تاریخ شفاهی ثبت جهانی بیستون


چکیده:
حافظه سرزمین ایران زاگرس‏نشینانی را که از راه‏های گوناگون به فلات قاره ایران راه یافتن، به یاد دارد. حکمرانان و گردانندگان هر دوره‌‌ای خاستگاه‏ها و برنامه و شیوه مدیریتی و محدوده قلمرو خود را بر صخره‏های مستحکم زاگرس به یادگار گذاشته اند. یکی از مهمترین آثار بجامانده از آن دوران، سنگ نبشته داریوش در بیستون است. محوطه تاریخی فرهنگی بیستون، با عرصه‌ای 15 کیلومتری و حریمی منظری حدود 250 کیلومترمربع یکی از نواحی مهم باستانی این سرزمین است. بیستون در ذهن مردم ایران خاطره‌ای معنوی، عاشقانه و ادبی بجامانده از دورترین زمان است. اما متاسفانه تاکنون معرفی صحیح وکاملی از این محوطه‌ی تاریخی صورت نگرفته وکسانی هم که در احیاء ومعرفی آن به جهان فرهنگ وهنر، تلاش نموده‏اند قدرشان ناشناخته مانده است.
کاوش، حفاظت، بازسازی، ثبت ملی و ثبت جهانی آثار موجود در آن همواره یکی از دغدغه‏های گرداننداگان، پژوهشگران و مدیران نهادهای ملی و بین‏الملی بوده و هست. اولین اثر این مجموعه در 1310 با عنوان محل بغستان قدیم با شماره 26 به ثبت آثار ملی رسید و این رویه به تدریج ادامه یافت.
در این نوشتار با استفاده از خاطرات سرکار خانم ملیحه مهدی‏آبادی دانش‏آموخته دانشکده پردیس اصفهان وابسته به دانشگاه هنر تهران و اولین مدیر پایگاه میراث فرهنگی بیستون، ضمن معرفی آثار محوطه تاریخی فرهنگی بیستون، به سیر اجمالی مراحل ثبت این مجموعه در فهرست میراث جهانی پرداخته می‏شود.
من خاطرات خانم مهدی‏آبادی را هنگام بازدیدی هشت ساعته از آن مجموعه در تاریخ جمعه 29 اردیبهشت 1391 ضبط نمودم‌، محدوه زمانی این مقاله آذر 1370 تا اسفند 1385است.

مقدمه:
بیستون یکی از مهمترین دشت‏های میان کوهی و از معبرهای اصلی ایران و کوه آن در باور مردم ایران جایگاه خدایان و یکی از مکان‏های مقدس است. زمین، آب، و امکانات زیستی سبب تجمع مردم در اطراف آن شده است. شکوه و عظمت این کوه، جاری شدن آب سراب در پهنه‌ی دشت و چشم اندازهایی به غایت زیبا، مجموعه‌ی تاریخی ارزشمندی در دل و دامنه این کوه بوجود آورده است.
اگر چنانکه می‌گویند ایران را دروازه آسیا بدانیم بی‏شک سراب بیستون یکی از اطراق‌گاه‏های مهم کاروان‏هایی است که از این دروازه می‌گذشتند. شاخه‌ای از آب سراب در جویی به طرف کاروانسرای صفوی در غرب می‏رود و شاخه‌ی اصلی آن به طرف رودخانه گاماسیاب در جنوب شرقی دشت جاری می‌شود که به نهر سهراب معروف است. همین امر سبب خلق فضای طبیعی و دلنشین پیرامون سراب است. در قسمت فوقانی سراب، کتیبه‏ها و نقش برجسته بیستون از آثار مهم دوره هخامنشی در ایران‌ و جهان، و البته یکی از اسناد ارزشمند دوره داریوش اول که بدون هیچ تحریفی به دست ما رسیده، حجاری شده‌ است.
آثار منحصر به فرد بجامانده در این مجموعه که ملهم از طبیعت این منطقه است جایگاه ویژه‌ای در حافظه میراث بشری به خود اختصاص داده‏اند.
 یکی از موفق‌ترین برنامه‌های یونسکو و از قدرتمند‌ترین ابزارهای حفاظت از میراث فرهنگی، کنوانسیون میراث جهانی است. از زمان شکل‌گیری این کنوانسیون در 1972 تاکنون 936 محوطه طبیعی و فرهنگی در فهرست میراث جهانی ثبت شده‏اند و با این کار ضمن حمایت جدی از این محوطه‌ها، ارزش‌های فرهنگی 153 کشور در سراسر جهان به رسمیت شناخت شده است.
از ایران در طول سی وسه سال تنها 15 اثر در فهرست میراث جهانی ثبت شده است. بخشی در حدود 12 هکتار از محوطه باستانی بیستون شامل 15 اثر با محوریت کتیبه داریوش و باانطباق ویژگی‏های اثر با معیارهابی II وIII کنوانسیون حمایت از میراث فرهنگی و طبیعی جهان به عنوان هشتمین اثر در 22/4/1385 ( میلادی 2006) به ثبت رسید.
مستندنگاری آثار تاریخی مجموعه بیستون، فتوگرامتری دشت بیستون، گمانه‏زنی و کاوش باستان‏شناسی برای شناسایی آثار موجود در این دشت، ثبت 150 اثر و تپه تاریخی، تهیه عرصه و حریم محوطه بیستون، حفاظت و مطالعه کتیبه بیستون، حذف جاده کنار مجموعه برای حفاظت از بازدیدکنندگان، پاکسازی و ساماندهی محیط بین کتیبه و سراب، حذف نرده کنار کتیبه، حذف سایبان کنار مجسمه هرکول، مرمت سر و دست این مجسمه، ایجاد پایگاه پژوهشی، ایجاد سایت اینترنتی، پاکسازی محوطه بنای ساسانی از خانه‏های روستای سابق بیستون، بازپس‌گیری کاروانسرای صفوی، تهیه طرح ساماندهی مجموعه سراب و محیط پیرامون، مطالعه وشناسایی دشت و انجام عملیات ژئوفیریک، شناسایی عرصه محیط‏های پیرامونی دشت بیستون، شناسایی تپه‏های تاریخی این مجموعه و تهیه نقاط G.P.S (سیستم تعیین موقعیت جهانی) درحریم منظری، انجام اقدامات مرمتی، حفاظتی، پژوهشی و معرفی آثار و تهیه پرونده ثبت جهانی، از جمله فعالیت‏های انجام گرفته پایگاه بیستون در سال‏های اخیر است.

پایان نامه‌ای قابل اجرا:
نام بیستون در ذهن و فرهنگ مردم کرمانشاه جایگاه ویژه‏ای دارد. کودکان این خطه در گهواره با این نام آشنا می‏شوند؛ چراکه مادر در لالائی‌اش از عشق کوه‏کنی می خواند که در دامنه این کوه سنگ‏ها را می‌شکافت تا به بهای پیروزی بر سنگ، رقیب از عشق شیرین محبوبش چشم بپوشد.
فرهاد را همه می‌شناسند؛ و به بهانه فرهاد، بیستون را. بسیاری از مردمان این دیار شرح هجران و کامیابی‌های خود را به سنگ‏های این کوه می‏گویند، زیرا بیستون را جایگاه وفاداری و عشق، مقاومت و پایداری، تلاش وهجران می‌دانند. بازتاب این اندیشه‌ها را می‌توان در قصه‏ها و شعرها و ضرب‌المثل‌های این ناحیه یافت:

بیستون نیشان دوره باستانه  سراو بیستون جای نازارانه
بیستون یادگاری از دوران باستانی است و سراب بیستون جایگاه عاشقان طناز است
چمه کرماشان بیستون رامه  قتلگاه فرهاد شو منزل‌گامه
دارم به کرمانشاه می‏روم و بیستون بر سر راهم قرار دارد. شب را درقتلگاه فرهاد بیتوته می‏کنم.
خیال پرگنه دل تفره تیونم   چیوفرهاد شهید پای بیستیونم
مانند فرهاد که شهید راه عشق در بیستون شد، خیالی آشفته و دلی پریشان دارم
تماشای بیستون که، چنی تم دارو  اوتمه غمه و من موارو
به بیستون نگاه کن چقدر مه آلود است آن مه غمی است که دل مرا فرا گرفته است
تماشای پراو کن چنی پرپره   بیستیون نشینیل خاطریان تره
به کوه پراو بنگر تکه تکه وجداست، ولی آنها که در دامنه بیستون نشسته‏اند فکری جمع آسوده دارند.
ایوشن له تیشه فرهاد کوبیستون صد چاکه  یه که کار فرهاد نیه یه کار عشق پاکه
می‏گویند از تیشه فرهاد کوه بیستون پاره پاره شده ولی این کار فرهاد نیست عشق پاک خالق آنست.
کرماشان کرماشان ای دیاری خوش نیشان  قبله‌گاه عاشقانه بیستون و طاق وسان
کرمانشاه ای دیار خوش نام بیستون و طاق بستانت قبلگاه عاشقان است

