خاطرات منصور رفیع زاده


نقد کتاب

کتاب «خاطرات منصور رفیع زاده» (آخرین رئیس شعبه ساواک در آمریکا) اولین بار توسط یک شرکت آمریکایی به نام:William Morrow and company, Inc. در سال 1987در نیویورک با عنوان WITNESS (شاهد) به چاپ رسید. سپس این کتاب در ایران به همت اصغر گرشاسبی به فارسی ترجمه و توسط انتشارات اهل قلم در سال 1376 وارد بازار نشر کشور شد. ناشر ایرانی این کتاب طی مقدمه ای اطلاعات ارزشمندی را در مورد حزب زحمتکشان به خوانندگان خود عرضه داشته است.
کتاب «خاطرات منصور رفیع زاده» از سوی دفتر مطالعات وتدوین تاریخ ایران مورد نقد و بررسی قرار گرفته است . با هم این نقد را می خوانیم :

کتاب خاطرات آقای منصور رفیع زاده به دلیل مسئولیتهای بسیار کلیدی و حساس وی در تشکل «پر رمزو راز» حزب زحمتکشان، ریاست ساواک در آمریکا (از ابتدای تشکیل تا اضمحلال آن)، ارتباطات گسترده با همه اعضای خانواده پهلوی و از همه مهمتر عضویت در سیا (CIA)، سؤالات فراوانی را به ذهن خوانندگان در مورد تاریخ معاصر متبادر می سازد. در این میان محتملاً اولین سؤالی که حتی ذهن غور کننده در کتاب را نیز به خود مشغول می‌دارد، این است که چرا نویسنده خاطرات، بدون هیچ‌گونه ملاحظه‌ای و بصراحت، عضویت خود را در سیا آشکار می‌سازد؟ از نگاه یک خواننده تیزبین، رفیع‌زاده در صورت مخفی نگاه داشتن وابستگی‌اش به یک سازمان اطلاعاتی بیگانه، قادر بود بیش از آن چه به قلم آورده است، بیان دارد. لذا برای پیدا کردن پاسخی مقرون به حقیقت برای این سؤال اساسی، ابتدا باید دریافت کدام مسئله بااهمیت‌تری موجب شده است تا نویسنده با اعتراف به جاسوسی برای بیگانگان، خود را در معرض نگاه نفرت‌آمیز نسل حاضر و نسلهای آینده قرار دهد. به عبارت دیگر، باید گفت منافع و مصالحی مشخص، رفیع‌زاده را واداشته تا رسماً اعلام کند قبل از درآمدن به استخدام ساواک، جاسوسی برای سازمان اطلاعاتی آمریکا را پیشه خود ساخته است. بی‌تردید در مورد چرایی این مسئله، هر پژوهشگر تاریخ به یک جمعبندی خواهد رسید. نگارنده این سطور نیز معتقد است خط تبلیغاتی‌ای که در نگارش این کتاب دنبال شده، افشای ارتباط رفیع‌زاده را با سیا، ضروری ساخته است. برای تحلیل دقیق این موضوع باید توجه داشت که در ماههای پایانی عمر رژیم پهلوی که دیگر همه کارشناسان سیاسی امکان آشتی ملت بپاخاسته ایران را با محمدرضا ناممکن ارزیابی می‌نمودند، یک خط تبلیغاتی در غرب بر محور جداسازی کارنامه شاه از عملکرد دولتهای حامی وی و در رأس آنها، آمریکا شکل گرفت. پذیرش عمومی این خط تبلیغاتی قطعاً به سهولت امکان نداشت، چرا که طی چندین سال ملت ایران و جهانیان شاهد و ناظر شکنجه و قتل منتقدان و کشتار دسته جمعی تظاهر کنندگان و مخالفان استبداد بودند و آمریکا را صرفاً در پیدایش حاکمیت استبدادی از طریق کودتا دخیل نمی‌پنداشتند، بلکه بحق بر این باور بودند که رژیم پهلوی بدون حمایت کاخ سفید قادر به ارتکاب