نگاهی به مقام معنوی، علمی، اجتماعی و مبارزاتی شهید محمدی عراقی


گردآوري: علی عبد

شهید آیت الله جعفر بهاءالدین محمدی عراقی، پدر محمود محمدی عراقی (رییس پیشین سازمان تبلیغات اسلامی و سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و عضو فعلی شورای عالی انقلاب فرهنگی) از یاران مبارز حضرت امام بود که به خاطر حضور در مناطق محروم غرب کشور تا امروز مقام و منزلتش چندان که شایسته است شناخته نشده. آن‌چه می‌خوانید نگاهی است برخی جزئیات زندگی او.

***
آیت الله جعفر بهاءالدین محمدی عراقی، در هفتم صفر 1347 ه.ق، هم‌زمان با میلاد امام موسی کاظم(ع) در کنگاور در استان کرمانشاه چشم به جهان گشود. پدرش آیت الله محمد باقر محمدی عراقی مشهور به "حاج آقا بزرگ" از روحانیون غرب کشور مشغول بود.
بهاءالدین، مدتی نزد پدرش به فراگیری دروس ادبیات عربی پرداخت و در سن شانزده سالگی برای فراگیری فقه و اصول به حوزه علمیه قم مهاجرت نمود. از سوی دیگر، چون مرحوم حاج آقا بزرگ، از یاران امام(ره) به شمار می‌رفت، شهید محمدی عراقی، نیز به موازات تحصیل علم و معرفت، به جرگة یاران نزدیک امام(ره) پیوست.
از خدمات شهید محمدی عراقی می‌توان به تقریرات درس اصول فقه حضرت امام خمینی(ره)، تأسیس کتابخانه‌ای برای عموم مردم کرمانشاه، تدریس و تحقیق در حوزه‌های علمیه قم وکرمانشاه و تشکیل کلاس‌های علمی و جلسات پرسش و پاسخ علوم دینی در بین جوانان و نوجوانان اشاره کرد. این شهید عزیز که بنا به درخواست عده‌ای از علماء و فضلای منطقه غرب کشور از سال 1347 شمسی به کرمانشاه آمده بود، در اداره امور مسجد اعتمادی در یکی از فرعی‌های خیابان خیام کرمانشاه، بداعت‌های زیبایی از خود به جا گذاشت که امروز با وجود گذشت بیش از چهار دهه از آن دوران، هم می‌تواند به کار نهادهایی همچون ستاد اقامه نماز و شاید شورای سیاستگذاری ائمه جمعه و جماعات بیاید.
او از شاگردان و پیروان خاص امام(ره) بود که صرف نظر از تحصیل دانسته‌های علمی و نظری در محضر ایشان از طریق تکثیر و نشر اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی‌های ایشان در بین توده‌ها و همچنین روشنگری مردم نقش به‌سزایی داشت.
او در دوران تبعید امام(ره) در کنار آیت الله اشرفی اصفهانی و سایر نیروهای انقلابی نقشی محوری در رهبری مبارزات علیه رژیم پهلوی داشت و به خاطر همین مبارزات، شبانه همراه شهید اشرفی اصفهانی دستگیر و به زندان کمیته ضد خرابکاری در تهران منتقل شدند و تا پیروزی انقلاب در زندان بودند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت‌های محمدی عراقی توسعه پیدا کرد و به عنوان یک روحانی فعال و مؤثر نقش برجسته‌ای در امور اجرایی استان برعهده گرفت.
فعالیت گسترده شهید محمدی عراقی در بسیج نیروهای رزمنده و همکاری مستمر با نیروهای مسلح، رسیدگی به آوارگان و مهاجران جنگ تحمیلی، پشتیبانی از جبهه‌ها و مناطق جنگزده استان‌های کرمانشاه، کردستان و ایلام هنوز از اذهان مردم غیور این خطه فراموش نشده است. وی بارها به تنهایی یا به همراه شهید محراب آیت الله اشرفی اصفهانی از مناطق و مواضع رزمندگان جان بر کف سپاه اسلام در جبهه‌های غرب دیدار ‌کرد و با سخنان خود موجب تقویت روحیه رزمندگان اسلام ‌شد.
بعد از سی‌ام خرداد سال 1360 و آغاز جنگ مسلحانه، عده زیادی از مسؤولین کشور و مردم و کسبة کوچه و بازار، در سلسله عملیات‌های تروریستی سازمان منافقین به شهادت رسیدند.
دامنة این ترورهای کور فقط به پایتخت محدود نشد و تمامی ایران را دربرگرفت.
با فرارسیدن انتخابات مجلس شورای اسلامی، شهید محمدی عراقی از سوی مردم کرمانشاه در انتخابات مجلس شورای اسلامی نامزد شد.
انتخابات به دور دوم در کرمانشاه کشیده شد و حضور ایشان در مجلس قطعی به نظر می‌رسید. در این فاصله در شامگاه 20 مرداد 1360 او پس از نماز مغرب و عشاء به هنگام بازگشت از مسجد، در حالی که پدر و دو فرزندش همراه او بودند، هدف ترور منافقین قرار گرفت.
در این حادثه آیت الله شیخ بهاءالدین محمدی عراقی و محافظ او علیرضا یوسف‌پور به شهادت رسید و پدرش مجروح شد؛ پیکر او در مقبره خانوادگی ایشان معروف به "قبر آقا" در کنار گلزار شهدای کنگاور به خاک سپرده شد.