البته افسانه شیرین و فرهاد از قرن پنجم با منظومه جاودانه نظامی بر سر زبان‏ها می‏افتد و بر بیستون سایه افکند. ولی‌گواهی تاریخ چیز دیگری است. تاریخ شهادت می‏دهد که مردمان بیستون را از دیرباز می‌شناختند.
به دلیل نبود دسترسی آسان به اثر و عدم شناخت دقیق از آسیب‏های موجود در سطح کتیبه آسیب‌شناسی اثر مورد نظر بعنوان رساله دوره کارشناسی تحت عنوان «آسیب شناسی کتیبه داریوش در بیستون» انتخاب گردید. دلایل انتخاب موضوع در پایان‏نامه در بندهایی تحت عنوان همین عبارت شرح داده شد که در پی می‏آید.
- از مشهورترین کتیبه‏های میخی جهان است.
- مهمترین سند تاریخی زمان داریوش است که شرح وقایع را از زبان خود او می‏گوید وتقریباً بدون هیچ تحریفی به دست ما رسیده است.
- طولانی‏ترین کتیبه فارسی باستان است که براساس آن وسعت جغرافیای ایران زمان داریوش. نام قدیمی مکان‏های جغرافیای کنونی. ماه‏ها اشخاص و اقوام همسایه ایران آن زمان را می‌توانیم بشناسیم.
- نشان می‏دهد که هخامنشیان تاریخ‏گذاری خاص خود را داشته‏اند و زبان فارسی باستان تقریباً محلی است که فقط در این دوره تکلم می‏شده است.
- بیشترین کمک را به رمزگشایی خط میخی و فارسی باستان در جهان کرده است.
- چون در ارتفاع قرار داشته و دسترسی به آن دشوار بوده و بررسی آن مستلزم هزینه زیادی بوده است، و از این رو به حال خود رها شده بوده است.
- با توجه به اینکه از 150 سال پیش که اولین نسخه‏برداری صورت گرفته تا آخرین نسخه‏برداری تعدادی ازحروف محو شده و یا در زیر لایه‌ای از رسوب مدفون گشته که خود نشان دهنده فرسایش سریع است و  بررسی آن ضروری به نظر می‏رسد.
- عوامل تخریبی شیمیایی، فیزیکی، بیولوژکی، صنعتی و انسانی را در خود دارد.
- کمتر زبان‏شناس و یا مرمت‏گر ایرانی را می‏بینیم که به شخصه و به خصوص روی این کتیبه تحقیق کرده باشد. کسانی هم که تحقیق نموده‏اند بیشتر از اطلاعات خارجیان استفاده کرده‏اند. چنانکه در دانشگاه میشیگان قالبی از این کتیبه وجود دارد ولی اصل آن در ایران به فراموشی سپرده شده است.
- منطقه مستعدی برای جلب توریست است.

خانم مهدی‏آبادی در گفتگو با من ماوقع کار ثبت این میراث باستانی را چنین روایت کرد:
پس از ارائه رساله در دانشکده پردیس اصفهان-وابسته به دانشگاه هنر تهران، یک نسخه از آن در اختیار مهندس باقر آیت‏الله‏زاده شیرازی معاون اجرائی وقت سازمان میراث فرهنگی کشور قرار گرفت. وی پس از مطالعه به من گفت: «پایان‏نامه خوبی است؛ البته بدون اجازه شما نسخه‏ای از آن تهیه نموده‌ام.» من هم در پاسخ گفتم: «امیدوارم راه حل‏هایش برای سازمان مفید باشد.» با موافقت مهندس شیرازی قراداد یکساله‏ای منعقد گردید و مقرر شد تا مطالعه روی این اثر ادامه یابد. محل کار اینجانب نیز در اداره میراث کرمانشاه تعیین گردید و آن اداره نیز موظف به همکاری با من شد. پیشنهادات من در پایان نامه چنین بود: «همانطور که می‏دانیم یک اثر تاریخی (از حساسیت خاصی برخوردار است، چرا که اگر ویران شود امکان ایجاد آن نیست و حتی اگر بازسازی شود باز هم اصالت اثر را ندارد. بنابراین با یک اثر تاریخی باید با دقت و بینش علمی برخورد کرد و آنچه که باید اول در نظر داشت حفاظت آن به همان شکلی است که تاکنون بدست ما رسیده است. یعنی حفاظت مقدم‏تر از هر راهی است که ما برای حفظ اثر بکار می‏بریم و بایستی قابل برگشت باشد و کوچک‏ترین اثر تخریبی بر روی آن نداشته باشد. علم همیشه در حال پیشرفت است و ما اگر در آینده به امکانات بهتری برای حفاظت دست پیدا کردیم باید بتوانیم براحتی از آن استفاده کنیم. برای انتخاب درست‏ترین راه باید مطالعات گسترده و جامعی صورت بگیرد. بنابراین اولین اقدام برای حفظ کتیبه بیستون تشکیل یک هیئت علمی متشکل از زمین‏شناسان، باستان‏شناسان، زبانشناسان متخصص در خواندن کتیبه‏های فارسی باستان و مرمتگران است.
بدون نظر زمین‏شناسان هیچ راه‏حلی بدون خطر نیست چراکه کتیبه بر روی صخره‏های یک کوه واقع و بررسی سنگ‏ها وکوه‏ها به علم زمین‏شناسی مربوط است وپ یوند بین زمین‏شناسان ومرمتگران در این مورد اجتناب ناپذیر است.
لازمه وجود باستان‏شناسان برای این است که مروری دوباره داشته باشیم بر مسایل باستان‏شناسی کتیبه و آخرین اطلاعات را در این باره کسب کنیم. چرا که این ضعف در مراکز باستان‏شناسی ایران دیده می‏شود.
وجود زبان‏شناسان در این هیئت برای خواندن مجدد کتیبه لازم است زیرا در پژوهش‏های قبلی مقداری از حروف خوانده نشده است. بدلیل از بین رفتن یا رسوباتی که بر روی حروف بوده است و محققین با حدس قریب به یقین آنها را باز خوانی کرده‏اند.
و اما مرمتگران رکن اصلی این هیئت هستند. برای اینکه آنها حافظان واقعی میراث فرهنگی هستند و حفظ یک اثر نمی‏تواند خارج از اصول و مبانی مرمتی انجام بگیرد.
چون این مطالعات احتیاج به بررسی‏های همه روزه و از نزدیک کتیبه دارد دومین اقدام باید زدن داربست و بستن کارگاهی برای کارهای مرمتی (در کنار کتیبه) باشد تا کارشناسان به راحتی بتوانند به کتیبه دسترسی داشته باشند. در غیر این صورت بخاطر صعب‏العبور بودن صخره‌های قسمت پایین، امکان بررسی کتیبه از نزدیک بسیار مشکل است.
قبل از شروع هر اقدام مرمتی قالب یا مولاژ از کتیبه باید تهیه شود تا ما یک سند معتبر و بدون نقص داشته باشیم. این قالب می‏تواند در موزه در معرض دید عموم قرار بگیرد به ویژه برای کسانی که امکان دیدن اصل اثر را ندارند.
چون عمده‌ترین مشکل کتیبه نفوذ ‌آب از حفره‏هاست اولین اقدام کارهای عملی مرمتی بایستی جلوگیری از نفوذ آب به این حفره‏ها باشد که هم از حل شدن کتیبه و هم رسوب‏گذاری بر روی آن جلوگیری می‏کند.»

پایش:
وقتی خواستم کار را شروع کنم مجموعه همکاران با سردی نسبت به این موضوع برخورد کرده و مرا در انجام این کار تنها گذاشتند. با دیدن این برخوردها تصمیم گرفتم مقاومت کرده و کار را انجام دهم. در اداره میراث کارهای مورد نیاز طرح اعم از هماهنگی و نامه‏نگاری با دستگاه‏های مختلف را انجام دادم. در روزهای بارانی یا برفی برای سرکشی و بررسی و پایش میزان ریزش آب و نزولات جوی بر روی کتیبه داریوش، به ناچار از خانه به ترمینال مینی‏بوس‏ها در میدان گاراژ (آزادی) می6رفتم و خط بیستون را سوار می‏شدم و در مقابل امامزاده باقر بیستون پیاده می‏شدم و حدود کمتر از 1کیلومتر تا نیایشگاه مادی در زیر کتیبه را پیاده رفته و از پایین کتیبه عکس‏هایی را با دوربین پرکتیکا خودم تهیه می‏کردم.
بازدید اول را در 16 آبان‏ماه 1373 به مدت یکساعت از ساعت نه و نیم تا ساعت ده ونیم صبح انجام دادم:
«از سه روز پیش تا کنون باران به شدت باریده است و همین سبب جاری شدن آب از قسمت بالای کتیبه و گذشتن از روی آخرین اسیر (مرد سکایی) و نفر قبل از آن شده. مقداری از این آب از سوراخی که در قسمت برآمدگی که در اثر پاک کردن کتیبه ایلامی و حک شدن مرد سکایی بوده جاری می‏شود. بقیه آب از بین دو کتیبه میخی کوچک بالای سر نفر دوم، بعد از مرد سکایی، جاری است. درکتیبه ایلامی سمت راست سوراخی مشاهده می شود که آب از آن جریان دارد و همچنین از کنار کتیبه اکدی آب بشکل جویبار تا قسمت پایین، جائیکه تماشاچی می ایستد، روان است. در این روز از هیچکدام از حفره‏های موجود در کتیبه‏ها آب خارج نمی شود. بعلت بارندگی شدید، عکاسی مقدور نبود ولی طرح آن را کشیدم. پس از آن چهارده روز بعد، عصر روز ده آذر، ساعت چهار، بازدید داشتم. این بار عکس‏هایی تهیه نمودم. سه روز بعد با باریدن اولین برف خود را ساعت 12 به پای کتیبه رساندم. 
برف می‏بارید من مثل همیشه از امامزاده تا پای (زیر) کتیبه پیاده آمدم. برف و کولاکی که از سمت شمال غرب جریان داشت، امکان عکاسی یا ماندن در هوای آزاد بیش از بیست دقیقه را نداد. سرما دست مرا آن چنان بی‏حس نمود که نتوانستم دکلانشر( دکمه ثبت عکس) دوربین را فشار دهم. یکی از محافظین بیستون آنجا آمد. وقتی وضع مرا دید پیشنهاد کرد به دفتر پاسگاه بروم و کمی گرم شوم. من به امید آنکه از این سرما در امان بمانم و یا هوا کمی بهتر شود، حدود نیم ساعتی آنجا نشستم. بیرون آمدم. حالا دیگر می‏توانستم چند عکس سیاه وسفید بگیرم و خود را به موقع در مینی‏بوس بیاندازم.»
دوازده روز بعد باز صبح کنار کتیبه رفتم این بار چند ساعتی ماندم عکس‏های متنوعی گرفتم و خوب وضعیت بارش بر روی سطح کتیبه را بررسی کردم. تا پنجاه و یک روز بعد به دلیل مشکلات رفت و آمد و مسائل حاشیه‏ای آن به بازدید کتیبه نرفتم. وقتی رفتم هوا آفتابی و خوب بود و بهتر از بار قبل توانستم مجموعه را بررسی کنم. ده روز بعد هم آخرین بازدیدم را انجام دادم. هر چه تلاش کردم، میراث کرمانشاه به قراردادی که تهران آنها را به انجامش مکلف نموده بود، عمل ننکردند و من به ناچار گزارشی را به تهران نزد مهندس شیرازی بردم. به علت ناامنی‏های اجتماعی در فصل بهار نمی توانستم از مجموعه بیستون بازدید داشته باشم. چون در این موقع از سال آنجا مکان امنی برای تفریحات ناسالم مردان منطقه بود. به هر حال این بررسی اهمیت کار علمی بر روی کتیبه داریوش را برای مسئولین میراث فرهنگی کشور اثبات نمود.

