خـاطـرات احمـد احمـد (19)

به کوشش: محسن کاظمی


خـاطـرات احمـد احمـد (۱۹)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


 

 

 

 

محاكمه اعضاى حزب ملل‏اسلامى

در اوايل بهمن ماه پس از صد روز سكوت مطبوعاتى، رژيم با جار و جنجال زياد و در سطحى وسيع، اخبار كشف حزب ملل اسلامى را منتشر كرد. و عكس من هم در صفحه اول روزنامه اطلاعات و كيهان چاپ شد.(اسناد شماره 2 و 1)

با غوغا سالارى در مطبوعات، بچه‏ها دريافتند به زودى دادگاه تشكيل خواهد شد. از اين رو بچه‏ها دور هم جمع شده درباره نحوه تنظيم دفاعيه، بحث و مشورت كردند. تقريبا براى هر فرد مشخص شد كه چگونه دفاع خود را شروع كند، به اوج برساند و بعد به پايان ببرد. قرار بر اين شد كه هر كس تنها از خود دفاع كند و مسئوليت كارهاى ديگرى را به عهده نگيرد. بنابراين شد كه دفاعيه‏ها مكتوب باشد.(1)

بچه‏ها دفاعيه‏ها را نوشتند. يكى از يكى تندتر و شديدتر. ما كه مى‏دانستيم حكممان به اعدام نخواهد رسيد، در بيان حرفها و نظراتمان هيچ نوع ملاحظه‏اى نكرديم. اين انديشه بين بچه‏ها حاكم بود كه اگر در دادگاه كوتاه بيايند و شكست بخورند، شكست آنها به منزله شكست مسلمانان و خيانت به اسلام است. بچه‏ها برخود واجب مى‏دانستند كه از مواضعشان سرسختانه دفاع كنند و الگو و سرمشقى براى ساير افرادى كه درآينده قدم در راه مبارزه اسلامى مى‏گذارند، باشند.
جالب اينكه در دادگاه مشخص شد كه رژيم و عوامل آن برعكس ما، با اين خيال واهى كه دستگير شدگان حرفى براى گفتن ندارند، دادگاه را تشكيل دادند. به همين خاطر با حضور عده‏اى خبرنگار نيز موافقت شده بود. بعد كه متوجه اشتباه خود شدند از حضور آنان جلوگيرى كرده و تنها چند خبر سانسور شده را در مطبوعات منعكس كردند.
شانزدهم بهمن ماه سال 1344، اولين دادگاه محاكمه 55 نفر از اعضاى حزب(2)  در محل آمفى‏تئاتر (باشگاه افسران) پادگان جمشيديه به رياست سرتيپ تاج‏الدينى و به‏دادستانى سرهنگ عاطفى برگزار شد. همه ما را به صف وارد دادگاه كردند. بعد از تشريفات مقدماتى، به اصطلاح تفهيم اتهام شد. عمده اتهام وارده، اقدام عليه امنيت كشور بود. در كيفرخواست براى هشت نفر كادر مركزى تقاضاى اعدام شده بود و براى بقيه از سه تا ده سال زندان در نظر گرفته بودند. ما از كادر مركزى خواستيم كه دفاع قانونى كنند. پس از آن متهمين يك به يك شروع به خواندن دفاعيه‏هاى خود كردند. دفاعيات حاوى مطالب انقلابى و اعتقادى بود كه با لحن حماسى بيان مى‏شد. اغلب آنها به آيات قرآن كريم و احاديث معصومين عليه‏السلاماستناد مى‏شد و در مطلع دفاعيه به عدم صلاحيت دادگاه اشاره مى‏شد.
وقتى رژيم با سرسختى بچه‏ها در دفاع مواجه شد، در روزهاى بعدى برپايى دادگاه، به آنها مراجعه كرد و وعده‏هاى بسيارى ازجمله تخفيف در مجازات و برائت در صورت اعتراف به مجرميت مى‏داد، ولى فريبها و كيدهاى آنان با هوشيارى بچه‏ها نقش بر آب مى‏شد.
صحنه‏هاى شورانگيز و حماسى كه از خواندن دفاعيات انقلابى پديد آمد، به هيچ‏وجه قابل وصف نيست. آنچه كه تاكنون درباره آن گفته يا نوشته شده است، خيلى ناچيزتر از واقعيتى است كه رخ داد. گوشه هايى از اين صحنه‏هاى بى‏بديل و زيبا را برايتان بيان مى‏كنم.
