می‌زدیم،‌ گاهی یکدیگر را نگاه می‌کردیم، گاهی سرمان پایین بود و به حمله نیروهای شما فکر می‌کردیم و از خود می‌پرسیدیم «چه خواهد شد؟ آیا امشب آخرین زندگی است؟ آیا زخمی خواهیم شد؟ فرار خواهیم کرد؟