«تاریخ شفاهی» در کتابخانه کانوت Conneaut



کهنه سربازان خاطرات خود را بازگو می کنند

شش تن از اعضای سازمان "بزرگترین نسل آمریکا" (Americas Greatest Generation) خاطرات خود را از جنگ دوم جهانی بازگو خواهند کرد که این بخشی از تلاش کتابخانه عمومی کانوت (Conneaut) برای گردآوری تایخ شفاهی این دوره محسوب می گردد. کتی پیپ (Kathy Pape) مدیر اجرایی این کتابخانه می گوید،"اعضای خانواده ها از ما خواسته اند این کار را بکنیم. و این انگیزه ما برای این کار است."
کن کیدل، لوئیس مورتا، روی پرات، جان پرایس، کلیو رودز، و جان زاپیتلو به درخواست این کتابخانه برای بازگو نمودن خاطراتشان برای ثبت در این کتابخانه پاسخ مثبت دادند. آنها صحبت خواهند کرد و از حضور مردم استقبال کرده اند.
دو تن از دانش‏آموز به نام‏های ربکا سالید (Rebecca Sallade) دانش‏آموز سال دهم (Collegiate Academy) در شهر اری (Erie) واقع در ایالت پنسیلوانیا و برادر او لایلا دانش‏آموز کلاس هفتم در جیرارد (Girard) هماهنگ کنندگان این جلسه خواهند بود.
خاطرات این کهنه سربازان برای آیندگان ثبت خواهد شد و بصورت نوار ویدیویی نیز نگهداری میگردد. گفته های آنها به خاطراتی که تابستان گذشته توسط پنج ساکن محلی دیگر گفته شد، اضافه میگردد.پیپ گفت، همانند رویداد نخست، این رویداد نیز بر روی DVD  کشیده میشود و به فروش میرسد که عواید آن صرف برگزاری مراسم سالانه روز دی دی (D-Day) ] روز پیاده شدن نیروهای آمریکایی و بریتانیایی در ساحل نرماندی در جنگ جهانی دوم[ در پارک شهر خواهد شد.
وی گفت، این مراسم با عنوان "بعدازظهری برای یادآوری خاطرات جنگ جهانی دوم" تقریبا یک سال پس از رویداد نخست برگزار میگردد. با این حال، این کتابخانه مایل است میهمانیهای ساده از این دست را بیشتر دردستور کار خود قرار دهد.
پیپ ادامه داد، تا بحال قرار بر این بوده که این یک رویداد سالانه باشد. اما هرزمان که بتوانیم پنج یا شش نفر را دور هم جمع کنیم، این کار را خواهیم کرد. اینطور به نظر میرسد که این خواست مردم نیز باشد.

به قلم: مارک تاد Mark Todd
mtodd@starbeacon.com
ترجمه: محمدباقر خوشنویسان



 
تعداد بازدید: 3579


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97

یک ربع یا نیم ساعت به حمله نیروهای شما مانده بود. به اتفاق سرباز وظیفه عزیز زهیر، اهل بغداد، در سنگر نشسته بودیم. چند شب بود آماده‌باش کامل داده بودند و ما می‌ترسیدیم استراحت کنیم. شبها با ترس و دلهره زیادی صبح می‌شد. داخل سنگر مسلح نشسته بودیم و از ترس نمی‌توانستیم حرف بزنیم. گاهی چرت می‌زدیم،‌ گاهی یکدیگر را نگاه می‌کردیم، گاهی سرمان پایین بود و به حمله نیروهای شما فکر می‌کردیم و از خود می‌پرسیدیم «چه خواهد شد؟ آیا امشب آخرین زندگی است؟ آیا زخمی خواهیم شد؟ فرار خواهیم کرد؟