 

اولین مدیر پروژه بزرگ بیستون:

 بنابه گفته‏های آقای حمید حیدری‏مهوار که در دفتر اعتبارات سازمان میراث فرهنگی از سال 1370 مشغول به کار هستند، پس از بازدیدهای آقایان‏ هاشمی‏رفسنجانی، رئیس‏جمهور وقت، از گنبد سلطانیه زنجان و ارگ بم و آقای حسن حبیبی، معاون اول رئیس‏جمهور، از کاخ گلستان و قلعه فلک‏الافلاک، آقای‏هاشمی پیشنهاد طرح حفاظت از بناهای مهم تاریخی را دادند که ابتدا با 10پروژه در قالب طرح 30201280 آغاز شد و در سال 1372 با تغییر ریاست سازمان و آمدن آقای کازرونی از 10 اثر به 28 اثر افزایش یافت. ایشان اعتقاد داشتند باید 30 اثر تاریخی در فهرست میراث جهانی ثبت گردند. یکی از پروژه‏هایی که بعنوان پروژه بزرگ تعریف شد پروژه بزرگ بیستون و تاق بستان بود که من در جلسه شورای فنی آن شرکت داشتم و پیشنهادات ارائه شده در پایان نامه دوره کارشناسی ام را مطرح نمودم. همچنین طرح جامع سامان‏دهی بیستون آقای اصغر مرادی نیز در توجیه مدیران وقت برای گنجاندن بیستون در مجموعه پروژه‏های بزرگ موثر واقع گردید. آقای کازرونی بعد از شنیدن بحث‌های کارشناسی که درگرفت در جمع‏بندی جلسه اعلام کرد: «بیستون و تاق بستان قابلیت تبدیل شدن به پروژه بزرگ را دارد» و در پاسخ رئیس استان که پرسیدند: «نتیجه جلسه چه شد؟» گفتند: «بیستون و تاق بستان پروژه بزرگ می‏شود و مدیر آن هم همین خانم باشد.» من خیلی جا خوردم چون در جمع بزرگان میراث، تازه‏کار بودم. برای همین بعد ازجلسه، آقای مهندس شیرازی و بقیه عذرخواهی کردم و گفتم: «در جایی که آنها هستند من نمی‌توانم مدیر باشم.» به هر حال، با این مصوبه، بیستون در فهرست پروژه‏های بزرگ قرارگرفت. چند سالی بین معاونت‌های سازمان یک عدم هماهنگی برای شرح وظایف پروژه‏های بزرگ بود. در گام نخست مبلغ ده میلیون تومان از اعتبارت استان، طبق پیشنهادی که در پایان‏نامه برای نصب داربست وجود داشت برای دسترسی آسان به کتیبه اختصاص یافت. در سازمان میراث فرهنگی تا آن زمان وقتی می‏خواستند کارهای فنی انجام دهند از کارگران فنی تخت‏جمشید کمک می‏خواستند. ولی آقای اشتودان برای این کار از استادکاران تکیه معاون‏الملک به سرپرستی آقای محمد احمدی برای نصب داربست استفاده نمود. قرار شد داربست‏ها توسط آقای رئوفی مهندس سازه طراحی شود و محمد احمدی آنرا اجرا کند.


آغاز نصب داربست‌ها:
شروع نصب داربست‏ها 25 مهر ماه 1374بود و تا 2 دی ماه ادامه یافت و قرار شد تا بازدید مهندس شیرازی متوقف شود. بازدید مهندس شیرازی، مهندس مهریار و مهندس محبعلی در تاریخ 18 دی انجام گرفت. داربست‏ها برای انجام کارهای علمی تقریبا آماده بود. آقای مهندس شیراز از مهندس سعیدی، از همکاران سازمان ومتخصص سازه، خواسته بود تا از داربست‏ها بازدید کند. به دلیل بدی شرایط آب و هوایی و زمستان‏های سرد بیستون، این بازدید در بهار سال 75 صورت گرفت.
آقای کازرونی رئیس سازمان هم یک ماه بعد از آقای سعیدی از کتیبه بازدید کرد. داربست‏ها امکان تحقیقات علمی بر روی کتیبه را فراهم کردند. در 15 آبانماه همان سال کمیته فنی سازمان در کنار کتیبه تشکیل شد. اعضای کمیته فنی سازمان برای اولین بار بود که کتیبه را از نزدیک می‏دیدند و تحت تاثیر زیبایی و ابهت کتیبه به وجد آمده بودند. آقای چگینی رئیس بخش باستان‏شناسی از شوق فراوان کتیبه را می‌بوسید. آقای مهندس شیرازی در پاسخ به یک نفر از اعضا که از ایشان تشکر کرد که پیشنهاد داده است تا کمیته فنی در محل تشکیل شود، روبه من گفت: «باید ازایشان تشکر کرد که زمینه دیدن کتیبه را برای ما فراهم کردند.» در4  آذر جلسه شورای فنی سازمان به دعوت مهندس محبعلی معاون حفظ و احیاء در تهران تشکیل شد که طرح پیشنهادی من برای حفاظت و مرمت کتیبه برای نخستین بار به طور رسمی ارائه شد. این طرح به پیوست نامه‌ی آقای اشتودان به معاونت حفظ و احیاء تحویل شد. پس از آن بود که با رایزنی‏های دکتر وطن‏دوست پروژه در اختیار ایشان قرار گرفت. از 75 تا 77 فقط دو اقدام انجام گرفت عکاسی پانورامای کتیبه که توسط هومن صدر انجام گرفت و ارائه مجدد گزارش پیشنهادی حفاظت و مرمت من با شکلی جدید به معاونت حفظ واحیاء. بعد از اینکه آقای اشتودان گزارش را دیده بود در دفتر فنی آن زمان اعتراض نموده بود(البته آقای اشتودان برایم نقل قول کردند). اوایل سال 77 برای ارائه کاری پژوهشی پیش آقای دکتر شیرازی به  تهران رفته بودم. ریاست سازمان تغییر یافته بود و آقای مهندس بهشتی رئیس سازمان شده بود. آقای مهندس شیرازی گفتند: «چرا مدیریت پروژه بیستون را بعهده نمی گیری» گفتم: «کار علمی می‏دانم اما اداری نمی‏دانم و مدیریت نیاز به دانش اداری دارد.» گفت: «به هرحال تو بادلسوزی که نسبت به پروژه و آن مکان داری کاری از پیش می‌بری ولی وطن دوست کاری انجام نمی دهد. مدیریت را بپذیر!» گفتم: «به دوشرط یکی اینکه اگر از عهده بر نیامدم و استعفا دادم بدون چون و چرا استعفایم پذیرفته شود و دوم اینکه از حمایت علمی شما برخوردار باشم.» به عهد اول خیلی وفا نشد چون هر بار می‏خواستم، می‌گفتند: «مگر می‌شود از انجام وظایف سر باز زد!» اما به عهد دوم که حمایت علمی بود همیشه وفادار ماندند.
اوایل مهرماه یک روز آقای بیرانوند مدیر استان گفتند: «آقای مهندس بهشتی برای بازدید از پروژه‏های استان و ملاقات با مسئولین استانی به کرمانشاه می‌آیند و گفته‌اند شما را حتما ببیند.» من هم ساعت 11 در بیستون حاضر شدم. مهندس بهشتی به همراه آقای مهندس مقیمی استاندار وقت کرمانشاه، مهندس میرازیی، معاون امور عمرانی، همکاران بخش فنی میراث و استانداری حضور داشتند. برای اولین بار مهندس بهشتی را می دیدم بعد از احوال‏پرسی گفتند: «تعریف شما را از مهندس شیرازی و همکاران دیگر، زیاد شنیده بودم می‏خواستم خودتان را هم ببینم.» بعد از کتیبه بازدید کردیم وقتی خواستم از گروه جدا شوم و به اداره برگردم ایشان فرمودند: «ما تا قصرشیرین می‌رویم شما هم بیایید.» سوار ون سفیدی که استانداری آورده بود شدیم و تا قصر شیرین رفتیم و بعد به استانداری کرمانشاه، که آن زمان در خیابان فردوسی قرار داشت، برگشتیم. بعد از نهار آنها برای بازدید از پروژه‏های داخل شهر رفتند و من هم به خانه برگشتم. یک هفته تا ده روز دیگر حکم من به تاریخ 13 مهرماه 1377 بعنوان مدیر پروژه‏های بزرگ بیستون و تاق بستان توسط مهندس بهشتی امضاء و به من ابلاغ شد.

