کشتی تاریخ بر دریای زبان
مرضیه سلیمانی
تاریخ، ضبط و ثبت و بررسی و گزارش رویدادهای گذشته بر پایهی پیوستگی زمانی است و در ادب فارسی به چند معنی بهکار رفته است: 1ـ زمان وقوع یک امر یا حادثه، نسبت به مبدأ معین (مبدأ تاریخ) 2ـ سیر تدریجی زمان و حوادث، یعنی تطور تاریخی 3ـ تدوین تاریخ یا تاریخنگاری 4ـ علم تاریخ یا رشتهای از دانش که به پژوهش رویدادهای گذشته (تا آنجا که بر ملت یا قومی اثر گذاشتهاند) بر پایهی پیوستگيِ زمانی آنها و با بررسيِ انتقاديِ اسناد و مدارک میپردازد و معمولاً دربارهی علل وقوع رویدادها توضیحاتی میدهد. اما تاریخ تنها ثبت و گزارش سادهی امور واقع نیست، بلکه میکوشد تا اهمیت این امور را به مثابهی عواملی در ساختن بافت و چهارچوب اجتماعی و سیاسی دریابد؛ تاریخ، پویندهی تأثیر گذشته در اکنون است. از این رو امروزه تاریخنگاری را نوشتنِ تاریخ، بهویژه بر پایهی بررسی انتقادی منابع، گزینش جزئیات از میان مطالب موثق آن منابع، ترکیب جزئیات بهصورت روایت و گزارشی که در برابر روشهای سنجشگرانه تابآورد، تعریف میکنند و رشتههایی همانند باستانشناسی، کتابشناسی، گاهشناسی، سندشناسی، کتیبهشناسی، سکهشناسی، تبارشناسی، پاریننویسیشناسی (خواندن خطهای کهن)، مُهرشناسی و متنسنجی را از رشتههای کمکيِ آن میشمارند. تاریخ باستان شاخهای از ادبیات بود و محبوبترین تاریخنگاران نویسندگانی بودند که مانند توسیدید (حدود 460-400 ق م) میتوانستند به مسائل عمومی بشر بپردازند یا مانند نویسندهی رومی تاسیتوس (1200 م) رویدادهای مهم را با بیانی مهیج به قلم آورند. بسیاری از آثاری که فاقد این ویژگی بودند، نتوانستند باقی بمانند.
با رواج گرفتنِ مسیحیت در اروپا از حدود سدهی چهارم میلادی، اندیشهی مشیت الهی تاریخ رایج شد که بر پایهی آن، تاریخ چیزی نیست مگر آشکارسازيِ تدریجيِ مشیت خداوند. این اندیشه در تمام دورهی قرون وسطی/ سدههای میانه، بر تاریخنگاريِ غربی حاکم بود و یکی از نتایج آن، ابداع گاهشماری منسجمی بود که همهی تاریخ را به زایش مسیح پیوند میداد. عصر نوزایی گونهای آگاهی از تحول تاریخی را بهبار آورد، ولی در این آگاهی، قرون وسطی دورهی انحطاط و حتی عصری تاریک شمرده میشد و از همین جا بود که تقسیم تاریخ به سه بخشِ باستان، میانه و جدید پدید آمد. اما پس از دورهی روشنگری و در سدههای 19 و 10، تاریخنگاری شاهد تکامل شیوههای نوین پژوهشهای تاریخی بوده است که پایهی آنها را بررسی صحت و سقم، تفسیر و ارزیابی سنجشگرانهی مدارک، اسناد تاریخی و نوشتههای تاریخی پیشینیان و ترکیب این دادهها به صورت روایت یا تحلیلی درست از گذشته تشکیل میدهد.[1]
تاریخگرایی نوین[2] که در اواخر دههی هفتاد و اوایل دههی هشتاد پدیدار گشت، جدیدترین شیوهی تحلیلِ متون است. مطالعات مورخان نوین پیرامون گذشته، هم بر پایهی متون ادبی و هم براساس متون غیرادبی انجام میگیرد، زیرا تمامی تاریخ جنبهی ذهنی دارد و هرگز نمیتوان به «حقیقت» آن دست یافت. پس در تأویل یک متن، باید ارتباط میان همهی فعالیتهای انسانی را درنظر داشت، تمامی آنها سهم برابری در تأویل متن دارند و اهمیتشان یکسان است.[3]
میان زبانشناسی و بهویژه تحلیل گفتمانی و روشهای تحلیل تاریخی پیوندی استوار برقرار است. تحلیل گفتمانی در سطوح مختلف به مطالعهی تاریخ یاری میرساند و زبانشناسی و تحلیل گفتمان، عرضهکنندهی بینشی جدید درخصوص متون و تحولات تاریخی است. از آنجا که زبان، دارای رابطهای تنگاتنگ با علوم انسانی است، زبانشناسی نیز در تحلیل رویدادهای تاریخی اهمیت مییابد و یک مورخ با شناختِ عناصر و عوامل انسجامِ یک متن قادر خواهد بود به شناخت نظامِ فکریای دست یابد که در بطن هر رویداد یا متن تاریخی وجود دارد.
