نگاهی به چگونگی برآمدن تاریخنگاری آکادمیک-۱
سایه سنگین سیاست بر تاریخ نگاری ایران
تاریخ نویسی سنتی که یک هزاره پارادایمی مسلط در تاریخنگاری خوانده می شد، بعد از ضربه های مهلکی که از جانب تجدد طی یک قرن متحمل شد، چون جسمی بیجان، رمقی برای تداوم سلطه خود نداشت، اما به همان نسبت رقیبی برای عرض اندام در عرصه تاریخ نگاری وجود نداشت. چنین پیچیدگی هایی در تاریخنگاری متاخر عصر قاجار حاکی از آن است که تاریخنگاری در مرحله بی هنجاری پس از فراگیر شدن بحران در پارادایمی مسلط به سر می برد.
سیاوش شوهانی: تاریخنگاری ایرانی از قرن سوم هجری قمری تا برآمدن مقدمات جنبش مشروطهخواهی از الگویی جامع تبعیت میکرد، مرجعیت و سلطه این الگو بر متون تاریخنگاری تا حدی گسترده و عمیق بود که میتوان از این الگو تحت عنوان یک «پارادایم» یاد کرد که در این نوشتار از آن با عنوان «پارادایم تاریخنویسی» یاد خواهد شد. انگارههای این پارادایم در متون تاریخنگاری این هزاره دست کم در هشت مولفهی بینش مورخان؛ نحوهی گزینش رویدادها؛ منابع مورد استفادهی مورخان؛ روشهای روایت تاریخی؛ ابزار سنجش درستی رویدادها؛ شیوههای تدوین و تنظیم دادهها؛ خاستگاه اجتماعی؛ و ادبیات به کار گرفته شدهی مورخان قابل بازیابی است.[2] «پارادایم تاریخنویسی» چون دیگر ساحتهای سنت در رویارویی با تمدن غرب دستخوش دگرگونی شد. اما این دگرگونی بر خلاف ظواهر مادی تمدن غرب بسیار بطئی رخ داد. در واقع تحولات نهاد فرهنگ از آغاز جنگهای ایران و روس در دهه سوم قرن سیزدهم تا وقوع جنبش مشروطهخواهی در دهه سوم قرن بعد، هر یک به مثابه تغییرات محیطی، پارادایم تاریخنویسی را با مسائل جدیدی مواجه کرد که از پاسخ به آنها عاجز بود و از این رو دچار بحران شد و زمینه یک شیفت در پارادایم مزبور را فراهم کرد[3]؛ “سفرنامهها و سفارتنامهها” به مثابه نخستین دستاورد مواجه ایرانیان با تمدن غرب از انحطاط ایرانزمین پرسش میکرد و چشماندازی از آینده برای مورخان به تصویر کشید؛ “خاطرهنویسی” روایتی دگراندیشانه از رویدادها ارائه داد؛ “صنعت چاپ” انحصار نوشتن از کف منشیان درباری را شکست؛ “چاپ و انتشار روزنامه” با بهکارگیری زبان روزمره سبک نگارشی مورخان را به چالش کشید؛ “نهضت ترجمه” روشِ پارادایم تاریخنویسی را به رقابت فرا خواند؛ “داستاننویسی فارسی” قالبهای نوین زبانی را معرفی کرد و لحنی دگرگونه از شیوه روتیت ارائه داد؛ “نظام نوین آموزشی” ضرورت بازنگری به تاریخنویسی درسی را نشان داد؛ “شرقشناسی” دنیای آرمانی مورخان را ساخت و “جریان انتقادی” کاستیها و آسیبهای پارادایم تاریخنویسی را عیان نمود؛ و در آخر “مشروطه” به عنوان جنبشی سیاسی توانست بینش سیاسی مورخان را به مثابهی بالاترین سطح از انگارههای پارادایم تاریخنویسی به مرحلهی بحران کشاند: شاه مطلقه به تاریخ پیوسته بود و مورخان میتوانستند خارج از دربار و بیرون از سایهی سنگین مفهوم شاه به تاریخنویسی به مثابهی پیشهی غیر رسمی بنگرند و عملکرد نظام سیاسی را به بوته نقد کشانند .[4]
نکته حائز اهمیت اینکه آخرین حلقه از پارادایم تاریخنویسی یعنی منتخبالتواریخ مظفری تالیف صدیقالممالک شیبانی (متوفی 1327) درست مقارن با سال وقوع مشروطه در سال 1324 قمری به نگارش درآمد و پارادایم مزبور پس از آن هرگز به آن سبک و سیاق توان بازتولید خود را نداشت. هر چند سه دهه قبل از آن، مهمترین اثر از حلقه تاریخنویسی دودمانی یعنی تاریخ منتظم ناصری اثر اعتمادالسلطنه در سال 1300 قمری به نگارش درآمده بود و منتخبالتواریخ را میتوان تلاشی ناکام، به عنوان آخرین نفسهای این موجود در حال احتضار پنداشت.
از این رو پدیدار شدن اثری همچون تاریخ بیداری ایرانیان نوشتهی ناظم الاسلام کرمانی از شاگردان میرزا آقاخان کرمانی، به شیوه نقد و روش استقرایی استادش، در سال 1327 قمری و تنها سه سال پس از آخرین اثر از پارادایم تاریخنویسی، با ویژگیهای منحصر به فردی که در تاریخنویسی ایرانی دارد، بدون در نظر گرفتن عوامل موثر در پدیدار شدن بحران در پارادایم هزارساله تاریخنویسی سنتی، امکان پذیر نیست. بیتردید ناظم الاسلام کرمانی با مورخان معاصر خود قابل قیاس نیست؛ مورخی چون میرزا محمد تقی خان سپهر (۱۲۹۷ – ۱۲۱۶) مؤلف ناسخالتواریخ بیشتر با رشیدالدین فضلالله و یا حتی طبری، که حدود 1000 سال با آن اختلاف زمانی دارد، قرابت دارد تا با مورخی چون ناظمالاسلام کرمانی که 30 سال پس از او برآمد. سپهر و طبری هر دو به یک پارادایم تعلق دارند و از این روی وجه شباهت بیشتری نیز به یکدیگر. اما ناظمالاسلام کرمانی در دورهی گذر از این پارادایم واقع است و مبنای کار او نیز متفاوت خواهد بود. در واقع تاریخ بیداری ایرانیان را نمیتوان با قواعد و ضوابط مولفههای پارادایم تاریخنویسی سنجید یا درک کرد، هر چند آن را نیز نمیتوان به عنوان پایهگذار پارادایم جدید پذیرفت.[5]