با این ابلاغ من مسئولیت دو بخش وسیع را بر عهده گرفتم. بیستون و تاق بستان تنها اقدامی که در بیستون انجام گرفته بود، یک طرح سامان دهی بود که آقای دکتر اصغر مرادی در سال 74 انجام داده بود و اقدامات اندکی که درباره کتیبه داریوش انجام گرفته بود. چون اطلاعات مختصری از مجموعه داشتم سعی کردم شناختم را از مجموعه تحت مسئولیتم بالا ببرم. در اولین بررسی‏ها متوجه شدم علیرغم شهرت این محوطه و برخی آثار آن، مثل فرهادتراش و مجسمه هرکول و نقش برجسته‏های پارتی، هیچکدام در فهرست آثار ملی به ثبت نرسیده‏اند؛ پس، از حمایت قانونی برخوردار نبودند. دوم اینکه محدوده‏ای بعنوان عرصه و حریم مشخص برای سایت تاریخی بیستون نداریم. بنابراین اساس کار را بر نقشه تهیه شده طرح دکتر مرادی گذاشتم. زیرا ایشان نقشه‌اش را کتاب کاووش‏های سال 1963 تا 1967 آلمانی‏ها در بیستون گرفته بود و تاریخی بودند و محدوده محرز بود. البته اعتبارات در اختیار استان بود و همیشه هم می‏گفتند برای بیستون اعتبار نداریم. ظاهرا اعتبار جای دیگری هزینه می‏شد. با اعتبار مختصری که دادند پرونده ثبت 28 اثر را فراهم کردیم که در سال 80 در فهرست آثار تاریخی به ثبت رسیدند. تا سال 1383 که این پروژه‏ بزرگ به پایگاه تبدیل شد، بخشی از قرارداد فتوگرامتری را که نوعی روش مستندنگاری است که در آن توپوگرافی اثر به دست می آید و تاکنون در مورد آثار صخره‏ای در ایران بکار نرفته بود، انجام دادیم. پایگاهی در بیستون ایجاد کردیم تا ناظر انجام اقدامات از نزدیک باشیم و مطالعات تعیین عرصه وحریم بیستون نیز صورت گرفت.

پایگاه میراث فرهنگی بیستون
 در سال 1383 پروژه‏های بزرگ به پایگاه‏های میراث فرهنگی تغییر یافتند. این تغییر سبب افزایش مسئولیت مدیران پروژه‏ها شد. در پروژه‏های بزرگ، مسئولیت منحصر به بخش‏های حفاظت و مرمت و نظارت بر انجام امور حفاظتی بود، اما در پایگاه مسئولیت حفاظت، مرمت، پژوهش و معرفی نیز به وظایف محوله افزوده شد.
تعداد همکاران پایگاه مجموعاً 5 نفر بودند و هر کدام چند کار تخصصی و غیر تخصصی را انجام می دادند. این همکاران حقوقشان را ماهیانه دریافت نمی‏کردند، زیرا اعتبار جاری پایگاه کم بود و به راحتی در اختیار قرار نمی‌گرفت. گاهی تا شش ماه و گاهی نه ماه حقوق دریافت نمی‏کردند. فقط تنخواهی مختصر به بعضی از همکاران از بودجه عمرانی می‏دادم تا بودجه جاری بیاید. حجم کار زیاد بود و امکانات کم و مدیریت دشوار. اما باهمین امکانات کارهای علمی، بنیادی انجام گرفت. که سبب ثبت اثر در فهرست میراث جهانی شد. در زمان ورود من به محوطه تاریخی فرهنگی بیستون، فقط چهار اثر ثبت ملی شده بود، ولی در سال 85 نه تنها این اثر بلکه 90 اثر دیگر در فهرست میراث ملی ثبت شد. و محوطه نامزد ثبت در فهرست میراث جهانی نیز بود. کل اعتبارات تخصیص داده شده از سال 1377 تا 1385 پانصد میلیون تومان بود که برابر با یک قراداد بعضی پایگاه‏های دیگر بود.

ثبت در فهرست میراث جهانی:
بیستون در لیست موقت ثبت جهانی قرار داشت. اوایل آبانماه سال 1383 یک روز که برای انجام کارهای اداری پروژه در ساختمان مرکزی سازمان نبش زنجان جنوبی در تهران بودم در راهرو بخش معاونت پژوهشی با آقای دکترشهریار عدل روبرو شدم. ایشان پرونده‏های ثبت جهانی را برای معاونت پژوهشی تهیه می‏کرد. پس از احوالپرسی‏های مرسوم گفت: «قرار بود امسال پرونده کلیساهای تاریخی را تهیه کنیم، اما نقشه نداریم و الان آنجا را برف گرفته و امکان نقشه برداری نیست. اگر این کار را نکنیم، سهمیه مان از دست می رود. آیا تو می‌توانی پرونده بیستون را آماده کنی؟» گفتم: «اگر بگویید چه چیزهای لازم دارد شاید بتوانم.» گفتند: «نقشه، عکس، اسلاید، پلان مدیریت و مشخص بودن عرصه وحریم و... را می‌خواهد که به انگلیسی ترجمه و ارسال گردد.» من هم قبول کردم اما وقتی محدوده عرصه و حریم ملی را توضیح دادم، دکتر عدل گفتند: «این عرصه برای ثبت جهانی زیاد است و دردسر دارد.» قرار شد به همراه ایشان عرصه و حریم جهانی را مشخص کنیم.
عرصه تعیین‏شده جهانی بخش کوچکی از عرصه ملی است و عرصه ملی را حریم بلافصل عرصه جهانی قرار دادیم غیر از این دو حریم، حریم دیگری نیز تعیین شد؛ به نام حریم منظری. علی موسوی هم که باستانشناس بود قراردادی برای نوشتن ارزش‏های تاریخی فرهنگی منعقد نمود.