دفاعيه آقاى محمدجواد حجتى كرمانى از جمله محكم‏ترين و رسوا كننده‏ترين دفاعيه‏هايى بود كه بيان شد. لايحه دفاعيه وى مشتمل بر چندين صفحه بود كه از آيات قرآن و احاديث معصومين عليه‏السلام، اشعار حماسى و جملات انقلابى تشكيل شده بود. با قرائت اين دفاعيه ترس بر عوامل دادگاه حاكم شد. رئيس دادگاه چندين بار سعى كرد تا آقاى حجتى كرمانى را از خواندن باز دارد. ولى او شجاعانه تا به آخر همه را خواند. رئيس دادگاه در پايان متن، برآشفت و گفت: «من اگر مى‏توانستم مى‏دادم اين آشيخ را تيربارانش كنند!»
دفاع زيبا و بزرگ سيدكيوان مهشيد(3)  در سكوتش بود. او به عنوان اعتراض به عدم صلاحيت دادگاه و به رسميت نشناختن آن هيچ نگفت و سكوت كرد. سكوت او از بسيارى فريادها و صداها، پرمعناتر بود. به همين خاطر محكوميت او نسبت به حضور و فعاليتش در حزب، خيلى بيشتر شد.
آقاى ابوالحسن فلاحتى حدود ده صفحه دفاعيه تنظيم كرده بود. با شور و حرارت مشغول قرائت آن بود كه ناگهان ما احساس كرديم موضوع بحث عوض شد. رئيس‏دادگاه پرسيد: «آقاجان! مگر خودت ننوشتى؟» او به زبان شمالى پاسخ گفت: «چرا خودم نوشتم، اما خط را گم كرده‏ام.» كه همه زدند زير خنده و دادگاه از حالت عادى خارج شد كه رئيس دادگاه تذكر به سكوت داد.
خانواده محمدباقر عباسى(4)  نيز به وكيل تسخيرى مراجعه و مقدارى پول پرداخته بودند تا او كمى غليظ‏تر از باقر دفاع كند. هنگامى كه وكيل از وى دفاع مى‏كرد گفت: (نقل به مضمون) «اين بچه نوجوان، سيزده يا چهارده سال(!) بيشتر ندارد، او گمراه شده و فريب ديگران را خورده است آخر حيف نيست نوجوانى مثل او در زندان باشد، ما اصلاً نبايد او را به دادگاه مى‏آورديم. بايد همان جايى كه دستگير شد آزادش مى‏كردند و مى‏رفت.» وكيل كه نامش سلطانى بود چنان با شور و حرارت سخن مى‏گفت كه ناگهان دندانهاى مصنوعى اش به بيرون پرت شد. رئيس دادگاه با صحبتهاى وكيل فكر كرد كه باقر واقعا يك نوجوان كوچك، ضعيف الجثه سيزده يا چهارده ساله است، لذا از او خواست كه برخيزد و بايستد. قد بلند باقر به وقت نشستن به چشم نمى‏آمد. او يواش يواش بلند شد و تمام قد ايستاد. رئيس دادگاه كه تعجب كرده بود پرسيد كه آقاى وكيل! اين را مى‏گويى كه بچه مدرسه‏اى است و نبايد مى‏آورديمش دادگاه؟!
آقاى محمدباقر صنوبرى(5)  به عنوان اولين فرد دستگير شده حزب در آن زمان زير هجده سال سن داشت. او با صدايى غرا و محكم در دفاع از خود گفت (نقل به مضمون): «من وكيل تسخيرى را قبول ندارم، حرفهايى را كه مى‏زند، اصلاً حرف ما نيست، او دارد حرف خودش را مى‏زند. حرف ما اسلام است... شما در مكانى كه نشسته‏ايد صلاحيت نداريد و جاى شما نيست. شما نه تنها اسلامى نيستيد بلكه از اسلام به دور هستيد...»
با اين خطابه و دفاعيه جوان هجده ساله، دادگاه سراسر شور و احساس و غيرت شد.
آقاى جواد منصورى(6)  نيز در دفاعيه خود گفت كه ما براى خدا قيام كرديم و مطمئن هستيم كه خدا هم ما را كمك خواهد كرد. ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم.
و من هم در ابتدا، اعلام كردم كه دادگاه صالح نيست و آن را به رسميت نمى‏شناسم. از اين رو سكوت كردم. و ديگر هرچه از من در تأييد يا رد اتهاماتم سئوال شد جواب نگفتم.
