برد ایمان – 7

شهره ابری
محسن مطلق

03 آبان 1399


قرآنها را باز کنیم. گفتار خدا را که پیام شهداست، در این میان سلاح خود سازیم و کلام پرنور آن را ره توشه خود. سیره ائمه(علیه‌السلام) را تاکتیک این رمز قرار دهیم. ای عزیزان! عملیّات را این‌گونه شروع کنیم.

شعارمان هنگام فتح، «تَوَکَّلتُ عَلَی‌الله» باشد و رمز عملیّات را هجرت الی‌الله قرار دهیم.

نور فیض را توسط ائمه بر دلها جاری کنیم و اسلحه را بر دوش بکشیم.

ای رسولان! برای ابلاغ رسالت باید تمام دروس یاوری را آموخت. قرآن را بشناسیم؛ احکام قرآن را درک کنیم.

با سیره ائمّه آشنا شویم و با آن خود را بیازماییم و کردارمان را به آن نزدیک کنیم.

و تا این درس را نیاموزی، هیچ‌گاه نمی‌توانی پیام‌رسان خون شهدا باشی.

وقت آن است که در این برهه، ملّت را دعوت به استقامت کرد.

در مقابل شهادت عزیزانی چون ـ مهران ـ اکبری و سعید و بهمن[1] به جای تحرّک بیشتر، فعالیت بیشتر، حال بیشتر، متأسفانه بر عکس شده. راه برایم دشوار شده. نمی‌دانم در چه حالی هستم؛ متّقی، نیکوکار زاهد! گویا روح معنوی از من پر کشیده.

چه مراحلی را قوم موسی گذراندند در آخر خداوند می‌فرماید که دلهاشان را قساوت گرفت. از نظر قرآن، ایشان اعمالی را مرتکب شدند که این‌گونه خداوند به سنگ و کمتر از سنگ شبیه نمود و با این رفتار و کج‌اندیشی، دیگر جایی برای رحمت حق باقی نگذاشتند و قلبشان که محفل خدا بود، آن‌قدر آلوده شد که سختی سنگ از آن بهتر است.

نوشتن دو موضوع، مرا مشغول داشته. نخست اینجا مدینه فاضله بشریت است و یا اینجاست مدینه فاضله بشریت که در مورد جامعه عظیم و پرشور و هیجان جبهه که جامعه‌ای اسلامی است و برخوردها و رعایت اصول اساسی اجتماعی و خصوصاً انفرادی در آن باعث ایجاد این مدینه فاضله شده و بیان تمثیلاتی از این وادی که چهره این مدینه فاضله را روشن کرده.

دوّم، موضوع نوشتن داستانهای مختلف که نشأت گرفته از رُخدادهای زندگی‌ام در طول این چند سال است. باید حوادث مهم را به کاغذ بیاورم؛ مثل شنیدن خبر شهادت «علی حجابی».

هوالعالم‌العظیم

ای خانواده‌های شهدا و ای دوستان شهدا! برای چه نشسته‌اید؟ چرا سکوت اختیار کرده‌اید؟ مگر چه شده است؟ آیا فَرَج عظما رسیده؟ آیا پیروزی نهایی به دست آمده؟ چرا دیگر پیام شهدا را بازگو نمی‌کنید؟ تازه، آغاز رساندن این پیام، به گوش جهانیان است. محرّم از راه می‌رسد و ما باید ا ین پیام را با عاشورا همراه سازیم.

زینب(س) خود را آماده رساندن بار سنگین این رسالت کرده است و اگر شهدا رفته و خود را به کاروان حسینی واصل کرده‌اند، هنوز کاروان زینب(س) و امانت‌داران خون شهدا و پیامداران عاشورا، به انتهای حرکت خود نرسیده.

آیا کاروان حسینی را دیده‌اید؟!

پس چرا توقف کرده‌اید؟

به انتهای مسیر رسیده‌اید که این‌گونه پا از راه کشیده‌اید؟!

اوّلین کاروان را زینب(س) و امام زین‌العابدین، از هزار و سیصد و اندی سال پیش به راه انداختند و هنوز این کاروان از حرکت باز نایستاده.

قلمها را به کاغذها بتازانید، زبانها را در گفتار و فوائد را در کردار ببندید و همه و همه را در خدمت رساندن پیام شهدا به کار گیرید. نبردی تازه در پیش است.

رسولان خون شهیدان! رسالت را آغاز کنید.

برد ایمان - 6

 


[1]. از دوستان.



 
تعداد بازدید: 2640


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.