خاطره گویی گونه ای از روایت جنگ

مرتضی سرهنگی و هدایت الله بهبودی


مصاحبه‌كننده: محمد درودیان

درودیان: بسم‌الله الرحمن الرحیم، خیلی فرصت خوبی شد، هم تشکر می‌کنم از زحمت آقای گودرزیانی که مقدماتش رو فراهم آورد و هم از لطف شما. ما یک ویژه‌نامه‌ای داریم منتشر می‌کنیم. در مورد روایت و روای‌گری‌ است. من خودم مدتی قبل خدمت آقای سرهنگی رسیدم کار بزرگتری دارم انجام می‌دهم. طراحی کتاب روی این موضوع است. چون فکر می‌کنم که ظرفیت انتشار یک کتاب را دارد. در بررسی‌هایی که من می‌کردم دیدم با یک موضوعی مواجهیم: روایت‌های مختلف از جنگ. حالا اگر در ابتدا هم این روایت‌ها بوده، که بوده و تحت شرایط خاصی شکل گرفته، در جنگ و پس از جنگ، ولی چون ادبیاتش تولید نشده بود، خیلی شفاف نمی‌شد روی این بحث کرد که مثلاً سه روایت وجود دارد، دو روایت وجود دارد، یا چه جاهایی منشأ چه نوع روایت‌هایی از جنگ هستند. ولی من فکر می‌کنم الان می‌شود از این بحثها کرد. وقتی می‌آییم این را بررسی می‌کنیم، می‌بینم که اگر مرکز تحقیقات جنگ منشأ مشکل دادن یک نوع روایت خاص از جنگ، رویکرد تاریخی است، و یا آوینی با روایت فتح، دفتر ادبیات یا وجود آقای سرهنگی و شما [آقای بهبودی]،‌ واقعاً با این ادبیاتی که تولید کردید، یک روایتی از جنگ را شکل دادید، یک ادبیاتی تولید شد، یک گونه‌ای از کار ادبیاتی،‌ حالا با زیر شاخه‌های مختلف. بنابراین حالا موضوع ما این است که این چه نوع روایتی است. موضوع این که چه نوع روایتی است برمی‌گیرد. به این که در واقع، شما به جنگ چه جوری نگاه کردید؟ همین را شما می‌گویید از ما بپرسید و برعکس بگویید آقا، شما که این آثار رو تولید کردید، روزشمار دارید، اطلس دارید، تحلیل دارید، چی شد که به اینجا رسیدید؟ در واقع چه نوع نگاهی به جنگ کردید؟ چه رویکردی به جنگ داشتید که اون رویکرد این ادبیات و این ساختار و این سازماندهی و این متودولوژی رو مشکل داده. حالا ما برعکسش این سؤال رو خدمت شما داریم که، می‌خواهیم روشن شود که شما در واقع چه نگاهی به جنگ داشتید؟ و آن نگاه و مبانی آن نگاه چی بوده؟ و آرام آرام آمدید به چه سمتی و چه چیزهایی تولید کردید؟ و حالا چه چشم‌اندازی برای آینده است؟ این به قول معروف، چهارچوب کلی موضوع ماست. حالا می‌توانیم وارد که شدیم، به تناسب سؤال کنیم و بحث کنیم تا روشن بشود. این مسأله ماست. درست طرح کردم آقای گودرزیانی؟
گودرزیانی: خواهش می‌کنم.
درودیان: حالا ایشون زحمتش را می‌کشد، یک مقاله از آن در می‌آورد برای این شماره. تا ما این بحث را ان‌شاءالله جلوتر هم ببریم.
گودرزیان: اصل موضوع، طرحش در واقع دست شماست.
سرهنگی: حالا آقای بهبودی بفرماید.
درودیان: بفرمائید،‌ آقای بهبودی.
بهبودی: یک جمله بیشتر نیست، حالا در مورد این جمله بخواهیم یک ساعت صحبت بکنیم!
نمی‌دانم چه کار باید بکنیم.
درودیان: بله، توحیدم یک جمله است، ولی وقتی بسطش می‌دهید، تمام عالم و ممکنات و گذشته و حال و آینده را در بر می‌گیرد.
بهبودی: این مقدمه‌ای که شما فرمودید، می‌شود اینطور گفت که اگر آنچه در مرکز شما انجام شده، بعنوان کالبد و پیکر روایت تعریف بکنیم، برای اون چیزی که در دفتر انجام شد، باید روح و باطن روایت بیان بشود.
درودیان: یکبار دیگر این را می‌فرمایید.
بهبودی: بنابر آن مقدمه‌ای که شما فرمودید، آن کار که در مرکز شما انجام شد، قالب، پیکر و کالبد این روایت از نظر من محسوب می‌شود و آنچه که دفتر در طول این 18 سال انجام داده، روح و باطن روایت محسوب می‌شود.
درودیان: چرا اینجوری تقسیم می‌کنید؟ چون این نگاه شما را توضیح می‌دهد، این سؤال را خدمت شما مطرح می‌کنم.
بهبودی: خواهش می‌کنم. البته این که الان می‌گویم شما به قالب کار پرداختید، الان می‌توانم این را بگویم، نه آن موقع که شما شروع کردید.
درودیان: یعنی اون موقع با این ادراک نگفتید اینجا قالب و پیکر است، ما بیایم سراغ باطن، این یک خود آگاهی جدید است، یک تعریف جدید است!
بهبودی: بله، یک نتیجه‌گیریست، بعد از تقریباً دو دهه کار در مورد تاریخ و ادبیات جنگ. آنچه که آقا مرتضی [سرهنگی] و در کنارش من در حوزه هنری شروع کردیم، نتیجمون منجمد کردن و کنسرو آن حال و هوا و آن روحیه‌ها،‌ از نظر خودمون آن جریان زلال زیرپوستی و چیزی که در پایین این جریان ظاهراً به چشم نمی‌خورد، بود و چه تلاطم قشنگی هم داشت. فکر می‌کردیم خاطرات می‌تواند این کار را انجام بدهد، خاطره گرفتن هم خوب چند جوره، یکبار شما روایت می‌‌گیرید یا خاطره می‌گیرید. یک جور می‌گیرید، یکبار هم ما خاطره می‌گیریم، این هم باز دو نگاه است. اینها هم باز تفکیک‌پذیر است. شما بنابر آن گرایش‌های صنفی و گروهیتون، گرایش به پیکر و کالبد کار داشتید، در چه ساحتی، با چه گروههایی، با چه واحد‌هایی، در کدام محور؟ ما می‌‌گفتیم، ما چه حال و هوایی، ما چه احساسی، با چه عاطفه‌ای، در کجا؟ اینکه الان از دور نگاه می‌کنیم این تقسیم‌بندی به نظرم منطقی می‌رسد و چه چقدر قشنگ است، که هر کدام جای خودش رو دارد. نه تنها مزاحم هم نیستند بلکه مکمل هم هستند.
درودیان: آوینی کجاست روایتش؟ از نظر شما در این تفکیک؟
سرهنگی: اجازه می‌دهید این بحث کامل شود؟ چون آوینی با تصویر کار دارد، شما با تصویر کار ندارید، عرض کنم این یک بخش عمده‌اش برمی‌گردد به ذات جنگ، جنگ چون یک جنگ دفاعی بوده ذات مردمی دارد، بنابراین همه جنگ در قرارگاهها نیست، همه جنگ دست فرماندهان ما نیست. همه جنگ دست رزمندگان ما هم نیست. بخشی از جنگ دست دشمن ماست. ما این را یک روزی تقسیم کردیم به سر ضلع یک مثلث. گفتیم قاعده خاطرات رزمندگان یک ضلع خاطرات اسیران ایرانی، یک ضلع خاطرات اسیران عراقی، این مثلث اگر شکل گیرد ما به حقیقت‌گویی جنگ نزدیک می‌شویم. چرا می‌گویم حقیقت‌‌گویی؟ ما در جنگ یا دچار دوربینی هستیم، یا دچار نزدیک‌بینی. این حقیقت‌گویی را نداریم. فاصله داریم با آنچه که اتفاق افتاده. فرض کنیم یک موقع من از الهیه می‌خواهم به جنگ نگاه کنم، یک موقع از قرارگاه می‌خواهم  به جنگ نگاه گنم. آنجا اینقدر دورم که نمی‌بینم. در قرارگاهم اینقدر نزدیکم که نیست این را نمی‌بینم اصلاً. ما یک حد وسطی را گرفتیم؛ مردی عادی. این بخاطر شغل ما بود که روزنامه‌نگار بودیم. روزنامه با مردم عادی سر و کار دارد. برای همین شما می‌بینید تیرها کاملاً روان است، متن خبرها کاملاً ساده است. سطحی نیست! ساده است. شما چیزی را می‌نویسید که مردم راحت می‌خوانند. اگر این راننده‌های شرکت واحد را دیده باشید یک روزنامه همشهری جلوی فرمانشان هست، پشت چراغ قرمز می‌خوانند پیامگیرانتان به راحتی این وسط می‌ایستند؛‌ بین قرارگاه و الهیه یک ایستگاه دیگری هست که ایستگاه اجتماعی است، اینها هستند که می‌روند جلو و جنگ را می‌بینند. منتهی همه جنگ را نمی‌بینند. اینها بخشی از جنگ را می‌بینند. که در آن هستند، آن محور، آن خط، آن خاکریز. که در آن هستند. از نکته‌ای که آقای بهبودی اشاره کردند. من به قالب محتوا اشاره می‌کنم. مثل موم می‌ماند و عسل و شهد. هر دو به هم احتیاج دارند. موم با آن شکل هندسیش و مهندسی شده باید باشد که آن شهد را بتواند نگه دارد. این برمی‌گردد به ذات کار ما، به طبیعت جنگ، که مردمی بود. فرماندهان ما هم بچه‌های مردمی بودند و برمی‌گردد به اینکه خاطرات جنگ از معمول‌ترین آثاری است که مردم می‌خوانند. هیچ‌ پیچیدگی ندارد این ادبیات. یک ادبیات ساده است،‌ روایش یک سرباز است. ادبیات جنگ را اصلاً سرباز پدید می‌آورد. مورخ نیست، ادیب نیست. بعداً ممکن است دیده‌های این سرباز به کار مورخ یا ادیب بیاید.
