سیصد و بیست و هفتمین برنامه شب خاطره - 2
ساخت دفتر مداحی در اسارت
عراقیها به موصل4 میگفتند اردوگاهِ خرابکارها. در هر اردوگاهی که حرکتی مذهبی انجام میشد، یک عده را جدا کرده و به این اردوگاه میآوردند. این باعث شده بود که موصل4 تبدیل به یک اردوگاهِ ناب و درجه یک شود که همه ما در آنجا یکدست بودیم. به همین دلیل آنجا جاسوس هم نداشتیم و فقط یک نفر از کادر منافقین در آنجا بود که او هم نمیتوانست کاری کند. پس از گذشت یک سال، یک روز نمایندگان صلیب سرخ که وارد اردوگاه شدند، آن منافق دوید و به دست و پای یکی از صلیب سرخیها افتاد و با التماس از او خواست که من را از اینجا ببرید. اینها با من کاری ندارند ولی نقشه میکشند تا من را بکشند!سیصد و بیست و هفتمین برنامه شب خاطره - 1
تأثیر عاشورا بر روحیه رزمندگان
رفتیم پاسگاه فرمانده گردان و توجیه شدیم و همراه یکی از افسران گروهان خواستیم که با جیپ برگردیم. راننده هم همراه ما نبود و من ناچار شدم خودم پشت فرمان بنشینم. ستوان جعفرزاده هم کنار من بود و در عقب جیپ، نویسنده گروهان ما که سربازی بود که نامهها را از پاسگاه گردان تحویل گرفت و همراه ما آمد. حالا هوا تاریک شده بود و پشت خط پدافندی که قرار است در نیمهشب عملیاتی صورت میگرفت، باید چراغخاموش میرفتیم. ما به صورت چراغخاموش که میرفتیم دیدیم یک تویوتا از یکی از این برادرهای رزمنده چراغش را روشن کرده و نور آن در چشمم افتاد.سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 3
واحد تبلیغات جبهه؛ تفکرِ روحیهساز
راوی سوم شب خاطره گفت: میدانید که تبلیغات و انتشارات از جذب نیرو تا اعزام، حمایت و پشتیبانی و روحیه، حتی تا شهادت، تشییع و تدفین و برگزاری مراسم دخالت داشتند. این نقش همچنان هم استمرار دارد. برادر آسودی فرمودند که بعثیان بر دیوار مسجد خرمشر نوشته بودن که آمدهایم بمانیم. به نظرم مکمل این جمله هم بایستی گفته بشود که بعد از فتح خرمشهر، رزمندههای ما زیر آن نوشتند که: آمدیم، نبودید.سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 2
نعمت حضور در کردستان
راوی دوم برنامه، اسماعیل محمودی در ابتدای صحبتش، کلامی از شهید دستغیب بیان کرد و گفت: زیر این آسمان کبود، عبادتی بالاتر از خدمت در کردستان نیست. شهید محمد بروجردی، مسیح کردستان، هم گفت: رفتن از کردستان، کفران نعمت است، اما رزمندگان چه کرده بودند در کردستان که اگر ما میخواستیم از آنجا برویم، کفران نعمت میکردیم؟ نخ تسبیح اطلاعات مختلفی که ما اکنون بعد از 35 سال از دفاع مقدس داریم، در دست سردار آسودی است که از وقت و دارایی خودش هزینه میکند و تمام همت خود را میگذارد که این خاطرات ثبت و ضبط شود.خاطرهای از نیرهالسادات احتشام رضوی
دستگیری و حبس مجدد آقای نواب (تیر 1330)
در سال 1330 ش. مجدداً آقای نواب را دستگیر کردند. در آن ایام، من در منزل آقای اکبری بودم. روزی که آقای نواب دستگیر شدند، روزنامهها با تیتر درشت نوشتند: «نواب صفوی دستگیر شد.» همزمان با آقای نواب حدود دوازده، سیزده نفر از اعضای رده بالای فداییان اسلام در زندان شهربانی بودند که معمولاً هر روز اعضای خانوادههایشان با آنان ملاقات میکردند. یک روز که رفته بودیم برای ملاقات، آقای شیخ مهدی حقپناه در صحن زندان علیه حکومت سخنرانی کرد و جمعیتی که بالغ بر دو هزار نفر از مردم و فداییان اسلام بود، شروع کردند به شعار دادن علیه حکومت. مأموران هم از آنها خواهش کردند، صحن زندان را ترک کنند تا به خانمها ملاقات بدهند.سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 1
