سیصد و چهل و هفتمین شب خاطره – 5

مثل چمران

راوی پنجم برنامه سیدعباس حیدر رابوکی بود. او در روایتش گفت: هر کسی از انواع مختلف تیپ‌های شخصیتی پایش به جبهه باز می‌شد؛ یک ‌سری از مسجد محل، یک ‌‌سری از نخست‌وزیری، یک سری هم با دکتر چمران به جبهه رفتند. به ‌قول آقای شاه‌حسینی وقتی مثلاً به جبهه بستان نگاه می‌کردی، از 26 هزار نفری که جلو می‌رفتند، 20 هزار نفرشان بقال، آهنگر و اداره‌ای بودند؛ در حالی‌که هر کدام یک کلاشینکف یا آرپی‌جی دست‌شان بود، عراق را در بستان شکست دادند.

برشی از خاطرات حجت‌الاسلام والمسلمین سیدهادی خامنه‌ای

کمیته خلق عرب

یکی دیگر از اتفاقاتی که در خوزستان افتاد و من پیگیری کردم، کمیته خلق عرب بود. یک روز به ما خبر دادند که در خرمشهر، عرب‌ها کمیته‌ای مخصوص خودشان تشکیل داده‌اند. آن زمان اطلاعات زیادی درباره خلق عرب نداشتم، اما خوب می‌دانستم که در آن شرایط تقسیم مردم به عرب و غیرعرب اقدام مضر و زیان‌باری است. خلق عرب در خرمشهر کمیته تشکیل داده بود، اما در کل خوزستان نفوذ داشت.

سیصد و چهل و هفتمین شب خاطره – 4

مثل چمران

اسماعیل شاه‌حسینی راوی چهارم برنامه در ابتدای روایت خود گفت:‌ من موتور حرفه‌ای داشتم. از اول انقلاب زیر نظر دکتر چمران، از قصر فیروزه، خُجیر و چند محل دیگر حفاظت می‌کردم. دو سال گذشت و جنگ شروع شد. اخوی یک شب زنگ زد و گفت: «هشت صبح به دنبالت می‌فرستم. با موتورت به اهواز بیا. کار واجب داریم.» اخوی اوایل که در کردستان بود، با دکتر چمران درباره موتورسواران صحبت کرده بودند؛ ولی او پاسخ داد: «در کردستان موتورسوار لازم نداریم. ممکن است بعدها لازم شود.» ساعت هشت شب آمدند و من را با موتور، سوار تویوتا کردند و به اهواز بردند.

سیصد و چهل و هفتمین شب خاطره – 3

مثل چمران

راوی سوم برنامه محمد نخستین، مسئول ادوات جنگ‌های نامنظم در دوره شهید چمران بود. او گفت: همان شبی که عراق تهران را بمباران کرد در کمیته کنجان‌چم بودم. امام فرمودند: «نیروها به جبهه بروند.» اواخر مهر، یک روزنامه به دستم رسید که در آن نوشته شده بود: «خرمشهر در محاصره است.» گفتم برای کمک به آن‌جا بروم. نیروهایی که با من بودند به تهران رفتند ولی من به خرمشهر رفتم. به اهواز که رسیدم، عراق به نورد اهواز رسیده بود. دقیقاً مثل فاصله میدان آزادی تا میدان انقلاب، با ما فاصله داشت. در جبهه ‌اهواز ماندم و خرمشهر دو سه روز بعد، یعنی اوایل آبان سقوط کرد.

برشی از خاطرات سیدحمید شاهنگیان

انقلاب در واحد موسیقی

یکی از مهم‌ترین گرفتاری‌هایم در واحد موسیقی مجموعه آدم‌هایی بودند که در حوزه موسیقی صدا و سیما کار می‌کردند. اغلب اینها نه خیلی انقلاب را می‌شناختند و نه به آن اعتقاد داشتند. از طرف دیگر، به ماندن انقلاب هم چندان امیدوار نبودند! فکر می‌کردند ماها نمی‌توانیم دوام بیاوریم و بالاخره جا می‌زنیم. با این تصور با من همکاری نمی‌کردند. منتظر بودند که بالاخره روزش برسد و به قول خودشان، من بروم جایی که باید باشم! این آرزو، برایم مایه دردسر شده بود.

