نظریه تاریخ شفاهی (70)

نویسنده: لین آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی

01 دی 1394


شانفرا دوشه ساخت روایت را نه یک عمل آگاهانه بلکه نیمه‌آگاهانه[1] تلقی می‌کند. به عقیدة او «روایت از سویی دربرگیرندة آرایش زمانی و علت و معلولی حقایق و رویدادهای مهم و از سوی دیگر دربرگیرندة قضاوت‌های ارزشی است که به این تجربة خاص زندگی معنا می‌بخشند».[2]بنا بر این، نباید مهم‌ترین و گویاترین اطلاعات را در محتوای پاسخ‌های ارائه‌شده جست. این نوع اطلاعات در «آرایش روایت» پنهان شده‌اند و به واسطه همین آرایش است که می‌توان فهمید راوی چگونه خودش را در چارچوب نظم اجتماعی و فرهنگ جای می‌دهد (که در مورد دو زن فوق‌الذکر نه تنها رابطة «خود» و عرصه اجتماعی بلکة رابطة «خود» و بازنمایی جمعی زنان را نشان می‌دهد). شانفرا دوشه می‌افزاید:«حقایق و رویدادها معنای‌شان را از ساختار روایی‌ای که در آن لانه گزیده‌اند، می‌گیرند».[3]وی در ادامه بحثش خاطرنشان می‌سازد که هر گاه مورخ صرفاً اطلاعات انتقال‌یافته یا به اصطلاح «ادعاهای بی‌محتوای گردآوری‌شده در یک الگوی پیمایشی یا پژوهش را تحلیل می‌کند، دستاوردهای به مراتب بیشتری با این رویکرد نصیبش می‌شود. کوتاه سخن آنکه، ما با اتخاذ چنین رویکردی، به معنا یا آنچه که پاسخگو از طریق انتخاب زبان و ساختار روایی برای ما آشکار می‌سازد، نزدیک‌تر می‌شویم.

با این وصف، تحلیلگران روایت بر این اعتقادند که نوعی خودپندارة[4] هوشیارانه در چنین گزارش‌هایی جای گرفته است. به عبارت دیگر، ما برای دستیابی به خودشناسی از زبان کمک می‌گیریم و به کمک همین ابزار نیز درستی و صحت روایت‌مان از رویدادها را به شنونده می‌قبولانیم.  کاترین رایسمان به خوبی این موقعیت را شرح داده است. وی مردی به نام بِرت را مورد مطالعه قرار داد تا ببیند این فرد علیرغم معلولیت و متارکة همسرش چگونه در بستر مصاحبة تاریخ شفاهی، تصویر مردانة مثبتی از خود می‌سازد.[5]رایسمان ابتدا حدود و ثغور برش‌های[6]روایت را در متن کامل پیاده‌شدة مصاحبه شناسایی می‌کند، سپس دست به تقطیع برش‌ها می‌زند تا ببیند جمله‌ها در نسبت با شنونده چگونه عمل می‌کنند (مثلاً آشناسازی شنونده، پیش بردن داستان و موارد دیگر). در اینجا قطعه کوتاهی از برشی از متن را که بِرت در آن دربارة مشکلات همسرش با بیماری‌اش (و پیش‌بینی طلاق) سخن گفته ارائه داده‌ایم:

1-خب سال 1975 بیماری من رو تشخیص دادن

2-می‌دونین، اون موقع هنوز می‌تونستم راه برم اما مجبور بودم

3-پای راستم رو دنبال خودم بکشم

4-و با گذشت چند سال

5-وضع پام بدتر شد

6-دست راستم هم هر روز ضعیف‌تر می‌شد

7-دیگه نمی‌تونستم تعادل خودم رو حفظ کنم

8-اعضای بدنم با هم هماهنگ نبودن

9-و اووم-طبیعتاً باید از عصا استفاده می‌کردم

10-و فکر کنم اون دوست نداشت

11-هر روز صبح مجبور باشه به من کمک کنه[7]