درودیان: به هر جهت شما از اینجا که نشسته‌اید، به یک جمع‌بندی اینجوری رسید با تمثیل مختلف و تفکیک اینجوری، من خودم غیر این دو، سه سال اخیر، واقعاً این دیدگاهی را که الان شما اینجا دارید اصلاً به رسمیت نمی‌شناختم. این کار اصلاً در ذهنم نمی‌آید. جایگاهش در ذهنم مشخص نبود. دلیلش هم این بود که به قول شما ما جنگ را از پی تو قرارگاه می‌دیدیم. حالا من خودم بطور خاص بیشتر بودم. بچه‌هامون در لشگر هم بودند، بعضی‌هاشون. بخاطر همین به خط هم می‌‌رفتند. این امکان هیچ موقع برای من بوجود نیامد برای همین ساختار ذهنم یک ساختار تصمیم‌گیری، فرماندهی، قرارگاهه است، متأسفانه نتوانستم بروم. ببینید این به یک اعتیاد، یک نوع تفسیر است. ولی این تفسیر چقدر منطبق باشد با اون واقعیت، معلوم نیست. چرا تفسیر است،‌ چون ما خلاف این را اعتقاد داریم. البته این حالا نظرم تعدیل شده. ولی دوستانم. فکر می‌کنم هنوز آن نظر اول خود من را دارند، ولی من الان خودم این نظر را تعدیلش کردم. دلیل این که خدمت شما هستیم اصلاً‌ همین است و کار کتابی که می‌خوام بکنم این است. خیلی روی این فکر کردم. حداقل چهار، پنج سال ذهنم مشغول بود که آیا ما می‌توانیم بین این رویکردهای مختلفی که نسبت به جنگ هست، چیزی را حذف کنیم، دیدم امکانپذیر نیست، یعنی باید همه اینها را به رسمیت بشناسیم. بدلیل همان نکته‌ای که شما فرمودید، چون ذات جنگ است و خیلی. ملاحظات دیگر، ولی می‌خواهم بگویم این یک نوع برداشت است و پس از جنگ شکل گرفته. نه در نقطه‌ای که شما می‌خواستید ورود به این کار بکنید. به یک منطقه‌ی دیگری، امروز اگر دوباره جنگی شود، ما حاضریم یک چنین تفکیکی بکنیم؟ بگوییم، این جنگی که شده، هیچی نیست، این کالبد است. این خود جنگ است. این چیزهایی که الان بعد از جنگ، بعنوان خاطرات و مسائل می‌‌گویند، اینها به یک اعتبار حواشی جنگ است، جوهر جنگ نیست، ذات جنگ که اینها نیست، جنگ آن چیزی است که دو تا اراده شکل گرفته برای کشتن همدیگر. حالا یکی با یک اعتقادات دینی، وسائل اینجوری، و یکی با اعتقادات دیگری. در تمام جنگ‌های دنیا مرسوم است. و ما وجه تمایزمان این است که جنگ ما، مبانی اعتقادی دارد، مشخصه مردی دارد و ویژگی‌های خاص خودش را دارد. درست است که الان می‌گویم شفاف شده. و این را اطلاق می‌کنیم. ولی من فکر می‌کنم باید روی آن تأمل کرد. یعنی هم ما تأمل کنیم از آن منظر روی این، به این را حتی نگوییم اینها حواشی است و هم شما از این تعبیر که این کالبد است و مسائل اینجوری. فکر کنم باید تعدیلش کنیم. قبول دارید این را با این ملاحظه؟
بهبودی: نمی‌دانم! ما، حقیقتش زیاد در این مقوله فکر نکردیم که بخواهیم به صورت تئوری یا نظری در موردش صحبت کنیم.
درودیان: می‌دانید چرا این بحث را می‌کنیم. چون بحث ما و شما و این بحثی که داریم با هم می‌کنیم، تأثیری روی کار ما و شما ندارد. چون ما داریم کار خودمان را می‌کنیم و چون یک رویکردی شکل گرفته، ما بخواهیم خودمان را در مرکز تغییر دهیم، من فکر می‌کنم، ده سال دیگر این اتفاق می‌افتد. اینقدر، ساختارمند و نهادینه شده شکلمان شما هم همینطور. شما هم اگر بخواهید یک چیز دیگری باشید، ده سال دیگر، احتمالاً آثارش مشخص می‌شود. پس بحث ما و شما نیست. ما می‌خواهیم مخاطبی که بیرون هست، از شما یک کتابهایی می‌بیند، یک چیزهایی می‌شنود، از مرکز یک کتاب‌هایی می‌بیند، یک چیزهایی می‌بیند، آوینی را می‌بیند، ما به او بگوییم، دلایلش اینهاست. رویکردهای مختلف به این مبانی است، به این دلیل می‌خواهم بازش کنیم.
بهبودی: من فکر می‌کنم این تعریفی که شما می‌فرمایید یک جور تعریف رسميِ جا افتاده‌ی جهانی باشد درباره جنگ، آن چیزی ما جنگ می‌گوییم که اراده‌ی دو قدرت، دو دولت، دو جبهه، مثلاً تبدیل به خصم بشود. بی‌اعتبار نیست، این تعریف. تعریف معتبری است. اما آنچه که در کشور ما اتفاق افتاده، متفاوت با آن چیزی است که باعث این تعریف شده. صحبت آقای سرهنگی مشرف به همین مسأله است که وقتی به آن جوهر مردمی جنگ توجه می‌کنیم، این بخش، این نگاه، این گونه‌ی روایت از آن بیرون بیاید. چیزی بیرون می‌آید که در تاریخ مکتوب ایران بی‌نظیر است. چیزی از آن بیرون بیاید که قابل مطالعه و قابل مقایسه با پیامدهای بقیه جنگ‌ها در دیگر نقاط دنیا نیست. چیزی بنام نهضت خاطره‌نویسی، این قابل مطالعه است. بگردیم ببینیم. من که مطمئنم در تاریخ ایران چنین پدیده‌ای وجود نداشته، آیا در جهان هم بعد از جنگ‌ها چنین چیزی بوجود آمده؟، غیر از نخبگان، آیا این استقبال پر حجم از آحاد مردم...
درودیان: کدام؟ نقش مردم در جنگ یا تولید ادبیاتی تحت عنوان خاطرات جنگ؟ کدامش بی‌نظیر است؟ مردم که به نظرم بی‌نظیر نیست! معتقدم استالینگراد هنوز هم از نظر ابعاد جنگ مردمی از جنگ‌ ما بزرگتر است. از نظر ابعاد جنگ مردمی! نیست و انگیزه اینها را نمی‌گویم.
بهبودی: من گفتم نهضت خاطره‌نویسی، نگفتم شرکت و...
درودیان: ولی ماهیت جنگ را نقش مردم شکل می‌دهد، نه خاطرات‌نویسیش.
بهبودی: ببینید من دارم به پیامد حضور، مردم ایران در جنگ اشاره می‌کنم. پیامدش چیزی بود بنام نهضت خاطره‌نویسی در ایران که ما پیشینه‌ای برایش در ایران نداریم و به نظرم نظیری هم در دیگر نقاط دنیا بدین شکل ندارد که فردی کم سواد بنویسد، فردی دوره‌ی ستاد دیده بنویسد، فردی که پزشک است بنویسد، مهندس بنویسد، عامی، نخبه، اینها شروع کنند به نوشتن. اینها خیلی مهم است. این بی‌نظیر است، بنابراین از این جهت نه تنها قابل مطالعه است. به نظر من، قابل تبدیل شدن به تابلو، تیتر شدن، عنوان شدن، و حتی مطالعات جدی بین‌المللیست. این را نمی‌توانیم ما نادیده بگیریم، جنگ با اون تعریفی که شما کردید کاملاً درسته. ولی این اتفاق در ایران افتاده. یعنی ذات مردمی جنگ ما باعث یک چنین اتفاق اوجی شده. این را چکار می‌خواهید بکنید؟
درودیان: به عنوان یک واقعیت می‌پذیریم. حالا اگر ما بپذیریم، به هر حال این یک واقعیت است. این نگاه شما چه نوع روایتی از جنگ می‌کند؟ یعنی برونداد این که شما می‌گوید ما خاطره می‌نویسیم و مردم بودند، نهایتاً چه نوع روایتی از جنگ ارائه می‌کنید؟ برعکس شما بگویید، شما که جنگ را اینجوری تعریف رسمی می‌کنید، تعریف عرض می‌کنید، چه روایتی از جنگ می‌کنید؟ ما می‌توانیم بگویم روایت جنگ ما از چرایی، چگونگی، ماهیت جنگ و این نوع بحث‌هاست. چرا شروع شد؟ چرا ادامه پیدا کرد؟ چرا پایان یافت؟ لشگرها از کجا آمدند؟ از کجا زدند؟ چرا پیروز شدیم؟ چرا شکست خوردیم؟ یعنی در مورد ابعاد یک واقعه، ماهیت یک واقعه نتایج یک واقع بحث می‌کنیم، شما با این ادبیاتی که تولید می‌کنید و این نوع نگاهی که به جنگ دارید بالاخره چه نوع روایتی از جنگ ارائه می‌کنید.
بهبودی: من یک جمله می‌گویم، بعد آقای سرهنگی شما مناسبات نظامی را شروع می‌کنید، ما مناسبات انسانی را.
سرهنگی: در جنگ پای انسان در میان است. تعریف جنگ بدون انسان معنی ندارد. در هیچ جنگی اینجور توده‌ی مردم به طور عمیق درگیر نشده بودند، اونقدر عمیق بود این جنگ که روی لباس پوشیدن مردم هم اثر گذاشته. روی غذا خوردن مردم هم اثر گذاشت. روی نوع غذا اثر گذاشت. روی نوع رفتار اثر گذاشت، اگر ما برای جنگ چند تا شناسنامه قائل باشیم، شناسنامه نظامی، شناسنامه سیاسی، شناسنامه اقتصادی، شناسنامه خیلی معتبری هم بنام مردم است.
بهبودی: شناسنامه فرهنگی!