آنچه كه به ياد ماندنى است، طنين صلواتهاى بچه‏ها پس از قرائت هر دفاعيه در سالن دادگاه بود. دادگاه بدوى بيش از بيست روز به طول انجاميد و در پايان احكام زير را صادر كردند:
رهبر حزب به اعدام، حسن حامد عزيزى و سيد محمد سيدمحمودى به حبس ابد، پنج نفر ديگر كادر مركزى حزب به پانزده سال زندان، سه نفر به هشت سال زندان، چهار نفر به پنج سال زندان، هفت نفر به چهار سال زندان، سه نفر به 5/3 سال زندان و من به همراه 29 نفر ديگر به سه سال زندان محكوم شديم. بلافاصله نسبت به احكام صادره اعتراض كرديم.
پس از اعتراض ما دادگاه تجديدنظر در فروردين سال 1345 به رياست تيمسار مروستى و دادستانى سرهنگ عاطفى برگزار شد. رژيم بر اين خيال واهى بود كه با صدور رأيهاى مجازات در دادگاه بدوى، متهمين متنبه شده و ديگر در اين محكمه از خود نرمش و كرنش نشان خواهند داد؛ اما آنچه كه در اين دادگاه رخ داد خلاف خيال و تصور آنها بود. دادگاه تجديدنظر نيز چون دادگاه بدوى به صحنه كارزار و دفاع از اسلام و حيثيت مسلمين تبديل شد. بچه‏ها كه تجربه دادگاه پيشين را داشتند، با روحيه‏اى مضاعف پاى به محكمه گذاشتند و با شجاعت و شهامت تمام و با زبانى آتشين، تند و انقلابى و در عين حال منطقى به دفاع از خود و آرمانهايشان پرداختند.
آقاى محمدجواد حجتى كرمانى اين بار نيز با دفاع سخت و ستم ستيز خود، عوامل رژيم در بيدادگاه را مأيوس كرد و كارنامه ممتازى را به جاى گذاشت.
من كه در دادگاه قبلى سكوت پيشه كرده بودم، اين بار لايحه‏اى تنظيم كرده و آن را در صحن دادگاه قرائت كردم. متن دفاعيه من با سه قسمت آخر از سه آيه از سوره مائده شروع مى‏شد: «اعوذوا بالله من‏الشيطان الرجيم... و من لم يحكم بما انزل‏الله فاولئك هم‏الكافرون... و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون... و من لم يحكم بما انزل‏الله فاولئك هم‏الفاسقون.(7)  بعد گفتم كه من اصلاً شما را به رسميت نمى‏شناسم و صلاحيت قاضى و دادگاه را قبول ندارم. ما مسلمانيم و متدين و با اين شرايطى كه در اين دادگاه حاكم است، شما نمى‏توانيد ما را محاكمه كنيد و...»
شور و احساسات مبارزين انقلاب در اين دادگاه وصف ناشدنى است. آن‏چنان كه رئيس و ساير عوامل دادگاه از شدت عصبانيت به جاى تخفيف احكام صادره در دادگاه بدوى، آنها را تشديد كردند. در اين ميان مدت محكوميت من از سه سال به چهار سال افزايش يافت؛ از اين رو به خاطر صدور اين احكام تشديد شده نام دادگاه «تجديدنظر» براى ما به «تشديدنظر» تغيير يافت.
از صحنه‏هاى به ياد ماندنى روزهاى بيدادگاه تجديدنظر، روزى بود كه تيمسار مروستى مشغول محاكمه اعضاى حزب بود و مرحوم ناصر نراقى شروع به نقاشى چهره خبيث او كرد. اين كاريكاتور نشان مى‏داد كه مروستى با انگشتانى خونين يكى از بچه‏هاى حزب (آقاى موسوى بجنوردى) را به پنجه گرفته است. يكى از مأمورين كه متوجه اين تصوير شده بود، عمل ناصر را لو داد، و موجب خنده حضار و عصبانيت مروستى شد.
دادگاه تجديدنظر پس از سه روز به كار خود پايان داد و آراى قطعى يك يك بچه‏ها را صادر كرد. پس از پايان قرائت احكام، بچه‏ها در يك اقدام هماهنگ و با رهبرى آقاى محمدجواد حجتى كرمانى، يك صدا و بلند فرياد زدند:
«الله مولانا و لا مولى لكم.»(8)