وی سپس می‌کوشد تا پیوندهای «مضمونی[8] و زبان‌شناختی بین برش‌های روایت» را شناسایی نماید.[9]و نهایتاً ژانری که گوینده برای روایتش انتخاب کرده را نیز مشخص می‌سازد-مثلاً روایتی که در ژانر عادت‌گونه[10] یا مبتنی بر ترتیب زمانی وقوع وقایع بیان می‌شود که شخص توصیفی از «آنچه اتفاق افتاده» را ارائه می‌دهد، یا ژانر غیر روایی[11] که ماجرا یا مقطعی را به نقل داستان اضافه می‌کند.  رایسمان به کمک این تدبیر به ما نشان می‌دهد که بِرت چگونه از چند استراتژی روایی برای به نمایش گذاشتن تصویر مثبت و خوشایندی از خود به شنونده استفاده می‌کند و به موازات این کار نیز فرم‌های روایی مشخصی را به کار می‌گیرد تا مخاطبِ داستانش را به نقطه‌نظر قصه‌گو نزدیک سازد. چند نمونه از این استراتژی‌ها عبارتند از ضمیمه‌سازی داستان‌هایی به مصاحبه، بیان نمایشی و اغراق‌گونة نکته‌های مهم در روایت و الحاق قطعه‌های مفصل‌تر به گزارش که افکار و احساساتش را به واسطة آنها آشکار می‌سازد، یعنی استراتژی کارآمدی برای هم‌عقیده ساختن شنونده با دیدگاه‌های خود. مثلاً بِرت در یکی از این قطعه‌ها احساسش از جدایی همسر را چنین بیان می‌کند:«فکر کنم این‌جوری بگم بهتره؛ 25 سال شب و روز زنی را در آغوش بگیرین و یکهو ببینین که دیگه کسی نیست تا گرمای وجودش رو حس کنین. شب‌ها برام خیلی سرده... کسی نیست بغلش کنم، دلم برای اون وقتا تنگ شده.»[12]

نتیجه‌ای که از خوانش دقیق و عمیق روایت بِرت برای رایسمان حاصل می‌شود این است که می‌فهمیم او «حتی با وجود رفتاری که ناقض تعریف رایج از مردی و مردانگی است، چگونه می‌تواند هویت مردانه قدرتمندی از خود به نمایش بگذارد».[13]بِرت مردی است که دست روزگار او را روی صندلی چرخدار نشانده و همسرش را نیز از او گرفته است اما وی با توسل به ترفندهای روایی خاصی می‌تواند به خودشناسی مثبتی دست یابد، مثلاً به شنونده می‌گوید که «شوهر وفاداری» بوده است، تقصیر فروپاشی زندگی‌اش را نه به گردن معلولیت خود بلکه به گردن میگساری زنش می‌اندازد و تصویر کارگر باعرضه‌ای را از خود در ذهن شنونده ترسیم می‌کند. جالب است که بدانید راوی همه این استرتژی‌ها را با زیر پا گذاشتن چارچوب مشخص مصاحبة پژوهشی یعنی با امتناع از پاسخ مستقیم به سؤالات و با تکیه بر نقل داستان‌ها-روایت‌ها-ی مختلف اتخاذ می‌کند؛ روایت‌هایی که وی را به هدفش می‌رساند یعنی تصویر مثبت و خوشایندی از قهرمان داستان ارائه می‌دهد.

این چند نمونه از تحلیل روایت که ملاحظه کردید در بستر مصاحبه‌های متعارف و متداول تاریخ شفاهی صورت گرفته و به ما نشان می‌دهد که چگونه با این نوع تحلیل می‌توان به عمق و بطن اظهارات و شواهد راه یافت و نحوة فهم راویان از تجربه‌های خود را آشکار نمود. نمونه‌های فوق کاملاً خاص موقعیت و متن وقوع انتخاب شده‌اند-ما در اینجا از تحقیقاتی که روی شهرهای جدید، نخستین جنگ جهانی و موضوع طلاق انجام شده است استفاده کردیم-اما تحلیل روایت راه ورود به کشف و درک شیوه‌های روایت داستان توسط گروه‌های خاص را نیز هموار ساخته است.