سرهنگی: شناسنامه فرهنگی! حالا مردم می‌آیند می‌گویند که آقا محیط و شرایط بود و ما نرفتیم، من می‌گویم روزی که آن تبادل بزرگ صورت گرفت و اسیران برگشتند، حالا مثلاً فرض کنیم پنجاه هزار تا اسیر، یعنی پنجاه هزار جلد کتاب. من می‌گویم استان مازندران، قریب به صدو هشتاد وپنج هزار رزمنده دارد. و هشتادو پنج هزار رزمنده. یکجوری عکس واقعه‌ای بود که مثلاً رضاشاه آمد ـ همین بحث رو شما هم دارید. آقای محسن رضایی هم دارد‌ ـ اسلحه‌ها را از دست مردم گرفت، کرد یک ارتش کلاسیک و دو ساعت هم نتوانست بایستد این ارتش. این ادبیات باعث می‌شود روح مردمی همیشه در جنگ زنده بماند. نه روح نظامی‌گری، نه روح بیلیتاریستی مثلاً، نه روح سیاسی. ما به این احتیاج داریم، حالا اگر خاطرتان باشد که حتماً هست، چقدر شما امواج انسانی را می‌شنیدید، در تحلیل‌ها. چرا اینکار را می‌کردند؟ امواج انسانی در خبرهای خبرگزاریهای دنیا، که به ایران نسبت می‌دادند، یعنی اینکه اینها آدمهای بی‌برنامه‌ی اضافه‌ی خیلی ابتدایی و بدوی هستند. اینها نمی‌خواستند بپذیرند که دامنه فداکاری ملت برای نگهداری دین و کشور، و مملکتش تا ‌آنجا‌ها کشیده شد که همه دیدند. تمام تلاش دنیا این بود که مردم را از  جنگ حذف کنند. چون می‌دانستند که ما سه برابر جمعیت عراقیم. عراق، دوازده، سیزده، پانزده میلیون جمعیت داشت. آمارشان پانزده‌ میلیون نفر بود. ما سی‌و شش میلیون بودیم. چرا عرق گاهی با تردید از سلاح شیمیایی استفاده می‌کرد؟ وقتی صدام به فرماندهانش می‌توپید، آنها می‌گفتند: قربان، چون نیروهای ایرانی و نیروهای خودمان نزدیک‌ بودند، اگر ما می‌زدیم به ایرانیها، خودمان هم صدمه می‌دیدیم. صدام می‌‌گفت: به درک! نگران نیرو نباشید، مادران عراق برای شما خواهند زایید. صدام هم ‌آمد. جیش‌الشعبی تشکیل داد. نقشی که جیش‌الشعبی اول جنگ داشت، آخر جنگ هم داشت؟ حالا این یک صحبت‌های دیگری است. ولی ادبیاتی که مردم دارند درباره جنگ می‌نویسند، مشاهدات آنها، حق اینهاست. دنیا هم می‌خواند این‌ها را تا بداند که همنوعان خودشان، کسانی مثل خودشان، در شرایط دشواری مثل جنگ چه جوری دوام آوردند. حالا من اگر عرض کنم که این ادبیات یک ادبیات ناگزیر هم هست، مثل خود جنگ که ما ناگزیر بودیم به جنگ، این هم ناگزیر است. با همان روحیه. یعنی با همان روحیه که جنگ کردیم، همان روحیه را باید برداریم بیاوریم و بگوییم که آقا این ما بودیم، این بچه‌ها ما بودند، این پسرها بودند، این فرزندان ما بودند جنگ کردند.
درودیان: نقطه ثقل این رویکرد مناسبات انسانی است، حالا در این مناسبات انسانی، شما به نقش انسان و احوالات و حالات او در کل جنگ می‌پردازید؟ یعنی این را در آخر ارائه می‌کنید؟ یعنی می‌خواهم بگویم اگر یکی آمد صد تا کتاب شما را خواند، جنگ را می‌فهمد یا آدم‌ها را می‌فهمد؟ اگر جنگ را می‌فهمد، چه جوری می‌فهمد؟ یعنی شما در خاطراتتون چه چیزی از جنگ می‌گویید که کسی که خواند جنگ را بفهمد؟ اگر آدمها را می‌فهمد، من به نظرم خیلی متدولوژیها و گزینه‌های دیگری هم هست. چون انسان ساحتهای مختلفی دارد، شما یک ساحتی از انسان را که در جنگ ظهور کرد، پرداختید. می‌تواند یک کسی خاطرات ورزشی را بنویسد. چون اینهم یک ساحتی و یک شؤونی از جامعه است. من می‌خواهم ببینم یک کسی که روایت شما را بخواند چه می‌فهمد؟ انسان را می‌فهمد یا جنگ را؟ یعنی اگر صد تا کتاب شما را بخواند از او بپرسیم، چه فهمیدی، چه می‌گوید به نظر شما؟
بهبودی: اونکه این کتابها را می‌خواند نمی‌خواهد در مورد تاریخ جنگ آگاهی بدست بیاورد، به نسبت پیدا کردن ماهیت جنگ‌ها است که برمی‌گردد به این کتابها تمایل نشان می‌دهد.
درودیان: ماهیت جنگ چیست؟ یعنی چه چیزی از جنگ؟
گودرزیان: من بعنوان یک شاهد بگویم آقای درودیان، چون این اتفاق برایم افتاده صد تا کتاب از دفتر را خوانده‌ام.
درودیان: چه فهمیدی؟ یعنی کسی بود صد تا کتاب خواندی، چه روایتی از جنگ در آنها است؟
گودرزیان: من اولویت‌بندی می‌کنم، اول آدمها یادم بی‌ماند.
درودیان: یعنی اسمها؟
گودرزیان: اسمها و شاکله‌‌های شخصیتشان. مثلاً فهمید بابائیان‌پور، شهید احدی در حرمان هور. اول آدمها، منتها آدمها در جنگ، این خیلی مهم است.
درودیان: از جنگ چه می‌فهمی؟
گودرزیان: اول آدمها و اینکه اون آدمها، هر کدام شناسنامه‌ای در ذهن من پیدا می‌‌کنند بعد شناسنامه محیطی که اینها در آن بودند مثلاً شهید احدی در کدام عملیات شاخص‌ترین موقعیت را داشته، مثلاً در کربلای 5 یا خانم بابایان در طول جنگ و روزهای آخر جنگ بیشتر تحت‌تأثیر قرار می‌‌گیرد. اطلاعات اندکی هم از جنگ به ما می‌دهد. منتها اطلاعاتش به اندازه‌ی شناخت آدم‌ها نیست. یعنی من می‌فهمم و می‌شناسم شلمچه کجا بوده و موقعیت‌ها را به صورت کلی می‌شناسم، ولی دقیق نه.
درودیان: خود شما این ادارک را داشتید؟ تا حالا مواجهه شدید با این سؤال که ما چه چیزی را داریم به جامعه می‌دهیم و جامعه چه ادارکی پیدا می‌کنند؟
سرهنگی: بله... بله...
گودرزیان: یا مثلاً سعید تاجیک در کتاب جنگ دوست داشتی. حجم خاطراتش زیاد است. خاطرات اول از کل جنگ است. سعید، اول خودش در ذهن می‌نشیند، منتها سعید در جنگ ایران و عراق مثلاً در لشکر 27 در فلان گردانِ. تمام اینها به ما شاخصه می‌دهد. بعد می‌رسیم به این که سعید در کدام مناطق بوده. سعید در ما بوده، سعید در شلمچه بوده.
بهبودی: مضاف بر این ما می‌توانیم به جغرافیایی جنگ پی ببریم، کسی که از یک روستای تهمتن کلای بابل آمده، کسی که از کهنوج به اسارت رفته، کسی که از کوچه‌ پس‌کوچه‌های سلسبیل تهران با تغییر شناسنامه‌اش رفته جنگ.
درودیان: جغرافیای انسان‌هایی که آمده‌اند...
بهبودی: این خودش یک نوع جامعه‌شنا و یک نوع جامعه‌شناسی جنگ را هم از جنگ کرده‌‌ها به ما می‌دهد و موضوعی است به نظر من بسیار مهم و قابل مطالعه که از لا به لای آن مناسبات نظامی ما برنمی‌آید.
درودیان: پس باز جنگ نیست. آدمها در جنگند. یعنی این محور است.
بهبودیان: نمی‌توانیم بگوییم محور است. ولی نمایش این است.
درودیان: یعنی، وجه غالب در برون داد این است. ولی به قول شما خیلی عناصر دیگر هم هست. بالاخره خاطرات آن آدم پشت یک خاکریز بوده. آن خاکریز هم در جنگ است ولی بروند، نهایی‌اش این است اینطور هست؟
بهبودی: به نظرم همین است.
گودرزیان: ولی یک تفاوت عمده دارد همان طور که آقای سرهنگی گفت‌ و رسیدیم به ادبیات و ادبیات جهانی، مثلاً ما ژان وان‌ژان هم در ذهن‌مان مونده. چون خیلی از مردم رمان و داستان می‌خوانند. خاطره هم می‌خوانند. ولی با یک تفاوت عمده که این شخصیت‌ها واقعی‌اند.
درودیان: بله، ما به ازای بیرونی دارند.
گودرزیان: خیلی ما به ازای بیرونی دارند، این خیلی به آدم می‌چسبد.
درودیان: همین استدلالی که شما می‌کنید نشان می‌دهد که مسأله‌تان باز آدمها هست. این نکته را هم بگویم و باز از منظر خود ما، اگر که همان تعریف کالبد را بپذیریم در ـ صورتی که من معتقدم ما به کل جنگ می‌پردازیم، همان تعریف و مبانی ـ شما با این سبک خاطرات به زبان مقید نیستید. تقریباً به نوعی، خاطراتی که شما دنبال می‌کنید مثل قصص‌ قرآن است. قرآن نمی‌گوید در چه تاریخی و در کجا این اتفاق افتاد، در قصصی که بیان می‌شود. بنابراین شما به نوعی حرکت می‌کنید به سمت فرازمان، فرامکان، یعنی جزو شاخه‌های شما نیست که با دقت بپرسید در کدام مکان و در چه روزی شد. از این دقتها نمی‌شود. من فکر می‌کنم یکی از آسیب‌های این روایت از جنگ این است که آدمها محورش هستند و چون آدمها و خاطرات محور هستند، زمان و مکان اصلاً مسأله‌ی شما نیست.
سرهنگی: عرض کنم آقای درودیان ما یک جمله‌ای داریم راجع‌به اینکه آدمها در برابر جنگ کوچکند. هیچ نسبتی بین یک تن و یک تانک وجود ندارد. بعد هم آنطور دسته دسته تو ذهن گشاد جنگ بلعیده می‌شود. این همه گورستان سرگشاده ـ‌ به قول معروف ـ  هست. پس می‌پذیریم که جنگ کوچک نیست؟ نه؟ آدمها کوچکتر از جنگند!؟ چه نسبتی وجود دارد؟
درودیان: در برابر فیزیک جنگ! ولی در مورد آن تعبیری به کار بردید، این آدمها هستند که روح‌شان غالب بر جنگ است.