 ۱ـ چند روز قبل از شروع دادگاه آقاى احمد دست خطى به يادگار تقديم آقاى محمد باقرصنوبرى مى‏كند. كه نشانگر نگاه و موضع او به دادگاه، زندان و راه طى شده است.سند شماره 3

۲ـ 55 نفر عبارت بودند از: 1. سيدمحمدكاظم موسوى بجنوردى 2. حسن حامد عزيزى 3. سيدمحمد سيدمحمودى قمى 4. محمد پيران 5. عباسعلى مظاهرى 6. ابوالقاسم سرحدى زاده 7. سيدعلى نور صادقى 8. سيدمحمد ميرمحمد صادقى 9. محمدباقر عباسى 10. ناصر نراقى 11. محمد على جماليان 12. جواد منصورى 13. محمدجواد حجتى كرمانى 14. احمد احمد 15. حميدخان محمد 16. احمد شيرينى 17. احمد منصورى 18. محمدباقر صنوبرى 19. عباس دوز دوزانى 20. سيد فخرالدين پيشوايى 21. مرتضى حاجى 22. سيداصغر قريشى 23. حسين روان پاك 24. سيدجمال نيكوقدم 25. عباس سعيدى 26. محمدتقى شالچى 27. سيدهادى شمس حائرى 28. اكبر اورامى 29. احمد تقوى 30. عباس آقا زمانى 31. محمد صادق عباسى 32. محمدكاظم سيفيان 33. حسن طباطبايى 34. محسن حاجى مهدى 35. محمدحسن ابن الرضا 36. ابوالحسن فلاحتى 37. احمد روحى 38. على‏اكبر رستمى 39. محمدصادق رئيس دانايى 40. كيوان مهشيد 41. عليرضا سپاسى آشتيانى 42. محسن رحيم پور 43. يوسف رشيدى 44. امير سرحدى زاده 45. حسين سرحدى زاده 46. رمضان سلطانى 47. رضا ابوالحسن اخوان 48. رضا اژئيان 49. على‏اكبر صلاحمند 50. داود رضايى بزرگ 51. احسان الله محبوب 52. محمدحسين شهرى 53. احمد آقازمانى 54. محمد بابايى 55. على‏اصغر رفيعى اهل كسب
(اسناد شماره 4 و 2 و 1)

