خـاطـرات احمـد احمـد (25)

به کوشش: محسن کاظمی


خـاطـرات احمـد احمـد (۲۵)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


آموزش در حزب‏الله

براى حضور آگاهانه در روند مبارزه و لزوم كسب آمادگى كافى، ما نياز به آموزش و تمرين داشتيم. از اين‏رو طى برنامه‏اى، آموزشها و تمرينات رزمى و تيراندازى را در حوالى همان كوره پزخانه‏هاى جاده خاوران دنبال كرديم. البته براى اينكه هم انسان و حيوان از تمرين تيراندازى ما مصون بمانند و هم اينكه در آن محيط ايجاد شك و شبهه نكنيم، سه نفرى (من، ابوشريف و سپاسى آشتيانى) به جاهاى خيلى پرت و دور از ديد مى‏رفتيم.
در برنامه‏اى ديگر، عباس آقا زمانى كلاسهاى آموزش زبان عربى را ابتدا در مسجد حاج امجد(1) و بعد در مسجد حضرت اميرالمؤمنين(2) راه انداخت. اين كلاسها با سبكى جديد و به صورت رايگان برگزار مى‏شد و در حاشيه آن آقا زمانى از شاگردان كلاسها مى‏خواست كه آياتى از قرآن ـ بيشتر آيات جهاد ـ را از حفظ شوند.
آيت‏الله موسوى اردبيلى ـ امام جماعت مسجد حضرت اميرالمؤمنين ـ با اينكه مى‏دانست عباس زندانى سياسى است، علاوه بر موافقت با برگزارى اين كلاسها، هزينه‏هاى تبليغ اين كلاسها در روزنامه‏ها را با بودجه مسجد متقبل شده بود. پس از آن، كلاسها معرفى شد و گسترش يافت. پس از مدتى جمال نيكوقدم(3) ، جواد منصورى و عباس دوزدوزانى نيز كلاسهاى ديگرى را عهده دار شدند. اين كلاسها در ساختمانى سه طبقه وابسته به مسجد اميرالمؤمنين و در جنب آن داير بود. من در بعضى از اين كلاسها به عنوان شاگرد و مستمع شركت مى‏كردم و نقاط قوت و ضعف آنها را مى‏نوشتم و بعد آنها را در جلسه مركزى حزب الله طرح مى‏كردم.
البته كار اصلى من در اين كلاسها، شناسايى افراد شاخص و با انگيزه براى عضويت در حزب الله بود.
ما با اين نحوه عمل و به كارگيرى اين شيوه، سه هدف را دنبال مى‏كرديم:
ـ تبليغات و سازندگى كه همان كار فرهنگى بود؛
ـ شناسايى، جذب و دعوت از افراد به حزب‏الله؛
ـ اداره و بهره بردارى از تواناييهاى افراد.
استفاده ما از تجارب و دانش برخى دوستان و مدرسان در اين كلاسها، به نحوى بود كه آنها بى‏آنكه متوجه شوند، براى تشكيلات سياسى فعاليت مى‏كردند. البته نيت آنها خالص و به خاطر خدا و رضاى او بود.
سرپرستى كل كلاسها به عهده آقا زمانى بود و حضور او رونق زيادى به كلاسها مى‏داد. در اوايل سال47 و در گرماگرم برگزارى كلاسها، پدر وى به سختى بيمار شد. پزشكان علاج پدر عباس را تنها درمان در خارج از كشور دانستند. مقدمات سفر او آماده شد و از آنجا كه مى‏بايست كسى همراه وى مى‏رفت، عباس كه با زبان آلمانى آشنايى داشت آماده رفتن به آلمان شد. ولى مشكلاتى براى خروج داشت، اما آيت‏الله موسوى اردبيلى از برخى مسئولين وقت كه جزء هيئت امناى مسجد بودند براى رفع حصر عباس كمك گرفت، و به اين ترتيب عباس از كشور خارج شد.
اين سفر دو ماه طول كشيد. او توانست در آلمان با سازمان الفتح و افرادى چون حسين رضايى و حسن ماسالى(4) كه داراى گرايشهاى چپ و ماركسيستى بودند ارتباط برقرار كند. او اطلاعات جامعى درخصوص چگونگى اعزام افراد به لبنان براى طى دوره‏هاى چريكى و نيز خانه‏هاى امن اروپا و آسيا و راههاى مطمئن براى پيوستن به مقرهاى آموزش نظامى، به دست آورد.
سفر عباس آقا زمانى به آلمان و در پى آن سفر سعيد محمدى فاتح به آنجا، براى من گرفتاريهايى به وجود آورد.