ماشین روحیه
تمام گردانهای ما ماشین روحیه داشتند. این ماشینهای روحیه وانتهایی بودند که روی آنها بلندگو نصب میکردند و با نوارهایی که از مارش و نوحه آماده شده بود را پخش میکردند. این کار در روحیه افراد بسیار تأثیر داشت. وقتی صدای مارش بلند میشد یا نوحه آقای آهنگران پخش میشد، رزمندهای که دو- سه روز عملیات کرده و خسته بود جان دوباره میگرفت.خاطرات ابوالقاسم اقبالیان
من کاشانیام
یکی از شبهای اردیبهشت سال 1358 بود. سرم را روی میز دفتر کارم در کمیته ورامین گذاشته و در حالت خواب و بیدار بودم. تمام کودکیام داشت جلوی چشمم راه میرفت؛ کودکی شیرینی که در کوچهپسکوچه جمالآباد گذشته بود. با صدای تلفن به خودم آمدم؛ از طرف حاج آقا باقری کنی، معاون کمیته مرکز، بود. خبر دادند که امشب هشت نفر از وابستگان رژیم سابق از تهران فرار کردهاند و دارند به سمت ورامین میآیند؛ دو تا ماشین هستند و تا جایی که میشود زنده دستگیر شوند. فوراً به نیروهایم آمادهباش دادم و گفتم هر مورد مشکوکی دیدند خبردارم کنند.خاطرات سردار سیدرحیم صفوی از روزهای شروع جنگ
من که تا پایان مهرماه سال 1359 در مسئولیت فرماندهی سپاه کردستان انجام وظیفه میکردم، با شروع جنگ و بحرانی شدن وضعیت مناطق جنگی بهخصوص در منطقه خوزستان بعد از گذشت 34 روز از آغاز جنگ، طبق دستور سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز ـ قائممقام فرمانده کل سپاه ـ به همراه یکصد و چند نفر از برادران سپاهی، و با مقداری تجهیزات و ادوات نیمه سنگین، راهی خوزستان شدیم و برادر رسول یاحی به عنوان فرمانده کردستان تعیین گردید.سیصد و بیست و پنجمین شب خاطره - 3
خاطراتی درباره گردان مرزی بانه
در سال 1361، داوطلب اعزام به منطقه عملیاتی کردستان شدم و در گردان مرزی بانه، به عنوان سرپرست عقیدتی-سیاسی گردان انجام وظیفه میکردم. آن موقع درجه من ستوان 2 بود و تجربه خدمتی هم نداشتم. در روزهای اول خدمتم در آنجا بود و مرحوم تیمسار بهرامپور هم که کردستان بخشی از امنیتش را مدیون این بزرگوار است در آن زمان فرماندهی ژاندارمری وقت بودند. یک سرگرد بزرگواری هم آنجا تشریف داشتند که من اسمش را نمیبرم و ایشان فرمانده گردان مرزی بانه بودند.سیصد و بیست و پنجمین شب خاطره - 2
خاطراتی درباره مراسم عزاداری در هنگِ مرزی میرجاوه
سال 1375 در هنگ مرزی میرجاوه گردان 123 سیدالشهدا خدمت میکردیم. هنگ مرزی میرجاوه، آن زمان با نیروی انتظامی یکی بود و هنوز مرزبانی جدا نشده بود. در این هنگ مرزی، یک مسجد مختص شیعیان بود و مساجد دیگر اکثراً مخصوص اهل سنت بودند. ما طبق برنامهای که داشتیم در دهه اول محرم، همراه با دوستان گردان 123 سیدالشهدا و هنگ مرزی میرجاوه برنامه عزاداری برگزار میکردیم. هیئت داشتیم. اهل سنتی که در میرجاوه ساکن بودند، به ما میگفتند شما مراسم حسینیتان کی هست؟ آنها به مراسم عزاداری ما «حسینی» میگفتند....
20
...
آخرین مطالب
- تمرکز تاریخ شفاهی بر جنگ تحمیلی، دلیل عدم توجه دانشگاهها
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 98
- ما منتظر صدای تاریخ شفاهی از دانشگاهها هستیم
- سیصدوپنجاهویکمین شب خاطره -2
- خاطرات محمد زقوت
- مرجعیت علمی و صنفی؛ چشمانداز انجمن تاریخ شفاهی ایران
- تلاش گروه تاریخ دانشگاه اصفهان، برای تأسیس رشته تاریخ شفاهی
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97