تاریخنویسی سنتی که یک هزاره پارادایمی مسلط در تاریخنگاری خوانده میشد، بعد از ضربههای مهلکی که از جانب تجدد طی یک قرن متحمل شد، چون جسمی بیجان، رمقی برای تداوم سلطه خود نداشت، اما به همان نسبت رقیبی برای عرض اندام در عرصه تاریخنگاری وجود نداشت. چنین پیچیدگیهایی در تاریخنگاری متاخر عصر قاجار حاکی از آن است که تاریخنگاری در مرحله بیهنجاری[6] پس از فراگیر شدن بحران در پارادایمی مسلط به سر میبرد. چنین بیهنجاری، نتیجهای جز سرگردانی در روایت رخدادها و شیوههای روایت پس از انقطاع از آخرین حلقهی پارادایم پیشین دستکم طی دو دهه (1324 قمری تا 1304 خورشیدی) دربرنداشت. به عبارت دیگر وقایعنگاری سیاسی به عنوان یگانه نماینده رسمی تاریخنگاری تا پیش از مشروطه در برابر سرعت و تکثر تحولات مهمی چون کودتا، جنگ جهانی اول، جنبشهای مهم منطقهای، تغییر سلطنت و نظایر آن در این سالها حرفی برای گفتن ندارد.[7]
در چنین شرایطی است که در ابتدای قرن چهاردهم خورشیدی با انقلاب در مولفههای اصلی پارادایم تاریخنویسی چون بینش، روش، موضوع، منابع، ابزارهای سنجش و خاستگاه مورخان، «تاریخپژوهی» به مثابه پارادایم جانشین عرض اندام کرد؛ پیرنیا، عباس اقبال آشتیانی و کسروی سه نماینده اصلی پارادایم جدید هستند که در سالهای نخست قرن چهاردهم خورشیدی از “تاریخ پایهای ساختند” که نسبتی با سنت هزارساله تاریخنویسی نداشت. اما این بدان معنا نبود که آنها امکان رها شدن یکباره از سنت هزار ساله را که به شدت بر دوش این طفل نوپا ـتاریخپژوهیـ سنگینی میکرد، داشتند. توضیح چنین پدیدار پیچیدهای مستلزم بررسی ساخت و محتوای آثار تاریخپژوهان متقدم است و بیتردید در یک مقاله نخواهد گنجید، تنها به ذکر این نکته اشاره میشود که جدا شدن یکباره از تمامی انگارههای پارادایم تاریخنویسی کار سترگی بود و یکباره رخ نمیداد. برای نمونه این گسست در تلقی از الویتبندی رویدادهای با اهمیت با چند دهه تاخیر رخ داد؛ تاریخپژوهان متقدمی چون پیرنیا و اقبال همچنان به نهاد سیاست به مثابه مهمترین و اصلیترین بستر “رخدادِ قابل روایت” مینگریستند و التفات اندکی به تحولات دیگر نهادها داشتند. امری که موجب تاخیر در برآمدن تاریخ فرهنگی، تاریخ اقتصادی و تاریخ اجتماعی شد. بیتردید چنین دریافتی از اهمیت و الویت وقایع سیاسی تحت تاثیر الگوی پارادایم تاریخنویسی رخ داد. پیش از هر چیز ضروری به نظر میرسد به اجمال بافت و شرایطی که بینش پارادایم تاریخپژوهی از آن بهره برد، بررسی شود.
شکلگیری گفتار ناسیونالیسم باستانگرا با تاکید بر قدرت متمرکز
تغییری که در بینش تاریخنگاری ایران در آغاز دورهی پهلوی نخست رخ داد تابعی از شرایط سیاسی و اجتماعی این دوره بود؛ قدرت گرفتن سلسلهی پهلوی به فاصله دو دهه پس از جنبش مشروطه با تغییر گفتار از مشروطهخواهی به دولت مطلقهی نوگرا و متمرکز همراه بود؛ از جمله زمینههای چیرگی این گفتار میتوان به بروز جنگ جهانی اول و تأثیرات ناشی از آن - که ایران را عملاً در شمار کشورهای مغلوب قرار داد - و در پی آن به پدیدار شدن بحران امنیت در تمامی نهادهای اجتماعی اشاره کرد. در واقع این گفتار به عنوان واکنشی در برابر مقابله با بحران روی داده و تحقق آرمانهای از دست رفتهی مشروطه توسط نخبگان جامعه مطرح شد. این گفتار توانست به سرعت بر بخشهای مختلف جامعه غالب شده و یگانه درمان همهی دردهای تاریخی قلمداد شود. به گونهای که در جراید این دوره به روشنی گفتار ناسیونالیزم ایرانی با تاکید بر قدرت متمرکز قابل پیگیری است. تاریخنگاری در این دوره نیز از این قافلهی جدید غافل نماند و به سرعت در قالب یکی از مؤلفههای اساسی پارادایم تاریخپژوهی بروز کرد. اما بروز ناسیونالیزم در عصر پهلوی نخست، یکباره نبود؛ در ایران از اواسط دورهی قاجار ناسیونالیزم به مثابهی یک ایدئولوژی به منظور یافتن راه حل مشکلهی انحطاط و نیز مبارزه با عناصر بیگانه آغاز شد که عناصری چون دین برتر، نژاد برتر و زبان برتر را در خود به همراه داشت، روشنفکران عصر ناصری آغازگر این ایدئولوژی بودند. جلالالدین میرزای قاجار در نامهی خسروان تلاشی را در جهت بازگشت به ایرانیت با تکیه بر زدودن کلمات بیگانه از زبان فارسی و همچنین تدوین تاریخ پادشاهی آغاز کرد.[8] امری که توسط آخوندزاده به اوج خود رسید، از دیدگاه آخوندزاده ایران باستان بهشت برینی بود که توسط «عربهای برهنه و گرسنه» به نگونبختی مبتلا شده بود.[9] آخوندزاده با تعریف ایرانی به عنوان “خود” و جدا کردن آن از عربها به عنوان “غیر یا بیگانه” که عصر طلایی را پایان دادند، تلاش میکند با زدودن هر آنچه که مربوط به غیر است یعنی زبان، خط، دین و فرهنگ به موجودیت ناب خود بازگردد. از این رو او تأکید ویژهای بر این نکته دارد که خط عربی موجب بیسوادی ایرانیان شده است.[10] میرزا آقاخان کرمانی نیز مانند آخوندزاده با تأکید بر تقابل دوگانه[11] خودی و بیگانه بر این باور است که عصر طلایی ایرانیان با حملهی عربها به پایان رسید، همچنین کرمانی بر عنصر قومیت یعنی نژاد آریایی به عنوان معیار و شاخصهی هویت یکپارچه و واحدپاک، ناب و اصیل در برابر آمیختگی نژادی که در آن وجه قالب با نژاد غیراصیل و ناپاک سامی بود، تأکیدی ویژه دارد.[12]
اما اگر در دورهی قاجار دو انگارهی ناسیونالیسم و باستانگرایی [13] توسط روشنفکران با دغدغه اصلاح و تنویر افکار عمومی و با هدف حل مشکلهی انحطاط مطرح شد، در دورهی پهلوی نخست بر این انگاره به گونهای نظاممند و سازمان یافته به منظور ملیتسازی و تحکیم پایههای دولت مطلقه نو از جانب حکومت تأکید شد و به طور همزمان سر از تاریخنگاری مستقل و وابسته درآورد.