سفر سعيد محمدى فاتح به خارج از كشور
سعيد محمدى فاتح فرزند آقاى وجيه‏الله محمدى فاتح ـ صاحب كارخانه قوطى سازى ـ بود كه من در كارخانه با او آشنا شدم. رفته رفته اين آشنايى تبديل به دوستى عميق شد. سعيد جوانى پرشور و حرارت و متدين بود كه به مسائل انقلابى و مبارزاتى علاقه نشان مى‏داد. تمايل داشت كه بداند در زندان چه بر سر من آمده و چه تجربيات و اطلاعاتى دارم. او براى رسيدن به اين آرزو در هر فرصتى به سراغم مى‏آمد و از زندان و مبارزه سئوال مى‏كرد. من نيز بيشتر از اعتقاد و بينش در مبارزه براى او مى‏گفتم. انگيزه و تعهد سعيد برايم جالب بود.
من كه از خلافكارى و حساب‏سازى رئيس حسابدارى كارخانه خسته شده بودم، توسط سعيد از حسابدارى خارج شده و به محيط كارگرى كارخانه وارد شدم. كار من در قسمت كنترل و بارگيرى بود. به اين ترتيب ارتباطاتى با ساير كارگران نيز پيدا كردم.
پس از گذشت مدتى بدون اينكه تشكيلات حزب الله را به سعيد بشناسانم، او را به كلاسهاى عباس آقا زمانى معرفى كردم. او نيز جذب اين كلاسها شد و معتقد بود كه عباس استادى توانمند و با سواد است. سعيد وقتى متوجه سوابق مبارزاتى عباس شد، بيشتر به او وابسته و علاقه‏مند شد. انگيزه زياد و روحيه پرشور سعيد، موجب شد تا رشد كرده و بسط فكرى و انديشه‏اى بيابد. او بدون اينكه بخواهد جزو حزب‏الله شده بود ولى خود نمى‏دانست، به طورى كه پس از دستگيرى هيچ مطلبى در خصوص حزب‏الله نداشت كه بگويد.
 رژيم چند سالى بود كه خود را آماده برگزارى جشنهاى 2500 ساله شاهنشاهى مى‏كرد. ما در حزب الله از اين حركت رژيم آگاه شديم. پس از جلسات و مباحث بسيار به اين نتيجه رسيديم كه بايد به نحوى عليه اين جشنها عمليات كرده و به آن ضربه بزنيم. براى اين منظور به دنبال تداركات و برنامه‏هاى خاص از جمله همان آموزشهاى رزمى و تمرين تيراندازى برآمديم.
در اين بين و در اواخر سال 47، صاحب كارخانه قوطى سازى تصميم گرفت كه در نمايشگاه صنعتى «ازاكا» در ژاپن شركت كرده و از آنجا دستگاههاى جديد خط توليد وارد كند. او به سعيد پيشنهاد كرد كه در اين نمايشگاه شركت كند. سعيد كه به مسائل سياسى، جنبشها و نهضتهاى اسلامى و سرنوشت فلسطين و مبارزه با اسرائيل علاقه‏مند بود، پس از مشورت با ما اين پيشنهاد را پذيرفت.
هدف ما از ترغيب سعيد براى شركت در اين نمايشگاه، خروج او از كشور و رفتن به آلمان و بعد پادگانهاى آموزشى لبنان براى كسب تعليمات نظامى و رزمى بود. حصول به اين هدف و آشنايى با سلاحهاى جديد و سنگين، عمليات ما را در ضربه زدن به جشنهاى 2500 ساله تسهيل مى‏كرد.
هنگام رفتن سعيد به خارج از كشور من سرباز بودم و در سمنان به‏سر مى‏بردم و هفته‏اى يك بار به تهران مى‏آمدم. با اين حال فرصت را براى صحبت با سعيد بر سر مسائل بينشى و اعتقادى از دست نمى‏دادم. دوستان هم كار شديد و فشرده‏اى از لحاظ فكرى روى او شروع كردند.
عباس آقا زمانى كه خود تازه از آلمان برگشته بود، آدرس حسين رضايى و حسن ماسالى و اماكن امن را به همراه يك توصيه نامه دراختيار سعيد قرار داد. او پس از جاسازى آن در ته ساك عازم كشور ژاپن شد. من به همراه خانواده‏اش به فرودگاه رفتم و پس از اطمينان از خروج وى بازگشتم.
محمدى فاتح پس از پايان نمايشگاه صنعتى ازاكا و انجام دادن سفارشهاى پدر، از آنجا مستقيم به آلمان رفت. ما از طريق محمد ـ برادر سعيد ـ مطلع شديم كه به سلامت به آلمان رسيده است.
من براى اينكه از اوضاع سعيد مطلع باشم با محمد محمدى فاتح برادر كوچك وى طرح دوستى ريختم. محمد نيز فردى خوب، فهيم ولى بى‏تجربه بود. او آخرين اخبار مربوط به برادرش را به من انتقال مى‏داد. علاوه بر اين خود سعيد هم از روى بى تجربگى با نام مستعار محمد بهتاش، شروع به مكاتبه با من كرد. من تا مى‏توانستم جواب نامه‏ها را نمى‏دادم ولى برخى مواقع لازم بود كه پاسخى برايش بفرستم. از اين رو از نام مستعار صمد، براى مكاتبه استفاده مى‏كردم.
سعيد پس از رسيدن به آلمان (در اواخر سال 1347) به سراغ آدرسهايى كه از آقا زمانى گرفته بود رفت. در شب اول موفق به يافتن حسين رضايى نشد، ولى با فردى ديگر كه خود را دوست حسين رضايى معرفى كرده بود، مواجه شد. او كه به سفر سعيد مشكوك شده بود با فراست و زيركى خاصى اعتماد سعيد را جلب كرد. محمدى فاتح فريب او را خورد و به افشاى اسرار و اهداف سفر خود و رابطينش در خارج پرداخت. سعيد از روى بى تجربگى حتى افكار و بينش خود را در اختيار آن فرد قرار داد و تشريح كرد كه چگونه به ازاكا و بعد براى چه منظورى به آلمان آمده است.
فرداى آن شب كه حسين رضايى او را ديد، وجود چنين دوستى را تكذيب كرد. معلوم شد كه او از مأمورين ساواك در خارج از كشور بوده است. به اين ترتيب در همان روزهاى اول هدف و انگيزه سفر سعيد محمدى فاتح براى ساواك افشا شد. ساواك از آن تاريخ و در مراحل بعدى، تمام حركات او را تحت نظر گرفت. سعيد از آلمان به لبنان رفت و دو سال دوره‏هاى مختلف نظامى و چريكى را طى كرد.