شهید محمدی عراقی در گفت و گو با سید علی میریونسی
حاج سید علی میریونسی(خواهرزاده شهید محمدی عراقی و پسر حجت الاسلام والمسلمین سید عباس میریونسی، امام جمعه سابق کنگاور) در گفت و شنودی با علی عبد در بهار 1390 در قم، بخشی از فضای سیاه ترورهای سال 1360 را تصویر کرده است.

شما متولد چه سالی هستید؟
متولد 1337 هستم. محل تولد من قم است.

زمانی به دنیا آمدید که ابوی و دایی شهیدتان به اتفاق هم در قم درس می‌خواندند؟
بله، همین طور است. بعد از دو، سه سال که بنده به دنیا آمدم، با توجه به تقاضای مؤمنین شهرستان کنگاور، پدرمان از طرف حضرت امام مأمور شدند که به آن‌جا بروند.

پدر بزرگوارتان حجت الاسلام میریونسی نیز مانند شهید محمدی عراقی شاگرد حضرت امام بودند؟
بله. خلاصه وقتی ایشان تشریف بردند کنگاور من که سه، چهار ساله بودم در آن جا مشغول به تحصیل شدم.

می‌گویند ایشان با بچه‌ها با ملاطفت و ملایمت برخورد می‌کرده و به کودکان محبت می‌کردند.
یادم است که منزل دایی کرمانشاه بود و ما با ابوی کنگاور بودیم. گاهی که می‌رفتیم کرمانشاه سری به ایشان بزنیم، همیشه اصرارشان بر این بود که اگر رفتید بیرون، تفریحی هم داشتید، ، سینمایی هم رفتید، یادتان باشد نماز اول وقت را حتماً در مسجد بخوانید. با این نوع برخوردها، مسجد خود را کرده بود کانون جوانان. دوران طفولیت ما یادم است که وقتی به همان مسجد می‌رفتیم نمازهای جماعت ایشان مملو از جوانان محل بود. حتی جوان‌هایی که نماز نمی‌خواندند و شاید مسائل دیگری هم داشتند، با این‌ها از طریق شوخی و مزاح و قاطی شدن، خیلی خوب کار می‌کرد و به راه‌شان می‌آورد.
بعد از انقلاب هم یادم است که اولاً ایشان یک قطب بود در کرمانشاه برای بچه‌ها، جوان‌ها، دوستان جبهه‌ای و رزمندگان؛ در آن بحث‌های اول انقلاب و ماجرا‌های کردستان. هم خیلی مقید به مسائلی چون دعای کمیل، دعای ندبه و ذکر و این چیزها بود.
یادم است آن موقع که ابوی ما نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی از شهرهای کنگاور و صحنه و هرسین بود، می‌خواستیم از تهران بیاییم قم، من بودم و مرحوم مادرم و یکی از خواهرانم، حاج دایی‌ام هم با ما آمدند ولی حاج آقامان نبودند. من رانندگی می‌کردم بین تهران ـ قم، ایشان هم بغل دست من نشسته بودند. کمی که جلو آمدیم، موقع اذان مغرب شد و بعد هم یادم است که وقتی از رادیو دعای کمیل پخش می‌کردند، ایشان هم زمزمه می‌کرد و می‌گریست؛ همین طور به پهنای صورت اشک می‌ریخت.
واقعاً ذخیره‌ای بود در استان و دشمن هم خوب این موضوع را فهمید. ایشان کاندیدای نمایندگی مجلس از کرمانشاه بود و انتخابات به مرحله دوم کشیده شده بود. در مرحله دوم، قطعاً ایشان رأی می‌آورد، این‌ها در اثر معنویت و ولایی بودن ایشان و نزدیکی‌اش به حضرت امام بود.‌ تمام این‌ عوامل باعث شده بود که منافقین به زعم خودشان به درستی آن تشخیص را بدهند و ایشان را ترور کنند. در حالی که ترور و شهادت شهید محمدی عراقی باز هم باعث تقویت مردم و وحدت مردم شد. من یادم است که موقع شهادت حاج دایی، ما با ابوی تهران بودیم رفتیم و برای تشییع که در کنگاور انجام شد خودمان را رساندیم. آن تشییع جنازه‌ خیلی پر عظمت بود. در مسجد جامع، مردم شهرها و روستاهای استان کرمانشاه جاهای دیگر آمده و جمع شده بودند. همه اقوامی که خبر را فهمیده بودند آمده بودند. سال 1360 بود، سال ترورهای خونین، کلاً سال تلخی بود...