مورخان عصر پهلوی با محور قرار دادن ملیگرایی و وطندوستی به قضاوت دربارهی گذشته و اقدامات شاهان قرون پیشین ایران باستان پرداختند و از این طریق در صدد برآمدند با ارائه قرائن نوینی از تاریخ به احیاء غرور ملی و ترویج ملیگرایی بپردازند و موجبات تجدید شکوه ایران باستان را فراهم آورند. از این روی آنها به قضاوت دربارهی اعمال پادشاهان گذشته دست زدند و بدین ترتیب، گونهی غالبی از تاریخپژوهی بر اساس ملیگرایی و باستانگرایی شکل گرفت. طبیعی است که بر اساس دو مؤلفهی یاد شده شاهان ایران باستان نماد وطنپرستی، نژاد برتر، آبادانی و خدمت به ایران و ایرانی قلمداد شود و حکام دورهی اسلامی برخاسته از تمدنی پایینتر و با نژادی حقیرتر که به دلیل بیگانه و تحمیلی بودن، به جای خدمت به تمدن و فرهنگ ایران، موجبات تباهی و اضمحلال شکوه آن را فراهم آوردند.[14] باستانگرایی در دهههای بعد نیز توانست موجودیت خود را به عنوان الگویی به نسبه پایدار در تاریخنگاری مستقل و دانشگاهی حفظ کند.[15]
اشاره شد، بحرانی که بعد از جنگ جهانی نخست و شکست آرمانهای مشروطه پدیدار شده بود، نخبگان جامعه را به سوی استقرار گفتاری سوق داد که بر اساس ناسیونالیسم باستانگرا با تکیه بر قدرت متمرکز سامان یافته بود. تمایل به تمرکز قدرت در این دوره در انبوه جراید و نوشتههای این عصر بهویژه حد فاصل سالهای بعد از جنگ جهانی اول (1296خورشیدی)، بهویژه بعد از کودتای 1299، تا تغییر سلسله در 1304 خورشیدی قابل پیگیری است؛ به عنوان نمونه جریدهی شفق سرخ به سردبیری علی دشتی طی مقالهای در 1302 نوشت: «تقریباً همهی متفکران و اصلاحطلبان به این اصل معتقد شدهاند که ایران محتاج یک تکان سختی است، باید یک حکومت بیپروا و جور زمام امور را در دست بگیرد و با قدمهای ثابت و غیر متزلزل به طرف اصلاحات برود.»[16] نویسندگان جریدهی کاوه نیز بر این ایده تأکید میورزیدند که تحقق بخشیدن به آرمانهای مشروطه مستلزم در دستگرفتن قدرت توسط گروهی از نخبگان به منظور تشکیل دولت متمرکز مرکزی است [17]. و در شمارهی دیگر بر تشکیل دولت مقتدر متمرکز و ایجاد امنیت به عنوان نخستین گام اصلاحات فوری تأکید شده است؛ این نشریه راه علاج جامعه را یک «مستبد وطن دوست و متمدن و مقتدر و مسلطی» میداند که «اصول و رسوم تمدن» را در مملکت اجرا کند.[18] علی اکبر داور نیز در روزنامهی مرد امروز طی مقالهی مفصلی اظهار داشت که تنها راه تغییر وضع «ایجاد حکومتی مقتدر» است که «با سر نیزه تمام عادات ما را بکند، به چرند و احرار و ترهات قائدین بیسواد ملت بخندد و به هوچی بفهماند که باید ساکت باشد، به ملت نشان دهد که چه قسم باید کار کرد.»[19] جز مواردی که اشاره شد مقالات کاظمزاده در جریدهی ایرانشهر و تقیزاده در جریدهی کاوه، که هر دو در برلین منتشر میشد و همچنین مقالات محمود افشار در جریدهی آینده که در تهران انتشار مییافت، بین سالهای بعد از جنگ جهانی نخست تا قدرت یافتن رضاشاه، کانونهای ناسیونالیسم بود، هر سه این افراد در مقالات خود بر باستانگرایی تأکیدی ویژه داشتند و تمرکزگرایی قدرت سیاسی را به عنوان مقدمهی اصلاحات اساسی ضروری میشمردند؛ همچنین آنها بر عناصری چون زبان فارسی، نژاد آریایی، دین زردشتی و سرگذشت مشترک ایرانی تکیه میکردند.[20] به این ترتیب جامعه به این نتیجه رسیده بود که علاج دردها تنها با ظهور یک پطر کبیر بومی میسر است که بتواند با تمرکز قدرت، امنیت را برقرار سازد و به آرمانهای مشروطه که از اهدافش محدود نمودن شاه مطلقه بود، تحقق بخشد.
پارادایم تاریخپژوهی مبتنی بر بازتولید مفهوم پادشاه
نمود سه عنصر برسازندهی گفتار عصر پهلوی نخست (ناسیونالیزم، باستانگرایی و تاکید بر تمرکز قدرت) در بینش مورخان را میتوان به وضوح در تصمیم کمیسیون معارف در سال 1306 مبنی بر تدوین یک «دوره مفصل تاریخ ایران باستان» و همچنین اقدام وزارت معارف در سال 1307 مبنی بر تألیف «تاریخ کامل ایران» به منظور کتاب درسی مقاطع متوسطه، پیگرفت. نکته قابل توجه اینکه در هر دو تلاش، حسن پیرنیا به عنوان یکی از پیشگامان تاریخپژوهی، به عنوان عضو ثابت در کنار افرادی چون اقبال، هدایت و تقیزاده حضور داشت.[21]
حسن پیرنیا ملقب به مشیرالدوله[22]، پس از کنارهگیری از مقامهای سیاسی خود، بعد از خلع قدرت از قاجار، نخستین اثر تاریخی خود به نام ایران باستانی را در 1306 خورشیدی منتشر کرد، سال بعد داستانهای ایران قدیم و در سال 1308 نیز اثری تحت عنوان ایران قدیم به منظور تدریس در مدارس متوسطه منتشر کرد. چاپ این سه کتاب تنها مقدمهای بود برای انتشار مهمترین اثر پیرنیا با عنوان «ایران باستان» که چاپ آن از 1310 تا 1313 به طول انجامید و در 2723 صفحه منتشر شد.[23]
تأکید حسن پیرنیا بر تاریخ ایران باستان به عنوان موضوع پژوهش تاریخی حاکی از چیرگی گفتار باستانگرایی در این دوره است و نمیتوان آن را صرفاً زادهی علاقه و انگیزههای شخصی پیرنیا دانست؛ چنان که اشاره شد این نگاه زادهی عصری بود که گفتار ناسیونالیسم باستانگرا غلبهی چشمگیر داشت[24]؛ تصمیم برای تدوین یک «دوره مفصل تاریخ ایران باستان» در کمیسیون معارف، نشان میدهد که توجه به ایران باستان از سوی پیرنیایی که از عالم سیاست بریده بود و نفوذی در این تصمیمگیری نداشت، زادهی نبوغ شخصی وی نبوده است، بلکه این علاقهی او به تبعیت از گفتار حاکم رقم میخورد؛ البته ناسیونالیزم پیرنیا از جنس درباری آن که شعار “خدا، شاه، میهن” سر میداد، نبود اما بیشک از فضائی متأثر بودکه با تکیه بر عناصر ملی (نژاد، دین، زبان و تاریخ مشترک) آن را درمان گرفتاریهای تاریخی خود میدانست. در واقع ناسیونالیزم باستانگرا به مثابهی گفتار حاکم این عصر عمل میکرد که هم حکومت دیکتاتوری رضاخان از آن تغذیه مینمود و هم مورخان مستقلی چون پیرنیا، بهار، تقیزاده و کسروی. ناگفته پیداست که هر دو سوی این جریان انگیزه، هدف و برداشت متفاوتی از ناسیونالیزم داشتند. چنانکه حکومت که مشروعیت خود را از این اندیشه میگرفت راهی جز ایدئولوژیک کردن ناسیونالیزم نپیمود.
