خـاطـرات احمـد احمـد (11)

به کوشش: محسن کاظمی


خـاطـرات احمـد احمـد (۱۱)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


 زنان پيشگام در مبارزه
پس از اطلاع از سرنوشت برخى از افراد مؤتلفه، دغدغه اصلى خانواده‏ها و اعضاى هيئت كه آزاد بودند، رهايى و خلاصى افراد در بند، يا دست كم فراهم كردن شرايط بهتر در زندان براى آنها بود.
يك ماه پس از شهادت چهار تن از عاملين قتل منصور (بخارايى، امانى، صفار هرندى و نيك نژاد) ساير اعضاى مؤتلفه با شدت گرفتن نگرانى خانواده‏ها نسبت به سرنوشت زندانيان، به فكر افتادند تا طرح و برنامه‏اى پياده كنند و مسئولين امنيتى رژيم را تحت فشار بگذارند تا گشايشى در كار افراد دربند ايجاد شود.
از اين‏رو پس از مشورتهاى طولانى و صريح، به زنها و همسران پيشنهاد شد تا پرچم مبارزه را در دست گيرند. آنها هم داوطلبانه پا به عرصه مبارزه گذاشتند. گرچه اين زنان مؤمن در گذشته با هم‏دلى و پشتيبانى از مردان و همسران خود نقش ارزنده و مؤثرى در مبارزه داشتند، ولى اين بار خود پيش قراول شدند تا حماسه‏اى ديگر در تاريخ اين كشور رقم زنند.
از طرف هيئت مؤتلفه، من و حاج محمود شفيق ـ برادر حاج مهدى ـ براى تداركات و پشتيبانى اجتماع و حركتهاى زنان انتخاب شديم. البته اين انتخاب به دليل جو خفقان آن روز به صورت رسمى اعلان نشد.
قرار شد اولين اجتماع بانوان مقابل دفتر نخست وزيرى باشد. ابتدا با خانواده‏ها تماس گرفتيم و زمان و مكان تجمع را اعلام كرديم.
در يكى از روزهاى داغ تابستان 1344 نزديك به 150 نفر از خانمها درحالى كه چادر به‏سر داشتند و عده‏اى هم پوشيه و روبنده زده بودند، مقابل دفتر نخست وزيرى جمع شدند و آرام آرام تظاهراتى را شكل دادند. به آنها گفتيم كه شما جلوتر از مردها حركت كنيد و ما با كمى فاصله از شما مراقب اوضاع هستيم.(1)
خانمها مقابل دفتر نخست وزيرى رسيدند. عده‏اى از آنها ازجمله خواهر شهيد صادق امانى(2)  كه به‏حق شيرزنى بود، شروع به سخن‏رانى كرد. با صحبتهاى انقلابى، پرشور و داغ خواهر شهيد امانى، وضعيت تحريك‏آميز و حساس شد. مأمورين در اين هنگام پيش آمدند، ولى از حمله و درگيرى خوددارى كردند. خانم امانى اعتراضات و خواسته‏هاى خانواده‏ها را اعلام كرد. يكى از مأمورين نيز براى احتراز از درگيرى و جمع كردن قضايا، شروع به صحبت كرد و وعده داد كه به اين اعتراضها توجه خواهد شد.
ما به آنها [خانمها] گفتيم كه فريب نخوريد و صحنه را خالى نكنيد، اينها وعده است، حرف است. من ديدم كه برخى از خانمها مانند همسر حاج هاشم امانى درحالى كه فرزندان كوچكشان را در بغل داشتند، در تظاهرات حاضر شده بودند. اين صحنه‏ها زيبا و حماسه ساز بود. من و آقاى محمود شفيق در تمام اين ساعات كنار اين اجتماع شورانگيز حاضر و مراقب اوضاع بوديم.
با تصميم ساير دوستان در هيئت مؤتلفه، قرار شد حضور زنان در صحنه تا حصول به‏نتيجه حفظ شود. از اين‏رو در برنامه‏اى ديگر، ملاقات آنها با علما و مراجع عظام در شهر مقدس قم طرح ريزى شد. براى اين كار نياز به تداركات قوى داشتيم. هماهنگيها صورت گرفت. اتوبوسهايى براى نقل و انتقال خانمها كرايه شد. قرار شد مانند برنامه قبلى، من و آقاى شفيق با خانمها همراه شويم.
مبداء حركت و محل توقف اتوبوسها در ميدان اعدام(محمديه) بود. من همراه مادرم و خواهرم رأس ساعت 8 صبح به آنجا رسيديم. تا ساعت 5/8 صبح همه خانمها جمع شدند و بعد به سمت قم حركت كرديم.
در شهر قم متوجه شديم كه ساير دوستان هيئت دورادور مراقب اوضاع هستند. هرجا كه وارد مى‏شديم، ردپايى از اقدامات و هماهنگيهاى آنان را مى‏ديديم، به نحوى كه هيچ احساس غريبى و ناآشنايى نداشتيم. گاهى كسى به آرامى از كنار ما رد مى‏شد و سلام و عليكى مى‏كرد. مى‏فهميديم كه او از ياران مؤتلفه است كه به اين مأموريت آمده است. براى ما روشن شد كه حل شدن برخى مسائل و مشكلات و امكان ملاقات با عده‏اى از آيات عظام و مراجع اعلام، به خاطر ارتباطات و هماهنگيهاى آنهاست.