چنین اعمال ضدانسانی و تخریب بنیادهای استقلال کشورنبود. بنابراین باید با تلاش همه جانبه اینگونه وانمود می شد که دستگاه اطلاعاتی آمریکا توسط سیستم اطلاعاتی شاه گمراه می‌شده است! به عبارت دیگر، مردم باید می‌پنداشتند که واقعیتهای تلخ ناشی از خودکامگی و درنده‌خویی شاه، هرگز به اطلاع تصمیم سازان در ایالات متحده نمی‌رسیده و تداوم حمایت بی‌دریغ آنان از دستگاه استبداد حاکم در تهران ناشی از نوعی بی‌اطلاعی بوده است! البته اقناع افکار عمومی در این زمینه چندان سهل نبود، لذا بی‌جهت نیست که در عمده آثاری که در این ایام، یعنی بعد از سقوط پهلوی، در غرب به نگارش درآمده، نویسندگان آنها به سبب ناتوانی در تطهیر رژیم دست نشانده غرب در ایران، به القای این موضوع ‌پرداخته اند. برای نمونه ویلیام شوکراس در کتاب «آخرین سفر شاه» در حالی که اطلاعات قابل توجه و ارزشمندی در مورد فساد و تباهی در دربار پهلوی ارائه می‌دهد، اما تلاش دارد خواننده را قانع سازد که اطلاعات غرب در مورد ایران از فیلتر شاه می‌گذشت و وی قادر بود آن گونه که خود تمایل داشت در آن دخل و تصرف کند. متاسفانه باید اذعان کنیم که محکوم کردن هدف‌دار جنایات شاه و حتی بیان برخی ناگفته‌ها در مورد میزان انحطاط محمدرضا پهلوی، تا حدودی در جلب اعتماد مخاطبان مؤثر افتاد و زمینه القای فریب خوردگی آمریکا توسط شاه را اندکی فراهم آورد.
اگر بپذیریم خاطرات منصور رفیع‌زاده با همین هدف به نگارش درآمده است، قطعاً ـ همان گونه که در کتاب آمده ـ وی می‌بایست عضویت خود را در سیا آشکار می‌ساخت؛ زیرا به زعم طراحان کتاب در این صورت خواننده می‌تواند مطلب مورد بحث را بپذیرد. در واقع، رفیع‌زاده در این کتاب به عنوان یک عامل سیا، بِكَرات و به صورت غیرمتعارف ادعا می‌کند که مسئولان این سازمان در جریان رخدادها و تحولات اجتماعی و سیاسی ایران نبوده اند. بنابراین به طور مشخص هدف آن است که رفیع‌زاده از جایگاه یک عامل سیا سخن بگوید تا چنین دروغی برای خواننده قابل پذیرش شود. البته یادآوری این نکته ضروری است که دستگاه اطلاعاتی آمریکا به دلیل معطوف داشتن همه توجه و توان خود به دربار و روشنفکرانی که تربیت شده غرب بودند، از بسیاری از واقعیتهای ایران به دور ماند، اما آن چه را که کتابهایی از این دست درصدد القای آنند کاملاً در جهت عکس این نکته است. یعنی برای تطهیر آمریکا این ادعا را مطرح می‌سازند که سیا از عملکرد شاه اطلاع نداشته است، در حالی که دربار و نهادهای وابسته به آن همچون لانه امنی برای جاسوسان رنگارنگ بودند. خانم تاج‌الملوک، مادر شاه، در خاطرات خود در این ارتباط می‌گوید:‌« یک پدر سوخته دیگری بود به نام شاپورجی که با پررویی به محمدرضا می‌گفت من قبل از اینکه تبعه ایران باشم نوکر ملکه انگلستان هستم! ما از امثال این آدمها که جاسوس و نوکر آشکار و یا پنهان انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها بودند دور و برمان زیاد داشتیم. گاهی به محمدرضا می‌گفتم چرا با علم به اینکه می‌دانی این پدرسوخته‌ها نوکر اجنبی هستند آنها را اخراج نمی‌کنی؟ محمدرضا می‌گفت: چه فایده‌ای بر اخراج آنها مترتب است؟ اینها را اخراج کنم دهها نفر دیگر را اطرافم قرار می‌دهند. بگذارید اینها باشند تا خیال دولتهای خارجی از حسن انجام امور در ایران راحت باشد!» (کتاب ملکه پهلوی ،ص383) و یا در مورد شاکله سیستم اطلاعاتی شاه می‌گوید: «البته شما می‌دانید که ساواک را خود آمریکایی‌ها درست کرده بودند… محمدرضا خصوصی به من می‌گفت همین رئیس ساواک و معاون او و مدیران ارشد همه‌شان با آمریکایی‌ها ارتباط دارند… بعضی وقتها هم می‌آمدند قدرت‌نمایی می‌کردند. مثلاً در حالی که ما نمی‌دانستیم محمدرضا بیماری معده دارد، سفیر کبیر انگلیس می‌آمد و پیشنهاد می‌کرد اعلیحضرت برای معاینه پزشکی و معالجه پزشکی و معالجه به لندن برود!» (کتاب ملکه پهلوی، ص388)
بنابراین ادعای بی‌اطلاعی آمریکا از عملکرد شاه و درباریان در ایران، با وجود بی‌اساس بودن، در مقطعی با تبلیغات حساب شده و انتشار کتابهای متعدد، تا حدودی و به صورت موقت از حامیان محمدرضا رفع مشکل ساخت و فرصتی را برای آنان فراهم کرد تا از طریق سازمان دادن مجدد به نیروهای فرهنگی وابسته به آمریکا در ایران حتی عملکرد محمدرضا پهلوی را نیز در تاریخ به گونه دیگری به ثبت رسانند. از این رو امروز دیگر خطی که در کتب منتشره در اوایل سقوط رژیم پهلوی دنبال می‌شد پی‌گرفته نمی‌شود، بلکه رسانه‌های غربی و نیروهای وابسته فرهنگی به آنها در داخل ایران، از دوران سلطه‌ آمریکا بر ایران کاملاً دفاع می‌کنند و بدین ترتیب عملکرد استعمارگر خارجی و استبداد داخلی (به عنوان دو پدیده که ارتباط تنگاتنگی با هم دارند) موجه جلوه گر می‌شود.
در این جا صرفاً به یک نمونه از چگونگی بازسازی تشکیلات فرهنگی وابسته به غرب در داخل کشور اشاره می‌کنیم: «نوری‌زاده، یکی از این روزنامه‌نگارانی که در حال حاضر در لندن زندگی می‌کند...به دخترم (فرح دیبا) پیشنهاد کرد که هزینه تأسیس چند روزنامه و مجله را در ایران بپردازد زیرا بسیاری از روزنامه‌نگاران گروه رستاخیز و روزنامه‌های اطلاعات و کیهان، پاکسازی شده و بیکار هستند... فرح، نوری‌زاده را به آدرسی در تهران حواله کرد و ما به زودی شاهد راه‌اندازی چند روزنامه و مجله بودیم که علناً با جمهوری اسلامی و حکومت روحانیون مخالفت می‌کردند.» (کتاب دخترم فرح، صفحات 476-475)
به طور کلی در دو دهه گذشته اهتمام به سرمایه‌گذاری در این زمینه را در مراکز مختلف داخلی و خارجی می‌توان شاهد بود. حتی آقای رفیع‌زاده در این کتاب معترف است که اشرف با پرداخت پول قابل توجهی به اویسی، وی را واداشت تا در مصاحبه‌ای با مطبوعات غربی، مسئولیت همه کشتارها را شخصاً برعهده گیرد و رسماً اعلام دارد که شاه از قتل‌عام تظاهرکنندگان و مخالفان بی‌خبر بوده و او بدون مشورت با شاه چنین تصمیماتی را اتخاذ می‌کرده است.