 ۳ـ سيد كيوان مهشيد، فرزند سيداسماعيل در سال 1322 در تهران متولد شد. او جوانى فعال، متدين، اهل مطالعه و عبادت بود. او بيشتر روزهاى رجب و شعبان را، روزه مى‏گرفت. كيوان مهشيد هنگام دستگيرى دانشجوى رشته علوم بود و در دادگاه تجديدنظر به ده سال زندان محكوم شد. وى علاقه زيادى به يادگيرى زبان داشت و در زندان، دايم كتاب در دستش بود و با خود به اين طرف و آن طرف مى‏برد. بعدها در زندان از مسلمانها بريد و نسبت به نماز، احكام و اصول اسلامى بى‏اعتنا شد و گرايشهاى چپى و ماركسيستى پيدا كرد. او بعد از پيروزى انقلاب به جرم فعاليت در كادرهاى سرى حزب توده دستگير، زندانى و بعد اعدام شد.

 ۴ـ محمدباقر عباسى فرزند حسينعلى در سال 1325 در شهر قم متولد شد. او هنگام دستگيرى دانش‏آموز دبيرستان بود. وى يكى از عاملين ترور سرتيپ طاهرى در مرداد ماه سال 1351 است و به همين خاطر در دى ماه همان سال به همراه محمد مفيدى اعدام  شدند.

 ۵ـ محمدباقر صنوبرى، در سال 1326 در خانواده‏اى مذهبى در تهران به دنيا آمد. بافت مذهبى و عرفانى خانواده علاوه بر پرورش و تربيت اسلامى، او را به كانونها و مجامع سياسى ـ مذهبى هدايت كرد. از اين رو زندگى آقاى صنوبرى به دو بخش عرفانى و سياسى قابل تقسيم است. او در زندگى عرفانى خود از محضر استادان و عالمان عرفانى شيعه چون پدرش حاج ميرزا ابوالفضل صنوبرى، مرحوم آشيخ عباس استاد ولى و حاج شيخ محمد شريف رازى، مرحوم شيخ عبدالكريم حامد قزوينى كه هر چهار بزرگوار از شاگردان و ياران استاد بزرگ مرحوم شيخ رجبعلى نكوگويان ـ خياط ـ مى‏باشند بهره وافر برد. زندگى سياسى وى با پاى گذاشتن در انجمن حجتيه به مدت خيلى كوتاه و آشنا شدن با برخى دوستان شروع شد. صنوبرى بعد از آشنايى با دوستان جديد در انجمن، به حزب ملل اسلامى دعوت شد. در مهرماه سال 44 بر اثر يك حادثه غيرمترقبه به دست كلانترى شهر رى دستگير شد. به‏مدت حدود سه سال در زندان به‏سر برد.
پس از آزادى به مبارزات خود تا پيروزى انقلاب اسلامى ادامه داد. و پس از آن به   زندگى عرفانى خود توجه بيشترى نمود و ضمن خدمت به انقلاب و آرمانهاى حضرت امام و حضور در صحنه‏هاى مؤثر نظام اسلامى از پذيرش مناصب و مشاغل دولتى و حكومتى پرهيز كرد و به حرفه سابقش ـ سراجى ـ پرداخت.