اشاره کردید که پدرتان نماینده مجلس اول بودند. عجیب این‌که شهدایی که به خصوص در آن هنگام و  بعدتر (که اوج ترور ها در سال‌های سال 1360، 1361 بود و چند سال هم ادامه داشت)، یعنی همان موقعی که سازمان منافقین اعلام جنگ مسلحانه کرد به شهادت رسیدند و همچنین آن تعداد شهدایی که از مجلس اول شهید شدند، آن‌ها در واقع نیروهای بی‌جایگزینی بودند، مانند خود حاج آقا بهاء که ایشان هم در شرف پیوستن به مجلس اول بود.
همین طور است. من به واسطه مسؤولیتم که همیشه همراه ابوی بودم، یعنی هم ایشان را به مجلس می‌بردم و هم می‌آوردم، چون توأمان محافظ و راننده ابوی بودم، از نزدیک شناخت نسبتاً خوبی از مجلس اول و یاران شهیدش دارم. زمانی که ابوی برای نمایندگی به تهران آمد، بچه‌های سپاه، از قبل از شروع فاز نظامی سازمان منافقین در سال 1360 تأکید داشتند که نمایندگان حتماً‌ باید راننده و محافظ داشته باشند، البته اوایل شدت و حدتی در بین نبود ولی بعد از ترورها تأکید کردند که اگر خودتان هم موافق نباشید دیگران را می‌گذاریم، همان اوایل که ابوی وارد شده بودند چون بحث حفاظت مطرح بود به ایشان گفته بودند که ما هم باید راننده برای شما بگذاریم و هم محافظ. خب، حاج آقای ما هم خیلی مقید به مسائل شرعی و محرم و نامحرم بود و ما هم در دورة تعطیلی دانشگاه‌ها بودیم، من دانشجو بودم، البته آن موقع متأهل نبودم، مادر و این‌ها همیشه با ما بودند، خواهر هم داشتیم و باید جنبه‌های شرعی رعایت می‌شد. در هر صورت من گفتم حاج آقا، اگر می‌خواهید من در خدمت‌تان باشم، مشغول بشوم. آن‌جا من نمایندگان مجلس و مسؤولین مملکتی را از نزدیک می‌دیدم، آن موقع هم حفاظت‌ها خیلی سفت و سخت نبود، یادم است در مجلس، خود شهید بهشتی که رئیس قوه قضائیه بود می‌آمد، شهید رجایی هم که نخست وزیر بود می‌آمد، بعداً که آقای خامنه‌ای رئیس جمهور شدند می‌آمدند، خلاصه همه بزرگان بودند و از نزدیک آن عزیزان را می‌دیدیم. این‌ها واقعاً درهای گرانبهایی بودند، همه‌شان همین طور بودند و در واقع جایگزین نداشتند. جریان هفت تیر، جریان خیلی حساب شده‌ای بود هم از طرف نظام، هم مخالفین نظام. نظام به جهت تشکیلات دادن، شهید بهشتی نیروهای همراه و آن‌هایی را که با هم هم‌خط بودند می‌خواست جمع بکند و کار خیلی خوبی بود. از مجلس یک مقداری، از قوه قضائیه هم تعدادی بودند. ابوی ما هم هر هفته آن جلسات را می‌رفت. یادم است یک‌شنبه شب‌ها بعد از نماز مغرب و عشاء جلسه برقرار بود. ما هم با توجه به این‌که باید ایشان را می‌رساندیم،  می‌رفتیم. البته سالن دیگری هم بود که محافظین، آن‌جا بودند بعضی از نماینده‌ها هم می‌آمدند و تحلیل‌های سیاسی می‌کردند. به آن جلسه‌ای که فاجعه هفتم تیر پیش آمد، ابوی ما نیز دعوت داشت. از طرفی ساختمان مسکونی‌ای که ما آن‌جا ساکن بودیم یک ساختمان پانزده واحدی بود، در خیابان وصال شیرازی تقاطع ایتالیا، پانزده نماینده مجلس آن‌جا مستقر بودند، این‌ها به لحاظ زی طلبگی که داشتند و می‌خواستند اسراف نشود، هر وقت یک ماشین به جایی می‌رفت، دو، سه نفر نماینده با او می‌رفتند. این طور نبود که همه ماشین‌ها را راه بیندازند و بروند. یکی یک پیکان از دم به همه نماینده‌های اولین دوره مجلس شورای اسلامی داده بودند. قبل از آن هم خیلی‌های‌شان پیاده می‌رفتند، چون تا مجلس راهی نبود. هر وقت ما می‌رفتیم، پدرم می‌گفت آقایان نمایندگان دیگر هم اگر هستند، با هم برویم. معمولاً حاج آقا جلو می‌نشست، سه تا نماینده هم عقب بودند، آقای نجفی قمشه‌ای که جانباز هفتم تیر است و آدم بزرگواری است، آپارتمان‌شان دیوار به دیوار ما بود، آقای فدایی هم بود. این دو، سه نفر را ما می‌بردیم. در جریان هفتم تیر که گفتم حاج آقا دعوت داشت، بحث صله رحمی پیش آمد، در واقع در آب سردار  جلسه فاتحه شهید محمد تقی محمدی عراقی، پسر مرحوم مجتبی محمدی عراقی، بود که این شهید پسرعموی مادر ما  و پسرعمه پدر ما بود.