اولين بيتى كه خانمها به آن وارد شدند، بيت آيت الله شريعتمدارى بود. ابتدا اداره كنندگان بيت وى گفتند: «آقا وقت ندارند.» گفتيم: «آقا وقت ندارد چه صيغه‏اى است؟ ما از تهران آمده‏ايم تا ايشان را ببينيم. جوانهاى ما را تيرباران و شهيد كرده‏اند، شما مى‏گوييد آقا وقت ندارند؟ شما در خانه نشسته‏ايد، چه مى‏فهميد كه بر سر ما و جوانان مسلمان چه آمده؟»
پس از كلى صحبت آنها دوباره به اندرونى رفتند و بعد از دقايقى بازگشته و گفتند: «آقا اجازه فرمودند...شما برويد داخل اتاقها، الان ايشان مى‏آيد.»
ما به سمت اتاقها هدايت شديم. صحنه جالبى بود. حاضرين همه خانمها و بچه‏ها بودند مگر من و آقاى شفيق كه هر يك بچه‏اى به بغل گرفته و دست يكى، دو تا را هم در دست داشتيم. تقريبا در اين رفت و آمدها و اجتماعات ديگر بچه‏ها با ما آشنا شده و عمو و دايى خطابمان مى‏كردند.
پس از گذشت دقايقى آيت الله شريعتمدارى آمد. پس از سلام و عليك و اداى احترام، خود خانمها شروع به صحبت و تشريح و توضيح وقايع كردند. در پايان ارائه گزارش، آقاى شريعتمدارى گفت: «خُب، باشد با سناتور... تماس مى‏گيرم و از او مى‏خواهم كه با دربار تماس بگيرد تا رسيدگى بيشترى به وضع فرزندان و شوهرانتان در زندان بكنند و از شكنجه و اذيت خوددارى كنند.»
تقريبا اين ملاقات بدون نتيجه‏اى عملى به پايان رسيد. از بيت او خارج شديم. وقت ظهر شده بود. دوستان رابط به ما اطلاع دادند كه به بيت آيت‏الله گلپايگانى برويد. گفتيم: «الان وقت خوبى نيست، بايد به بچه‏ها آب و غذا بدهيم.» گفتند: «فكر ناهار نباشيد.»
با تجربه‏اى كه در ديدار از آقاى شريعتمدارى به دست آورديم، من به خانمها گفتم كه به دربان توجه نكنيد و به زور وارد بيت آيت‏الله‏العظمى گلپايگانى شديم. با گفتگويى مختصر به اتاقى خيلى بزرگ هدايت شديم. از آنجا كه نزديك ظهر بود، هوا گرم‏تر شده بود. بچه‏هاى شيرخواره و كوچك خيلى اذيت مى‏شدند. افراد بيت پنكه‏اى آورده و راه انداختند. بعد از دقايقى آقا تشريف آوردند و مانند جلسات قبل خود خانمها گزارش وقايع را دادند. خواهر شهيد صادق امانى در اين ملاقات برخاست و ايستاده سخن گفت: «شوهران ما را دستگير، برادرانمان را تيرباران و فرزندانمان را يتيم كردند و پسرانمان را به سياهچال انداختند. درحالى كه علما زير سايه خنك نشسته‏اند و مى‏گويند، ان شاءالله درست مى‏شود، چنين مى‏شود، چنان مى‏شود... تا كى ما بايد در سوگ از دست دادن عزيزانمان زانوى غم بغل بگيريم و علما دست روى دست بگذارند؟»(3)
سخنان تكان دهنده خانم امانى همه را منقلب كرد، به طورى كه اشك از چشمها جارى شد. حضرت آيت‏الله گلپايگانى كه تا آن لحظه صحبتى نكرده بود، از سخنان حماسى خانم امانى دستمال به روى چشمها گرفت و گريست. بعد بى هيچ صحبتى بلند شد و از آن اتاق خارج شد. هنوز هيچ نتيجه‏اى نگرفته بوديم، لحظاتى صبر كرديم. خبرى نشد. قصد كرديم كه از آنجا بيرون برويم كه آقا باز وارد اتاق شد و گفت (نقل به مضمون): «... من مى‏بينم چه مصيبتى براى شما پيش آمده، به جدم قسم كه هركارى از دستم برآيد برايتان انجام مى‏دهم.» بعد از ما خواست كه ناهار آنجا بمانيم. ما ابتدا تعارف كرده و نپذيرفتيم. آقا اجازه نفرمود كه بدون خوردن ناهار خارج شويم و گفت كه اين زنها و بچه‏ها خسته‏اند و تألمات روحى دارند، همين جا بمانيد و بعد از ناهار و رفع خستگى، به آنچه صلاح مى‏دانيد عمل كنيد.
ما با رضايت كامل قلبى و خشنودى تمام دعوت آقا را پذيرفتيم. سفره غذا گسترده شد و چلوكباب برگ دلچسب و لذيذى خورديم كه بيشتر لذت و طعم آن به خاطر حضور آيت‏الله گلپايگانى و غذاى حلالى بود كه از سفره ايشان مى‏خورديم. آن‏چنان كه بعد از گذشت دهها سال من هنوز طعم و لذت آن غذا را زير دندانهايم حس مى‏كنم.
ساعت نزديك به 3 بعدازظهر بود كه از بيت معظم آيت‏الله گلپايگانى خارج شديم و به حضور علماى ديگر رفتيم و پس از يك اقدام كامل تبليغى به تهران بازگشتيم و به حضور آيت‏الله خوانسارى رسيديم.
هيئتهاى مؤتلفه اسلامى(4)  توانست پس از اعدام انقلابى منصور و دستگير و شهيد شدن عده‏اى از ياران خود با چنين اقداماتى روح و حيات را در پيكره انديشه‏ها و آرمانهاى خود حفظ كند.