در واقع ناسیونالیزم، باستانگرایی و تاکید بر تمرکز قدرت، یعنی عناصر اصلی برسازندهی گفتار در این دوره، در بینش تاریخنگار مستقلی چون پیرنیا به “بازتولید مفهوم شاه آرمانی مطلقه” منجر شد[25]؛ مورخان این دوره به شاه به عنوان یگانه عامل تغییرات در طول تاریخ مینگریستند. امری که در دهههای بعد وقایعنگاری سیاسی را به جریانی فربه در تاریخنگاری آکادمیک بدل میکرد. بررسی آثار تولید شده مورخان این دوره نشان میدهد بیشترین توجه آنها به شاه و مسئله تغییر سلطنت یا آمد و شد سلسلههاست؛ چنانکه تاریخ پیرنیا نیز نوعی شاهنامهی جدید محسوب میشود. شاه به عنوان “هستهی مرکزی تاریخ” در نگاه مورخان این عصر از این روی اهمیت دارد که میتواند موجب اعتلاء یک جامعه شود یا آن را به ورطه سقوط بکشاند. در واقع مورخان این دوره نشان دادند که اگر چه مورخان موضوعات بسیار دور را به عنوان قلمرو شناخت انتخاب میکنند اما تاریخ عصر خویش را مینویسند و بر این جمله کلیدی بِندِتّو کروچه صحه گذاردند که «هر تاریخی تاریخ معاصر است.» هر چند کسی چون پیرنیا شاید به نشانهی اعتراض با تغییر سلطنت تمامی پستهای دولتی خود را رها کرد و حتی از قبول وکالت در مجلس در ادوار ششم و هفتم سرباز زد و کسی چون تقیزاده به صراحت در مجلس پنجم شورای ملی در مقابل تغییر سلطنت مخالفت کرد[26]، اما آنها فرزندان زمان خویش بودند و نمیتوانستند چیزی بر خلاف گفتار جاری و غالب تولید کنند، در واقع این دست مخالفتها با شخص رضا شاه صورت میگرفت، نه با ایدهی اصلی تمرکز قدرت برای نجات از بحران پیشرو، چنانکه مشاهده شد شخصی چون تقیزاده علیرغم مخالفتش با تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی، همواره در مقالات خود در جریدهی کاوه ایدهی مزبور را ترویج میداد. در اثر سترگ پیرنیا نیز «احیای عظمت ایران باستانی به نحوی باور نکردنی با احیاء شخصیتهای سیاسی آن زمان ممزوج گشته است»[27]. زرینکوب نیز علاقهی پیرنیا به احوال و اوصاف سرداران و فرمانروایان را ناشی از اهمیتی میداند که پیرنیا برای نقش شخصیت قایل بوده است.[28] این نکته نیز قابل ذکر است که تاریخپژوهی متقدم “شخص محور” است یا به عبارتی با برجسته ساختن نقش شخصیت در تاریخ قصد دارد رویدادهای تاریخی را تبیین کند. چنین تبیینی که بر گفتار تمرکز قدرت قائم است، به سرعت به عنوان یک آسیب شناخته شد.
عباس اقبال آشتیانی که خود از پیشگامان ایجاد و ترویج پارادایم جدید بود سال 1306 را آغاز نگارش تاریخ گذشته ایران میداند. او بر این باور است که عدهای چون علامه قزوینی و ذکاءالملک فروغی درصدد بودند چنین کاری را به شیوهی اروپایی انجام دهند، اما میسر نشد و در نتیجه نخستین ظهور این نوع تاریخنگاری را همان دو اثر نخست پیرنیا پدیدار شد.[29]
وزارت معارف نیز در سال 1307 به منظور تألیف یک سلسله کتاب مقاطع متوسطه، تدوین تاریخ ایران را به سه نفر واگذار کرد: از ابتدا تا ورود اسلام را به حسن پیرنیا، از صدر اسلام تا حملهی مغول را به حسن تقی زاده و از استیلای مغولان تا مشروطه را به عباس اقبال؛ چنین تصمیمی برای رفع نیاز تاریخ درسی به روشنی حاکی از ناکارآمدی تولیدات پارادایم تاریخنویسی است. لازم به ذکر است کتابهای مورد استفاده دانش تاریخ در نظام آموزشی سنتی یعنی در مسجدمدرسههای دینی و مکتبخانههای عرفی عبارت بود از ناسخالتواریخ، درًهی نادری و تاریخ وصًاف[30]؛ آثاری که دیگر به منظور تاریخ درسی ناکارآمد تلقی میشد. در واقع گسستی که نهادهای آموزشی نوینی چون دارالفنون و مدرسه علوم سیاسی ایجاد کرده بودند، در این دوره به اوج خود رسید؛ تلاش برای تولید تاریخ درسی با توجه به نیاز روز در درون پارادایم تاریخپژوهی به خوبی حاکی از این امر است. اما چنین تلاشی به فرجام نینجامید؛ پیرنیا پیش از انتشار جلد چهارم (دورهی ساسانی) درگذشت و کارش ناتمام ماند، تقی زاده که «از پرویز تا چنگیز» را آغاز کرده بود به دلیل مشغلههای سیاسی از پرویز هم بیرون نیامد. هر چند بعدها کتاب بی اهمیتی به این نام منتشر کرد و اقبال در مغول توقف کرد و تنها توانست یک جلد را آماده کند.[31]
منابع مورد استفادهی پیرنیا در تدوین اثرش عموماً غربی بود، اما اصل آن مأخذ یا یونانی بود یا رومی، ولی پیرنیا آنها را از زبانهای فرانسه، انگلیسی، روسی و آلمانی ترجمه و استفاده میکرد. این روش پیرنیا و استفاده از یک زبان واسطه بیشک ایراداتی را وارد میآورد که در این مقال جای آن نیست. اما این نکته بسیار مهم است که پیرنیا به جای رجوع به آثار تولید شده در پارادایم تاریخنویسی و استفاده از تکرار مکررات، مطالبی ارائه میداد که تاریخنگاری ایران تا آن زمان از آن بیبهره بود. هر چند پیرنیا مطالب ترجمه شده را با کتیبهها و آثار داخلی نیز مطابقت میداد، چنانکه در مقدمه اثرش بر رجوع به منابع دست اول و گردآوری اطلاعات آنان تأکید کرده و اقتباس و اتخاذ را فاقد مزایای این روش میداند[32]، در واقع پژوهش او بیشتر تدوینی از ترجمهها با منابع دست اول بود که در جای خود بسیار بدیع و حائز اهمیت است. سنجش او از روایتهای منابع گوناگون نوعی مطالعهی تطبیقی از منابع را در پی دارد.[33] رویهم رفته، ایران باستان پیرنیا نخستین اثری است که به شیوه علمی و بر اساس مستندات و کشفیات باستانشناسی دربارهی گذشته تاریخی ایران نگاشته شد و هنوز هم مورد توجه است. عباس اقبال، سعید نفیسی، باستانی پاریزی و نصرالله نیک بین بر علمی بودن روش پیرنیا صحه گذاشتهاند.[34] عبدالحسین زرینکوب براین باور است که شیوهی تاریخنگاری پیرنیا نزدیک به شیوهی تاریخنگاری مکتب رانکه مبنی بر استناد به منابع رسمی برای بررسی آنچه واقعاً روی داده است، بود.[35] فصیحی بر خلاف سایرین، آثار پیرنیا را فاقد روش علمی، بینش تاریخی و تفسیرها و تحلیلهای جدی میداند و از این روی او را عقبماندهتر از آقاخان کرمانی میشمرد.[36] اما اهمیت کار پیرنیا را جز آنچه که بدان اشاره شد - یعنی تطبیق منابع، استفاده از روشهای جدید غربی و نظایر آن - باید با نظر به گفتار حاکم، ناسیونالیزم باستانگرا، سنجید. توجه او به تاریخ ایران باستان بدون امعان نظر به ایدئولوژی درباری به گونهای که از او به عنوان مورخی مستقل میتوان یاد کرد، ویژگی بارز پیرنیاست.