اگر توجه داشته باشیم که منبع اصلی و در حقیقت نخستین منبع مطالعاتِ تاریخی، متن است و هر متن، در واقع نوعی زبان است که به نوشتار درآمده، به اهمیت کارکردهای متنی، درونمتنی و بینامتنيِ زبان در تحلیلهای تاریخی پی میبریم، وسیله انتقال مفاهیم و نظامهای اندیشهای است که در هر عصر بر اذهانِ فرمانروایان یا مورخان حاکم بوده است. اما رابطهی زبان با امر واقع (رویدادهای واقعيِ تاریخ) چیست؟ با بهکارگیری تحلیل گفتمان که به معنای دستیابی به مفاهیمِ مستقر در متن است، میتوان بحث نظریه و روش تاریخی را متحول ساخت و به لایههای زیرینِ رویدادها رسید.
آنگونه که در فرهنگنامهها آمده است، زبانشناسی[4] بررسی علمی زبان و در واقع، علمی است که به شناخت زبان انسان و نیز واحدها، ماهیت، ساختار و تحولات آن میپردازد. این علم میکوشد چگونگيِ شکلگیريِ نظام زبان و نحوهی کارکرد آن را روشن نماید. از این رو در زبانشناسی از ساختار، تاریخ، روابط زبانها، تأثیراتشان بر یکدیگر و بهطور کلی از مظاهر گوناگون زبان سخن میرود. در زبانشناسی دو بعد اساسی مطرح است: یکی بعد توصیفی (همزمانی) و دیگری بعد تاریخی یا تطبیقی (در زمانی). بعد توصیفی به طبقهبندی ویژگیهای زبان میپردازد و بعد تاریخی به مطالعهی تاریخيِ تغییراتِ زبانها در گذر زمان. از حوزهی زبانشناسی شاخههایی ریشه گرفتهاند که مهمترین آنها از این قرارند: ریشهشناسی، که به بررسی تاریخ شکلهای یک واژه میپردازد و در این راه تغییرات کلمه را از آغاز پیدایشِ آن پیگیری میکند. معناشناسی، که به بررسی معانی واژهها و به ویژه تغییرات تاریخی آنها اختصاص دارد. آواشناسی، که مطالعه و طبقهبندی نظاممند آواهای گفتار است. ساختواژه، که توصیف شکلگیری کلمات در زبان است. نحو، که بررسی گروهبندی کلمات در جمله یا واحدهای معناست.[5]
اما در خصوص روایت[6] که در لغت به معنيِ حدیث و خبر و نقل سخن است و در اصطلاح ادبی و تاریخی، متنی است که بدان وسیله داستان بیان میشود، منتقدان با تعاریفِ گوناگون، کاربردهای متفاوتی برای آن برشمردهاند. ر. اسکولز و روکلاگ در کتاب «ماهیت روایت» روایت را متنی میدانند که حاوی دو عنصر باشد: داستان و داستانگو. تراگوت و م.