جنسیت و قومیت در روایت

پژوهش در حوزه‌های زبان‌شناسی و مطالعات ارتباطی ثابت کرده است که زنان و مردان در مکالمات روزمرة خود سبک‌های روایی متفاوتی را به کار می‌گیرند.[14]لاف زدن و تمرکز بر موضوعات مردانه مانند بازی‌های فوتبال، ماشین و جنب و جوش غالباً جزء صفات و ویژگی‌های مکالمات آنان با یکدیگر است که بدین وسیله عضویت خود را در گروه جنس‌شان تثبیت و تأئید می‌کنند، حال آنکه زنان در مکالمات روزمره‌شان با لحنی همدلانه و همکارانه سخن می‌گویند که البته این هم نوعی«تمرین هویت» است.[15]از پژوهش‌هایی که در موقعیت متنی مکالمات روزمره دربارة داستان‌گویی انجام شده می‌توان فهمید که زنان در نقل داستان‌های‌شان در مقایسه با مردان استراتژی‌ها و سبک‌های روایی متفاوتی را به خدمت می‌گیرند. بالدوین یکی از خانواده‌های ساکن پنسیلوانیا را مورد تحقیق و بررسی قرار داد. وی در این باره می‌گوید که مردان داستان‌های‌شان را با روایت‌های خطی می‌گفتند، در دیالوگ و حرکات‌شان نمایشی و اغراق‌گونه عمل می‌کردند و بین روایت و مکالمه فرق می‌گذاشتند. ویژگی برجستة مردان این بود که ماجرای رویداد خاص و فوق‌العاده‌ای را با این هدف که «نکته ارزشمندی در نقل آن نهفته است» بیان می‌کردند.[16]قصه‌گوی مرد در چارچوبی سلسله‌مراتبی می‌کوشد تا دیگران را سرگرم سازد؛ او داستانش را به نحوی طراحی می‌کند که بهتر، سرگرم‌کننده‌تر و مهیج‌تر از داستان دیگران باشد.

زنان عموماً از سبک‌های مکالمه‌ای استفاده می‌کنند و ماجراهای‌شان بیش از آنکه موضوعات خاص را در بگیرد به اتفاقات معمول و روزمره اختصاص دارد. از دیگر خصوصیات سبک‌های داستان‌گویی زنان می‌توان به تکیه آنها بر همدلی و همکاری، و شیوه‌های مشترک گفتگو میان خود اشاره کرد-یعنی انواع و اقسام استراتژی‌های روایی که رابطة افقی در میان اعضای گروه را تثبیت می‌کند بر خلاف رابطة سلسله‌مراتبی بین مردان. زنان در گفتگوها (به وسیلة واکنش‌های کلامی و غیر کلامی) تمایل به حمایت بیشتری از یکدیگر نشان می‌دهند، برای نشان دادن حمایت و همدلی خود (با طرح سؤال، تداخل در صحبت‌ها،[17] شوخی‌های تأئیدکننده ماجرا و راوی آن) به میان سخن یکدیگر می‌دوند، و برای سهیم کردن همه اعضای گروه خود در بیان داستان‌های‌شان استراتژی‌های مؤدبانه‌ای را اتخاذ می‌کنند.[18]به اعتقاد پژوهشگران، داستان‌گویی برای زنان «وسیلة معاشرت» است در حالی که مردان از این وسیله برای «بزرگ‌نمایی خود»[19] کمک می‌گیرند. گفته‌اند که زنان «بار روایت» را بر دوش می‌گیرند؛ مسئولیت زمینه‌سازی و تسهیل گفت و شنود داستان (مثلاً ترتیب دادن مراسم و میهمانی‌های خانوادگی) در خانواده و میان خویشاوندان برعهدة زنان است، حفظ حیات «داستان مرکزی»[20] نیز به دست زنان صورت می‌گیرد. داستانی که اعضای چند خانوادة مرتبط با هم قبلاً آن را شنیده‌اند و بهانة گردآوری آنها و نقل دوباره و چند بارة آن به منظور تحکیم پیوندهای خانوادگی قرار می‌گیرد را داستان هسته‌ای می‌گویند.[21]