اما تنها پیرنیا پیشگام تاریخپژوهی و محصول عناصر برسازندهی گفتار در این عصر نبود؛ عباس اقبال آشتیانی[37] را میتوان یکی از پایهگذاران پارادایم تاریخپژوهی دانست و به حق باید گفت که در این راه اگر سهم او بیش از پیرنیا نباشد، کمتر نیز نیست.[38] چنانکه بیان شد او را نیز باید محصول گفتار این دوره دانست و از این رهیافت به بررسی آثار او نشست. گر چه آثار او فاقد مولفه باستانگرایی است اما تاکید بر قدرت سیاسی به عنوان امری متمرکز و ایدهی ناسیونالیزم در آثار مشهود است. نوعی دیدگاه کلگرایانه در آثار به چشم میخورد که متاثر از گفتار زمانه است. خود اقبال نیز بر این دیدگاه واقف بود و در مقدمهی تاریخ مغول بر آن اذعان داشت؛ وی بر این باور بود که در این شیوه مورخان « باید ]با[ نظری عام در جمیع مسائل و ادوار بنگرند»[39]. ممکن است شباهتهای ظاهری تواریخ عمومی در پارادایم تاریخنویسی و نگاه کلگرایانهی پارادایم جایگزین موجب ایجاد خلط و یکسانانگاری شود. اما بر این نکته باید انگشت تأکید نهاد که این دو شیوه و تدوین تاریخ یکسان نیست، هر چند که پارادایم تاریخپژوهی در خلاء بهوجود نیامد و بیتردید میراثدار پارادایم پیشین خود بود – چنانکه به برخی از آنها از جمله غلبه تاریخ سیاسی اشاره شد – اما نباید نگاه کلگرایانهی که داعیه “شناخت جمیع مسائل و ادوار گذشته” را داشت با “وقایعنگاری سیاسی” پارادایم تاریخنویسی یکسان فرض کرد.
کلگرایی[40] انگارهای بود که در پارادایم تاریخنویسی به ویژه در تواریخ عمومی راه یافت، اما کلگرایی در پارادایم تاریخپژوهی به منزلهی یک روش، مؤلفهی جدید محسوب میشد. مورخان پارادایم پیشین، وقایع سیاسی را از آغاز آفرینش تا زمان خود بر اساس باورهای مذهبی روایت میکردند، اما مورخان پارادایم جایگزین، پژوهشهای خود را بر اساس نگاهی کلی به امور مبتنی بر جغرافیای ایرانزمین سامان میدادند[41]. همین روش در نگارش تاریخ ایران از آغاز تا سقوط ساسانیان، یا از ورود اسلام تا حملهی مغول و نظایر آن رایج شد، از همین روی تاریخپژوهی متقدم “موضوعمحور” نیست، بلکه “دورهمحور” و مبتنی بر تقسیمهای کلان سیاسی سامان یافت، آسیبی که تا دههها گریبانگیر پژوهشهای تاریخی بود.
اشاره شد که میراث پارادایم تاریخنویسی برای پارادایم خلف خود، غلبهی تاریخ سیاسی بر دیگر نهادهاست، این امر در آثار اقبال نیز به روشنی پدیدار است؛ اقبال نگاهی ویژهای به رخدادها و وقایع سیاسی دارد؛ برای نمونه در یکی از مهمترین آثارش، تاریخ مغول، به رخدادهای دو قرن، از چنگیز تا روی کار آمدن تیمور، از خلال وقایع سیاسی مینگرد، هرچند از توجه به موضوعات دیگر نیز غافل نیست، چنانکه یک فصل از این اثر به مسائلی چون تمدن، ادبیات، معارف و صنایع در این دوره اختصاص یافته است. نیمنگاه مورخان به مسائلی جز آمد و رفت سلسلهها و رخدادهای اینچنینی خود حکایت روشنی از آغازیدن بینش و روش جدید در تاریخنگاری دارد. چنانکه پیرنیا نیز در اثر سه جلدی خود به جزء وقایع سیاسی به وجوه تمدنی ایران باستان همچون تشکیلات مملکتی، کشاورزی، بازرگانی، صنایع، مذهب، اخلاق و عادات، زبان و خط و نظایر آن توجه نشان داده که البته ده درصد از اثر سترگ او را شامل میشود.[42]
در واقع تاریخپژوهان متقدم وقایع سیاسی را با اهمیتترین رویداد قابل پژوهش و روایت تلقی کردند «در حالیکه انواع دیگر تاریخ از جمله تواریخ فکری، فرهنگی و اقتصادی مورد توجه اندکی قرار گرفت و به تاریخ اجتماعی به مفهوم وسیع کلمه اصولاً توجهی نمیشد.»[43] آثاری چون تاریخ اجتماعی ایران اثر مجتبی راوندی (1341) یا تاریخ اجتماعی ایران در دوران پیش از تاریخ و آغاز تاریخ اثر سعید نفیسی (1342) نیز چهار دهه بعد به منصه ظهور رسیدند. در واقع وقایعنگاری سیاسی آنچنان سلطهی هژمونیکی بر اندیشه و تولیدات مورخان گسترانیده بود که رها شدن یکباره از آن به ویژه در گزینش رویدادهای قابل روایت، در ابتدای راه تاریخپژوهی امری ناممکن به نظر میرسید.
به لحاظ روش نیز، اقبال تاریخنگاری علمی را در شیوهی کار مورخان فرنگی جستجو و بر تاریخ به منزلهی علمی “دارای قوانین کلی و روش استدلالی” تاکید میکرد.[44] اقبال هرگونه پیشداوری در روش تاریخپژوهی را رد میکرد و روش کسانی را که برای اثبات ایدئولوژی خود – چون سوسیالیسم – به سراغ شواهد تاریخی میروند، غیرعلمی میدانست.[45] ناکافی و ناکارآمد بودن امکانات تاریخپژوهی عصر اقبال مانع درک او از این نکته میشد که پیشداوری، خواسته یا ناخواسته بخش لاینفکی از هر روایت تاریخی بوده و نفی آن در تاریخپژوهی نیز امری ناممکن است.