ل. پرات در کتاب «زبانشناسی برای دانشجویان»، روایت را تجربهای میدانند که به فعل گذشته نقل میشود. مایکل تولان در «روایت: درآمد انتقادی زبانی» میگوید: روایت، توالی ملموس حوادثی است که به صورت غیرتصادفی در کنار هم قرار گرفته باشند. رولان بارت، منتقد و نظریهپرداز ادبی فرانسوی (1915-1980 م) برای روایت چندین شکل قائل بود و عنوان کرد که میتوان با گفتار و نوشتار به روایت پرداخت. وی معتقد بود روایت میتواند ایستا باشد یا پویا: «روایت خیلی ساده، در جامعه وجود دارد، همچون خود زندگی». تزوتان تودوروفِ بلغاری مهمترین ویژگی روایت را تغییر از وضعیتی به وضعیت دیگر میداند و معتقد است که هر تعریفی از روایت باید با توجّه به این ویژگی ارائه شود. او میگوید ارتباط سادهی حوادث و توالی خطی آنها نمیتواند روایتی را بهوجود آورد، بلکه نویسنده یا روایتگر به کمک گشتارهایی[7] که بهکار میگیرد، حوادث را آنگونه که خود میخواهد جابهجا میکند و شکل میدهد. و بالاخره پس از زبانشناسان مکتب پراگ (1926-1948 م) مثل یان موکاروفسکی و رومن یاکوبسون، و پژوهشهای لوی اشتراوس و پل ریکور، نوبت به متفکرین برجسته در نظریههای نوینِ روایتشناسی میرسد: ولادیمیر پراپ، او متنی را روایت میداند که نمایانگر و بیانگر تعبیر وضعیت از حالتی متعادل و بسامان به غیرمتعادل و نابسامان و سپس بازگشت به همان حالتِ اولیه باشد. ژرار رنه، با تأثیرپذیری از صورتگرایان روس، یکی از مهمترین سطوح روایت را قصه میداند و میگوید قصه، دالّ متن روایی و داستان، مدلول آن است. آلژیر داس گرماس، روایت را از منظر معناشناسی تحلیل کرده و به زنجیرههای سهگانه در آن معتقد است: زنجیرههای اجرایی[8]، زنجیرههای میثاقی[9] و زنجیرههای جابهجاکننده.[10] و کلود برمون، که برای هر روایت سه پایهی اصلی درنظر میگیرد: تشکیل موقعیت پایدارِ "A"، امکان دگرگونيِ موقعیت "A" ، دگرگونی یا عدم دگرگونی موقعیت "A". [11]
یکی از آثار برجسته و پرفروش در زمینهی ارتباط بین متن، تاریخ، روایت و زبانشناسی با نامِ «تاریخ، نظریه، متن: مورخان و چرخش زبانشناسی» از سوی انتشارات دانشگاه آکسفورد به چاپ رسیده است. نویسندهی کتاب الیزابت آن کلارک، استاد تاریخ دانشگاه دوک و رئیس آکادميِ امریکایی دین[12] و انجمن آمریکایی تاریخ کلیسا[13] است. علاوه بر تعداد کثیری از مقالات پژوهشی، الیزابت آن کلارک نویسندهی یازده کتاب معتبر (به تنهایی و یا به همراه دیگر نویسندگان، به صورت گروهی) نیز هست که برخی از آنها به کتاب درسی بدل شده و در دانشگاههای مختلف تدریس میشوند. از میان این کتابها میتوان به عناوین زیر اشاره کرد:
1ـ زهد پارسایانه و ایمان زنانه: رسالاتی در مسیحیت اواخر عهد باستان/ برندهی جایزهی سال 1986 آدِل مِلِن، 1986.
2ـ زنان در کلیسای نخستین/ 1984.
3ـ خوانشِ توبه و انکار نفس/ 1999.
4ـ بهرهگیری کلمنت از ارسطو/ 1977.
5ـ شاخهی زرین، صلیب بلوطی/ 1981.
6ـ بحث و گفتوگوی اوریگنی/ 1992.