هماهنگی‏ها را هم خانم شیرین روحانی که در دبیرخانه ثبت جهانی کار می‏کرد بعهده گرفت. چون اسلاید نداشتیم بعلت کمبود وقت تعدادی از اسلایدهای دوره دانشجویی خودم را به آقای عدل دادم تا در فرصت منا سب اسلاید جدیدتهیه شود. آقای عدل به من گفتند: «پرونده به دبیر خانه یونسکو تحویل داده می‏شود. در آنجا از نظر شکلی پرونده بررسی می‏شود. بعنوان مثال بررسی می‌شود که نقشه دارد یا ندارد؟ گزارش دارد یانه؟ به محتوی داخل آن کاری ندارند. ایشان گفتند این مرحله که طی شود و پرونده پذیرفته شود تا یک سال برای تکمیل پرونده وقت داریم.» محتویات پرونده را به شکلی استاندارد درآورده و در آخرین روزها با پست DHL به دبیرخانه در پاریس ارسال نمودیم.
 با تغییر ریاست سازمان، دبیرخانه ثبت جهانی از حوزه معاونت پژوهشی آقای جلیل گلشن، به بخش روابط بین‌الملل زیر نظر دکتر رسول وطن‏دوست انتقال یافت. آشفتگی در اثر ادغام، پروژه‏های ما نیز تحت شعاع خود قرار داده بود. از سرنوشت پرونده خبر نداشتم. 25 شهریور ماه 1384 در دفتر آقای خادم‏زاده در تهران بودم، ایشان گفت روز 6 مهرکارشناس ایکوموس که نماینده یونسکو است برای بررسی پرونده ثبت جهانی به بیستون می‌آید. یعنی حدود 10روز وقت برای آماده کردن سایت برای بازدید نماینده یونسکو داشتیم.
تصمیم گرفتم از کمیته پنج نفره راهبردی بیستون شامل آقایان سید عبدالعظیم امیر شاه‌کرمی و ابراهیم حیدری، حسین رایتی‏مقدم، بهروز عمرانی، ناصر نوروززاده‏چگینی دعوت کنم تا در این امر مرا یاری کنند. آقای دکتر شاه‏کرمی و آقای چگینی آمدند. سپس پیگیری‌هایی را برای هماهنگی میان ادارات مرتبط با بیستون، استانداری و فرمانداری هرسین شدم. یک هفته قبل از آمدن کارشناس ایکوموس دعوت نامه‏ای برای فرماندار هرسین، بخشدار و شهردار بیستون، رئیس میراث فرهنگی استان با امضای خودم فرستادم. در جلسه، معاون عمرانی فرماندار، به جای فرماندار آمد. بخشدار و شهردار بیستون وقت، رئیس استان هم مسئول بخش فنی، آقای برشاهی را به نمایندگی فرستاده بود. در جلسه اهمیت ثبت جهانی را برای‏شان شرح دادم و گفتم چون آبروی مملکت و استان در گرو این بازدید است برای یک هفته هم شده اختلاف نظرها را کنار بگذارید و با من همکاری کنید و ازشان خواهش کردم کاری نکنند تا ثبت جهانی اثر به خطر بیافتد. معاون فرماندار استقبال کرد و قول داد تا مساعدت لازم را بنماید. همه این مسائل در جلسه‏ای که ذکر شد، مطرح گشت و مسئولین قول دادند در دو روز بازدید نماینده یونسکو هیچ کدام از این اتفاقات نیافتد. تنها کسی که به قولش وفا کرد شهردار بیستون آقای افشین رحیمی بود.
اقای صفایی‏پور مدیر عامل شرکت طرح و نقشه باختر که کارهای نقشه‏برداری ما انجام می‏داد در جریان آمدن نماینده یونسکو قرار گرفته بود. زنگ زد و گفت: «هر کمکی از من و همکاران شرکت بر می‏آید برایتان انجام می‏دهیم.» بعضی از اتاق‏های پایگاه خالی بود و تعداد پرسنل هم کم. دو کامپیوتر بیشتر نداشیم. از ایشان خواستم چند کامپیوتر به ما قرض بدهد. ایشان روز بازدید کارشناس ایکوموس چهار یا پنج کامپیوتر را همراه مهندسین همکارش را در پایگاه مستقرکرد.
جالب بود، گارد حفاظت زیر نظر استان بود. دو تا از سربازان گفتند: «لباسهای‏مان خیلی نو نیست!» تقاضا کرده بودند که لباس نو داشته باشند. به مسئولشان در استان گفتم. کل مبلغش 24 هزار تومان می‏شد. میراث استان همین را هم دریغ کرد. خودم پول دادم و گفتم: «شما لباس بخرید یا بعدها هزینه‏اش را می دهند، یا نه!» بعدها پولش را ندادند. در سندهای پایگاه جای نمی‏گرفت. چون گاردی‏ها زیر نظر استان بودند، بخش مالی استان هم می‏گفت لباس‏های خودشان را باید می‏پوشیدند.
 شروع به نظافت و ساماندهی محوطه کردیم. حیاط و اتاق‏های پایگاه هم چشم‏انداز زیبایی نداشت. بعلت اینکه هزینه‏های جاری پایگاه چندان تامین نمی‏شد، رسیدگی به وضعیت ظاهری پایگاه چندان پیشرفتی نداشت و برای بازدید نماینده یونسکو زشت و مایه آبروبری بود. هر هزینه‏ای که برای پایگاه می کردیم یا از اعتبارات مربوط به تجهیز یا جاری بود و این نوع اعتبار به پایگاه‏ها کمتر اختصاص می‏یافت. پایگاه به نقاشی احتیاج داشت. یک نفر از همکاران، نقاشی را معرفی کرد. قرار شد در اسرع وقت نقاشی انجام گیرد. اما پس از چند روز متوجه شدیم از عهده کار بر نمی‌آید. خیلی بد و کند کار می کرد. چون زمان را از دست دادیم، اعتبار زیادی هم برای این کار هم نداشتیم، همکاران پایگاه خودشان بقیه پایگاه را رنگ زدند. اولین کسی هم که قلمو دست گرفت مسئول دفترم خانم مریم لاهوتی فوق دیپلم هنر بود. بعد از رنگ زدن نصف یک دیوار آقای سعدوند راننده، کارپرداز و انباردار پایگاه، که از مشغله‏های دیگر رهایی یافته بود قلمو را از خانم لاهوتی گرفت و رنگ زدن را شروع کرد. سربازان حفاظت فیزیکی هم به کمک ما آمدند و بعد از پایان شیفت کاری‏شان در رنگ زدن و جابجا کردن وسایل کمک کردند. چند روز شبانه‏روز کار انجام می‏گرفت. در بیرونی را هم خانم لاهوتی و خواهرم رنگ زدند. قسمت‏های بالای آنرا یکی از سربازان. همه با تمام وجود کار می‏کردیم. بخصوص روزهای قبل از آمدن کارشناس ایکوموس. ساعت کار ازهشت صبح تا ده و گاهی به یک شب رسید. همکاران، سربازان و برخی مردم محلی همکاری در برگزاری مناسب این بازدید را افتخاری برای خود و منطقه و کشور می‌دانند.
در محوطه بیرونی پایگاه انباشت ضایعات به جای مانده از احیاء کاروانسرا و خاکৰهای حاصل از کاووش‏های باستان‏شناسی چند سال اخیر و کیسه‏های نایلونی باد آورده از محل دفن زباله‏های شهری که در ضلع غربی پارک جنگلی بیستون دفن شده، و زباله‏هایی مانند بطری‏های پلاستیکی آب معدنی، قوطی کنسرو، و کیسه تنقلات، چهره زیبای محوطه را بسیار زشت و دلخراش کرده بود و نظافت‏های عمومی هرچند وقت یکبار پایگاه هم پاسخگو نبود. از همه بدتر. بعضی مکان‏ها مانند غار شکارچیان تبدیل به دستشویی صحرایی شده بود. یک مشکل اساسی دیگر عبور گوسفندان از داخل محوطه آثار تاریخی بود. چون در کنار آثار گیاه می روید و مرتع خوبی دارد چوپانان گوسفندانشان را برای چرا در داخل محوطه رها می‏کردند و یا برای امنیت بیشتر بجای اینکه از کنار جاده اصلی عبور دهند از داخل محوطه عبور می‏دادند. تلاش‏های ما با جلساتی که در فرمانداری و بخشداری و شهرداری و منابع طبیعی و محیط زیست گذاشته بودیم هم به جایی نرسیده بود. جالب بود که چوپانان علاوه بر اینکه گوسفندان را بر روی آثار رها می‏کردند که خود به اندازه کافی به آثار خسارت می‏زد، خود نیز با چوب و سیخ به امید یافتن گنج به جان سنگ‏ها وآجرهای کاخ ناتمام ساسانی می‏افتادند و عامل تخریب می‏شدند. معضل بعدی، ورودی محوطه بود که توسط شهرداری بیستون اداره می‏شد که در ازای دریافت مبلغی بعنوان حق پارکینگ به خودروها اجازه ورود تا کنار مجسمه هرکول را می داد. این مسئله چند سالی بود که مورد مناقشه پایگاه و شهرداری بود.

احیاء کاروانسرا زیر نظر میراث استان بود و با اعتبارات استانداری انجام می گرفت، نظافت آن هم به عهده آنها بود. اما این کار انجام نپذیرفت. وقتی دیدم مقامات و مدیران استان منطقه‏ای و کشوری همکاری مناسبی ندارند، از آقای کامبیز کمری که از مردمان متنفذ و خوش‏کلام بود و توانایی کار و مدیریت این مشکل را داشت، و با سابقه قبلی که از فعالیت‏های وی داشتم، خواستم با امکاناتی چون لودر و کامیون و کارگر که در اختیار داشت، به کمک ما بیاید. او که روابط خوبی با مدیران محلی داشت، پرسید: «بیستون ثبت جهانی شود، برای ما خوب است؟» گفتم: «بله» گفت: «پس هر کاری از دستم برآید انجام می دهم. نگران هزینه‏ها نباش. اگر توانستی، اعتبار گرفتی هزینه‏ها را به من بازگردانید، اگر هم نشد، از شما توقعی ندارم. اینکار را برای بیستون خودمان کردم.»
خاک‏ها وآشغال‏های روی آثار را به کمک کارگران و تراکتور پایگاه درخارج از اثر دپو و بار کامیون کردند. ساعت کار از هشت صبح تا غروب آفتاب بود. بخشی از شن‏های اضافه داخل کاروانسرا را هم که قرار بود دور ریخته شود، در حیاط پایگاه خالی و پهن کردند که نمای زیبا ویکدستی به پایگاه داد. تعداد زیادی گونی بین 15 کارگر توزیع شد تا آشغال‏های بین سنگ‏ها وروی بوته‏ها را جمع آوری کنند. پاکسازی سراب کمی سخت‏تر بود. چون در سرمای مهرماه بایستی داخل آب رفته گیاهان را با داس می‏چیدند و بعد با توری مخصوص از سطح آب می‏گرفتند. کار سخت و زمان‏بری است. آشغال‏ها را هم بخشی شهردار حمل کرد و بخشی بار کامیون شد و از محوطه خارج شد. تمام سنگ‏های فروریخته در محوطه ورودی را با لودر جابجا و نظم دادند. محوطه‌ای پاکیزه زیبا و فرح‏بخش فراهم آوردیم. شب قبل از آمدن، ساعت 2 نیمه شب پایگاه را به اتفاق همکاران ترک کردیم. قرار شد فردا ساعت هفت صبح همه در پایگاه باشند.
مهمان ما همراه با آقایان دکترشاه‏کرمی و همکارش آقای سلیمانی، آقای چگینی و خانم مژده مومن‏زاده از پژوهشکده حفاظت و مرمت به عنوان همراه و مترجم با پرواز 45و6 دقیقه به کرمانشاه پرواز کردند و ما یک ساعت بعد در فرودگاه به استقبال آنها می رفتیم. هتل محل اقامت آنها هتل آزادگان بود.

 