به این ترتیب سیاست تبلیغاتی آمریکا را در مورد حکومت پهلوی ‌باید به سه دوران کاملاً متمایز از یکدیگر تقسیم کرد، زیرا آثاری که در هر یک از این مقاطع منتشر می‌شوند دارای ویژگیهای متفاوتی‌اند: 1ـ دوران سلطه‌ کامل آمریکا بر ایران بعد از کودتای 28 مرداد 2ـ ایام اوج‌گیری نهضت ضداستبدادی و ضداستعماری ملت ایران که منجر به سقوط دولت وابسته شد 3ـ مقطع بازسازی نیروهای وابسته فرهنگی به دنبال سقوط رژیم پهلوی.
بدون شک اگر خاطرات رفیع‌زاده در مقطع سوم نگاشته می‌شد، اثری بود کاملاً متفاوت از آن چه عرضه شده است و هرگز در آن، شاه مظهر همه پستیها و زشتیها و به عنوان دیکتاتور قرن عنوان نمی‌شد، زیرا با همه تلاشها برای جداسازی حساب وی از آمریکا، در نهایت، او با کودتای آمریکایی به قدرت بازگشته بود.
نکته جالبتر در خاطرات رئیس‌ ساواک در آمریکا، برخورد فرصت طلبانه وی با موقعیت ایجاد شده، است. به زعم او، حال که قرار است آمریکا تطهیر شود چرا مولود آمریکا یعنی ساواک (که خود عضو برجسته‌ای از آن بوده) تطهیر نشود؟ لذا وی با استفاده از این فرصت چهره‌ای از ساواکیهای برجسته ترسیم می‌کند که مضحک می‌نماید. رفیع‌زاده خاطراتی را از گفتگوهای خود با روسای ساواک نقل می‌کند که طی آن اشخاصی چون پاکروان، نصیری و مقدم به صورت شخصیتهای آزاد اندیشی ظاهر می‌شوند که نه تنها هیچ‌کدام با جنایات شاه موافق نیستند بلکه در جایگاه مدافعان سرسخت دمکراسی آمریکا، هرآن مترصدند تا از شرایطی که شاه آنها را گرفتار آن ساخته، رهایی یابند.
همچنین نویسنده در حالی که معترف است حتی مکالمات تلفنی شاه با دخترش توسط مأموران ویژه شنود می‌شد، ادعا می کند که در دوران رؤسای مختلف ساواک، از آمریکا با تهران تماس می‌گرفته و همچون یک مخالف جدی شاه با آنان گفت‌وگو می‌کرده است. البته معلوم نیست آقای رفیع‌زاده چه تصوری از خوانندگان کتابهای تاریخی و خاطرات دارد که در مورد شخص خود پا را به مراتب از این هم فراتر نهاده و ادعا می‌کند اصولاً انگیزه ورودش به ساواک، مبارزه با شاه و تلاش برای سرنگونی حکومت استبدادی پهلوی ها بوده است!