به کمک تحلیل روایت در حوزة تاریخ شفاهی موفق شده‌ایم تفاوت‌های عمدة شیوه‌های نقل داستان از زبان مردان و زنان را شناسایی کنیم. تمایل زنان به کاربرد نقل قول عموماً بیشتر است، بدین معنا که سخنان دیگران را کلمه به کلمه گزارش می‌دهند، در حالی که مردان به گونه‌ای سخن می‌گویند که گویی کلمات خودشان است. پیرنگ داستان زنان غیر خطی است-ترتیب زمانی وقوع رویدادها رعایت نمی‌شود، تکرار و عقب‌گرد[22] اتفاق می‌افتد، جزئیات مفصلی را می‌افزایند، و جملاتی بسیار طولانی و مملو از عبارت‌های فرعی به کار می‌برند.[23]بِنِت توسل زنان به چنین خصوصیاتی در حین سخن گفتن را بر خلاف صفت «پرچانگی و ضعف در روایت» که به آنان نسبت داده می‌شود، برآمده از یک منطق می‌داند؛ به عقیدة او این عناصر به داستان‌های آنها ساختار می‌بخشد، مراحل مختلف روایت را مشخص می‌سازد، داستان را بالا و پایین می‌برد، و اوج لحظات یا رویدادها را نشان می‌دهند.[24]اگر گریزهای توصیفی[25] زنان یا جملات داخل پرانتزی‌شان در میانه داستان را مثال بگیریم، بِنِت به ما نشان می‌دهد که این استراتژی زنانه نه تنها انحراف از روایت یا گم کردن خط پیرنگ نیست بلکه ابزاری برای کاهش سرعت داستان، منتظر نگه داشتن شنونده به موازات بسط یا تقویت گفته‌های قبلی است.[26]به بیان دیگر، زنان برای فهماندن پیام‌شان از ترفند داستان‌گویی کلاسیک استفاده می‌کنند.

 

[1]-preconscious

[2]-Chanfrault-Duchet, ‘Narrative Structures’, here p. 77. 

[3]-Chanfrault-Duchet, ‘Narrative Structures’, p. 79.

[4]-self-construction

[5]-C. Kohler Reissman, ‘Strategic Uses of Narrative in the Presentation of Self and Illness: A Research Note’ , Social Science Medicine, 30 (11) (1990): 1195-200.

[6]-segment

[7]-Reissman, ‘Strategic Uses’, p. 1197.

[8]-thematic

[9]-Reissman, ‘Strategic Uses’, p. 1195.

[10]-habitual

[11]-non-narrative

[12]-Reissman, ‘Strategic Uses’, p. 1198.

[13] -Reissman, ‘Strategic Uses’, p. 1195.

[14]-See, for example, D. Tannen, You Just Don’t Understand: Men and Women in Conversation (London, 1991); D. Tannen, Talking from 9 to 5: How Men’s and Women’s Conversational Styles Affect Who Gets Heard, Who Gets Credit and What Gets Done at Work (London, 1995).

[15]-On men’s conversation styles see J. Coates, Men Talk: Stories in the Making of Masculinities (Oxford, 2003).

[16]-Baldwin cited in K.M. Langellier and E.E. Peterson, ‘Spinstorying: An Analysis of Women Storytelling’, in E.C. Fine and J.H. Speer (eds), Performance, Culture, Identity (London, 1992), p. 164.

[17]-overlapping

[18]-Langellier and Peterson, ‘Spinstorying’, pp. 165-6.

[19]-self-aggrandizement

[20]-kernel story

[21]-K. Langellier and E.E. Peterson, Storytelling in Daily Life: Performing Narrative (Philadelphia, Pa., 2004), pp. 108-9.

[22]-backtracking

[23]-G. Bennett, ‘ “And I turned Round to Her and Said …”: A Preliminary Analysis of Shape and Structure in Women’s Storytelling’, Folklore, 100 (2) (1989): 167-83; here p. 168.

[24]-Bennet, ‘And I Turned Round’, pp. 168, 170. 

[25]-descriptive excursions

[26]-Bennett, ‘And I Turned Round’, p. 176.



 
تعداد بازدید: 4460


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»