۱ ـ دليل اين نوع صف آرايى آن بود كه احتمال حمله مأمورين به خانمها را كاهش مى‏داد و رژيم به خاطر حفظ وجهه عمومى خود از چنين كارى احتراز مى‏كرد. هيئت مؤتلفه اسلامى توانست با اتخاذ اين تاكتيك موفق عمل كند و جماعت را از حمله مأمورين در امان نگهدارد.

 ۲ـ خانم صديقه امانى همدانى در آن زمان يكى از برادرهايش حاج صادق شهيد و يكى ديگر (حاج هاشم) و نيز فرزندش اسدالله بادامچيان در زندان بودند.

 ۳ـ آقاى اسدالله بادامچيان در خاطرات خود مى‏گويد: «... مادرم [صديقه امانى] در مورد رفتن به قم و منزل مرحوم آيت‏الله گلپايگانى در جمع طلاب و مردم و در محضر اين   مرجع يك سخن‏رانى بسيار قوى ايراد كرده بود كه همه را به گريه انداخته بود...»
آرشيو واحد تاريخ شفاهى ـ دفتر ادبيات انقلاب اسلامى

 ۴ـ هيئتهاى مؤتلفه اسلامى از ائتلاف هيئت مسجد امين‏الدوله بازار دروازه، هيئت مسجد شيخ‏على و هيئت اصفهانيها در سال 1342 پديد آمد. اين هيئتها قبل از سال 42، در جريانات انجمنهاى ايالتى و ولايتى و رفراندوم 6/11/1341 به صورت پراكنده فعاليت مى‏كردند. بسيارى از اعضاى اوليه اين هيئتها از ياران و همفكران شهيد نواب صفوى و جمعيت فداييان اسلام بودند. در مرام‏نامه مؤتلفه (جمعيتهاى مؤتلفه اسلامى) آمده است: راهى را كه انتخاب كرده‏اند براى:
1ـ بهتر شناختن تعاليم حيات‏بخش اسلام و وظايف فردى و اجتماعى كه هر فرد مسلمان به عهده دارد. 2ـ بهتر شناساندن آن به ديگران. 3ـ بهتر عمل كردن به آن. 4ـ انتخاب كردن راهى روشن و عملى براى به وجود آوردن يك جامعه نمونه اسلامى كه در عين پاكى، برنده و متحرك و فعال باشد.
(ر.ك: 1. هيئتهاى مؤتلفه اسلامى ـ اسدالله بادامچيان، على بنايى 2. آشنايى با جمعيتهاى مؤتلفه اسلامى ـ اسدالله بادامچيان)



 
تعداد بازدید: 3874


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»