در مورد ماهیت آقای رفیع‌زاده و چگونگی ارتباط وی با پهلوی ها حتی بعد از سرنگونی آنها از قدرت، خانم فریده دیبا می‌گوید: «شعبان (جعفری)... شروع به تضرع و زاری کرد که با خود از ایران چیزی نیاورده و در اینجا به گدایی افتاده است! رضاجان به منصور (رفیع‌زاده) گفت 5 هزار دلار به شعبان بدهید... منصور رفیع‌زاده هم که از صاحب منصبان عالی‌رتبه ساواک بود ، سالها در غربت به ما خدمت کرد. رفیع‌زاده از جان و دل رضاجان را دوست داشت. رفیع‌زاده مرد ثروتمندی بود و زندگی خوبی در آمریکا برای خود دست و پا کرد، اما متأسفانه پسر ارشدش ناخلف از آب درآمد و به خاطر تصاحب پولهای پدر، یک شب سر او را برید.» (کتاب دخترم فرح، ص506)
البته آقای احمدعلی مسعود انصاری در کتاب «پس از سقوط» شناخت دقیقتری از آقای رفیع‌زاده به خوانندگان می‌دهد. براساس اطلاعات وی، رئیس ساواک در آمریکا حتی بعد از سقوط پهلوی‌ها تلاش می‌کرده تا همچنان در خدمت آنان باشد اما ظاهراً وجهه رفیع‌زاده موجبات بی‌اعتباری بیشتر برای پهلوی‌ها می‌شده است: «... آهی مدعی بود که چون او (منصور رفیع‌زاده) با سازمان «سیا» کار می‌کند حضورش مفید است. به همین سبب یک بار در ژوئن 1982 مبلغ سی و پنج هزار دلار گرفت. ولی چون تمام اطرافیان رضا به شدت به او (منصور رفیع‌زاده) بدبین بودند و معتقد بودند فرد بدنامی است و از گذشته‌های او و کارش در ساواک بد می‌گفتند، جای پایش محکم نشد. حتی آهی هم پس از مدتی که متوجه شد دوستی با او ممکن است به نفع او نباشد، از حمایت شدید خود از او دست برداشت...» (کتاب پس از سقوط،ص252)
صرفنظر از چگونگی ارزیابی درباریان فراری از آقای رفیع‌زاده، آن چه در همه این اقوال و روایتها مشترک است تلاش وی برای حفظ ارتباط با پهلوی‌ها و رساندن مجدد آنان به قدرت و سلطنت حتی بعد از مرگ محمدرضا است. ناسازگاری ادعای او مبنی بر تلاش برای سرنگونی پهلوی‌ها از ابتدای ورود به ساواک ـ که به صورت مکرر در این کتاب مطرح شده ـ با این واقعیت، بیانگر عمق دروغ پردازیهای این خاطره پرداز مدعی است.
رفیع‌زاده همچنین فصل مشبعی از کتاب را به بیان ماجرای مک‌فارلین اختصاص داده است. در این بخش ظاهراً سیا و آمریکا به دلیل تغییر سیاستهایشان در قبال انقلاب اسلامی ایران مورد نقد قرار گرفته‌اند، اما در واقع طراحان کتاب با این شیوه خواسته‌اند افتضاح سیاسی‌ مقامات کاخ سفید را متوجه ایران سازند. بدین منظور نویسنده کتاب سخاوتمندانه در این ارتباط نسبتهای فراوانی را متوجه مسئولان از جمله آقای منتظری، هاشمی و... می‌نماید که به دلیل سست بودن اساس آن، تأمل خواننده را برنمی‌انگیزد.
اما آن چه در این کتاب می‌تواند نظر تاریخ پژوهان کشور را به خود جلب کند جایگاه مهم رفیع‌زاده در تشکیلات بسیار پر رمز و راز حزب زحمتکشان است. بیان سوابق حزبی از سوی نویسنده تا حدودی موجب افشای روابط مثلث «زحمتکشان»، « ارتش شاهنشاهی» و «سیا» می شود. البته بعد از کودتای 28 مرداد ارتش جای خود را به ساواک داد. هر چند رفیع زاده می خواهد این گونه وانمود سازد که روابطش با سیا موجب حفظ موقعیت وی به عنوان مسئول ساواک در آمریکا از سوی همه رؤسای ساواک شد، اما در بیان داستان برخوردش با نصیری به عنوان رئیس جدید ساواک، دچار غفلتی شده و نقش تعیین کننده مظفر بقایی را آشکار ‌ساخته است.
