خـاطـرات احمـد احمـد (16)

به کوشش: محسن کاظمی


خـاطـرات احمـد احمـد (۱۶)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


كشف حزب ملل‏اسلامى
در روزهاى اول بازداشت، ما نتوانستيم به وضوح علت كشف حزب ملل اسلامى را دريابيم، تا اينكه بعدها در زندان پى به اصل ماجرا برديم.
آقاى محمد باقر صنوبرى، كه مدت كوتاهى از عضويت او در حزب مى‏گذشت، شور و حرارت خاصى داشت و دنبال گسترش حزب بود و از خود فعاليت چشمگيرى نشان مى‏داد. او در مأموريتى كه به شهررى رفته بود تا فردى را به حزب دعوت كند و مراسم تحليف را به جاى آورد، با خلف وعده طرف مواجه مى‏شود. او كه به تاريكى شب برمى‏خورد براى استفاده از وقت، وارد يك خانقاه مى‏شود. او تا ديروقت در آنجا مى‏ماند و هنگام خروج كاملاً تصادفى مورد سوءظن مأمورين شهربانى قرار مى‏گيرد و در يك تعقيب و گريز سرانجام دستگير مى‏شود. او با خود كيفى به همراه داشت كه گويا حاوى اساس‏نامه، مرام‏نامه و نشريه خلق بود. آقاى صنوبرى با اينكه هنگام فرار آن را به طرف خانه يا باغى پرتاب مى‏كند، ولى مأمورين پس از جستجوى كوتاهى آن را مى‏يابند. صنوبرى را به كلانترى منطقه مى‏برند. محتواى كيف براى مأمورين مشكوك به نظر مى‏آيد. از اين رو ضداطلاعات شهربانى وارد ماجرا مى‏شود. از آن به بعد شكنجه و ضرب و شتم عضو جوان حزب شروع مى‏شود. او مقاومت تحسين برانگيزى از خود نشان مى‏دهد. هرچه او را مى‏زنند و مى‏پرسند، تنها جواب مى‏دهد: «مكتوم است.»
سرانجام مأمورين با به كار بستن ترفندهاى مختلف، به نام آقاى سيدمحمد ميرمحمد صادقى ـ مسئول بالاتر وىـ دست مى‏يابند(1) او نيز شناسايى و پس از ساعاتى دستگير مى‏شود. از اين طريق نيز به آقاى سيدمحمودى طباطبايى(2) مى‏رسند.
مأمورين ضداطلاعات شهربانى آقاى طباطبايى را تحت شديدترين شكنجه‏ها قرار مى‏دهند تا از او به حلقه بعدى برسند؛ ولى اين سيد بزرگوار از خود مقاومت قهرمانانه و تحسين‏برانگيزى نشان مى‏دهد و آنها را نااميد مى‏كند. چندين مرتبه با دادن اسامى و آدرسهاى غلط، موجب تأخير ساواك در وصول به اطلاعات حزب مى‏شود. او حتى يك مرتبه قرارى فرضى را به آنها در دانشگاه تهران آدرس مى‏دهد. مأمورين او را با خود براى شناسايى فرد موردنظر به آنجا مى‏برند، ولى چون مسئله صورت فرضى داشت، هرچه منتظر مى‏شوند خبرى نمى‏شود. مأمورين كه متوجه فريب زيركانه سيدمحمودى مى‏شوند، او را به سختى و تا سرحد مرگ شكنجه مى‏دهند.
سرانجام او با مقاومت و هوشيارى مثال زدنى‏اش چند روزى ساواك را معطل مى‏كند و چون طبق آموزشهاى حزب و انديشه خود مطمئن مى‏شود كه تاكنون حزب به خطر مزبور پى برده و مكان و دفتر مركزى حزب را تخليه كرده است، آدرس آنجا را به ضداطلاعات مى‏دهد.(3) ولى متأسفانه وقتى مأمورين و آقاى سيدمحمودى به دفتر مركزى حزب مى‏رسند با حسن حامد عزيزى(4) و وسايل و اسباب بسته بندى شده حزب مواجه مى‏شوند. آقاى سيدمحمودى با مشاهده اين صحنه به شدت يكه مى‏خورد. عزيزى پس از دستگيرى و مقدارى شكنجه تمام رمزها و كدهاى تشكيلات را گشود و در اختيار اطلاعات شهربانى قرار داد. اين سرآغاز دستگيرى گسترده اعضاى حزب ملل اسلامى بود.
رهبر و عده‏اى از اعضاى حزب با وقوف به خطر پيش آمده به كوههاى شاه آباد پناه بردند، ولى مأمورين پس از يك تعقيب و مراقبت به محل اختفاى آنها پى بردند و با استفاده از تاريكى شب به آنجا حمله كردند كه با مقاومت افراد حزب مواجه شدند. سرانجام همه را به جز دو نفر، مرحوم ناصر نراقى و محمد مولوى عربشاهى(5) دستگير كردند. آقاى مولوى موفق شد پس از گذشتن از كوهها و راههاى صعب العبور از مرز خارج شود، ولى آقاى نراقى كه جوان و معلمى بيش نبود، در روزهاى بعد به مدرسه بازگشت و توسط دژبانى دستگير شد. برخى ديگر از اعضاى حزب نيز در محل كار و يا در خانه دستگير شدند.