۱ـ مسجد حاج امجد در ابتداى پل امام‏زاده معصوم (ع) واقع است.

۲-مسجد حضرت اميرالمؤمنين (ع) در خيابان كارگر ـ خيابان نصرت واقع است.

۳-سيد جمال نيكوقدم فرزند سيدكمال در سال 1325 متولد شد. او هنگام دستگيرى، آموزگار چند مدرسه در تهران بود. وى در دادگاه تجديدنظر حزب ملل اسلامى به چهار سال حبس مجرد محكوم شد.

۴ـ حسن ماسالى و حسين رضايى از اعضاى اصلى و فعال كنفدراسيون جهانى و دانشجويان ايرانى و جبهه ملى ايران در اروپا بودند. حسن ماسالى در كنگره سوم دى ماه 1342، چهارم (دى ماه 1343) و دهم (دى ماه 1348) و حسين رضايى در كنگره دهم به عنوان اعضاى هيئت دبيران كنفدراسيون انتخاب شدند. رضايى در سال 1349 به همراه دكتر هلدمن در مأموريتى از طرف سازمان عفو بين‏الملل شعبه اتريش، براى رسيدگى به وضع زندانيان سياسى به ايران وارد شد. هر دو به ساواك احضار و تحت بازجويى قرار گرفتند و در پى آن دكتر هلدمن از ايران خارج و رضايى دستگير، محاكمه و زندانى شد و تا بهمن سال 1357 در زندان به‏سر برد.
(ر.ك: كنفدراسيون جهانى ـ حميد شوكت)



 
تعداد بازدید: 3494


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»