عباس اقبال همچنین یکی از پیشگامان انتشار مجلاتی است که در آن مقالات تاریخی به صورت یک نشریه منتشر میشد (بنگرید به ادامه این مقاله). اقبال در روششناسی خود برای نقد ارزش بسیاری قائل بود و بیتردید چنین انگیزهای در انتشار مجلهی یادگار بیتأثیر نبوده است. در این نشریه سلسلهای از نقد کتابهای تاریخی به چاپ رسید. آثار تاریخپژوهان دیگری چون رشید یاسمی که به ضرورت نقد باور داشتند حاکی از درک ارزش مفهوم انتقاد تاریخی در این عصر است. تأکید ویژهی اقبال بر تصحیح متون نیز حاکی از نگاه نقادانهی او به متون و ضرورت این نوع نگاه به منابع تاریخ ایران بود.[46]
شیوهی جدید تاریخپژوهی بیشتر از هرچیز در ادبیات اقبال نمود یافت؛ او که همواره بر شیوهی آموزش در ایران انتقادات تندی وارد میکرد، نگارش تاریخ عمومی برای دورهی متوسطه را با انشایی روان و بیپیرایه در پیش گرفت.[47]
در مجموع باید گفت اقبال نمونهی بارزی از مورخی است که سعی بلیغی در نشاندن مقام تاریخپژوهی به جای تاریخنویسی داشت، به مسائل اجتماعی و اقتصادی در کنار رخدادهای سیاسی توجه نشان میداد، بر قوانین کلی به عنوان ویژگی علم تاریخ تأکید ویژهای داشت و در این راه بر ضرورت کمک گرفتن از علوم دیگر آگاه بود، پیشداوریهای آگاهانه را مردود میشمرد و بر نقد منابع تأکید ویژهای داشت، بر ذکر ارجاعات منابع و مأخذ اصرار داشت و از بیانی روان و ساده و قابل فهم در بیان مطالب خود استفاده میکرد.[48]
احمد کسروی[49] از دیگر پیشگامان تاریخنگاری علمی است. آثار کسروی را میتوان به سه دسته گونهبندی کرد؛ نخست پژوهشهای تاریخی همچون تاریخ مشروطه، تاریخ هجده ساله آذربایحان، شهریاران گمنام، شیخ صفی و تبارش، تاریخ پانصدسالة خوزستان، مشعشعیان و نظایر آن. دستهی دوم آثاری که در حوزهی زبانشناسی فارسی و آذری نوشت همچون زبان پاک، زبان فارسی، نام شهرها و دیهها و سوم آثاری که در انتقاد از مذهب و اجتماع انجام داده همچون صوفیگری، شیعیگری، بهائیگری، در پیرامون اسلام و نظایر آن. و البته بعلاوه آثار دیگری که در بیان افکار و عقاید خود نوشته است همچون ورجاوند بنیاد، راه رستگاری، افسران ما، خدا با ماست، دین و جهاد و مشروطه بهترین شکل حکومت.
کسروی در برخی از موارد ادامه دهندهی جریانی بود که پیش از او شکل گرفته بود. برای نمونه با وجود تسلط او بر زبانهای، عربی پهلوی و ارمنی قدیم و جدید تأکید زیادی بر سرهنویسی فارسی داشت تا حدی که برخی کتابهای او نیاز به واژهنامهای داشت تا مخاطب واژههای مأخوذ از زبان پهلوی را دریابد. به خوبی روشن است که کسروی نیز از گفتار ناسیونالیسم به دور نبود و تأکید او بر سرهنویسی حاکی از پیروی او از کسانی چون آخوندزاده بود. همچنان که اسلوب تاریخنگاری وی از جهاتی متأثر از میرزا آقاخان کرمانی است، گرچه خود او آن را انکار میکرد.[50] کسروی با آگاهی از تغییرات عصر خود اذعان داشت که شکل مطلوب تاریخنگاری شیوهای است که «به تازگی از اروپاییان یاد گرفته» و بر اهمیت تکثر منابع چون تواریخ محلی و سکهها تأکید دارد، اما به این منابع نگاه نقادانهای نیز دارد.[51]
کسروی اما در موارد دیگری جزء نخستینها در امر تاریخپژوهی محسوب میشود؛ وی نخستین کسی بود که نظریهی «آغاز تاریخ جدید ایران از مشروطیت» را اعلام داشت [52] و بسیاری از تاریخ نویسان بعدی از نظریهی او پیروی کردهاند.[53] دیگر آنکه کسروی نخستین مورخ ایرانی است که انگیزهی شرقشناسی را با پدیدهی استعمار در ارتباط دانسته و بر رابطهی دانش و سلطه پی برده است. [54] اما او ریشهی سلطه غرب بر شرق و پدید آمدن شرقشناسی را در جهل شرقیان و گمراهی و آلودگی آنان میداند [55] و از این رو ناسیونالیسم کسروی رمانتیک یا ایدئولوژیک نیست بلکه با نگاهی آسیبشناسانه علت انحطاط ایران را در درون میجوید و آن را یکسره به خارج مرزهای ایران احاله نمیدهد. به هر روی کسروی را میتوان در کنار پیرنیا و اقبال جزء نخستین پیشگامان پارادایم تاریخپژوهی قلمداد کرد که با مبانی بینش و روش این پارادایم در یکی از مهمترین آثارش، تاریخ مشروطه، رویدادی را روایت کرد که چندان زمان طولانی از وقوع آن نمیگذشت.
ادامه دارد...
پینوشتها:
[2]. مولفههای هشتگانه مزبور در متون تاریخنگاری این هزاره در مقاله ذیل استخراج شده است: شوهانی، سیاوش؛ «پارادایم تاریخنویسی در ایران؛ الگویی از تاریخنگاری هزار ساله (از اواخر قرن سوم تا برآمدن جنبش مشروطهخواهی)»، فصلنامه مطالعات تاریخ اسلام، شماره 6، سال دوم، پاییز 1389، صص 102 – 75.
[3]. بر اساس الگوی توماس کوهن مراحل یک انقلاب پارادایمیک عبارت است از:
پارادایم A ! علم هنجاری ! بحران ! بیهنجاری !انقلاب !پارادایم B (پارادایم نو)
رک. لیوتار، ژان فرانسوا؛ وضعیت پستمدرن، گزارش درباره دانش، ترجمهی حسینعلی نوذری، تهران، گام نو، 1380، ص 203 - 206، (پانوشت مترجم بر پیشگفتار فردریک جیمسون بر این اثر) و برای اطلاع بیشتر رک. کوهن، تامس.س؛ ساختار انقلابهای علمی، ترجمهی احمد آرام، تهران، سروش، 1369، ص 113 – 99. همچنین ترجمهی عباس طاهری، تهران، نشر قصه، 1383؛ مقدم حیدری، غلامحسین؛ قیاس ناپذیری پارادایمهای علمی، تهران، نشر نی، 1385، ص44 – 40.
[4]. بررسی عوامل دهگانه مزبور که ناظر بر مولفههای تاریخنگاری در دوره قاجار است خود موضوع مقاله مستقل دیگری است و تفصیل هر یک از حوصله این مقاله خارج است.
[5]. گفتنی است تبیین نگارش آثار گمنامی چون تاریخ سوانح افغانستان اثر اعتضادالسلطنه، تاریخ مفصّل افغانستان اثر مؤدب السلطان؛ تاریخ کلده و آشور اثر لسانالسلطنه سپهر؛ تاریخ ایران اثر عطاءالسلطنه؛ در کنار آثار شناختهشدهتری چون نامهی خسروان اثر جلال الدین میرزا؛ درر التیجان فی تاریخ بنی اشکان اثر اعتمادالسلطنه و نظایر آن بدون درنظر نگرفتن مؤلفههای یاد شده، امری ناممکن است.
