نظریه تاریخ شفاهی (91)

نویسنده: لین‌آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی

09 خرداد 1395


قصد فریش از بیان دیدگاه فوق پیاده‌سازی آن صرفاً در موقعیت مصاحبه بود، اما اصحاب تاریخ شفاهی از مفهوم مرجعیت مشترک بهره برده و آن را در حوزه‌هایی به مراتب گسترده‌تر از صِرفِ جلسه مصاحبه‌گر و پاسخگو پیاده ساخته‌اند؛ در واقع مفهوم مرجعیت مشترک به دست آنان تبدیل به رویه مشارکتی فعال و پایداری شده که مراحلی مانند طراحی پروژه، اجرای مصاحبه، تفسیر مواد و مصالح تولیدی، و توزیع دستاورد نهایی را در بر می‌گیرد. اِعمال مفهوم مرجعیت مشترک در روند پروژه را باید یکی از شاق‌ترین کارهای روزگار بدانیم، زیرا وقت‌گیر، طولانی‌مدت، پرزحمت، مستلزم رعایت اصول اخلاقی در مرحله تفسیر و همچنین نظارت دقیق و موشکافانه است که در بسیاری موارد نیز متدولوژی مناسبی از کار درنمی‌آید.[1] شاید ارائه دو مثال از اجرای عملیاتیِ مرجعیت مشترک یا مشارکت همکارانه در این قسمت برای تبیین محاسن و معایب روش یادشده خالی از فایده نباشد؛ نخست ساز و کار کسانی که در حوزه مبتلایان به اختلالات یا ناتوانی‌های یادگیری پژوهش می‌کنند و دوم، مشارکت خانم لورن سیتزیا[2] در تولید خودزیست‌نامه مبتنی بر تاریخ شفاهی.

یان والمزلی، یکی از پژوهشگران برجسته حوزه تاریخ شفاهیِ معلولان است که پیشگام مشارکت دادن عملیاتیِ پاسخگویان در فعل و انفعالات پروژه تحقیقاتی‌اش شد. قصد او این بود که پاسخگویان معلول را با ضرورت‌های ویژه پژوهش خود آشنا سازد و آنها را با مسیر و مراحل پروژه همگام و سازگار نماید. اما این تدبیر در واقع استراتژی او برای عبور از موانعی بود که مانع از رساندن صدای معلولان به دیگران می‌شد و سیاست‌های متخذه در این حوزه را تحت تأثیر قرار می‌داد. والمزلی معتقد بود که مشارکت فعال و عملیاتی «گامی است به سوی توانمندسازی»ِ کسانی که ضعیف‌ترین قشر جامعه محسوب می‌شوند.[3] وی به کمک نقشه مقاطع زندگی پاسخگویان (خلاصه مصور یا تصویری زندگینامه راوی)، اطلاعاتِ گردآمده از مصاحبه مقدماتی را مورد استفاده قرار می‌داد تا به پاسخگویان برای خلق گزارش‌های روایی از داستان زندگی خودشان کمک کند. والمزلی به جای اصطلاحات تخصصی اهل فن در حوزه تاریخ شفاهی معلولان از اصطلاحات قابل فهم برای پاسخگویان استفاده کرد؛ (مثلاً «مراقبت کردن» به جای «توانبخشی») با این وصف، به رغم تلاش‌های فراوان او برای توضیح شیوه و روند پژوهش به مصاحبه‌شوندگانش و دستیابی به میزان قابل قبولی از مالکیت مشترک، نهایتاً تحقق چنین هدفی را غیر ممکن یافت زیرا پاسخگویانش به علت معلولیت‌های ذهنی و اختلالات یادگیری نمی‌توانستند خواسته‌ها و توضیحات او را به صورت عمیق و صحیح درک کنند.