همانگونه که از عناوین آثار خانم کلارک پیداست، او در حوزهی زنان و دینشناسی نیز به فعالیت و نویسندگی مشغول است و در محافل آکادمیک غربی، بهعنوان یکی از برجستهترین مورخان اشتهار دارد. در این کتاب، او با بهرهگیری از مجموعهای از نقادیهای نظری، به بررسی مسائل و فرصتهایی میپردازد که شیوهی نگارش تاریخ پیش روی مینهد. وی، احیای مطالعهی تاریخِ پیشامدرن غرب را ـ از طریق انواعی از روشهای انتقادی که دیگر شاخههای علوم انسانی را در دهههای اخیر متحول کرده است ـ بهگونهای عمیق مورد تأکید قرار میدهد. بحث و گفتوگوهایی که در قرون نوزدهم و بیستم پیرامون تاریخ، فلسفه و نظریههای نقد رایج بود، مبنای کار خانم کلارک قرار میگیرد تا پس از مقدّمهای هشتصفحهای که به رئوس کلی مطالب میپردازد، طی هشت فصل در مسألهای مداقّه کند که خود «فراهم آوردن یک ارزیابی آموزنده، تاریخمحور و کاربرپسند درخصوص برخی مباحث مهم قرون نوزده و بیست» مینامد (ix). از آنجا که دانشِ تاریخنگاريِ آلمانی، پس از وضعیت تأثیرگذارِ اولیه، نسبتاً دیر به این گروه مباحث قرون نوزده و بیست پای نهاد؛ کلارک بر فیلسوفان، تاریخنگاران و نظریهپردازان فرانسوی و آمریکایی ـ انگلیسی متمرکز شده است. بحث اصليِ نویسنده این است که مورخان به قدر کافی به مباحث شناخت شناسانهای که به واسطهی عملِ تاریخنگاران پدید آمده است، توجه نکردهاند. در این خصوص، بهویژه «چرخش زبانشناسی» که در اوایل قرن بیستم ظهور کرد، پیدایيِ چهار سؤال بنیادی در مورد روابط زبان با جهانی را درپی داشت که تاریخنگاران ـ با مسئولیت خود ـ از آن غفلت ورزیدند. (البته رویکردهای تاریخنگارانه و انسانشناسانهای نیز وجود دارند که این کتاب بدانها نمیپردازد و این ممکن است یکی از معایب کتاب باشد اما باید توجه داشت که نویسنده تعمداً بر موضوعات محدودی متمرکز شده تا به صورت تخصصی به نظریه متنی مرتبط با تاریخ و روایت بپردازد.)
چرخش زبانشناسی که عمدتاً در طول قرن بیستم و در فلسفهی غرب شکل گرفت، مهمترین ویژگی پژوهشهای حوزهی علوم انسانی، بهویژه فلسفه و تاریخ و ارتباط بین فلسفه یا تاریخ با زبان است. شاید بتوان لودویگ ویتگنشتاین را یکی از پایهگذاران چرخش زبانشناسی دانست چرا که معتقد بود مشکلات فلسفی از بدفهمیهای منطق زبان هستند و در آثار بعدی خویش مشخصاً بر «بازیهای زبانی» تأکید کرد. اصطلاح چرخش زبانشناسی، بهطور خاص با کتابی پیوند خورده است که در سال 1967 با ویراستاريِ ریچارد روروتی انتشار یافت: چرخش زبانی، رسالاتی در شیوهی فلسفی. به عقیدهی رورتی، که بعدها خود را از «چرخش زبانشناسی» و بهطور کلی فلسفهی تحلیلی کنار کشید، مبدع عبارتِ در چرخش زبانشناسی، گوستاو برگمان ـ فیلسوف استرالیایی ـبوده است. این واقعیت که زبان واسطهی صریح اندیشه نیست، از سوی شکلهای متفاوتی از فلسفهی زبان که در آثار یوهان گئورگ هامان و ویلهلم فن هومبولت ریشه دارد، مورد تأکید قرار گرفته است. در دههی 1970 علوم انسانی اهمیت زبان بهعنوان یک عاملِ ساختاری را به رسمیت شناخت. اما آنچه که برای تئوری چرخش زبانشناسی در علوم انسانی نقشی تعیینکننده داشت، سنت دیگری بود که ساختارگرایی و پساساختارگرایی نام داشت و نمایندگان این جریان اندیشه، جودیت بوتلر، لوس ایریگاری، جولیا کریستوا، و ژاک دریدا بودند.
در این خصوص الیزابت آن کلارک به ویژه علاقمند است که همکارانِ مورخ خود را متقاعد نماید که شواهد و مدارک تاریخی قطعاً «متن» هستند و باید همچون متنی مدنظر قرار گیرند که در یک بسترِ فرهنگيِ به لحاظ فلسفی خودآگاه تولید شده است. به نظر وی میتوان تاریخِ متنمحورِ پیشامدرنیته را ترمیم کرد و آنگاه در چهارچوب «روایتهای بزرگ» به فهم دوبارهی آن دست یازید. (صص 8-157).