سرهنگی: حالا من می‌خواهم بگویم که جنگهایی هستند که در آنها آدمها بزرگتر از جنگند. آن جنگ‌ها کدامند؟
درودیان: عین جنگ ماست.
سرهنگی:  جنگ دفاعی است. استالینگراد را که شما مثال می‌زنید یا لنینگراد را که شما رفتین با آقای بهبودی رفتیم. برای سه سال محاصره، هیچ نشان نظامی در موزه وجود نداشت. این که کدام فرمانده است،‌ نه! عکس‌هایی که آنجا بود، عکس‌هایی بود که مردم صف بسته بودند بروند نمایش ببینند، در آن سه سال محاصره! نونی گذاشته بودند آنجا که یک چیز سیاسی بود، مثل صابون برگردانهای خودمان،‌ دیدید صابون برگردان وسطش یک خورده گود است...؟
بهبودی: صابون مراغه...
سرهنگی: گفتیم این چیست؟ گفتند: این نان آن زمان است،‌ نصفیش آرد است، نصف دیگرش خاک اره و موادی که برای صحافی کاغذ و ساخت کاغذ و اینها استفاده می‌شود، تو آن محاسبه است که سمفونی هفتم شوستاکوویچ ساخته می‌شود. پانصد هزار نفر هم ممکن است قربانی بشوند. غلبه می‌کنند به تمام فرماندهان ارتش نازی و تانکها و توپها. اینکه شما می‌فرمایید ما رعایت نمی‌کنیم زمان و مکان را در خاطرات، خاطرات اصلاً تکیه‌اش بر زمان و مکان است.
درودیان: هست؟!
سرهنگی: بله!
درودیان: کتابهای شما کامل رعایت شده؟
سرهنگی: بله!
بهبودی: آقای سرهنگی سه رکن: زمان، مکان، و شخصیت رعایت شده است.
سرهنگی: اصلاً جزء منفک شدنی خاطره است. احد چرا دارد می‌‌گوید سعید تاجیک در فاو، سعید تاجیک در شلمچه، سعید تاجیک در فکه...
درودیان: این را به اعتبارات شلمچه نمی‌گوییم، به اعتبار آن بخش از سعید تاجیک که در شلمچه است، می‌گوییم. یعنی شما شلمچه را موضوع خاطرت قرار نمی‌دهی.
سرهنگی: نه موضوع خاطره‌ی ما نیست. ما شخصیتمان را داریم تو آن جغرافیا می‌بینیم.
درودیان: شما تا حالا برعکس آورداید بگویید که آقای جنگ سی و سه مکان و هفتاد تاریخ مهم دارد. بنویسید شخصیت مهم دارد. این شخصیت‌ها، این تاریخ‌های مهم، این مکان‌های مهم و خاطرات را با این شخصیت‌ها تمرکز بدهید و یا در مورد زمانها جمع کنید. اصلاً تیپ‌بندی کرده‌اید؟
سرهنگی: نه، این اصولاً کار ما نیست!
درودیان: چرا؟ چون اصلاً مدل و متدولوژی کار شما نیست، ما برعکس چرا روزشمار می‌دهیم؟
می‌خوایم ببینیم در هر روز چه شده. اطلس چرا می‌دهیم. می‌خواهم ببینیم در مکان چه اتفاقی افتاده. ولی شما اصلاً چنین چیزی ندارید. با این حال که می‌فرمایید زمان، مکان، شخصیت، به نظرم از مجرای شخصیت و خاطراتش به زمان و مکان کشیده می‌شوید، آن بخش از خاطرات شخص که زمان و مکان ندارد، شما تسلمیش می‌شوید. نمی‌شوید؟!
سرهنگی: نه!
درودیان: چرا، می‌پذیرید. یک آدمی، مثلاً فهمید [بابانیان‌پور]، یا خانم همت بخشی از خاطراتش زمان و مکان ندارد، در دل زمان اتفاق افتاده، ولی از زمان می‌زند. بیرون. در مکان هست، ولی از مکان می‌زند بیرون. ولی شما به آن توجه دارید.
سرهنگی: آن توفیر دارد با بحث‌ ما.
درودیان: یعنی فهمید، احوالات درونی و احساساتش را می‌گوید و درست هم هست. و من خودم که خواندم، ده روز درگیرش بودم ولی زمان ندارد، مکان ندارد می‌زند بیرون.
سرهنگی: ما یک خاطره داشتیم از فاو، خیلی هم خاطره خوبی بود، شاید نظیرش هم مثلاً چاپ شده بود. منتها یک پاراگرافی تو این خاطره، دو شب من رو گیج کرده بود، خاطره این بود که می‌گفت ما آنجا گیر کرده بودیم. شرایطمان هم ناجور بود. عراق هم اساسی خمپاره می‌ریخت. یکی، دو روز هم بود درست و حسابی نخورده بودیم، یک وانت آمد، پنج، شش تا گونی خالی کرد و رفت. چیزی آورده بودن برای ما و ما نمی‌دانستیم این چیست، می‌‌گفت ترکش‌ها می‌خورد به این گونیها و گردوهایی که تو این گونیها بود، شَرَق شَرَق می‌شکست. گردوها می‌رفت رو هوا، این کتاب را بخاطر این پاراگراف باید چاپ شود.
درودیان: همین ترکش‌ها و گردوها!
سرهنگی: همین! همین!
درودیان: ولی اهتمام به حوادث پشت خط شما را به خاطرات آنجا نکشیده. همین می‌توانست عینش در انبار پشتیبانی بهتر یک منطقه‌ای که یک بمب خورده، اتفاق بیفتد.
سرهنگی: هر جای جنگ این اتفاق بیفتد، چون نمونه‌ای از کمک‌های مردمی است، خود این تصویر، تصویری است. در میدان جنگ گونی  گرد و شَرَق شَرََق نمی‌رود هوا! می‌دانید چی می‌‌گویم. یکی از عناصر اصلی خاطره نو و شگفت‌آور بودنش است، یعنی وقتی من می‌خوانم، شگفت‌زده بشوم.
درودیان: حالا آفت این می‌دانی چیست آقای سرهنگی، گفتار؟ الان در شبهای خاطره، حدسم این است این اتفاق افتاده. حالا مثلاً صد و هشتاد و دو هزار رزمنده رفتند، از یک استانی یا دویست‌هزار تا رفتند. اگر خاطرات این دویست هزار تا را دسته‌بندی کنیم، خاطرات شبیه هم می‌شود، بعد از یک مدتی. چون یک نوع جنگ‌ است. دسته‌بندی که می‌کنیم، بالاخره یک تیپ از آدمها هستند، یا از جنوب شهر آوردند، یا روستایی هستند. یعنی در یک دسته‌بندی بالاخره تمام می‌شه. خاطرات هم یا پشت خط است، یا  از خانه تا اینجاست، یا لحظه‌ی درگیری است، به نظرم وقتی بدیع بودن محور بشه در خاطرات آرام آرام گفتارها به مرز مبالغه می‌رسد. یعنی شما مجبورید بداعتی را لحاظ کنی در بیان. کلمات در ذهن خاطره گوینده را مجبور می‌کند. تولید کند و خود شما هم در ادبیاتت برجسته‌‌اش می‌کنی. این به مرز مبالغه می‌رود. یعنی در درازمدت ما از ظرف زمان و مکان که خارج می‌‌شویم و به مرز مبالغه که می‌رسیم، یواش یواش از یک چیزهایی صحبت می‌کنیم که شاید ما به ازای بیرونی اصلاً نداشته باشد. چنین احساس ندارید؟ از این آفت، و نسبت به این آفت یا آسیب نگرانی ندارید؟،‌ بالاخره شما مثل روضه‌خوان هستید. الان تحریفات عاشورا حال چیست؟ چرا بعضی می‌‌گویند: آقا اینها را بگو، اینها که نیست در مقتل. می‌‌گوید: آقا! این زمان حال است. حتماً وقتی حضرت زینب (س) می‌خواست با امام حسین (ع) خداحافظی کند، برادر خواهر بودند، پس رابطه برادر و خواهرها این است. پس نمی‌‌گوید آن زمان حضرت زینب چه گفته است. ولی می‌گوید: من تحت عنوان احساس می‌گویم. می‌دونید که اصلاً کل داستان روایت کربلا، به روایت راوی که در کربلا بوده و نوشته و مکتوب کرده، شصت صفحه است. ولی من الان فکر کنم شصت میلیون برگ بیشتر است. چیست این دو تا؟ احساس نمی‌کنید یک اتفاق اینجوری می‌افتد با این خاطراتی که شما تولید می‌کنید. آقای سرهنگی! خدا برکت بدهد عمر به شما و آقای بهبودی، چند تا کتاب تولید کردید تا الان؟
سرهنگی: پانصد و پنجاه تا.
درودیان: پنج سال دیگر شود پنج‌هزار تا، ده سال دیگر بشود بیست‌هزار تا. روز اول همه چیز برای شما بدیع بود. ولی امروز می‌‌گویید که این کتاب را به این دلیل چاپ کردم که این نکته در آن بود. یواش یواش گزینش می‌کنید. من می‌‌گم همین ا‌تفاق برای او خاطره می‌‌گوید، می‌افتد، وقتی می‌بیند همه در مورد این حرف می‌زنند، یک چیز عادی است، دیگر چه می‌‌گوید، بنابراین باز تولید می‌شود با لسان جدید، با شکل جدید که دیگر با واقعیتی که اتفاق افتاد. نسبت ندارد. ما به ازای بیرونی هم در این شرایط ندارد. نسبت به این فکر کردید تا الان؟ نگران نیستید این اتفاق بیفتد؟
بهبودی: این نگرانی ندارد. البته از این بابت که خاطره من راوی است و روایت کننده هم امکان لغزندگی به طرف سه ‌آفت بیش از خودگویی گفتن را پیدا خواهد کرد. با آن روبرو است. ولی خاطره گیرد و متخصص امر هم که این طرف میز نشسته است کسی هست برای خودش. می‌خواهد خاطره را بخواند و یا پخشهایی را با خاطره‌گو در میان بگذارد، تا حدی این مسأله در دفتر رعایت شده است.