میشل مک‌کارتی، که موضوع پژوهش خود را تجربیات جنسیِ مبتلایان به اختلالات یادگیری قرار داده بود، تدبیر مشارکت فعال و عملیاتی را یک گام به پیش برد و پاسخگویانش را در طراحی پروژه، گردآوری داده‌ها و سایر مراحل دخالت داد.[4] لیندسی بریگهام، داستان زندگی زنان جوانِ مبتلا به اختلالات یادگیری را به عنوان موضوع پروژه‌اش برگزید. تلاش‌های او در زمینه مشارکت دادن هر چه بیشتر زنان در پروژه‌اش این حاصل را در برداشت که بعضی از آنان مدیریت کار را برعهده گرفتند به طوری که خودشان با یکدیگر مصاحبه می‌کردند و گاهی هم دوربین پژوهشگر را از او می‌گرفتند تا خودشان از هم عکس بگیرند.[5] بریگهام می‌گوید ترفند مشارکت فعال و عملیاتی در این میدان تنها راهی است که مبتلایان به اختلالات یادگیری از مسیر آن می‌توانند مدیریت پژوهش را به دست بگیرند و بفهمند که پژوهشگران دانشگاهی یار و یاور و به عبارتی «حامیان دانشگاهی‌شان» هستند، نه سخنگوی‌شان.[6] این همان رویکردی است که جنبش «اول مردم»[7] در انگلیس بدان متوسل شد. جنبش مذکور در واقع حرکتی حمایت‌جویانه بود که توانمندسازیِ مبتلایان به اختلالات یادگیری را پی می‌گرفت تا در چنین پروژه‌هایی فعالانه مشارکت کنند و در پژوهشی که زندگی‌شان را تحت تأثیر قرار می‌دهد، نقش مؤثری برعهده بگیرند.[8]

پژوهشگرانِ فعال در حوزه مبتلایان به اختلالات یادگیری، مشغول یافتن راه‌هایی برای تشریک مرجعیت هستند که به هر حال مزایای خاص خود را دارد. اما با دقت در تحقق عملی مرجعیت مشترک در مثال لورن سیتزیا مشکلاتی که در موقعیت واقعیِ این نوع همکاری پدید می‌آید، برای ما روشن می‌شود. وی به منظور تولید خودزیست‌نامه مردی به نام آرتور بر پایه تاریخ شفاهی و انتشار محصول نهایی آن، با او مشارکت نزدیک و عملیاتی کرد.[9] سیتزیا در گزارشی خودانتقادی و صادقانه، جنبه مشارکت آرتور در تولید خودزیست‌نامه‌اش را - که بر اساس سهم برابرِ پاسخگو صورت گرفته بود - خلاقانه و رضایت‌بخش توصیف می‌کند؛ اما به دشواری‌هایی نیز اشاره دارد زیرا چارچوب مرجعیت مشترک به گونه‌ای بود که تنش‌هایی را بر سر مالکیت و کنترل مواد و مصالحِ تولیدی به وجود آورد. سیتزیا از احساس ناخوشایندِ ناشی از جلسه مشترک او با آرتور در برابر حضاری سخن می‌گوید که حضور پاسخگویش آزادی‌های علمی او در قامت محقق را مخدوش نموده و اجازه نداد مطالب خود را به زبان علمی برای مخاطبانش بیان کند. وی در استناد به مشکلاتِ برخاسته از برقراری رابطه کاری نزدیک با دیگران اظهار می‌دارد که همکاری و مشارکت عملیاتی هر چند رفاقت و منفعت دوجانبه را به ارمغان می‌آورَد، اما در جایی که حدود و ثغور چنین رابطه‌ای به روشنی مشخص نشده است، به تنش‌ها و اختلافات اجتناب‌ناپذیری دامن می‌زند. سیتزیا در پایان سخن خود می‌افزاید که مرجعیت مشترک، به رغم مطلوبیتش، این گونه نیست که در عمل به راحتی قابل دسترسی باشد و ما را با محدودیت مواجه نسازد.

مرجعیت مشترک دست‌کم دست و پای اهالی علم و پژوهش را می‌بندد. شکل‌گیری پژوهش ما از یک حقیقت مسلم تأثیر می‌پذیرد: ما برای استفاده انحصاری از خاطرات دیگران به وادی یک رابطه نابرابر قدم می‌گذاریم. به هر صورت، پژوهشگر با دستیابی به منابع اولیه مفید و استفاده از آنها در راستای ارتقاء دانش خود بهره فراوانی از تحقیقش می‌برد؛ اکنون اگر منفعتی در این راه نصیب پاسخگو نیز بشود توفیقی اجباری برای اوست. ملاقات‌ها و جلسات مصاحبه تاریخ شفاهی در اکثر موارد بدون نظر و تحلیل و تفسیر خاصی برگزار و تمام می‌شود: مصاحبه به خوبی پایان می‌یابد، طرفین خشنود هستند، و هر یک با این پندار که آن دیگری به هدف خود دست یافته است، جلسه را ترک می‌کند، یعنی راوی فرصت یافته تا داستانش را برای مخاطبان نقل کند و پژوهشگر نیز موفق به گردآوری مواد و مصالح پروژه خود شده است.