پایگاه یک ماشین پیکاپ داشت که همه در آن جا نمی شدند. از میراث استان خواستیم ماشین دیگری در اختیارمان بگذارند که حاضر به همکاری نشدند. چون نمی‏خواستم خودم رانندگی کنم ماشین خودم که یکRD یشمی بود را به آقای رضایی که لیسانس حسابداری بود و امور حسابداری پایگاه را انجام می داد سپردم تا امکان جابجایی مهمانان را داشته باشیم.
در فرودگاه فهمیدم کارشناس خانم گل‏آسا تگین است. پس از معرفی و احوالپرسی مختصری با مهمانان از فرودگاه به هتل رفتیم. تا مهمانان ساک‏هایشان را در هتل بگذارند و به بیستون برویم. در لابی هتل بودم که شهردار بیستون آقای افشین رحیمی زنگ زد و پرسید: «کجا هستید؟» گفتم: «در هتل. چند دقیقه دیگر به سمت بیستون می آییم.» گفت اگر می‏توانید مهمانان را معطل کنید، چون بسیج مانوری در سراب بیستون برگزار می‏کند. تعجب کردم و گفتم: «در طول 10 سالی که بیستون هستم، هیچ مانوری آنجا برگزار نشده، چرا برای اولین بار، آن هم در این شرایط؟» جوابی نداشت که بدهد. او هم مثل من بی‏اطلاع بود. به شهردار گفتم: «دوستانه بخواهید از آنجا بروند. بگویید برای حفظ آبروی کشور آنجا ترک کنند. گفت قبلاً این کار را کرده ام، می گویند نمی‏رویم.» وحشتزده به فرمانداری هرسین زنگ زدم تا با فرماندار صحبت کنم. گفتند: «نیست!» با معاون سیاسی فرماندار می‏خواستم صحبت کنم، گفتند: «جلسه دارد!» مسئله را با رئیس دفتر فرماندار در میان نهادم. پس از یک ربع ساعت گفت کاری نمی‏تواند بکند. با رئیس میراث استان آقای بیرانوند تلفنی صحبت کردم. او گفت حل می‏کنم و نکرد. در نهایت به آقای مهندس بهشتی ریاست سازمان زنگ زدم وخواستم با استاندار کرمانشاه مذاکره کند.
آقای دکتر شاکرمی از من پرسید: «چرا نگرانی؟!» شرح ماوقع گفتم. گفت: «چه کار می‏خواهی بکنی؟» گفتم: «زمان می‏خواهم که بسیجی‏ها بروند.» گفت: «نگران نباش. اول کنار پل خسرو که نرسیده به بیستون است می‏رویم. من آنجا توضیح‏هاتم را طولانی می‏کنم تا مشکل رفع شود.» با شهردار تلفنی در ارتباط بودم. بالاخره پیگیری‏ها جواب داد و ساعت 11 بسیجیان عزم رفتن کردند. چون خروجشان کند بود، قرار شد در دیدرس کارشناس یونسکو قرار نگیرند. به پایگاه که رسیدیم آقای بیرانوند چند دقیقه قبل از من رسیده بود. مهندس بهشتی به او سپرده که مشکل را حل کند. وقتی به من رسید، گفت: «من بسیجی در محوطه نمی‏بینم. شما زیادی سخت گرفتید. من هم چون مسئله حل شده و در ضمن نمی‏خواستم در مقابل مهمانان این مسئله را توضیح بدهم، با لبخند گفتم: «بله، حل شد!»
نهار را در پایگاه خوردیم. پس از نهار به خانم تگین گزارشی از فعالیت‏های پایگاه دادیم. آقای دکتر شاکرمی از مهندسی‌های موجود در دشت بیستون گفتند، آقای چگینی از باستان‏شناسی و ارزش‏های تاریخی محوطه، و من هم به شرح اقدامات پرداختم. پس از پایان توضیحات برای دیدن آثار از نزدیک رفتیم.
سئوال‏های او را قرار بود خانم مؤمن‏زاده برای من ترجمه کند و جواب من را برای او ولی از عهده آن بر نمی‏آمد. خواهرم برایم گفته‏های خانم آسا تگین را ترجمه می‏کرد. چون مؤمن‏زاده پاسخ‏های من را به خوبی انتقال نمی داد. آقای دکتر شاکرمی گفت: «من اجازه دارم بعنوان مشاور علمی پروژه صحبت کنم؟» من هم تشکر کردم که زحمت مرا می‏کشد. در نتیجه بعد از آن شرح علمی مطالب را ایشان بعهده گرفت. در دلم گفتم دعوت از کمیته راهبردی کار عاقلانه‏ای بود. در توجیه علمی مهندسی کهن و اقدامات انجام شده، آقای دکتر شاکرمی سنگ تمام گذاشت. علمی و وزین توضیح داد. همان موقع فهمیدم بخش عمده‏ای ازنظر مثبت خانم تگین به دست آمد.
بازدید را از کتیبه شروع کردیم از داربست‏ها بالا رفتیم. پائیز بیستون دلرباست. ترکیب رنگ زرد وسبز و خاکی و قهوه‏ای زمین‌های کشاوزری دشت مقابل کتیبه، با ترکیب آبی آسمان و نسیم خنک چشم‌انداز بی‏نظیری پیش روی ما گذاشته بود. این موضوع سبب شد تا نماینده یونسکو اظهار کند: «بهتر است ثبت طبیعی اثر نیز پیشنهادت شود!»
از کتیبه پایین آمدیم و به سمت فرهادتراش راه افتادیم. در بین راه، مهندسيِ سنگ‏های تراش خورده دامنه کوه را آقای دکتر شاکرمی توضیح داد. آقای چگینی هم قصه شیرین و فرهاد را شرح داد و آقای دکتر شاه‏کرمی ادامه داد. خانم تگین گفت او اهل ترکیه است و این قصه در کشور آنها نیز هست. او داشت قصه ترکی شیرین و فرهاد می‌گفت و ما تفاوت‏های آن را با نسخه ایرانی‏اش می سنجیدیم که ناگهان انفجاری در ضلع جنوب شرقی دشت در کنار پتروشیمی زمین را لرزاند و سنگ‌ریزه‏های دامنه فرهادتراش شروع به ریزش کرد. خانم تگین پرسید: «انفجار برای چه بود؟» من گفتم: «پتروشیمی!» اما دکتر شاکرمی گفت: «راه‏سازی!» ساعتی بعد پرسیدم چرا گفتید: «راه‏سازی؟!» گفت: «راه‏سازی قابل پذیرش‏تر از پتروشیمی است!» دعا می‌کردم این روز تمام شود و همه چیز به خیر و خوشی بگذرد.
کاروانسرا صفوی را بازدید کردیم و موقع برگشت کاخ ناتمام خسرو و کاروانسرای ایلخانی را هم دیدیم. به طرف پایگاه که بر می‌گشتیم آقای دکتر شاه‏کرمی نظر خانم تگین را پرسید. ایشان گفتند: «بی‌شک سایت ارزشمندی است، حجم زیادی کار انجام گرفته که قابل ستایش است.» رو به من کرد و گفت: «من می‏دانم چقدر تلاش می‏خواهد تا این کارها انجام بگیرد بخصوص در کشورهای ما، و اگر یک زن باشی، تلاش مضاعف می‌خواهد. خیلی زحمت کشیدی ولی در پرونده نشان داده نشده است.» بعد گفت: «ما یه ضرب‌المثل ترکی داریم که می‌گوید آب هست، شکر هست، روغن هست اما حلوا نیست. برای اینکه اثر ثبت شود باید حلوا تحویل بدهید. پس پرونده اول را کامل کنید و بفرستید. همه اقدامات انجام شده را بنویس. می‌دانم فروتنانه درباره کارها صحبت می‏کنی ولی در پرونده همه کارها را گزارش کن.» قبل از آن، نیروهای گارد حفاظت فیزیکی محوطه را معرفی کردم. گفت: «اگر یک سرباز هم به نیروها اضافه کردی، بنویس. چون از نظر کارشناسان یونسکو تاثیر دارد.»
از خانم تگین خواهش کردم پیشنهادات را مشخص، خلاصه و مکتوب بدهد. خانم مؤمن‏زاده گفت: «من شب توی هتل می نویسم، فردا در اختیارتان می‏گذارم.» البته من خودم هم نت بر می‌داشتم. می‌خواستم طبق نظر او پرونده را کامل کنم. کارشناسان به تهران برگشتند.
هفته بعد جلسه‏ای در دفتر مهندس بهشتی با حضور من، آقای وطن دوست و خانم مؤمن‏زاده برگزار شد. خانم مؤمن‏زاده که از عهده انتقال مطالب بر نیامده بود، با گلایه به مهندس بهشتی گفت: «آقای دکتر شاکرمی خودش را بعنوان مشاور علمی پایگاه معرفی کرده و اختیار امور را در دست گرفته است.» به مهندس بهشتی توضیح دادم که من از ایشان خواهش کردم. گزارشی که خانم مؤمن‏زاده برای مهندس بهشتی تهیه نمود، بسیار کمتر از گزارشی بود که خودم تهیه کرده بودم. اما گزارش او ده بار از بخش‏های مختلف سازمان برای من ارسال گردید. دو ماه وقت داشتیم تا پرونده تکمیلی را بفرستیم. آقای وطن‏دوست برای اینکه کار پرونده به نام بخش آنها ثبت شود. اصلاح پرونده را شروع کرده بود به این گمان که از عهده کار برمی‌آیند. اما پس از یک ماه به این نتیجه رسیده بودند که کار پیچیده تر از آن است که بتوانند انجام دهند. خانم مؤمن‏زاده زنگ زد و گفت: «پرونده را می خواهیم کامل کنیم. چند روزی به ما کمک کنید.» یک هفته ماموریت اداری گرفتم. به تهران آمدم و تمام مستندات را هم باخودم آوردم.
سازمان میراث فرهنگی برای آقایانی که از شهرستان به تهران می‏آمدند مهمانسرایی در کاخ سعد‌آباد داشت. اما برای خانم‏ها هیچ امکانی نداشت. خانم‏ها باید هتل می‌رفتند. ذیحساب‏ها هزینه‏های هتل و رفت وآمد را پرداخت نمی کردند. هزینه‏ای که برای ماموریت در نظر می‏گرفتند 13 هزار تومان در روز بود. ولی هزینه اقامت در یک هتل درجه سه، شبی 37 هزار تومان بود. برای همین وقتی تهران می‌آمدم. پیش دوستانم اطراق می‌کردم. اقامت در تهران برایم خیلی سخت بود. من می‌خواستم کار زودتر انجام گیرد. ارتباطم با پروژه از طریق موبایل بود که شخصی بود وهزینه‌اش را خودم پرداخت می‌کردم.
صبح‏ها راس ساعت 8 در پژوهشکده حاضر می شدم. اما مؤمن‏زاده 10 می‏آمد. تا دو دونیم کار می کردیم. برای نهار هم یک ساعت وقفه می‏افتاد. گاهی اوقات او برای جلسات اداری می‏رفت و من معطل می ماندم. فشار زیادی را تحمل می کردم. هم از این بابت که مدیریت پروژه از راه دور سخت بود و هم مزاحم دوستانم بودم و هم وقت زیادی در روز تلف می‏شد. به این شیوه کار عادت نداشتم. در بیستون، صبح ساعت هفت نیم به سمت بیستون حرکت می‏کردم و به ندرت ساعت پایان وقت اداری خانه بودم. گاهی تا ساعت ده شب در پایگاه بودم و گرسنگی یادم می‏آورد که ناهار و شام را هنوز نخورده‏ام. آنجا فهمیدم کسانی که در مرکز هستند کمتر از ما کار می‏کنند و بیشتر از ما تبلیغ می‌کنند و وقتی به شهرستان می‏آیند زحمات ما را نادیده می گیرند.