به طور کلی مظفر بقایی و حزب وی در پوشش مبارزات ضدانگلیسی و با نفوذ در جرگه مبارزان واقعی، نقش تعیین کننده‌ای را در جایگزین کردن آمریکا به جای انگلیس داشتند. حتی براساس برخی اسناد،‌ بقایی در ایام نفوذ در میان مبارزان و قبل از روشن شدن ماهیتش در جریان کودتای 28 مرداد، نقش قابل ملاحظه‌ای در حذف فیزیکی عوامل قدرتمند لندن در ایران ایفا می‌کند. البته بخشی از کشاکش قدرت بین انگلیس و آمریکا از طریق عوامل محلی آنها در ایران آشکار شد. به عنوان نمونه مهدی بهار با نگارش کتاب «میراث خوار استعمار» عوامل آمریکا را به مردم شناساند و متقابلاً اسماعیل رائین با نگارش کتاب «فراموشخانه یا فراماسونری» فعالیت شبکه جاسوسان انگلیسی را در ایران مختل ساخت، اما فعالیتهای عوامل پشت‌ پرده‌ای چون بقایی حتی تا به امروز چندان آشکار نشده است. جالب این که نویسنده کتاب «اسناد خانه سدان» یعنی آقای رائین صرفاً از کمکهای فراوان آقای دکتر بقایی تشکر می‌کند.
بقایی در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت بدون هماهنگی با دکتر مصدق و به کمک رئیس شهربانی وقت «زاهدی»، عنصر دیگر وابسته به آمریکا، همه اسناد خانه رئیس شرکت نفت ایران و انگلیس، یعنی آقای نورمن‌ریچارد سدان را خارج می‌سازد و طی آن به لیست همه حقوق بگیران و عوامل و مرتبطین با دولت انگلیس در ایران دست می‌یابد. در آن ایام، که نفت ایران به ثمن بخس به تاراج می‌رفت، شرکت نفت ایران و انگلیس با اتکا به پشتوانه مالی اموال به غارت رفته، در واقع به شیوه‌های مختلف بر ایران حکومت می‌کرد که یکی از آن شیوه‌ها، قرار گرفتن عمده شخصیتهای سیاسی و فرهنگی کشور در لیست حقوق بگیران نماینده انگلیس در ایران بود.
دستیابی آمریکائیها به چنین منبع غنی اطلاعاتی از طریق بقایی، موجب شد که تمامی شبکه نفوذ انگلیس در ایران برای آنان شناسایی شود. جالب است بدانیم بخشی از این اسناد از طریق بقایی در اختیار دکتر مصدق قرار گرفت و همین اسناد در دادگاه لاهه ثابت نمود که انگلیسی‌ها در همه امور ایران به صورت کاملاً غیرقانونی دخالت می‌کرده‌اند.
بنابراین نقش بقایی در برقراری ارتباط نزدیک با همه جریاناتی که با تفکرات و گرایشهای مختلف، خواهان پایان دادن به حاکمیت استعماری انگلیس در ایران بودند، بسیار روشن است، اما زمانی که بعد از پیروزی ملت ایران بر انگلیس و خلع ید شرکت نفت ایران و انگلیس، نیاز شدید به وحدت بود تا ایران توسط ایرانی اداره شود، نقش مرموز بقایی آغاز شد و توانست به کمک شبکه اطلاعاتی آمریکا اختلافات داخلی را تشدید و به خصومت تبدیل کند و زمینه پیاده شدن کودتای آمریکایی و در نهایت جابجایی قدرت مسلط بر ایران را فراهم آورد. علی شهبازی در خاطرات خود از دوران بازداشت بقایی توسط دولت مصدق می‌نویسد: «در همین حال دیدم که دکتر بقایی هم که به وسیله چهار سرباز و یک افسر مراقبت می‌شود به طرف پادگان می‌رود. گروهبان مرتضوی که یک درجه دار با احساس و وطن‌پرست بود به قول سرهنگ کسرایی خفه نشد و این بار یک چهارپایه زیر پای خود قرار داد و با صدای بلند شعار داد: زنده باد دکتر بقایی، مرد شماره یک مخالف دولت! برخلاف سرهنگ کسرایی، دکتر بقایی ایستاد و وقتی که شعار دادن گروهبان مرتضوی تمام شد، با صدای بلند گفت: سرکار بگو زنده باد شاه، مرگ بر مصدق خائن، نوکر انگلیسی‌ها.» (کتاب محافظ شاه، ص60)