سیصد و چهل و هفتمین شب خاطره – 2

مثل چمران

راوی دوم برنامه حسن شاه‌حسینی از هم‌رزمان و همراهان شهید چمران بود. وی در ابتدای سخنانش گفت: در نخست‌وزیری بودم که شهید چمران، باعنوان معاونت آقای بازرگان در امور انقلاب وارد نخست‌وزیری شد. همه در اطراف ما بودند. آن زمان 33 سالم بود و‌ یک فرزند 3 ساله داشتم.‌ باتوجه به تفکرم که پیرو امام(ره) بودم، شهید چمران را از همه آن‌هایی که آنجا بودند به اعتقاداتم نزدیک‌تر دیدم و جذب ایشان شدم. در محاصره پاوه، کردستان، سردشت و از شروع جنگ ایران و عراق تا 1360 که دکتر چمران به شهادت رسید، با او بودم.

منتخبی از خاطرات سردار یوسف فروتن

خودکشی زنِ چریک

خانمی از چریک‌های فدایی در زندان بود که رفتارهایش بسیار عجیب بود؛ با اینکه دوبار عفو خورده بود باز هم به آن‌ها وصل شده بود. برای سومین بار که زندانی شد، به‌علت داشتن پرونده قتل مجازاتش سنگین شد و برایش مسجل شده بود که این‌بار در زندان ماندگار است. یک روز که حالش خیلی بد شده بود، به بیمارستان منتقل شد و بعد به دلیل خونریزی داخلی از معده‌اش عکس‌برداری شد. دیدیم کلکسیونی از سنجاق و کلیپس و وسایل مختلف دیگر را به‌منظور خودکشی خورده است.

پیرانشهر 1364

فریاد خاموش

منطقه از برف پوشیده شده بود. تا چشم کار می‌کرد، سفیدی بود. اگر کسی راه را بلد نبود، مطمئناً در همان لحظه اول در میان برف و سرما گم می‌شد و جسدش را در تابستان پیدا می‌کردند. با فرمانده مقر، برادر صالح‌پور، هماهنگ کرده بودم که برای رزمنده‌ها آذوقه، لباس گرم و چکمه ببرم. برادر صالح‌پور مخالف رفتن من به آ‌ن منطقه بود و گفت: اصلاً مقدور نیست که شما از تونل برفی که برای عبور و مرور رزمندگان درست کرده‌ایم، بتوانید به بلندی‌ها، جایی که رزمنده‌ها مستقر هستند برسید.

سیصد و چهل و هفتمین برنامه شب خاطره – 1

مثل چمران

سیصد و چهل و هفتمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 1 تیر 1402 با عنوان «مثل چمران» همراه با افتتاح سرای آموزشی شهید چمران در سالن معاونت آموزشی حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. 5 راوی هم‌رزم شهید چمران در این برنامه؛ فریدون گنجور، محمد نخستین، دو برادر حسن و اسماعیل شاه‌حسینی و سیدعباس حیدر رابوکی بودند. اجرای این برنامه شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت. راوی اول، فریدون گنجور؛ عکاس و فیلمبردار با سابقه‌‌ای بود که از نخستین ساعات جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و در ادامه هشت سال آن حضور داشت.

برشی از خاطرات سیدمحمد صدر

یک روز با ماشین پیکانم از خیابان دولت وارد خیابان شریعتی شدم که دیدم آقای مطهری کنار خیابان منتظر تاکسی است. البته ایشان خودش ماشین داشت و نمی‌دانم چرا آن روز پیاده بود. شاید فرصتی بود که ایشان را ببینم. آن روزها می‌دانستم که ایشان به دیدار امام رفته است. ماشین را نگه داشتم و ایشان سوار شد. خیلی به من لطف داشت و من نیز خیلی به ایشان ارادت داشتم. بعد از سلام و احوالپرسی از زیر صندلی‌ام یک شماره نشریه پیام به ایشان دادم. این نشریه را نهضت آزادی منتشر می‌کرد.
2
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.