درودیان: اتفاقاً من می‌گویم بخشی از آسیب این است که شما من راوی را به حال خودش وا نمی‌گذارید. یک متخصص، منِ راوی را شکل می‌دهد. یعنی ساختار ذهنی شما در گرفتن خاطرات وارد می‌شود. آسیب تاریخ شفاهی اصلاً این نیست. خاطرات هم به نوعی یک گونه‌ای از تاریخ شفاهی می‌تواند باشد؛ با این مشخصاتی هم که شما گفتید به آن کسی که دارد می‌‌گیرد آن حادثه تاریخی، چون دقت ندارد به گفتار، گفتار منظم نیست. ذهن و زبان تحت شرایط تغییر پیدا می‌کند و هر زمانی بیانگر یک معنایی هست، به نوعی  آن کسی که دارد مصاحبه می‌کند، آن روایت را می‌گیرد یا آن تاریخ را می‌گیرد. بخشی از این را می‌سازد. یعنی سهیم می‌شود در من آن راوی. حالا چه خاطرات بگوید، چه...
بهبودی: یک شاخه‌ی دیگر است. حالا من برمی‌‌گردیم به همان صحبت اول شما که فرمودید تواتر پیدا می‌کند. این پانصد وپنجاه جلدی که آقای سرهنگی گفتند، در عمر تقریباً بیست ساله دفتر، می‌توانم تخمین بزنم که هفتاد درصدش تقریباً در دهه اول تولید شد و چون به تواتر رسیده، در دهه دوم دیگر گزینش آمده وسط، معیار آمده وسط، شاخص، بدیع و تازه بودن، بداهت داشتن به میان آمده و بنابراین کارهای گیرنده انتخاب می‌شده.
درودیان: کدام ناب‌تر است. هفتاد درصد یا سی درصد به نظر شما؟ من معتقدم هفتاد درصد!
بهبودی: من هم به نظرم این طور می‌آید.
درودیان: می‌دانی چرا، چون شما الان از یک منظری، گزینش می‌کنید. به چه اعتباری معلوم است که این گزینش شما درست باشد. شما از موضع یک شخص گزینش می‌کنید. در صورتی که این صحنه واقعی، برای این آدم و آن واقعه، شاید آن چیزی را که شما دیگه گزینش نمی‌کنید ـ‌ دلیل تواتر ـ شاید این در آن واقعه، برای آن آدم خیلی مهم بوده. ولی چون شما متخصص شدید و می‌‌گویند من قبلاً اینها را چاپ کرده‌ام، به آن اعتنا نمی‌کنید.
سرهنگی: خاطره ایست نیست. خاطره حرکت می‌کند و وقتی که خاطره حرکت می‌کند، یک جمله هست که می‌گوید: خاطره ضد موزه است.      
درودیان: ضدِ...؟
سرهنگی: موزه!
سرهنگی: در موزه که این ویترین وجود دارد، پنجاه سال دیگر هم این ویترین همینجاست. اما اساساً خاطره حرکت می‌کند، ایستا نیست، بنابراین در این حرکت دچار تغییر و تحول می‌شود. یعنی یک جوری این رشد است.
درودیان: نقطه تحریفش همین است دیگر!
سرهنگی: نه! نه! اجازه بفرمایید آن چیزی که شما تفکیک قائل می‌شوید، که این خاطره شما گزینش می‌کنید، شما تفکیک می‌کنید، لطمه می‌زند به کار، آفتش است، من می‌گویم اصلاً این طور نیست. ببینید ما شانزده تا اردوگاه داشتیم در عراق، پنج‌ هزار تا هم اسیر داشتیم. دیگر از این محدودتر که نمی‌توانیم کار کنیم. هر اسیری یک انسان است و یک تعداد اتفاقات کاملاً‌ مشخص و تأثیرگذار در این اردوگاه‌ها افتاده. هر کدام از اینها از سطر خودشان روایت می‌کنند. شما وقتی خاطرات بچه‌های اسیر خودمون را می‌خوانید به یک سری چیزهای کاملاً مشخص برمی‌خورید، ما را گرفتند، تونل مرگ بود، شام اینجوری بود، ناهار اینجوری بود، این ظاهر خاطره است، امام وقتی این را اسیر برای خودش درونی می‌کند، باندازه درون انسانها این کار متنوع هست. بنده به این فنجان از یک زاویه نگاه می‌کنم، آقای بهبودی از یک زاویه نگاه می‌کند، شما از یک زاویه...
درودیان: شما تقید و قیدی بر اینکه خاطرات ما به ازای واقعی داشته باشد، دیگر ندارید؟
سرهنگی: یعنی چه...؟
درودیان: یعنی، یک حادثه مثل همین تونل برای همه اتفاق افتاده. ولی هر کسی این تونل را یک جور روایت می‌کند. در این روایت‌های مختلف به بعضی که بدیع‌تر است، ما متعهدتر می‌شیم...
سرهنگی: نه، نه... این وجود دارد. می‌خواهم بگم منی که از تو این کانال رد می‌شم، یک ضربه می‌خورد به سرم، یک ضربه می‌خورد به کمرم. ‌آقای بهبودی که رد می‌شه و یک ضربه می‌خورد به پاش. داریم که یک از اینها  قلاب زده بوده که چشم یکی را در بیاورد. از ساده‌ترین شکلش تا پیچیده‌ترین مشکلش چون پای انسان در جنگ در میان است، بدون انسان جنگ معنی نمی‌دهد. بهمین خاطر. اگر [خاطرات را] درونی بکند، دیگه‌ ما به هیچ تکراری نمی‌رسیم.
درودیان: من فکر می‌کنم همین تفکیکی که شما بین کار ما می‌کنید و می‌گوید که این کالبد جنگها است و کار خود شما باطن است. یک نوع تفکیک هم قائلید و می‌‌گوید یک واقعه که برای یک آدم اتفاق افتاده یه کالبد دارد که برای آدم‌ها امکان دارد مشابه هم باشد، ولی تفسیری که هر کدام می‌توانند از آن بکنند و اتفاقی که برای هر کدام در درون‌شان می‌افتد و آن درون را روایت می‌کنند، باطنش آن است. اینطور است؟! درسته است؟! به این تفکیک قائلید؟
سرهنگی: آقای درودیان، مورخی موفق است که جزیی‌ نگر باشد.
درودیان: جزیی نگر... .
سرهنگی: چرا کتاب «خرمشهر در جنگ طولانی» شما شیرین‌تر و خواندنی‌تر از بقیه کتابهای شماست؟ سراغ مردم عادی رفتید. با من صحبت کردید، با او صحبت کردید و هر کدام از یک منظر. تکراری که ما داریم می‌گیم تواتر است. یعنی باید وجود داشته باشد. در اردوگاه موصل، بچه‌ها ی انباری را سوراخ می‌کنند، می‌روند اسلحه برمی‌دارند، رادیو برمی‌دارند، دوربین برمی‌دارند، بعد که متوجه می‌شوند عراقیها فهمیدند، انبار را آتش می‌زنند.
درودیان: انبار خودشان را؟
سرهنگی: انبار عراقی‌ها را. در موصل یک انباری بوده، مال عراقیها بوده، بچه‌ها رخنه می‌کنند و چیزهایی برای خودشون برمی‌دارند بعد در ده تا خاطره می‌بینید که داستان آتش‌سوزی این انبار وجود دارد. یکی می‌گوید من اسلحه برداشتم، کسی متوجه نشد. این در خاطره‌ی دیگری که گفته‌اند، نیست. اصلا. می‌گوید اسلحه را آوردم و باز کردم و در باغچه قایم کردم برای روز مبادا. ما با یک رادیو طرف بودیم، اما یک دفعه می‌بینیم پنج تا رادیو در اردوگاه هست. او ندیده که چهار نفر دیگر رفته‌اند و رادیو برداشته‌اند. این نگاه‌های مختلف از شکل این حادثه است که کار را پرسپکتیو می‌دهد، کار را از سطحی بودن در می‌آورد. کار را می‌چرخاند و عمق کار را شما می‌بینید. تقریباً در تمام خاطرات هست. یکی هم می‌گوید بچه‌ها رفتند انبار، من شنیدم که رادیو هم برداشتند.
درودیان: ولی موضوع شما جنبه‌ی تاریخ‌نگاری، از طریق خاطرات حول محوری بنام آتش‌ زدن انبار نیست.
سرهنگی: نه، نیست!
درودیان: برحسب اتفاق آدمهای مختلف‌‌اند که می‌گویند...
سرهنگی: ما با حادثه‌ها کار داریم در اردوگاهها...
درودیان: فکر نمی‌کنید آقای سرهنگی نقطه عزیمت شما و تجربه شما، شما را به این مسیر کشیده. شما می‌توانستید یک سیر دیگر را انتخاب کنید و با همین گزینه‌ی خاطرات، نهضت دیری را ایجاد کنید. یعنی بگویید که در جنگ این شخصیت‌ها مهمند. یعنی در واقع مدل کارتون این باشد، آنچه ضرورتهای یک حادثه بزرگ است را قرار بدهید، تا تجربه شما و آنچه که دم دست است را.
سرهنگی: نه!
درودیان: مثلاً شما تا حالا سراغ خاطرات آقای رضایی آمده‌اید؟ سراغ خاطرات آقای شمخانی آمده‌اید؟
سرهنگی: نه!
درودیان: در صورتی که خیلی خاطرات دارد. خاطرات، راویها برای شما تا حالا مهم بوده؟ این که ما چه جوری ثبت کردیم، چه جوری ضبط کردیم؟ چرا مهم نبوده؟!
درودیان: همین! چطور سراغ این گزینه‌ها نیامدید؟
سرهنگی: چرا! آغوششان را باز کنند ما بیایم.
درودیان: می‌خواهم بگویم تجربه شما مؤثر بوده در این. یعنی شما این خاطرات را هم بخشی از کار می‌دانید و به دلایلی نیامدید. یا اصلاً تا حالا ندیدید...
سرهنگی: بخشی از کار است...
درودیان: می‌بینند واقعا؟!
سرهنگی: بله!
درودیان: یعنی یک روز شما پیش آقای رضایی پیش آقای شمخانی، پیش آقای رشید می‌روید و خاطراتشان را می‌گیرید. مثل شهید صیاد شیرازی که جزو کارهای شماست و کار خوبی هم شده.
سرهنگی: یک وقتی پیغام داد. که آقای محسن رضایی می‌خواهد خاطراتش را بگوید، ما شما را کاندیدا کردیم بروید پیش آقا محسن. گفتیم باشد. من دو سال همه کارهایم را می‌گذارم کنار.
درودیان: اعلام آمادگی کردید؟
سرهنگی: کاملاً! وقتی سال 65، صد تا اسیر سرهنگ داشتیم، من پا شدم رفتم، اهواز، محمد تاجری دست ما را گذاشت در دست علی افشاری.