بنابر این بقایی حتی در بازداشت نیز تحرکات خود را به منظور بازگردانیدن عامل بیگانه یعنی شاه به کشور متوقف نساخته بود و به تحریک نیروهای ارتشی برای کودتا می‌پرداخت. با وجود چنین کارکردهایی، بعد از کودتا چهره بقایی به عنوان یک چهره منتقد حفظ شد، اما ارتباطات وی با سیا و ساواک از طریق عناصر بلندپایه حزب زحمتکشان تشکیلاتی‌تر شد و گسترش یافت. به عبارت دیگر، منصور رفیع‌زاده از طرف حزب به آمریکا اعزام شد تا به سهولت با سیا کار کند و از سوی دیگر به عنوان یک مقام بلندپایه ساواک، قدرت تاثیر‌گذاری حزب زحمتکشان را فزونی بخشد.وی با برخورداری از اطلاعات وسیع و روابط تعیین کننده موجب می شد در هر مقطعی که منافع آمریکا به خطر می‌افتاد، بقایی به سرعت وارد عمل شود و مشکل را برای آمریکائیان در ایران رفع و رجوع کند. به عنوان نمونه، در جریان قیام مردم در 15 خرداد 42 که روحانیت و مردم در دفاع از مرجعیت به میدان آمدند، وی توانست بسرعت در صفوف روحانیت تزلزل ایجاد نماید و برخی از شخصیتهایی را که ابتدا در حمایت از امام به پاخاسته بودند از ادامه کار منصرف سازد. البته چنان چه اشاره شد، خاطرات رفیع‌زاده به عنوان یک عضو برجسته حزب زحمتکشان صرفاً تا حدودی ارتباطات این حزب را مشخص می‌سازد و الا در مورد عملکرد مظفر بقایی و گروهش سخن بسیار است، هرچند تاکنون از آن غفلت شده و باید به منظور شفاف سازی تاریخ معاصر عنایت بیشتری به این حزب پر رمز و راز مبذول داشت.
در آخرین فراز این مقال توجه به این نکته خالی از لطف نیست که رفیع‌زاده به دلایل مختلف به هر وادی سرک می‌کشیده است.وی در میان خاطره نویسان تنها کسی است که وارد حصار آهنی تشکیلات اشرف می‌شود و اشاره‌ای به فعالیتهای گسترده این همزاد محمدرضا دارد. انجام عملیات تروریستی حتی در خارج کشور برای حذف مخالفان و به طور مستقل از ساواک، مقوله‌ای است که رفیع‌زاده از آن مطلع بوده، اما صرفاً به یک مورد آن اشاره می‌کند؛ زیرا وی به دلیل برخورداری از عنایات «ویژه» اشرف، نخواسته است بیش از این در مورد عملکرد این زن در داخل و خارج کشور سخن بگوید. به عبارت دیگر، رفیع‌زاده یعنی مطلع‌ترین فرد از عملکرد شبکه آهنی اشرف، ترجیح داده همچنان از این اطلاعات خود استفاده مادی ببرد کما این که به نظر می‌رسد وی برای نگارش این کتاب نیز مبلغ قابل توجهی از سازمانی که به آن تعلق دارد، دریافت کرده باشد. اما سرانجام عمری خیانت از طریق حزب زحمتکشان، ساواک و در خدمت سرویس اطلاعاتی بیگانه بودن می تواند درس گرانسنگی باشد که می بایست توسط تاریخ پژوهان به خوبی تبیین شود. با قتل مشکوک منصور رفیع زاده در واقع اطلاعات فراوانی دفن شد و این پاداش شاید تنها راه بستن چنین پروندة پر حجمی از سوی سرویسهای جاسوسی بوده باشد.



 
تعداد بازدید: 10963


نظر شما


08 دي 1395   05:08:27
ج -خ
عالی بود اطلاعات خوبی دستگیرم شد
 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»