1. آقاى محمدباقر صنوبرى در بخشى از خاطرات خود بيان مى‏دارد:
«... شب جمعه مورخه 20/7/1344، چند جزوه درسى و مدارك حزبى ازجمله مرام‏نامه حزب و ماه‏نامه خلق را در كيف سياه رنگ خود جا دادم. آنها را براى دعوت از دو تن از برادران مورد اعتمادم مى‏خواستم. آنها در شرف تحليف و عضويت رسمى در حزب بودند... ساعت 2 يا 3 بعد از نيمه‏شب بود كه از خانقاه بيرون آمدم... نزديك آرامگاه رضاشاه ملعون كه رسيدم، با دو نفر افسر و مأمور شهربانى مواجه شدم. آنها سؤالاتى كردند و من جواب گفتم. از محتواى داخل كيف سئوال كردند. گفتم: كتاب و دفاتر من است. كيف را از من گرفتند كه داخل آن را بازديد كنند و من در كمال خونسردى ايستاده بودم و با آنها صحبت مى‏كردم و در باطن فكر مى‏كردم وظيفه من در اين موقع چيست؟ اگر الان مدارك حزبى را ببينند و از وجود حزب مخفى ما باخبر شوند، من چه كار كنم؟...
چند لحظه فكر كردم، من متعهدم كه نگذارم كسى از وجود اين نشريات و مدارك آگاه شود... تنها راه حلى كه به ذهنم رسيد اين بود كه كيف را به سرعت قاپ زده و فرار كنم. چنين كردم و گريختم و آنها با سروصدا دنبالم دويدند. دو نفر از مقابل مى‏آمدند و وقتى صداى ايست را شنيدند، با فرض اينكه خلافكارى را ديده‏اند راه را بر من بسته و حمله كردند. من با چالاكى از دست آنها گريخته و كيف را با نهايت زورى كه داشتم به طرف بام ساختمان مجاور پرت كردم تا شايد مفقود و يا موقتا از دسترس آنها خارج شود... به دويدن ادامه داده به سمت باغات و مزارع رفتم، ولى مأموران به من رسيدند و مرا دستگير نمودند... و بعد از جستجو، از ساختمان مجاور كيف را يافتند... مرا به كلانترى برده و در زيرزمين كلانترى به شدت كتك زدند و اهانت كردند تا اعتراف كنم، ولى من تنها گفتم: «مكتوم است.»
دوستان آقاى محمد باقر صنوبرى بعدها به شوخى به وى لقب كاشف حزب را دادند و جمله معروف «مكتوم است» او را به مزاح در طول مدت زندان و بعد از آن در ادبيات گفتارى خود به كار مى‏بردند.

2. مرحوم سيدمحمد سيدمحمودى قمى طباطبايى فرزند حجت الاسلام والمسلمين حاج‏مصطفى طباطبايى، فردى متدين و با صلابت بود كه به خاطر عضويت در كميته مركزى حزب ملل‏اسلامى، پس‏از شكنجه‏هاى فراوان و پس از گذر از دادگاههاى بدوى و تجديدنظر به زندان ابد محكوم شد و حدود چهارده سال در زندان به‏سر برد و با پيروزى انقلاب اسلامى همراه رهبر حزب ملل اسلامى سيدمحمد كاظم بجنوردى و ابوالقاسم سرحدى‏زاده آزاد شد. او پس از آزادى نيز با تمام وجود، خالصانه و بى ادعا به ايران و اسلام و تحكيم انقلاب خدمت نمود. او هيچ گاه به دنبال نام و نان نبود و در كارهايش رضايت حق تعالى را مدنظر داشت، از اين رو به سوى مسئوليت و مقام نرفت و تنها به فعاليت در يك تعاونى براى خدمت به محرومان پرداخت. او سرانجام در سال 1367 در 44 سالگى دارفانى را وداع گفت.

3. آدرس دفتر مركزى حزب ملل‏اسلامى: خيابان رى، خيابان صفارى.

4. حسن حامد عزيزى، دبير حزب ملل اسلامى بود. او پس از دستگيرى پس از كمى شكنجه تمامى اسناد، مدارك، كدها و اسامى اعضا را در اختيار اطلاعات شهربانى قرار داد. او فردى ضعيف الجثه و تحت تأثير افكار رهبر حزب بود. در زندان فقط در امر عبادى همراه با ساير زندانيان بود. او فردى آرام و ساكت بود و دخالتى در ساير امور نداشت. پس از آزادى تمايلى به فعاليتهاى سياسى از خود نشان نداد و به زندگى روزمره خويش مشغول شد.

5. سيدمحمدعلى مولوى عربشاهى به سال 1320 در تهران به دنيا آمد. پدرش   مرحومسيدمحمدباقر سبزوارى استاد دانشكده الهيات دانشگاه تهران بود. سيدمحمدعلى در سال 1342 به عضويت كميته مركزى حزب ملل اسلامى درآمد و به دليل شدت فعاليتهاى سياسى از ادامه تحصيل در رشته مهندسى الكترونيك دانشكده فنى دانشگاه تهران بازماند. پس از لو رفتن حزب ملل اسلامى او به عراق گريخت، مدتى را هم در لبنان و سوريه به سر برد و سرانجام به مصر رفت. در سال 1358 به ايران بازگشت و در سال 1362 ازدواج كرد. او از جمله مؤسسين دايره‏المعارف بزرگ اسلامى است كه در 27 فروردين 1385 پس از تحمل يك دوره بيمارى درگذشت. روزنامه شرق، شماره 737، 29/1/1385، ص 20.



 
تعداد بازدید: 3654


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»