[6]. Anomy
[7]. قابل ذکر است مهمترین روایت از این دوره یعنی تاریخ مشروطه چهار دهه بعد و در درون پارادایم جدید با اهداف متفاوتی نوشته شد. آثار دیگری چون واقعیات اتفاقیات در روزگار اثر محمدمهدی شریف کاشانی نیز همسنخ خاطرات است و نه میتوان آن را جز تاریخنویسی سنتی محسوب کرد و نه پژوهش تاریخی قلمداد کرد.
[8]. جلالالدین میرزای قاجار، نامهی خسروان، طهران، چاپ سنگی، 1285 قمری، ج1، ص 9 – 8.
[9]. آخوندزاده، میرزا فتحعلی، مکتوبات، به کوشش (م. صبحدم) محمد جعفر محجوب، (تهران) آلمان، مرد امروز، 1364، ص 16 – 15 و 20.
[10]. اکبری، محمدعلی؛ تبارشناسی هویت جدید ایرانی، عصر قاجاریه و پهلوی اول، تهران، علمی و فرهنگی ، 1384، ص 70.
[11]. Binary opposition.
[12]. کرمانی، میرزا آقاخان؛ آیینه سکندری، تهران، چاپ سنگی، 1324 ق.، ص 366.
[13]. Archaism.
[14]. طرفداری، علی محمد؛ «در جستجوی خدمت و خیانت در تاریخ، بررسی تأثیر ناسیونالیسم بر تاریخنگاری ایران دورهی قاجاریه تا پایان حکومت پهلوی اول»، تحقیقات تاریخ اجتماعی، سال اول، شمارهی اول، بهار و تابستان 1389، ص 89.
[15]. برخی از آثار عبدالحسین زرینکوب بهویژه دو قرن سکوت (1330خورشیدی) نمونهی بارزی است از تداوم اندیشهی ناسیونالیسم که از اواخر عصر قاجار آغاز و در عصر پهلوی نخست به اوج خود رسیده بود. رک. زرینکوب، عبدالحسین؛ دو قرن سکوت، تهران، جاویدان، چاپ ششم، 1355، ص 84 – 80؛ و بازخوانی ناسیونالیسم باستانگرا در این اثر رک. شوهانی، سیاوش؛ «دو تأویل از یک تمدن؛ بازخوانی دو اثر عبدالحسین زرینکوب: دوقرن سکوت و کارنامۀ اسلام»، تاریخ و تمدن اسلامی، سال پنجم، شمارۀ دهم، پاییز و زمستان 1388، صص200-157.
[16]. شفق سرخ، سال دوم، 28 میزان 1302، شمارهی 59. نسخهی لوح فشرده منتشر شده توسط کتابخانه مجلس شورای ملی.
[17]. جریدهی کاوه، سال دوم، شمارهی 11، ص2، نسخهی لوح فشرده منتشر شده توسط کتابخانه مجلس شورای ملی.
[18]. همان، سال دوم، شمارهی 9، ص 3 – 2، نسخهی لوح فشرده منتشر شده توسط کتابخانه مجلس شورای ملی.
[19]. جریدهی مرد امروز، سال اول، 8 سنبلهی 1302، ش 122.
[20]. گفتنی است رضاشاه پس از قدرتگیری نیز از این ایدهها بهره برد، برای نمونه تغییر تقویم از قمری به خورشیدی پیشنهاد تقیزاده بود یا تلاش برای عمومیت یافتن زبان فارسی ایدهی محمود افشار. برای آگاهی از دیدگاههای این افراد رک. اکبری، تبارشناسی هویت جدید ایرانی، ص 171 – 153.
[21]. ترکیب اعضاء نخستین کمیسیون معارف نیز در جای خود در خور توجه است؛ چرا که در یکسوی این کمیسیون پیرنیا از پیشگامان تاریخپژوهی به روش غربی قرار داشت و در سوی دیگر آن مهدی قلی خان هدایت ملقب به مخبرالسلطنه؛ مخبرالسلطنه را میتوان آخرین حلقه از پارادایم تاریخنویسی در دورهی قاجار قلمداد کرد، خاطرات و خطرات او با تمام تفاوتهایی که در سبک نگارش با آثار کلاسیک دورهی خود دارد، اما بیشتر باید آن را همردیف تاریخ منتظم ناصری دانست تا آثاری که در پارادایم جدید تولید میشدند، همین نکته که کمیسیونی «تدوین تاریخ ایران باستان» در وزارت معارف این دو طیف را برای تدوین کنار یکدیگر گرد میآورد حاکی از تلاش مشکوری است که در این دوره بر امر بازتولید شاه آرمانی مطلقه در جریان تاریخپژوهی استوار بود.
[22]. برای آشنایی با زندگی و آثار حسن پیرنیا رک. بامداد، مهدی؛ تاریخ رجال ایران، تهران، زوار، 1351 – 1347، ج1، ص 324 – 323؛ عاقلی، باقر؛ شرح رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، تهران، گفتار و علم، 1380، ج1، ص 474 – 472؛ فصیحی، جریانهای اصلی تاریخنگاری در عصر پهلوی اول، ص 168 – 160.
[23]. رک. باستانی پاریزی، محمدابراهیم؛ تلاش آزادی، محیط سیاسی و زندگانی مشیرالدوله پیرنیا، تهران، نوین، چاپ چهارم، 1356، ص 528 به بعد.
[24]. پیش از پیرنیا مورخان انگشت شماری به طور ویژه به تاریخ ایران باستان توجه نشان داده بودند؛ اعتمادالسلطنه در دررالتیجان (1308 ق) و میرزا آقاخان کرمانی در آئینه سکندری (1324ق) نمونههایی از این دست به شمار میروند.
[25]. در رابطه با نفوذ اندیشهی ناسیونالیزم باستانگرا در تاریخنگاری پیرنیا رک. محمدی، ذکرالله؛ «هویت ملی در تاریخنگاری مشیرالدوله (پیرنیا)»، فصلنامهی مطالعات ملی، 16، سال چهارم، شمارهی 2، 1382، ص 152 – 129.
[26]. مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره پنجم قانونگذاری، جلسهی 211، شنبه، 9 آبان 1304، نسخهی لوح فشرده منتشر شده توسط کتابخانه مجلس شورای ملی.
[27]. فصیحی، سیمین؛ جریانهای اصلی تاریخنگاری در عصر پهلوی اول، مشهد؛ نوند، 1371، ص 181.
[28]. زرینکوب، عبدالحسین؛ «تاریخنگاری پیرنیا»، مجلهی راهنمای کتاب ، ج 15، ص 754.
[29]. باستانی پاریزی، تلاش آزادی، ص 533 – 532.
[30]. از برنامه درسی مسجدمدرسهها که در وقفنامههای این مراکز دینی به جای مانده میتوان به فهرست مشابهی رسید. برای نمونه رک. شیخالحکمایی، عمادالدین؛ «مسجد مدرسهی معمار باشی تهران»، وقف میراث جاویدان، سال دهم، بهار 1381، ص 27، تصویر سند وقفنامه و در نمونه دیگر رک. استادی، رضا؛ «وقفنامه مدرسهی مروی تهران» وقف میراث جاویدان، سال چهارم، بهار 1375، شماره 13، ص 65. همچنین رک. قاسمی پویا، اقبال؛ مدارس جدید در دورهی قاجاریه: بانیان و پیشروان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول، 1377، ص 63 – 62.
[31]. باستانی پاریزی، تلاش آزادی، ص 538.