در دو نوبت 18 روزه و10 روزه در تهران ماندم تا پرونده را تکمیل کنم. بخشی از کارها هم در استان انجام می‏گرفت. به هم چسباندن فایل‏های نقشه‏های فتوگرامتری بیستون در شرکت طرح و نقشه باختر انجام گرفت. 10 شیت نقشه در کرمانشاه منسجم شد و پلات آن تهیه گردید. چون وقت نداشتیم به اتوبوس‏هایی که شبانه از کرمانشاه می‏آمدند، سی‏دی‏ها و پلات‏ها را دادند، اما اتوبوس تصادف کرده بود و مدارک به دست ما نرسید. مجبور شدند دوباره مدارک را ارسال کنند. همه این اتفاقات در سه چهار روز مانده به پایان مهلت ارسال پرونده اتفاق می‏افتاد. استرس زیادی را تحمل می کردم. آخرین ساعات آخرین روز یعنی ساعت 12 شب آقای وطن دوست هم کنار ما نشسته بود تا اگر نیاز به ترجمه بود کار سریعتر انجام شود. خانم مؤمن‏زاده نسخه پایانی را برای چاپ آماده کرد. گفتیم قبل از چاپ نهایی یک دور سریع چک کنیم که مطالب به هم نریخته باشد. رنگ از چهره مؤمن‏زاده پرید. گفت: «جدیدترین ویرایش‏ها ذخیره نشده است!» معنی این جمله هشت ساعت کار نفسگیر دیگر بود که شبانه باید انجام می‌گرفت. چون تا فردا ظهر باید پرونده‌ها آماده می بود و گرنه به یونسکو نمی‏رسید. ما همزمان کار می‌کردیم یعنی من به اطلاعات شفاهی و به کمک حافظه‌ام می‌دادم و ایشان تایپ می‌کرد. به نظرم یک فاجعه بود. با خویشتن‏داری نگاهی به دکتر وطن‏دوست انداختم و لبخندی از سر غصه زدم. چون مؤمن‏زاده برای احتیاط فایل را در یک حافظه جانبی هم نگهداری می‌کرد، به ذهنم رسید شاید تغییرات را آنجا اعمال کرده باشد. به او گفتم: «شاید جایی دیگر ذخیره کرده باشی؟» سریع کنترل کرد و مشخص شد در فایلی که حافظه جانبی بوده اعمال شده است. نیم ساعت دیگر کار طول کشید تا پرونده کامل شد. موقعی که می‏خواستند در مورد تهیه کننده پرونده ثبت بنویسند، خانم مؤمن‏زاده رو به دکتر وطن‏دوست گفت: «اسم کی را بنویسیم؟» و همان موقع گفت: «دکتر، شما بعنوان سرپرست،...» نظرش این بود که نفر دوم خودش باشد و من هم نفر سوم باشم. اعتراض کردم و گفتم در این پرونده خیلی‏ها زحمت کشیدند. در واقع پرونده اول به سرپرستی من، بعد آقای عدل، خانم روحانی و آقای موسوی ارسال شده بود. تنها کاری که در پرونده دوم انجام شده بود، 20 صفحه ترجمه اضافه شده بود و بقیه اطلاعات هم که پایگاه آماده داشت و جای داده شده بودند. منهم این را گفتم و اعلام کردم باید اسم‏های قبلی باشند به اضافه آقای چگینی که در تنظیم پلان مدیریت پروژه چند ساعتی وقت گذاشتند. بی‏انصافی مطلق بود که به اسم وطن‏دوست برود. در نهایت‌ گفتند: «فردا اسم‏ها را جای می دهیم.» بعدها در پرونده دیدم اسم من اول آمده، بعد وطن‏دوست و بعد مؤمن‏زاده و اسم بقیه را هم آورده بودند. فردا صبح پرونده در سه نسخه چاپ شد. همزمان با پرونده بیستون پرونده کلیساها هم برای پیشنهاد سال بعد از بیستون آماده شده بود. کار آنها هم در دقیقه نود داشت آماده می شد. چون می‏ترسیدند پرونده‏ها با پست دیر برسد قرار شد دکتر وطن‏دوست شخصاً پرونده‏ها را به پاریس ببرد. تا ساعت 12 چاپ‏ها گرفته و جلد شد و به همراه ده شیت نقشه آماده ارائه به دفتر یونسکو بود. همان موقع درخواست کردم یک نسخه هم برای پایگاه چاپ شود. گفتند: «بعداً در اختیارتان می گذاریم.» که بعد از ثبت جهانی یعنی نزدیک به دوسال بعد با اصرار و نامه‏نگاری تا سطح رئیس سازمان یک سی‏دی از پرونده را در اختیار پایگاه قرار دادند. خیلی خشمگین بودم. زیرا تمام کارها را ما انجام داده بودیم ولی آنها پرونده را انحصاری خود می‏دانستند. پرونده قرار بود فروردین آن سال 85 بررسی شود ولی به تیرماه 85 (صبح روز 13 ژوئن 2006مطابق با 22 تیر ماه سال1385) موکول شد. قبل از جلسه فروردین، یونسکو طی نامه‏ای از ایران درخواست فیلم یک دقیقه‌ای از کتیبه کرد. طبق معمول وقت کم بود می‏خواستیم از فیلم‏های قبلی استفاده کنیم.
آبانماه سال 80 فیلم‏سازی به نام آقای مقدم همراه یک گروه برای تهیه فیلمی به بیستون آمده بودند. تهیه کننده فیلم خانم تبریزی بود. آقای مظاهری‏پور و آقای کاظم شهبازی هم همراه آنها بودند. یکروز تمام در سرما و برف کار انجام دادند. چون زمان کمی داشتیم من پیشنهاد کردم از فیلم‏های آنها به اندازه یک دقیقه گلچین کنیم و ارسال نماییم. با آقای مقدم تماس گرفتم. ایشان هم لطف کردند و پذیرفتند فیلم‏ها را در اختیار ما بگذارند. در تهران برای دریافت فیلم‏ها به منزل ایشان رفتم. چند بخش از فیلم‏ها را انتخاب کردم. چون وقت کم بود اصل فیلم‏هایشان را در اختیارم گذاشتند. من هم کاست فیلم‏ها را گرفتم به آقای خادم‏زاده مسئول دبیرخانه پایگاه‏ها دادم تا آن را به یک فیلم‏ساز بدهند تا تدوین کند. بعد آقای خادم‏زاده گفت که فیلم‏سازی که مد نظر ایشان است می‏گویند انجام این کار سخت‏تر از تهیه فیلم است. قراردادی را با آقای هرمز امامی منعقد گردید و فیلم یک دقیقه‏ای ساخته شد. فیلم‏های آقای مقدم ازرش سندی خوبی داشتند چون زمانی بود که انبوه داربست‏ها آنجا بودند. داربست‏ها که برداشته شده بودند، دیگر سند و مدرکی از آنها نداشتیم. وقتی از آقای خادم‏زاده فیلم‏های آقای مقدم را خواستم، گفت آنها را گم کرده است. از آن زمان هر بار یاد آقای مقدم می افتم همیشه از لطف بی‏دریغ او و بی‏تعهدی آقای خادم‏زاده متاثر می‏شوم. بالاخره در تاریخ 18/3/85 فیلم ارسال شد.
به طور معمول مدیر پایگاه هم در اجلاس ثبت جهانی حضور می‏یافت. در مورد بم و پاسارگارد این اتفاق افتاده بود. من هم آرزوی حضور درجلسه را داشتم. منتظر بودم از من گذرنامه‏ام را بخواهند؛ اما خبری نبود! یک هفته قبل در تهران برای انجام کارهای اداری با آقای خادم‏زاده که جلسه داشتم پرسیدم: «چه کسانی می‏روند؟» گفت: «آقای مشایی، وطن‏دوست، طه‏هاشمی وموسوی کوهپر» که دو هفته بود که از دانشگاه تربیت مدرس مامور در میراث و بعنوان معاون پژوهشی پژوهشگاه انتخاب شده بود. هیچ چیز نگفتم. کسانی که می‌رفتند هیچ اطلاعی از بیستون نداشتند. البته خادم‏زاده خیلی شاکی بود. چون اسم او را خط زده و بجای او موسوی را می‌بردند. ناراحت شدم، کسی نامی از من نمی‏برد. نگران بودم اگر سئوالی بپرسند که این‏ها جوابش را ندانند چه اتفاقی می افتد؟ این اولین پرسشی بود که به ذهنم رسید. به خادم‏زاده گفتم امیدوارم مشکلی پیش نیاید و بیستون ثبت جهانی شود. گفت: «امیدوارم ثبت نشود، ما زحمتش را کشیدیم دیگران بهره برداری می‏کنند.» با خودم گفتم من بعد از ده سال تلاش بی‏وقفه و با دست و پنجه نرم کردن با مشکلات این ادعا را ندارم که زحمتم را دیگران می‏برند. اما این‏ها با انجام مقدار اندکی از آن کار سهم‏خواهی بسیار دارند. از دعایی که کرد خوشم نیامد برای من مهم ثبت بیستون است نه نامی که بر پرونده زده شود.
هرچه به جلسه ثبت جهانی نزدیک شدیم، نگرانی‌ام بیشتر می‌شد. کمیته ثبت جهانی روز سه شنبه 20 تیر شروع بکار می‌کرد. اول گفتند که پرونده بیستون چهارشنبه به رأی گذاشته می‌شود. چهارشنبه گذشت. از دفتر خادم زاده پرسیدم، گفتند پنج شنبه بررسی می‏شود. شماره تلفنی از کسانی که آنجا بودند نداشتم.
من و خواهرم پنج شنبه صبح با نگرانی به پایگاه آمدیم. تنها آقای رضایی حسابدار آمد اضطراب همه وجودم را پر کرده بود. هیچ کاری انجام نمی‏دادم. پشت پنجره داشتم به سراب بیستون نگاه می‌کردم و خاطرات سال‏هایی که کار کرده بودم، مرور می‌کردم. خانم زهرا کشوری از خبرگزاری میراث زنگ زد. گفت: «چه خبر؟!» گفتم: «نمی دانم. از هیچ کدام شماره‏ای ندارم. سازمان در تهران هم تعطیل است.» گفت: «من شماره طه‏هاشمی و وطن‏دوست را دارم. زنگ می‏زنم و خبرت می‏کنم.» نیم ساعت بعد زنگ زد و گفت: «بعد یک اثر از چین، در حال بررسی است. بعد از آن بیستون بررسی می شود.» یکساعت بعد زنگ زد و گفت: «با طه‏هاشمی صحبت کردم. بیستون به اتفاق آراء بدون هیچ رأی مخالف ثبت شده است. اعضای کمیته بعد از شنیدن گزارش کارشناس یونسکو و دیدن فیلم یک دقیقه‏ای به اتفاق آرا رأی دادند. این تنها پرونده‏ای از ایران بوده که بدون هیچ نقصی ارسال شده و به همین دلیل هم از ایران تشکر کردند.» خواهرم وارد اتاق شد. گفت: «نتیجه چه شد؟» گفتم: «ثبت شد!» بی‏اختیار همدیگر را درآغوش گرفتیم و گریستیم. شرم حضور آقای رضایی نگذاشت از شادی فریاد بزنیم با متانت به آقای رضایی اعلام کردم بیستون ثبت جهانی شد. ساعت 12 بود. پایگاه را تعطیل کردم و به خانه آمدیم تا در جمع خانواده به شادی بپردازیم.
طه‏هاشمی ذوق‏زده بعد از جلسه اعلام کرد که جشنی ملی برا ی ثبت جهانی بیستون خواهیم گرفت. این اولین بار بود که برای ثبت یک اثر جشن ملی می‏گرفتند. این چنین بود که تلاش‏های من از سال 1370 با مطالعه بر روی کتیبه داریوش تا سال 85 به ثمر نشست و کتیبه و نقش برجسته داریوش در 22 تیر ماه 1385 در شهر ویلنیوس لیتوانی و به شماره 1222 به ثبت جهانی رسید.
به اولین کسی که ثبت جهانی بیستون را تبریک گفتم مهندس شیرازی بود. غروب به به منزلشان زنگ زدم (چون موبایل نداشت و از موبایل هم خوشش نمی آمد.) همسرش گوشی را برداشت. خودم را معرفی کردم. گوشی را به مهندس شیرازی داد. گفتم: «آقای مهندس، بیستون ثبت جهانی شد. به‌تان تبریک می گویم. در سایه حمایت شما این اتفاق افتاد.» گفت: «به خودت تبریک بگو.حاصل تلاش تو بود...» و آرزوی موفقیت برایم کرد.
بیستون جهانی شده بود نظر رسانه‌ها به بیستون جلب شد. کم بودند خبرنگارانی که پایگاه را بشناسند یا شماره پایگاه را داشته باشند. برای همین با روابط عمومی میراث استان تماس می‏گرفتند. روابط عمومی کارشناسان استانی معرفی می‌کرد. مدیر و کارشناسان استان مثل علیرضا مرادی، اکبر رضایی در برنامه کردی رادیویی و بیراوند مدیر میراث استان در برنامه‏های سیما و صدای استان ظاهر شدند و راجع به بیستون و پرونده ثبت جهانی آن داد سخن می‏دادند. کسی هم سراغ مرا نگرفت. یک شب در برنامه شبکه استانی زاگرس، مدیر میراث استان داشت از چگونگی تهیه و ارسال پرونده بیستون صحبت می‏کرد. البته برا ساس مصاحبه‏های من با خبرگزاری میراث!‌ نگاه می کردم. نا خودآگاه غمگین شده بودم. چون نه تنها میراث استان در طی این سال‏ها با من همکاری نکرده بود، که در برخی شرایط نیز کارشکن هم بود، اما اینجا با آب وتاب از تلاش‏هایشان سخن می‏گفتند.
پدرم به من گفت: «چرا غمگینی؟» گفتم: «چه راحت کار دیگران را به نام خود ثبت می‏کنند.» و رفتم توی اتاقم. تا پایان برنامه ننشستم. یک ساعت بعد پدرم یک ورق کاغذ تحویلم داد که این شعر روی آن نوشته شده بود.