برای شروع، کلارک با رانکه آغاز میکند. لئوپولد فون رانکه[14] (1795-18886) نمایندهی نسلی است که بررسی مدرن تاریخ را شروع کرد و آن را برای این که جنبهای نقادانه، ذیروح و نو پیدا کند تدریس کرد.[15] رانکه، تاریخ نویس قرن هجدهم و متعلق به جریان تاریخنگاری عصر جدید است که در آلمان چشم به جهان گشود، در همان جا تحصیل کرد و به آموزش زبانهای یونانی، لاتین، الهیات، ادبیات کلاسیک، زبانشناسی و ترجمهی متون مشغول شد. نخستین کتاب او با نام تاریخ ملتهای لاتین و توتونی از 1494 تا 1514 نشانگر علاقمندی او به تاریخ بود و بیشتر بهخاطر این اظهارنظر مشهور شد که: «به تاریخ وظیفهی داوری کردن دربارهی گذشته و به اطلاع رساندنِ شرحِ رویدادها را برای راهنمایی نسلهای آینده محول کرده است. اثر حاضر رخصت پرداختن به چنین وظایف مهمی را بهخود نمیدهد. این اثر صرفاً سعی دارد تا گذشته را همانطور که واقعاً اتفاق افتاده است نشان دهد.»[16]
با انتشار تاریخ ملتهای لاتین و توتونی، رانکه به استاديِ دانشگاه برلین منصوب شد. دانشگاهی که در سال 1810 بامساعی ویلهلم فون هومبولت تأسیس شد. هگل در آنجا فلسفه درس میداد، فریدریش شلایرماخر استاد الهیات بود و فریدریش ساوینی حقوق تدریس میکرد. محور اصلی مباحث فصل اول رانکه است. در صفحهی 21 از «مورخان یک طبقهی سنتی» نام میبرد و در صفحات 7-26 به روشنی نشان میدهد که چگونه چالشهای پسامدرنیزم و ساختارشکن، تاریخنگاری را به سوی یک تجربهگرایيِ غیرقابل توجیه سوق میدهد. به عقیدهی او حتی پایبندان به مکتب آنال و مورخانِ مارکسیست نیز پیشفرضهای بررسی نشدهی معرفتشناسانه را در ذهن داشتهاند (ص 23).
فصل دوم عمدتاً به مورخان و فیلسوفان انگلیسی ـ امریکایی اختصاص یافته و پنج بخش دارد. در بخش اول، خواننده با نظرات کارل پوپر و کارل گوستاو همپل آشنا میشود و طی فصول بعدی کتاب، تا فصل هفت، به دانتو و پوتنام (فصل 3) و سپس مکتب ساختارگرایی (فصل 3)، تاریخ اروپا (آنالیستها و مارکسیتهای بریتانیایی (فصل 4)، روایت (فصل 5)، مینک، ریکور، استون و هایدن وایت (فصل 5)، «تاریخ روشنفکری جدید» (فصل 6)، کالینگ وود، گادامر، فوکو، دوسرتو و لاکاپرا (فصل 6) و سرانجام «متون و بافتارها» که مورخینی همچون دریدا، اسکنیر و انسانشناسانِ روشنگری مثل گرتز را دربرمیگیرد (فصل 7).
در فصل هفت با عنوان «متون و بافتارها» خواننده با تحلیل متن، درک متن و کاربرد آن، معیارهای درک و تحلیل متن، زاویهی دید، مراودهی بین خواننده و متن، مراحل تجزیه و تحلیل و... آشنا میشود. عقیده بر این است که هر متنی باید حاويِ معنایی باشد. فرایند انتقال معنی از متن به مخاطب، خوانش یا تأویل نام دارد. متون، درواقع از چیزی تشکیل شدهاند که ما امروز آن را امر بینامتنی مینامیم و بینامتنی، همان نظریهی ادبی و فرهنگی مدرن در زبانشناسی قرن بیستم است که با فردینان دوسوسور ـ زبانشناس معروف ـ روی به آغاز نهاد. در حوزهی تحلیل گفتمانِ انتقادی، روشِ گفتمانی ـ تاریخی روث و داک سعی دارد روشی گفتمانی برای مطالعهی تاریخ ارائه دهد. روش گفتمانيِ فوکو، بنا به گفتهی خودش، تاریخنگاريِ اکنون است و شیوهی کارل گوستاو همپل (1905-1997) مدلِ قانونگذاريِ قیاسی است. وی عضو انجمن فلسفهی تجربی برلین بود که درخصوص ادعايِ توجیه علميِ همهی دانشها با حلقهی دین همعقیده بود. اثر دانتو با نام فلسفهی تحلیلی تاریخ درخصوص نقش روایت در تاریخ، در اواخر دههی 1970 با استقبال عام مواجه شد، اما آر.جی کالینگ وود (1889-1943) معتقد بود که تاریخنگاران دیرزمانی است که تاریخ را موضوعی دربارهی اعمال معقولانه یا اعمالی که نوع بشر در گذشته انجام داده است، میدانند. اعمال معقولانه در اعمال انجام شده به وسیلهی عاملهای معقولند در پی هدفهای مشخص براساس خردشان» (اصول تاریخ، ص 37) و از نظر او راه دستیابی به شناخت اعمال معقولانه عبارت است از قانونگذاريِ مجدد.[17] این سخنانِ کالینگ وود مورد انتقاد لوئیس مینک قرار گرفت.