[32]. پیرنیا، حسن؛ ایران باستان، 3ج، طهران، مجلس، 1313، مقدمهی مؤلف.
[33]. برای نمونه روایتهای متفاوتی که دربارهی رخدادهای دورهی اشکانیان مقایسه میکند در نوع خود بینظیر است. رک. همان، ج3، ص 2638 – 3540.
[34]. فصیحی، جریانهای اصلی تاریخنگاری در عصر پهلوی اول، ص 170.
[35]. زرینکوب، «تاریخنگاری پیرنیا»، ص 754 و 748 – 747.
[36]. رک. فصیحی، جریانهای اصلی تاریخنگاری در عصر پهلوی اول، ص 181 - 170.
[37]. برای آشنایی با زندگی و آثار عباس اقبال آشتیانی رک. اتحاد، هوشنگ؛ پژوهشگران معاصر ایران، تهران، فرهنگ معاصر، 1381، ص 71 -3؛ یغمائی، حبیب؛ «عباس اقبال»، یغما، شمارهی 1، ص24؛ افشار، ایرج؛ «شرح احوال و فهرست آثار عباس اقبال»، راهنمای کتاب، سال 18، ص971؛ فصیحی، جریانهای اصلی تاریخنگاری در عصر پهلوی اول، ص 244 – 242.
[38]. اقبال به جز ترجمهها و تصحیحاتی که انجام داده است، آثار تألیفی متنوعی دارد؛ از جمله میتوان به قابوس وشمگیر زیاری (۱۳۴۲ق)؛ شرح حال عبدالله بن مقفع (۱۳۰۶)؛ خاندان نوبختی (۱۳۱۱)؛ تاریخ مفصل ایران از استیلای مغول تا اعلان مشروطیت (۱۳۱۲)؛ تاریخ اکتشافات جغرافیایی و تاریخ علم جغرافیا (۱۳۱۴)؛ تاریخ ایران بعد از اسلام (۱۳۱۸)؛ کلیات تاریخ تمدن جدید (1320)؛ مطالعاتی درباره بحرین و جزایر و سواحل خلیج فارس (۱۳۲۸)؛ وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقی (۱۳۳۸)؛ میرزا تقی خان امیرکبیر (۱۳۴۰)؛ تاریخ جواهر در ایران (۱۳۴5)؛ تاریخ مفصل ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه (۱۳۴۷)؛ تاریخ مغول، (جلد اول از تاریخ مفصل ایران) و سه جلدکتاب تاریخ عمومی و تاریخ ایران برای دبیرستانها اشاره کرد.
[39]. اقبال، عباس؛ تاریخ مغول، تهران، امیرکبیر، چاپ ششم، 1365، مقدمه، ص11.
[40]. Holism
[41]. این امر خود حاکی از آن بود که تاریخنگاری از دیدگاه قدسی به امری عرفی در حال گذر است.
[42]. رک. پیرنیا، ایران باستان، ج2، ص 1624 – 1450 و ج3، ص 2722 – 2639. چنان که مشهود است این صفحات تنها 260 صفحه از 2723 صفحه یعنی چیزی کمتر از 10 درصد از کتاب را شامل میشود.
[43]. Gurney John, Rewriting the Social History Of Late Qajar Iran, Pembroke papers 1, 1990, p:44.
به نقل از فصیحی، جریانهای اصلی تاریخنگاری در عصر پهلوی اول، ص 39.
[44]. اقبال، تاریخ مغول، مقدمه، ص9.
[45]. اقبال، عباس؛ «نوشتن تاریخ معاصر»، یادگار، سال چهارم، شمارهی 3، ص 8 – 7.
[46]. از جمله آثاری که او به تصحیح آنها همت گمارد عبارتند از: حدائقالسحر فی دقائق الشعر تألیف وطواط (1309)؛ بیانالادیان تألیف ابوالمعالی حسینی علوی (1312)؛ معالم العلماء تألیف ابن شهرآشوب (1313)؛ تجاربالسلف تألیف هندوشاه نخجوانی (1313)؛ تتمتۀالیتیمیۀ تألیف ثعالبی (1313)؛ شاهنامهی فردوسی (1314)؛ طبقات الشعراء تألیف ابن معتز (1317)؛ دیوان امیر معزی (1319)؛ لغت فرس تألیف اسدی توسی (1319)؛ تاریخ طبرستان تألیف ابن اسفدیار (1320)؛ سیاستنامه تألیف خواجه نظامالملک (1320)؛ کلیات عبید زاکانی (1321)؛ انیسالعشاق تألیف شرفالدین رامی (1325)؛ تاریخ نو تألیف جهانگیر میرزا (1327)؛ شدالازار فی خط الاوزار عن زوار المزار تألیف جنید شیرازی (1328)؛ سمط العلی للحضرۀ العلیاء تألیف منشی کرمانی (1328)؛ مجمعالتواریخ تألیف محمد خلیل مرعشی صفوی (1328)؛ عتبۀالکتبۀ (مراسلات دیوان سلطان سنجر) به قلم مؤیدالدوله منتجبالدین بدیع اتابم جوینی (1329)؛ المضاف الی بدایع الازمان فی وقایع کرمان تألیف افضل کرمانی (1331)؛ فضایلالانام من رسائل حجۀالسلام: مکاتیب فارسی غزالی (1333) رک. افشار، «فهرست تالیفات و آثار عباس اقبال»، اقبال و تاریخنگاری، ص252 – 245؛ اتحاد، پژوهشگران معاصر، ص 91 – 88.
[47]. محمد قزوینی در این باره میگوید: «تاریخ ملل قدیمه به وضع اروپا گرفته و با بهترین اسلوب و سهلترین انشاء، به همین فارسی خودمان، نه استعانت از کلمات اروپایی، نه لغات قلمبۀ عربی، نه از تعبیرات ترکی، نه از فارسیهای منسوخ قدیمی، آن را نوشته است.» اقبال، عباس؛ تاریخ مفصل ایران، تهران، خیام، 1346، مقدمه محمد دبیرسیاقی، ص 19، نقل از فصیحی، جریانهای اصلی تاریخنگاری...، ص 245.
[48]. برای برخی از مواردی رک. فصیحی، جریانهای اصلی تاریخنگاری...، ص 252 – 250.
[49]. برای آگاهی از زندگی و آثار او رک. یزدانی، سهراب؛ کسروی و تاریخ مشروطه ایران، تهران، نی، 1376، ص 44 – 9. فصیحی، جریانهای اصلی تاریخنگاری...، ص 186 – 185؛
[50]. آدمیت، اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، ص 211.
[51]. فصیحی، جریانهای اصلی تاریخنگاری...، ص 217 – 215.
[52]. کسروی، احمد؛ تاریخ مشروطه ایران، تهران، امیرکبیر، 1363، ص 4.
[53]. فرمانفرمائیان، «تاریخنگاری ایران در سدههای نوزدهم و بیستم میلادی»، ص 191. هر چند دیدگاه دیگری جنگهای ایران و روس را آغازتاریخ جدید ایران میدانند.
[54]. کسروی، احمد؛ در پیرامون ادبیات، تهران، پرچم، 1323، ص 108.
[55]. یزدانیان، حسین؛ «کسروی و استعمار(4)»، مجلهی کاوه (مونیخ)، سال نهم، شماره 40، تابستان 1350، ص 177- 175.
منبع: کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 171
تعداد بازدید: 4487