ای دختر عزیزم گله مکن ز مشکل
گر مدعی به حیلت رنجت نموده زایل
اهریمن ار زمانی بر بیستون قدم زد
داستان بردیا وکمبوجیه رقم زد
شیرین فریب خسرو، خسرو فریب فرهاد
بیداد سروری کرد نامی نماند از داد
ار عشق بیستون کند فرهاد شهرتش برد
با باد فیض گل رفت ورنج بلبلی مرد
تاریخ نقش می بست در دل، چو خوب وبد را
اکنون دهد گواهی، نیکویی یا حسد را
گر قدرناشناسند وبی هنر ستایند
یا حق دیگران را برسود خود ربایند
اندوه مخور سرانجام روشن شود حقایق
کی رو سیاه باشد کی سرخ چون شقایق
امیدوار وکوشا هم چون همیشه پر کار
اجرت دهد خداوند دست خدا نگه دار

اشکم جاری شد. با خودم گفتم من نعمت بزرگی دارم که آن هم خانواده‌ام است. آنها قدر مرا می‌دانند کافی است و آرام شدم. به کارم ادامه دادم، مثل همیشه پرکار وکوشا.
البته مسئله به همین اشخاص ختم نشد. طه‏هاشمی اعلام کرد به خاطر سخنرانی آقای مشایی در روز اول اجلاس کتیبه ثبت شد. یکی از دوستان اعلام فرمودند بیستون آنقدر بزرگ بود که ثبت شود. آقای وطن‏دوست ثبت را ماحصل ارائه پرونده‌ای می‌دانست که از بخش ایشان ارسال شده بود. ولی وقتی پرونده کلیساهای ایران که همراه پرونده بیستون ارسال شد در سال بعد از دبیرخانه کمیته ثبت جهانی گذر نکرد و ایران سهمیه آن سالش را از دست داد، کسی نگفت سخنرانی ما کارگر نیافتاد یا ما نتوانستیم پرونده‌ای خوب ارسال کنیم تا کلیساها ثبت شوند. یا کلیسا‏های ایران ارزش ثبت نداشتند چون همان کلیسا‏ها در سال 2008 در فهرست میراث جهانی ثبت شدند. هیچ کس نگفت بیستون از سال 1840میلادی بارمزگشایی راولینسون شهرت جهانی یافت ولی درسال 2006 با مدیریت یک زن در فهرست میراث جهانی ثبت شد. حتی مجریانی هم که با پایگاه قرارداد داشتند هم ادعا کردند که ثبت جهانی بیستون به خاطر آنها صورت گرفته است. در سال 89 که با خانه کرمانشاه (‌انجمن کرمانشاهیان مقیم تهران) در تهران آشنا شدم، وقتی گفتم من مدیر پایگاه بیستون بوده‌ام، یکی از اعضا گفت: «همانکه کارهای آقای دکتر ذوالفقاری آن را در فهرست میراث جهانی ثبت کرده است؟!» بعد روبه من گفت: «دکتر ذوالفقاری اینجا یک سخنرانی داشت و گفت به خاطر نقشه‏هایی که تهیه کرد، بیستون در فهرست میراث جهانی ثبت شده است.» شاید سرنوشت بیستون است که هر که در آنجا کار می‏کند به نام دیگری ثبت می‏شود.

رنج گل بلبل کشید و فیض گل را باد برد /  بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد

حسین روحانی صدر



 
تعداد بازدید: 6155


نظر شما


سیروس عیسی زهی
بسیارعالی بودوکمال استفاده رابردیم امیدوارم که مقالات بیشتری ازشمارادروبسایتتان دریافت کنم .پیروز باشید.ایام به کامتان شیرین باد.

داریوش نظری کارگردان
سلام.بسیارمفصل و عالی.بعنوان کسی که اجازه ندادم روس ها همشهری ادیب و بلندآوازه ام ابوالقاسم لاهوتی را مصادره ی نام کنند،اجازه نمیدهم حق سرکارخانم ملیحه مهدی ابادی درثبت جهانی بیستون جعل شود ویا نادیده گرفته شود.ایشان کارگردانی با تحصیلات بسیار ممتاز سینمایی درداخل و خارج کشور درخدمت دارند تا این مهم به انجام برسد.من و گروهم در ایران و خارج از ایران دراین زمینه اماده شروع کار هستیم.ما همچنین بانوانی درکرمانشاه زیادنداریم پس وظیفه قدرشناسی حکم بر انجام خدمت به ایشان را دارد.من از نزدیک خانواده ایشان را میشناسم وباعث افتخارم هستند.باسپاس از مجریان این سایت.داریوش نظری کارگردان و تهیه کننده

key1
Very nice

key1
بسیار عالی بود خانم دکتر کمال تشکر رو از شما دارم
 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97

یک ربع یا نیم ساعت به حمله نیروهای شما مانده بود. به اتفاق سرباز وظیفه عزیز زهیر، اهل بغداد، در سنگر نشسته بودیم. چند شب بود آماده‌باش کامل داده بودند و ما می‌ترسیدیم استراحت کنیم. شبها با ترس و دلهره زیادی صبح می‌شد. داخل سنگر مسلح نشسته بودیم و از ترس نمی‌توانستیم حرف بزنیم. گاهی چرت می‌زدیم،‌ گاهی یکدیگر را نگاه می‌کردیم، گاهی سرمان پایین بود و به حمله نیروهای شما فکر می‌کردیم و از خود می‌پرسیدیم «چه خواهد شد؟ آیا امشب آخرین زندگی است؟ آیا زخمی خواهیم شد؟ فرار خواهیم کرد؟