در فصل دو نویسنده قصهی تلاشِ فیلسوفانِ زبانشناسِ انگلیسی ـ امریکایی جهت تثبیت وضعیت و جایگاه تاریخ بهعنوان یک رشته را بازمیگوید. (ص 37) فصل سه به سوسور و نشانهشناسی او میپردازد. (62-42)، فصل چهار مکتب آنال و ابزارهای ذهنی[18] لوسین فهور (1878-1956) را وامیکاود و به تشریک مساعی غیرآنالیستهایی مثل پل وین بذل توجه میکند که تاریخ را همچون اصلی اکتشافی مدنظر قرار میدادند. در فصل پنج، تمرکز از متن و نظریه به روایت و داستان بازمیگردد. در این فصل با تحلیل محتوای آثار رولان بارت و بهرهگیری از نظرات هایدن وایت، نویسنده ادعا میکند که دقیقاً نقدِ ایدئولوژيِ روایت، میتواند در تحلیل متون اواخر مسیحیتِ باستان یاریرسان باشد. الیزابت آن کلارک با ارجاع به کتاب فراتاریخ[19] وایت، به واکاوی این عقیده او میپردازد که شمار نشانههای قابل دسترس تاریخنویسان بیحد و حصر نیست و یافتنِ دلیلی در خودِ سندِ تاریخی مبنی بر ترجیح دادنِ یک شیوه از تفسیر کردن معنایش بر شیوهی دیگر وجود ندارد.
فصل شش رواج دوبارهی تاریخ روشنفکری در اواخر دههی 1970 را توضیح میدهد و با توضیحات کوتاهی پیرامون کالنیگ وود و گادامر بر تاریخ جدید فرانسه متمرکز میشود: فوکو، دوسِرتو و دومینیک لاکاپرا به نظر فوکو تاریخ عبارت است از ارتباط پیچیده میان سخنهای گوناگون و سخن همان محیط یا جوّ مسلط بر هر نهاد یا سازمان است و در هر دوره از تاریخ، محدودهی آنچه را می توان بر زبان آورد، معین میکند. پس تاریخ شکلی از قدرت است. به عقیدهی فوکو تاریخ خطی نیست؛ ابتدا و میانه و پایان ندارد. هدفدار هم نیست که هدفی از پیش تعیین شده را دنبال کند. تاریخ در واقع جهانبینیهای بسیار است که براساس مفهومی بهنامِ صورتبنديِ دانایی[20] بر یکدیگر اثر میگذارند (ص 127).
در فصل هفت (55-133)، پیکربندی دوبارهی متن و بافتار در اواخر قرن بیستم مورد توجه قرار گرفته و برکسانی مثل کوئینتین اسکینر[21] و پوکاک ـ که از سوی دریدا و لاکاپرا مورد نقد قرار گرفتهاند ـ تمرکز شده است. پس از آن، کلارک به انسانشناسيِ روشنگرِ کلیفورد گرتز[22] بازمیگردد که جان را به متن میدادند و مدلِ متنی تأویليِ او نقادیهای لاکاپرا و دیگران را درپی داشته. لاکاپرا این مدل را برای گفتارِ رودررو زیادی نزدیک، و نسبت به دیدگاه دریدا که متن را شبکهای از روابط بین نشانههای وضع شده قلمداد میکند، ناپختهتر میداند (ص 152) بنابراین از نظر کلارک، مدل گرتز برای پروژهی خوانشِ متونِ صناعتزدهی اواخر دوران مسیحیت مناسب نیست.