 ۶ـ جواد منصورى، فرزند ماشاءالله، در سال 1324 در شهر كاشان متولد شد. محيط مذهبى خانواده در تكوين شخصيت وى سهم بسزايى داشت. او در سنين كودكى به همراه خانواده به تهران آمد. تحصيلات ابتدايى خود را در مدرسه نوشيروان به پايان رساند. پس از آن به كار در بازار پرداخت و شبها در مسجد محمدى به فراگيرى برخى دروس ابتدايى حوزه مبادرت كرد. پس از يكسال وقفه در تحصيل، براى طى دوره دبيرستان به مدرسه علوى رفت. وى در كنار تحصيل، فعاليتهايى را در انجمن اسلامى دانش‏آموزان آغاز كرد و مدت كوتاهى به انجمن حجتيه پيوست. در آنجا با آقاى ميرمحمد صادقى آشنا و به حزب‏ملل اسلامى جذب شد. آقاى منصورى قبل از اينكه تحصيلات متوسطه را به پايان برساند همراه برادرش احمد و ساير اعضاى حزب در مهرماه سال 44 دستگير و به شش سال زندان محكوم شد. پس از تخفيف محكوميت در اسفند سال 47 از زندان آزاد گشت. منصورى در اين دوره از زندان و زندانهاى بعد خود، از هر امكانى براى سازندگى و پرورش خود استفاده كرد. او فردى متخلق به اخلاق اسلامى، آشنا به علوم قرآنى بود و توانست به همراه برادرش احمد ديپلم خود را در زندان بگيرد. منصورى در سال 48 به حوزه مركزى گروه حزب‏الله وارد شد ولى پس از ادغام اين   گروه با سازمان مجاهدين خلق در نيمه دوم سال 1350 از آن كناره گرفت. او توانست محدوديتهاى ساواك را درهم شكسته و در سال 1348 وارد دانشگاه تهران شده و ليسانس خود را در رشته علوم اقتصادى اخذ كند. منصورى مجددا در خرداد سال 1351 توسط ساواك دستگير و به شدت مورد شكنجه قرار گرفت و توانست مقاومت قهرمانانه‏اى از خود نشان دهد و مأمورين ساواك را از خود مأيوس كند. او در طول اين دوره از زندان با مطالعات وسيع خود به عنوان يك نظريه‏پرداز به‏مخالفت با ماركسيستها پرداخت. او در فروردين سال 1353 در زندان، توسط فردى به‏نام داوود محبوب مجاز از ناحيه سر و كمر با يك دمبل وزنه مورد سوءقصد قرار گرفت. او پس‏از مداوا از اين حادثه نجات يافت. علت و انگيزه اين حمله به آقاى منصورى مشخص نيست. آنچه كه مسلم است محبوب مجاز به‏خاطر شكنجه‏هاى فراوان ساواك دچار اختلالات روحى و روانى بود. منصورى به‏خاطر حفظ روند انقلابى خود به جاهاى مختلف ازجمله كرمانشاه و مشهد تبعيد شد و سرانجام در آذر ماه سال 57 از زندان مشهد آزاد شد.
مسئوليتهاى منصورى پس از پيروزى انقلاب اسلامى عبارتند از: اولين فرمانده سپاه پاسداران، معاون فرهنگى وزارت امور خارجه، سفير ايران در پاكستان، معاون فرهنگى دانشگاه آزاد اسلامى و... او در سال 1360 توسط سازمان منافقين ترور شد كه با وجود اصابت سيزده گلوله به وى نجات يافت. او مدتى مشاور پژوهشى و تحقيقى وزارت امور خارجه و رئيس اداره كل اسناد و تاريخ ديپلماسى بود و يك دوره هم به سفارت ايران در چين منصوب شد. از وى تاكنون آثارى چون استقلال، فرهنگ و توسعه، سير تكوينى انقلاب اسلامى و قيام 15 خرداد 1342 به چاپ رسيده است.

 ۷ـ آيات 44 و 45 و 47 از سوره مائده. يعنى:...هركسى برخلاف آنچه خدا فرستاده حكم كند چنين‏كس از كافران خواهد بود... هركس خلاف آنچه خدا فرستاده حكم كند چنين‏كس از ستمكاران خواهد بود... هركس برخلاف آنچه خدا فرستاده حكم كند چنين‏كس از فاسقان خواهد بود.

 ۸ـ در جنگ بدر مشركين شعار «نحن لنا العزّى و لا عزّى لكم» را به معناى بت عزّى براى ماست و براى شما نيست سر دادند. مسلمين نيز به دستور پيامبرص در جواب آنان گفتند: خدا مولاى ماست و مولاى شما نيست.



 
تعداد بازدید: 4535


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»