اما گاهی هم این قرارداد نانوشته به خِنِسی می‌خورَد، خصوصاً وقتی که پاسخگو مایل نیست تفسیر مطالب گردآوری‌شده کلاً توسط پژوهشگر صورت گیرد و انتظار دارد او را به عنوان پدیدآورنده اثر به رسمیت بشناسد و سهمی در تفسیر اثر به او داده شود. مارگریت دیویس استوارت،[10]زن سیاه‌پوستی بود که در دوران حیاتش بارها از «خط ممنوعه برای رنگین‌پوستان در ایالت کنتاکی عبور کرده بود». قوانین تبعیض نژادی در این ایالت به شدت اجرا می‌شد. وقتی تریسی کِی‌مایر[11] و گلِن کراتِرز[12] با مارگریت مصاحبه می‌کردند، تضادهایی پدید آمد؛ از یک سو آنها مایل بودند اطلاعاتی را که مارگریت در اختیارشان می‌گذاشت خودشان تفسیر کنند، و از سوی دیگر، مارگریت توقع داشت حذف و اضافات نهایی برای انتشار کتاب حتماً با نظر او اِعمال شود و همین امر مصاحبه‌گران را با دغدغه‌های اخلاقی مواجه ساخت. البته پدیدآورندگان سرانجام به مصالحه رسیدند. خواسته‌های استوارت در متن پیاده‌شده مصاحبه لحاظ شد و متقابلاً مؤلفان نیز به او گوشزد کردند که «حق اِعمال مهارت‌های تفسیری در متن پیاده‌شده و مسئولیت کامل این فرایند کاملاً بر عهده مورخان است.»[13] بنابراین با وجود ادعای مکرر استوارت مبنی بر اهمیت نداشتن نژاد برای او، کی‌مایر و کراتِرز با تحلیل زبان و محتوای داستان‌هایش به این نتیجه متضاد رسیدند که رنگ پوست و نژاد دو عنصر اساسی در داستان زندگی او بوده‌اند.[14] در پایان پروژه مذکور معلوم شد که مرجعیت، بر خلاف انتظارشان، مشترکاً اِعمال نشده و در واقع طبق منافع طرفین برنامه به میزان متفاوتی بین آنها تقسیم شده است. استوارت داستانش را تعریف کرد و به قول پدیدآورندگان اثر: «نهایتاً اعتقاد خود به چندفرهنگی را پذیرفت.»[15] پژوهشگران نیز به اطلاعاتِ مورد نظر خود درباره هویت نژادی دست یافتند و راه و روش همکاری و مشارکت عملیاتی را آموختند.

 

 

[1]-L. Shopes, ‘Commentary: Sharing Authority’, The Oral History Review, 30 (1) (2003): 103-10. See also the other articles in this special issue.

[2]-Lorraine Sitzia

[3]-Jan Walmsley, ‘Life History Interviews with People with Learning Disabilities’, in Perks and Thompson, Oral History Reader, pp. 184-97; here p. 186.

[4]-Michelle McCarthy, ‘Interviewing People with Learning Disabilities about Sensitive Topics: A Discussion of Ethical Issues’, British Journal of Learning Disabilities, 26 (1998): 140-5.

[5]-Lindsay Brigham, ‘Representing the Lives of Women with Learning Difficulties: Ethical Dilemmas in the Research Process’, British Journal of Learning Disabilities, 26 (1998): 146-50.

[6]-Brigham, ‘Representing the Lives’, p. 149.

[7]-First People Movement

[8]-See www.peoplefirstltd.com/index.php (accessed 13 June 2009).

[9]-L. Sitzia, ‘A Shared Authority: An Impossible Goal?’, The Oral History Review, 30 (1) (2003): 87-101.

[10]-Marguerite Davis Stewart

[11]-Tracy K’Meyer

[12]-Glenn Crothers

[13]-T.E. K’Meyer and A. Glenn Crothers, ‘ “If I see Some of This in Writing, I’m Going to Shoot You’ “: Reluctant Narrators, Taboo Topics, and the Ethical Dilemmas of the Oral Historian’, The Oral History Review, 34 (1) (2007): 71-93.

[14]-K’Meyer and Crothers, ‘If I see Some of This in Writing’, p. 92.

[15]-K’Meyer and Crothers, ‘If I see Some of This in Writing’, p. 93.



 
تعداد بازدید: 4606


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»