درودیان: چه سالی؟
سرهنگی: 1365
درودیان: می‌‌دانی من چه سالی پیش علی‌افشاری رفتم، برای «خرمشهر در جنگ طولانی» سال 61 رفتم پیش علی‌افشاری. ولی هیچ موقع برایم کشش نداشت آن کار بسیار ارزشمندی که بعداً شما کردید. چه بوده به نظر شما. همان دیدگاهامان؟...می‌دانید که من رفتم خاطرات آن سرهنگ را گرفتم که فرمانده گردان نیروی مخصوص بود و اصلاً مأموریت اشغال خرمشهر را به او داده بودند. اسمش را یادم رفته. علی افشاری مترجم بود. یعنی خیلی زودتر از این ما رفتیم سراغ اسرا، آن هم اسرای دانه‌درشت. ولی این گزینه خاطرات و کار ارزشمند شما به دست نیامد.
سرهنگی: شما زورشان را می‌خواستید.
درودیان: یعنی این بوده علتش!
سرهنگی: در اردوگاه مبارزان که بودند، در مدرسه بودند دیگر درست است؟
درودیان: بله!
اینها را شما برای چه نگه داشته بودید؟ آنها را چرا نداده بودید به ارتش؟ سپاه چرا این سرهنگ‌ها را نداد به ارتش؟
درودیان: اطلاعاتشان به درد می‌خورد، تجربیاتشان بدرد می‌خورد.
سرهنگی: اما وقتی من می‌شسِتم پیش سرهنگ عبدالکاظم حسین‌الاسدی در فاو فرمانده تیپ 111 بود و فاو را از این گرفته بودیم، اصلاً صحبت جنگ نمی‌کردیم به اون معنا.
بهبودی: دقیقاً همنیطور است.
سرهنگی: من صحبت جنگ نمی‌کردم. می‌گفتم سرهنگ چند تا بچه داری؟
بهبودی: چرا لباست گشاده؟
سرهنگی: می‌‌گفت چهار تا بچه دارم.
درودیان: خوب به ما می‌‌گویند جنگ‌ ما مردمی است و به مردم و زندگیشان و انسان در جنگ متوجه بودند. جنگ از نظر عراقی‌ها که یک جنگ انسان‌گرا نبود. چرا با آنها که بودید باز از همین منظر بوده.
سرهنگی: ما می‌خواستیم بگوییم آن طرف هم انسان است. ببینید در یادداشتهای آقای جمی در سال 1359، هست که چهل،‌ پنجاه تا اسیر از کوی ذوالفقاریه می‌گیرند و می‌آورند.
درودیان: بله، در همان محله‌ای که آمده بودند...
سرهنگی: همان که آمده بودند که دریاقلی آن کار را کرد. شبانه و نصف شب آقای رحیمی خودش را می‌رساند به سپاه، فکر می‌کنید اولین حرفی که می‌زند. چیست؟ وقتی اسیرها را می‌بیند و با محافظ و اینها آمده، برمی‌گردد به حسن بنادری می‌گوید که به اینها آب دادید؟ اینها خسته‌اند. تفکیک قائل بشوید بین مردم عراق و ارتش بعث و بعثی. آری اسیرها می‌ریزند رو دست و پای آقای جمی یک سرگردی بنام سرگرد فارس. یک عملیاتی هم برای ما فرماندهی کرد. اسم آن منطقه‌ای را هم که رفت گرفت در کردستان بود. یادم نمیاید. در اردوگاه تختی بودم من رفته بودم آنجا. خیلی آدم باهوشی بود، در رابطه با جنگ صحبت نمی‌کردیم. می‌گفتم الان ساعت 5/1 بعد از ظهر است و ناهار خوردی، اگر الان خانه بودی، چه کار می‌کردی. گفت: برای بچه‌هام نقاشی می‌کردم. گفتم: «چند تا بچه داری؟ گفت: دو تا پسر دارم. گفتم: چه می‌کشیدی؟ گفت: از همین نقاشیها که یک کلبه می‌کشند، یک دودکش می‌‌گذارند بعد یه راهی و درخت می‌گذارند. گفتم: چرا این را می‌کشی؟ چرا بچه‌ها خوششان می‌آید از این گفت: نمی‌دانم همینجور مرسوم است دیگر. گفتم: فکر نمی‌کنی بچه‌ به سرپناه احتیاج دارد. فکر می‌کرد. خانه بهترین جای عالمه است. گفت: چرا! گفتم: چند ساله‌ای، چه جوری بودی،‌ کی رفتی دانشکده افسری. این آدم اینقدر، هوش بود که همان موقع، ساعت 2 اضافه که اعلام موجودیت مجلس عراق را کرد. فکر می‌کنید چه کار کرد؟ گفت: تا کجا هستی اینجا سرهنگی. گفتم: تا فلان موقع، گفت: من یک بیانیه می‌خواهم بنویسم و بیعت کنیم با آقای حکیم، گفتم: من می‌مانم. نوشت و امضا کردند و گرفتم و آمدم روزنامه خبر اول این شد که گروهی از اسیران عراقی با آیت‌الله حکیم بیعت کردند، فالقب می‌زدیم به روح انسانی که او هم یک جور گرفتار است. عراقیها بیشتر از ما گرفتار بودند. این جنگ تحمیلی علیه اونها هم بود. برای اینکه یک قدرت دیگری این جنگ را پیش می‌برد. غرض این است که ما از مجرای انسانی وارد دل اینها می‌شدیم.
درودیان: حالا این بدرد جنگ در آینده می‌خورد به نظر شما؟
سرهنگی: من اصلاً کار ندارم به جنگ آینده...
درودیان: یعنی اصلاً برای‌تان موضوع نیست که اگر یک جنگی در آینده داریم، این خاطرات با اون تجربه بدرد بخورد.
سرهنگی: ببینید ما دو تا تجربه داریم یک تجربه نظام داریم که مال شماست و فوق‌العاده است ارزشش. فوق‌العاده است. یعنی کلمه به کلمه اینها فوق‌العاده است این که شما فرمودید، من خاطرات فلان عراقی را خواندم و گفته لشگر شش، این لشگر شش نیست، تیپ شش است. گفتم این برای شما است. برای مخاطب ما یا خود ما مهم نیست که این تیپ شش است، ششصد است، شش هزار است. اصلاً‌ مهم نیست. مهم این است که این سربازها در خانه‌ها، با مردم چه کار کردند. اینها مهم است. اینکه این سرباز تحت امر کدام گردان است، مهم نیست به آن چیزی که به لحاظ انسانی در جنگ گذشته و آن بحث توده مردم که با جنگ درگیر بودند، چی‌اش بدرد مردم آینده می‌خورد؟ اگر صد سال دیگر جنگ شود، می‌گی‌ یک زمان در جنگ ایران و عراق، اینهمه مردم عادی بودند. چرا ما می‌آئیم می‌گوییم ـ‌ حالا درست یا نادرست ـ حاجی‌پور چرخ چاهش را آورده بود گذاشته بود کنار سنگر فرماندهی‌اش. مقنی بود. چرا حاج حسین رعیت از میبد یزد، ده تا مقنی با خودش می‌آورد و آن تونل فتح‌المبین را می‌زنند. جز می‌رسد به آقای صدوقی، بعد آقای صدوقی می‌‌گوید بروید میبد و آنها مرا می‌آورند که یک کاری می‌کنند شگفت.
درودیان: تناقض نمی‌بینید شما در این؟ وقتی می‌‌گوییم چرا عین روایت را ساماندهی می‌کنند؟ به چه می‌پردازید؟ می‌گویید: انسان، محور ماست و خاطرات را از این جنبه می‌بینیم حتی به دشمن هم از این منظر نگاه می‌کنیم. ویژگی جنگمان مردمی بودنش است و چون مردم بودند به این سیر کشیده شد. این رو می‌فرمایید دیگر! خوب، ما وقتی یک تجربه‌ای داریم بنام جنگ مردمی، خواه ناخواه جنگ آینده‌مان هم بنوعی در ارتباط با این مسأله است دیگر به مردم، جنگ مردمی و به این نوع مسائل برمی‌‌گردد. ویژگی کار شما جنگ مردمی است؛ نقش مردم در جنگ، نقش انسان در جنگ...
سرهنگی: ما می‌خواهیم بگوییم یک جنگی اتفاق افتاده و یک میلیون نفر از این مردم رفتند جنگ. رفتند جنگ و حالا می‌آیند و می‌گویند که چه شده.
درودیان: این ویژگی جنگ ما بود...
سرهنگی: حالا من می‌خواهم بگویم که در این یک میلیون، علی شمخانی هم هست که جزو مردم است. بعد فرمانده می‌شود. حاج حسین رعیت هم که از میبد یزد آمده، او هم هست.
درودیان: درست، ولی من می‌گویم این نوع نگاهی که شما به این می‌کنید و وقتی که می‌‌گویید دغدغه نداریم و اصلاً مسأله ما نیست که جنگ در آینده می‌شود یا نمی‌شود...
سرهنگی: من چنین حرفی نمی‌زنم...
درودیان: دغدغه دارید نسبت به این حرف من؟ به نظرم و جمع بندیم این است. دوست دارم اگر اشتباه می‌کنم شما توضیح بفرمائید. این کاری که در شما کردید من هم اعتقاد دارم کار بی‌بدیلی است. خودم، کم هل خواندن این چیزها هستم. ولی چه که خواندم به نوعی، یعنی بیشتر گرفتارم کردند. یعنی بعضی از اثرها خیلی ذهنم را درگیر کرد. ولی احساس می‌کنم. خاطرات ابعاد مختلفی داشته در مورد این جنگ. این نگاه خاص شما بوده که یک تعریف خاص برای آن کردیم بخشی‌اش را جمع کردیم. این یک آسیب‌هایی دارد که اگر خود شما آسیب‌شناسی نکنید نمی‌توانید عبور کنید از این گونه خاطرات به یک خاطرات جدید. یعنی یک مرحله را شما پشت سرگذاشتید به یک اعتبار و با یک ذهنیتی. الان باید بیایید وارد یک مرحله دیگری بشیم. آن مرحله چه جوری امکان دارد ساماندهی شود. این کار که شما مبانی‌اش را دوباره تعریف کنید و با نقد گذشته امکان‌پذیر هست. ببینید ما الان در معرض یک جنگی هستیم در آینده. درست است! تمام داستانی که حال جنگ گذشته است موجودیت کشوری بنام ایران بعد از انقلاب و نظام جمهوری اسلام مورد مخاطره قرار گرفته و مردم بعد انقلاب آمدند از این نظام دفاع کردند. این کل داستان است دیگر. و الان اینها خاطرات مختلف دارند. اگر این خاطرات را شما با رویکرد جدیدی و از منظر، مکان یک جنگ دیگری جمع‌آوری و ارائه نکنید، یک جنگ دیگری در آینده باشد، باز از صفر باید شروع کنیم. چون این خاطرات و جمع‌آوری شما هیچ نستبی با خطر و جنگ آینده نخواهد داشت. بدلیل رویکرد شما هم هست.