موضوع فصل هشت، جایگاه مطالعه و پژوهش متون کهن در دانشگاههاست. در این جا کلارک طی مصاحبهای با گابریل اشپیگل ـ متخصص تاریخ قرون وسطی ـ به منطقِ اجتماعيِ متن میپردازد (صص69-162). وی با تکیه بر تجربهی غنی خویش در خصوص نخستین زنانِ مسیحی، در مورد متونِ ادبيِ اواخرِ مسیحیتِ باستان دیدگاهی اجتماعی ـ کلامی اتخاذ میکند. بهلحاظ موردی، او بر ماکرینا، خواهرِ گریگوريِ نیسایی، و مونیکا، مادر اوگوستین، متمرکز میشود. اگر چه این زنان، فاقد هرگونه آموزش رسمی بودند، اما ماکرینا الهامبخش گریگوری برای تکرارمفاهیم اوریگنی بود و مونیکا الگویی برای ستایش فضایلِ بانوانِ فرمانبردار، از سوی اوگوستین. کلارک با بهرهگیری از قاعدهی چرخش زبانشناسی نتیجهگیرد که اگر چه تاریخچهی زندگانی این زنان در اختیار ما نیست، اما از طریق نمادهای متنی میتوانیم شاهدِ این آرزوی نویسندگانِ مذکر مسیحی باشیم که میخواستند مسیحیت به روی همگان (زن و مرد) گشوده باشد.
«تاریخ، نظریه، متن: مورخان و چرخش زبانشناسی» برای مورخان، فیلسوفان و تاریخنگاران ادبی نوشته شده، این که چگونه آثار فیلسوفان میتواند برای مورخان سودمند باشد و چگونه فیلسوفان میتوانند به فهم راههایی دست یابند که تئوریهای آنها، از آن طرق برای دیگر رشتهها کاربرد داشته باشد. یادداشتهای مفصل کتاب (125 صفحه یادداشت برای 185 صفحه متن) حاکی از رجوع کلارک به منابع دست اول است که در بیشتر موارد توسط خود او به انگلیسی برگردانده شدهاند. به جز انبوهی از مقالات و مصاحبهها، لااقل صدکتاب جزو منابع اصليِ پژوهشِ کلارک بودهاند که اسطورهشناسيِ وایت: نوشته، تاریخ و غرب، اثر رابرت یانگ، نظم اشیا: باستانشناسی جوامع انسانی، اثر میشل فوکو، نوشتنِ تاریخِ: رسالاتی در شناختشناسی، اثر پُل وین، بازگشتِ مارتین گوئر، اثر ناتالی زیمون دیویس و بررسیهای فلسفی، اثر لودویگ ویتگنشتاین از آن جملهاند.
بهجز مواردی که درخلال این نوشته ذکر شد، برخی عناوین و سرفصلهای این کتاب، به اجمال، عبارتند از: فصل یک با نام «دفاع از تاریخ و سوگواری برای آن»، شامل چهاربخش و در ارتباط با رانکه. فصل دو با عنوان «مورخان و فلسفهی انگلیسی ـ امریکایی» در پنج بخش. فصل سه «زبان و ساختارها» در پنج بخش به ساختارگرایی و ارتباط با تاریخ، زبانشناسی ساختاری، انسانشناسيِ ساختاری، نقدهای وارد شده بر مکتب ساختارگرایی و مُرده ریگ ساختارگرایی میپردازد. فصل چهار «قلمروهای مورخان» نام دارد، سه بخش دارد و به تاریخنگاری فرانسوی، تاریخنگاری مارکسیستی و نقدهای مربوط بدانها اختصاص دارد. فصل پنج با عنوان «روایت و تاریخ»، در پنج بخش به ارتباط روایت و تاریخ در سنّت فرانسوی و از نیمهی قرن بیستم بدان پرداخته است. در فصل شش که «تاریخ عقلانی/ روشنفکری جدید» نام گرفته، نویسنده طی چهار بخش مجزا، احوال و آثار پایهگذاران کتاب ماه تاریخ و جغرافیا شماره 135 مرداد 88
تعداد بازدید: 5030