این شهید عزیز، پسرعموی شهید حاج آقا بهاء هم بود. در هفتم تیر، حاج آقا بهاء هم تهران بودند؟
خیر، حاج آقا بهاء کرمانشاه بودند. مرحوم حاج آقا مجتبی محمدی عراقی که از بزرگان قم بود به پدر ما زنگ زد و گفت از طرف ما یک جلسه فاتحه‌ای برای شهید محمدتقی عراقی در تهران گرفته‌اند؛ آب سردار. چون آن‌جا آقای فلسفی و دیگران می‌آیند و من حال مزاجی‌ام خوب نیست و نمی‌توانم بیایم، اگر شما زحمت بکشید بروید در این جلسه و تا آخر بمانید ممنون می‌شوم - این هم بحث صله رحم بود به معنایی - حاج آقا به من گفت ابتدا می‌رویم آن جلسه و از آن‌جا می‌رویم حزب. همین هم باعث شد که آن دو، سه نفری که همیشه با ما می‌آمدند، به حزب نروند. آمدند با ما ختم که از آن‌جا با هم برویم، ما آب سردار بودیم که صدای انفجار را شنیدیم، سریعاً حاج آقا را رساندیم و رفتیم حزب، که کمک دوستان کنیم که دیدم آن فاجعه عظیم پیش آمده...

جالب است که خود حاج آقا بهاء نیز حدوداً 43 روز بعد به شهادت رسیدند.
واقعاً؛ روح ایشان و همه شهدای انقلاب و دفاع مقدس شاد.

دوست دارید مصاحبه چگونه تمام شود؟ از شخصیت شهید چه جمع بندی‌ای می‌کنید؟
حاج آقا زبانزد خاص و عام بود، به خصوص در مسائل اخلاقی و نوع ارتباطات ‌که بالاخره یک واسطه کوچکی است. به لحاظ تأکید هم ایشان همواره بر مسائل دینی، به خصوص به جا آوردن نماز و ادعیه خیلی تأکید داشت و ارتباطش با جوان‌ها بر همین بستر شکل می‌گرفت. جوان‌ها را خیلی خوب درک می‌کرد و خیلی خوب با آن‌ها کار می‌کرد. خداوند رحمتش کند، ایشان واقعاً در گرانبهایی بود که روزگار از ما گرفت.



 
تعداد بازدید: 6336


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 96

آفتاب داشت غروب می‌کرد که پیرمرد و پسربچه در مقابل چشمان حیرت‌زده ما اسلحه‌ها را زمین گذاشتند، تیمم کردند و رو به قبله ایستاده نماز خواندند، انگار که در خانه‌اند. با طمأنینه و به آرامی نماز خواندند، در مقابل 550 نفر از نظامیان دشمن. نمی‌دانم خداوند چه قدرتی به نیروهای شما داده است که ذره‌ای ترس در دلشان نیست. بعد از تمام شدن نماز، پیرمرد سفارشات دیگری به ما کرد و گفت:‌ «به هیچ عنوان به کسی ساعت، پول، یا انگشتر ندهید. هر کس از شما خواست، بدانید که از رزمندگان اسلام نیست و بگویید که آن پیرمرد بسیجی به ما سفارش کرده است که به هیچ کس چیزی ندهیم. زیرا اینها لوازم شخصی است.»