بهبودی: همانطوریکه شما پس از پایان جنگ شروع می‌کنید به تاریخ نگاری و از منظر نظامی به آن نگاه می‌کنید و به دستاوردهایی می‌رسید و چیزی بعنوان تجربه نظامی به یادگار می‌گذارید که به احتمال قوی می‌تواند دست مایه‌ای باشد برای اتفاقات نامیمون بعدی بنام جنگ، همان جور هم فعالیت این دفتر و مشابهین این دفتر دستاوردی دارد بنام تجربیات انسانی که این می‌تواند دست‌مایه‌ی حوادث بعدی باشد. مضاف بر اینکه، یک تبصره‌ای هم باید اینجا اضافه کرد و اون این است که آنچه در این هشت سال است اتفاق افتاد، به جهت زمان، مکان و شیوه‌ی جنگیدن. وقتی در مناسبات انسانی، مربوطه به این زمان است و ما نمی‌توانیم بگوییم اتفاقی مشابه در زمانی دیگر و در مکانی دیگر و با همین مشخصات دوباره رخ خواهد داد. ما آنچه که در این جا اتفاق افتاده را داریم. نگاه می‌کنیم. ممکن است، بعدها دستاوردهای نظامی شما در جنگ نامتفارن بعدی بدرد بخورد، ممکن است بدرد نخورد، ممکن هم هست این مناسبات و این فرهنگ بجا مانده از این دفاع مردمی در اتفاق نامیمون بعدی بدرد بخورد، ممکن است هم بدرد نخورد، به ضرس قاطع نمی‌شود و الان گفت و حکم صادر کرد.
درودیان: آقای سرهنگی معتقدم که اگر جنگ را یک زندگی فرض بکنیم. یک زندگی بود دیگر. در موزه‌ی مسکو هم که شما رفتید، آن ابعاد یک زندگی در جنگ است. جنگ در واقع خودش یک زندگی است، همانطور که صلح یک زندگی است. هر جامعه‌ای آنطور زندگی می‌کند که آنطور می‌جنگد و بالعکس یعنی، خرد دفاعی سیر قوی به نوع نگاهشان به زندگی نسبت دارد. بنابراین من به ضرس قاطع می‌گویم که تجربه ما توی جنگ خودمان هم نسبت دارد با نوع جنگ‌هایی که تو گذشته داشتیم و نقشی که مردم داشتند و هم در آینده. مثلاً خاطرات جنگ دوم ما با روس را بخوانید. مجتهدین آمدند و مردم چه طور آمدند. نحوه‌ی حضور مردم و نحوه‌ی واکنش‌شان شبیه جنگ خودسرانه است. پس تو آینده هم امکان‌پذیر است. ولی ما یک نوع نگاهی می‌توانیم بکنیم که این امکان‌پذیری به وجود بیاید. یعنی از این منظر که مردم وقتی یک جنگی می‌شود چه طور مقاومت می‌کنند؟ اگر ما این را بخش اصلی قرار بدهیم تو گرفتم خاطرات، در واقع یک گونه‌ای از خاطرات را جمع می‌کنیم که خاطرات مقاومت و پایداری در برابر تجاوز است و هر کسی بخواند، آموزشش می‌دهد یادش می‌دهد، انگار خاطرات مقاومت تو زندان است. اگر جمع‌آوری بشود یکجایی و این‌ها را کسی بخواند، هر جا در زندان گرفتار بشود، آموزش می‌دهد. مثل ما [خاطرات] جمیله موشا را می‌خواندیم. می‌گفتیم اینها در الجزایر اینطور مبارزه می‌کردند، ما هم این را بهینه می‌کردیم، متناسب خودمان، توجهی نبوده به این جنبه‌ها؟
سرهنگی: اگر نبود، ما این کار را نمی‌کردیم.
بهبودی: خود جامعه این کار را انجام می‌دهد، به ما.
درودیان: یعنی شما جامعه را هدایت می‌کنید...
بهبودی: ببینید، در کارنامه بچه‌های چپ قبل از انقلاب، خواندن کتاب‌هایی مثل: رز فرابسن، خرمگس، چگونه فولاد آبدیده شد و... همه‌ی اینها وجود دارد. چه بسا عده زیادی از اینها بواسطه‌ی خواندن این کتابها متمایل به گرایش‌های مارکسیستی شدند. آنها این کتابها را ننوشته بودند که زمانی در ایران و در دهه‌ی چهل یک جوان ایرانی این کتاب را بخواند و مارکسیست بشود، مثلاً عرض می‌کنم. الان هم این کتابها در دسترس جامعه است. اگر اتفاقی بیفتد یا نه، بنده و آقای سرهنگی سراغ فراوان داریم آدمهایی را که جنگ دیدند و با جنگ فقط از منظر شیشه‌ی تلویزیون آشنا شدند که یک ‌آشنایی ناقص، و غلطی بوده، با خواندن این کتابها یک احساس متفاوت و نزدیکتر به حقیقتی نسبت به جنگ پیدا کردند. من مطمئنم اگر یک حادثه بدی بنام جنگ دوباره در این کشور اتفاق بیفتد، این کتابها هدایتگر روحی رزمندهای آینده‌ می‌تواند باشد.
درودیان: ولی شما با این جهت‌گیری دنبال نکردید...
بهبودی: نه، این را نمی‌شود گفت که با این جهت‌گیری دنبال نکردیم.
سرهنگی: پس ما چه کار کردیم آقای درودیان؟ اگر این موردنظر ما نبوده...
درودیان: عین اتفاقی که برای ما افتاد شما کردید.
سرهنگی: نه...
درودیان: عین این اتفاق برای ما افتاده...
سرهنگی: ما فریز کردیم یک چیزی را؟
درودیان: همین اتفاق برای ما افتاده. یک جنگی اتفاق افتاده، همان را رو ثبت و ضبط کردیم و نوشتیم. خودمون هم دچار همین آسیبیم.
سرهنگی: این آسیب نیست!
درودیان: چرا دیگر. احساس می‌کنم. ما یک چیزی را جمع کردیم. چون داشته اتفاق می‌افتاده.
سرهنگی: شما باقالی فریز می‌کنید دیگر، نخودفرنگی فریز می‌کنید دیگر، برای چی فریز می‌کنید؟
درودیان: با نگاه به آینده، زمستان که نمی‌کارند ما بخوریم.
سرهنگی: تمام شد رفت. یک روزی این را مصرف بکنید. بعد ما اینقدر حقیقت داریم که اصلاً نیازی به مجاز ندارد. آن تعریفاتی که شما می‌فرمایید، چی کسی و کدام مداح. می‌تواند بیاید حادثه‌ای را بیان کند که از اصل حادثه‌ای که در آن نیمروز اتفاق افتاده بزرگتر باشد. چه کسی می‌تواند این کار را بکند، ما عاجزیم که اصل ماجرا را به اندازه‌ی یک، یک خودش نشان دهیم. یا بزرگش می‌کنیم یا کوچکش. همان دوربینی و نزدیک‌بینی. منتها اصلاً‌ به آن نزدیک نمی‌شویم که ببینیم حقیقت چه می‌گوید، دیشب من یک فیلم مستند دیدم از یک اسیر ایرانی که داشت صحبت می‌کرد. مسافرکش هم هست. سید هم هست صحبت کرد و صحبت کرد و صحبت کرد و گفت یک جاسوسی بود که ما برنامه‌ریزی کردیم و 4 نفر بودیم و رفتیم گوش او را بریدیم. می‌گفت سی و سه نفر ما را گرفتند عراقیها. می‌گفت برای اینها خیلی عزیز بود. می‌گفت پیشانی من را می‌بیند؟! یک هلال بود. می‌گفت ما سی و سه اسیر هستیم که همه یک هلال اینجا داریم. جای شوک برقی است که وصل کردند به ما سی و سه نفر. این جایش ماند. سی وسه نفر اینجوری، شگفت نیست!؟ گفت: بعد ما را بردن و در یک حوض بزرگ فرو کردند. آب را بستند روی ما، سقف آن را هم بستند. نه می‌توانستیم دراز بکشیم، نه می‌توانستیم بنشینیم. یکی از بچه‌ها که ترک بود، رفت و به عراقیها گفت: من بریدم! بریده بود. گفت من بریدم. اینها ببرید. من اصلاً خبر نداشتم. بعد از بیست سال. دیشب من او را دیدم که حالا قرار است به او وصل شویم. من دخترهایی که اسیرند را دیدم که می‌گویند که ما از یک سرباز عراقی ناخنگیر گرفتیم، موهامان را با ناخنگیر زدیم. چون بهدشت نبود. یکیشون ـ‌ خانم میرشکار ـ  اشاره می‌کند که، من چهار ماه حمام نرفتم. دختران 17، 18، ساله بودیم. موها را با ناخونگیر زدیم. چون بهداشت نبود و تا برای سرباز عراقی جاذبه نداشته باشیم. بعد حسین جعفری نامی بیاد. نمایش این را بنویسد و بگوید اینها موهاشان را جمع کردند و صبحها با آن طناب بازی می‌کردند.
درودیان: واقعاً این کار را کردند؟
سرهنگی: نمی‌دانم! می‌خواهم بگویم کدام تخیلی به این جا راه پیدا می‌کند و به این حقیقت می‌تواند برسد؟ وقایع جنگ بزرگتر از تخیل نویسنده‌ها و هنرمندهاست. خیلی بزرگتر است. منتها آن حقیقت را باید ببینند و بخوانند. رفتم آتلیه کاظم چلیپا. دیدم سه،‌ چهار تا تابلو دارد. گفتم: کاظم این شیمیایی است دیگر. شیمیایی‌اند اینها! گفت: تو می‌فهمی، خیلی آمدند و نفهمیدند. مال شیمیایهاست. آنچنان ظریف کار کرده بود. یک جمله داشتند آقای بهبودی. گفتند که من برای ادبیات انقلاب هر روز در حیرتم فکر می‌کنیم و شما هم همین‌طور باشید. من هم هر روز در حیرتم که این چیزهایی که اضافه می‌شود چیست؟ چه کسی از پس اینها برخواهد آمد؟ ما چقدر عمر داریم، چقدر کفاف می‌دهد.
