با خاطرات امیر ثامری-2
روزهای مقاومت خرمشهر
یکی از شگردهای بعثیها این بود که نیروهای مردمی را اسیر میکردند، بعد لباس آنها را میپوشیدند و به خاطر این که ما را بگیرند کنار مردم میایستادند. خیلی دوست داشتند ما را زنده بگیرند...با خاطرات امیر ثامری-1
نقش گروه ابوذر خرمشهر در شهر و در مرز
نیروهای پاسگاه در طول روز نگهبانی میدادند و ما شبها. نیروها را طوری میچیدیم که کسی وارد خاک ما نشود. اینطوری موفق شدیم جلو بمبگذاری در شهر را بگیریم. واقعاً بچههای خرمشهر خیلی سختی کشیدند تا شهر را حفظ کنند.سیصدوهفتمین شب خاطره-4
خاطرات خلبان یکی از آن 42 فروند
روز دوشنبه بود و من در پایگاه تبریز خدمت میکردم. حدود ساعت دو بعدازظهر 31 شهریور 1359 بود که سروصدای هواپیماها آمد. از پنجره محل گردان دو هواپیمای سوخو 22 دیدم. بمباران شروع شد و ما به سمت پست فرماندهی رفتیم...سیصدوهفتمین شب خاطره-3
مأموریت ما در سال 1362
چتر خیلی آرام از بالای ارتفاعات رد شد. هیچ کنترلی روی آن نداشتم. وقتی به داخل دره رفت، چون جریان هوا در آنجا بالا و پایین میشد، یکدفعه جمع شد و مرا محکم به کوهها کوبید...سیصدوهفتمین شب خاطره-2
خلبان شد آرپیجیزن و هواپیما شد آرپیجی!
بعد از بازنشستگی، مغازه خشکبار فروشی راه انداخته بود. در مغازه، عکس خودش را با هواپیما، پشت سرش نصب کرده بود. شخصی به مغازهاش رفت تا پسته بخرد. آن عکس را دید و گفت: به دنبال خلبانی به نام غلامحسینی میگردم...سیصدوهفتمین شب خاطره-1
گشت دریایی
هواپیماها مأموریت داشتند دنبال هدفهایی بگردند که حامل کمکهای نظامی برای ارتش بعثی عراق بودند. بعد از این که مطمئن میشدند هدفی، هدف نهایی است، منطقه را ترک میکردند و خلبانان شکاری بمبافکنها به منطقه اعزام میشدند...به روایت یک زائر-2
روز آخر پیادهروی به سوی کربلا
هر چه به کربلا نزدیکتر میشدیم جمعیت فشردهتر میشد. غمی سنگین بر دلم نشسته بود. پیادهروی مثل یک رؤیای شیرین رو به پایان بود. باید در حسرت تکرار این لحظات، یک سال دیگر چشمانتظار میماندیم...به روایت یک زائر-1
شب و روزی از راهپیمایی اربعین
مانده بودم این عمارت، وسط این بیابان چه میکند! خیابانهای اطرافش آسفالت درست و حسابی نداشت و امکانات خاصی دور و برش نبود، پس چطور چنین خانه مجللی در این منطقه ساخته شده بود؟! این خانه مافوق تصور بود...سیصدوششمین شب خاطره-3
سنگ به سنگ، در جستوجوی مزار شهیدان افغانستانی
وقتی آمبولانس به سمت تهران آمد، در تقاطعی از جاده، به دستاندازی برخورد کرد و تابوت به پایین پرت شد. مردم آمدند تا کمک کنند و پیکر شهید را از روی زمین بردارند. از میان آنها یک نفر او را شناخت...سیصدوششمین شب خاطره-2
دعاهایی که در ایران مستجاب شدند
سوم خرداد سال 1361 حاجآقا خبر را شنید، آن را نوشت و بعد هم مردم منطقه کارگیل در خوشی و شادمانی آزاد شدن خرمشهر پایکوبی کردند. روز بعد نیروهای امنیتی به دنبال او، به همان ادارهای رفتند که در آنجا مسئولیت داشت......
30
...