درودیان: شما قبول دارید که ما باید یک نقد و بررسی بعد از دو دهه در مورد ادبیاتی که در مورد جنگ، حوزه‌ی تاریخ‌نگاری، در حوزه‌ی خاطره‌ و در حوزه‌های مختلف به وجود آمده، انجام بدهیم. چون من فکر می‌کنم بعد از جنگ فرض، بر این بود که دیگر هیچ کشوری جرأت نمی‌کند به ما حمله کند. و حالا هم این امکان وجود دارد. ولی با تهدیدات امریکا بعد از حادثه یازده سپتامبر احتمال یک جنگ دیگر وجود دارد. بنابراین و به نوعی ما باید نگاه جدیدی به جنگ گذشته بکنیم در همه ابعادش و ادبیاتی تولید کنیم که جنگ گذشته را به جنگ آینده متصل کند. از این منظر می‌گویم نقد و بررسی و آسیب‌شناسی...
سرهنگی: این آب راه خودش را باز می‌کند.
درودیان: یعنی می‌آید به این سخن؟
سرهنگی: طبیعی است، کاملاً طبیعی است.
درودیان: الان شما در این پانصد تا کتاب و مثلثی که هست، درصدبندی کردید که چقدر رعایت کرده‌اید؟
سرهنگی: چه را؟
درودیان: این پانصد تا کتابی که دارید، چقدرش مال دشمن است؟ چقدر مال رزمندگان است؟ چقدر مال مردم است؟
سرهنگی: بله؛ به تفکیک همه‌اش موجود است.
درودیان: الان بیشترین درصد مال کیست؟
سرهنگی: خاطرات بچه‌های ما.
درودیان: اسیر یا رزمنده؟
سرهنگی: رزمنده.
درودیان: و بعد آزادگان است...
سرهنگی: هست. حتی ما در زیر مجموعه‌ی نامه‌ها، چهار تا کتاب داریم. از دویست و پنجاه تا هست تا این چهار تا.
درودیان: آقای سرهنگی شما تا حالا همین نگاهی که ما از موضع خودمان به کار شما داشتیم. از موضع کار خودتان به کاری که ما می‌کنیم بعنوان کالبد ـ واقعاً نگاه داشتید. چه چیزی‌اش برایتان مهم بوده. روایتش، روشش، آثارش؟ چه چیزی‌اش برای شما از دور مهم بوده، نسبت به کاری که ما می‌کنیم؟
سرهنگی: آینده این کار برای ما مهمتر از الان است یک وقتی من می‌گفتم، آقا این کتابها را ببرید دانشگاه افسری. آنجا افسرانی هستند که جنگ را ندیده‌اند. باید این کتابها را بخونید و بفمند کسانی مثل خودشان که از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شدند، چگونه جنگ کردند. باید یاد بگیرند، بفهمند. به نظرم من تجربه فوق‌العاده‌ای است. گران تمام شده است. و شما چه آقای بهبودی؟ چگونه نگاه می‌کنید به این کالبد؟
بهبودی: آن موقع یا الان؟
درودیان: هم آن موقع، هم الان. هم به خودتان هم به آن و هم به نسبت این دو تا با هم.
بهبودی: آدم وقتی در کوران یک کاری قرار می‌گیرد، فکر می‌کند این بهترین کار است.
درودیان: کاری که دارد انجام می‌دهد...
بهبودی: طبیعت انسان است.
درودیان: این طور فکر نکند، اراده کار در او ایجاد نمی‌شود.
بهبودی: ولی من الان فکر می‌کنم که اینها دو مجرایی هستند که در دو سر موازی حرکت کردند و در یک زمانی همدیگر را پیدا خواهند کرد.
درودیان: تلاقی پیدا می‌کنند.
بهبودی: تلاقی پیدا می‌کنند همدیگر را تکمیل می‌کنند.
گودرزیان: همچنان که آقای درودیان به نوعی دارد در نگین کار را می‌کند، به نسبت دوره‌ی قبلی. دوره ایشان از بعد کمان شروع شد. الان و در دوره‌ی ایشان ما داریم گزارشهای مستند جنگ را می‌بینم، مکالمات بیسیم‌ها، گفتگوی قرارگاهها، از همان بخش مستند جنگ دارد استفاده می‌کند.
درودیان: ما یک گونه‌ای از کار را در این شماره‌ی راوی‌گری می‌خواهیم مطرح کنیم که تا حالا اصلاً نفهمیدیم و سراغش نیاوریم که شاید در خاطره‌نویسی،‌ در نوع خودش بی‌نظیر باشد، ما دو تا دفترچه به هرکسی می‌آید می‌دادیم. یکی می‌دادیم و می‌گفتیم این مال خودت. از حالا که صدایت کردیم، هر چه که مربوط به خودت است، بنویس، می‌نوشت من چه جوری توجیه شدم، از خانه چطور آمدم، چه کسی برایم بلیت گرفت. چه جور قطار سوار شدیم، کجا رفتیم چه جوری رفتم. تا روزی که می‌آمد و دفترچه را به ما می‌داد و می‌رفت. ما هنوز آن دفترچه‌ها را باز نکردیم. بعضی‌هاشان شهید شدند. بعضی‌هاشان نسبت به من انتقاد داشتند. می‌نوشتند: ‌درودیان آمد چکشی با ما برخورد کرد، حال ما را گرفت، ولی هیچ‌کس این را در آن خانه نخواند و مبنای قضاوت و برخورد قرار نداد. به گونه‌ای که ما اصلاً هنوز آنها را باز نکرده‌ایم، یک چیزهای دیگری داریم که ما به آنها  می‌گوییم دفترچه راوی یعنی آنطور را که دارد ضبط می‌کند، این دفترچه هم جلویش است. مرتب چیز را می‌نویسد. چون امکان ضبط همه چیز وجود نداشت. یک بخشش به نام مشاهدات راوی است. مثلاً نوشته ما رفتیم فلان جا، آقا رحیم [صفوی] در فرودگاه که ما می‌خواستیم برویم، حسن باقری را صدا کرد. رفتند یک گوشه‌ای با هم صحبت کردند، نمی‌‌گوید اینها چه گفتند. ولی ما می‌خواهیم اینها را بیاوریم که خواننده ما بفهمد راوی ما حتی آن لحظه را هم دیده که این دو تا همدیگر را کشیدند کنار. چون راوی ما همه جا می‌رود. مثلاً یک از چیزهایی که طنزگونه بود و برای بچه‌ها مکرر اتفاق می‌افتاد، فرمانده با عجله می‌رفت. راوی هم می‌دوید می‌گفت: بابا! دارم می‌روم مستراح، کجا داری میای دنبال من. ضبط را بده برم، آن تو یک شوخی اینجوری هم می‌کرد.
سرهنگی: آقای درودیان، دو سال پیش کنفرانس خاطره‌نویسی بود در بوسنی سارایوو. دفترچه‌ها را شما بردم.
درودیان: عجب! نمونه دارید.
سرهنگی: بله.
درودیان: از کجا گیرتان آورند، آقای سرهنگی.
سرهنگی: چه کار دارید!
درودیان: می‌خواهم ببینم نفوذی دارید آنجا؟
سرهنگی: همه جا نبودی داریم. بردم بالا دفترچه را، یک چیزی بود و نشسته بودیم. گفتم این دفترچه‌هایی است که روز اول جنگ می‌دادند به رزمندگان برای نوشتن خاطرات به آرم سپاه.
درودیان: بله، سبز است...
سرهنگی: با پسری که نشسته و دارد می‌نویسد.
درودیان: بازتابش چه بود؟
سرهنگی: اینها که امسال خرداد ماه بود آمدند که از بوسنی، پیغام داده بودند ـ ببخشید این را عرض می‌کنم ـ آمدن سرهنگی و [رضا] برخی به آنجا، یک تحولی بود، مثل خود جنگ. یعنی جنگ چقدر تحول ایجاد کرد در بوسنی، آمدن اینها هم همانقدر تحول ایجاد کرد. برای اینکه اینها شعبه‌های مختلفی برای خاطره‌نویسی از جنگ‌ دارند. یک چیزی مثل بنیاد حفظ آثار خودمان در شهرهای مختلف. به تمام این شهرها رفتیم. پانزده روز آنجا بودیم. پوست ما را کندند اینها. صبح راه می‌افتادیم و می‌رفتیم به شهرها و همه جا باید سخنرانی می‌کردیم، همه جا باید صحبت می‌کردیم. گفتند آمدن شما درست مثل تحولی بود که جنگ ایجاد کرد، کتابهای خیلی خوبی منتشر کردید، خیلی کارهای خوبی کردید.
بهبودی: این ادعا هم نشان می‌دهد که ما خیلی خوب کار کردیم.
سرهنگی: ما راضی هستیم آقای درودیان، راضی هستیم از کارمان. بهترین کار عالم را ما داریم. این را من با هیچ چیز عوض نمی‌کنم.
درودیان: ممنون، خیلی استفاده کردیم. جسارتاً بود. شما که می‌دانید من حقیقتاً و قلباً خدمت شما ارادت دارم و کاری که می‌کنید. منتهی روشم در بحث روشی است که گفت‌وگو کنیم تا باطن امر روشن شود.
سرهنگی: من فکر می‌کنم ظرفیت داشت، ما نیم ساعت،‌ سه ربع دیگر هم صحبت کنیم.
درودیان: بله، منتهی ملاحظه وقت شما را کردیم.
گودرزیان: به عنوان یک جور جمع‌بندی عرض می‌کنم. یکی، دو جا خیلی به هم نزدیک شدید. جمله آغازین آقای بهبودی هم کلیدی بود که نباید آن را دست کم بگیریم. نکته دیگر مختصات زمانی و مکانی بود. تعریف زمان و مکان از نظر طرفین این نشست متفاوت است. هر کدام بسته به کار خودشان است. البته محل بحث دارد. یک چیزی هم که در مورد همه شما به ذهنم رسید، این موضوع معروف است که: خود راه بگویدت که چون باید رفت. هر سه شما همینطور زندگی کرده‌اید


فصلنامه مطالعات جنگ ایران و عراق، نگین ایران شماره 22


 
تعداد بازدید: 6094


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»