اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-27

در مواضع جدید با مشکلات بسیار توانستیم مستقر شویم. روحیه افراد به طرز وحشتناکی پایین آمده بود و کارها نظم و نسق درستی نداشت. حتی بعضی افراد رغبت نداشتند کارهای روزمره و نظافت شخصی را انجام دهند چه رسد به دفاع یا حمله. نگهبانی در شب یکی از بزرگترین مشکلات ما در منطقه جدید بود و هر لحظه احتمال می‌دادیم پاسداران شما سر برسند و تا صبح درگیر شویم. لازم است برایتان بگویم که با یک عملیات چریک شبانه از سوی نیروهای پاسدار شما دستور چهل و هشت ساعت آماده‌باش از طرف فرماندهان صادر می‌شد و حسرت یک ساعت خواب راحت بر دل همه افراد می‌ماند.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-26

شما حتماً عدنان خیرالله را می‌شناسید. او پسرخاله صدام وزیر جنگ عراق بود. روزی عدنان خیرالله به جبهه آمد و در مقر فرماندهی لشکر 9 تأمل کرد. فرماندهی این لشکر را سرتیپ کامل عبدالله لطیف به عهده دشت که بعد از او سرهنگ طالع دودی فرمانده شد که در جنایتکاری و خیانت کم‌نظیر بود. یکی از جنایات او قتل‌عام مردم یکی از روستاهای سوسنگرد بود. عدنان خیرالله در جلسه‌ای، به فرماندهان گفته بود که هر یک از افراد، اعم از افسر، درجه‌دار یا سرباز، در صورت تمرد و عقب‌نشینی از مقابل نیروهای ایران باید بلافاصله و بدون محاکمه صحرایی اعدام شود.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-25

نیروهای ما در منطقه موسیان مستقر بودند. روزی سربازی شتابزده پیش من آمد و گفت «یک استوار و پنج سرباز، یک زن و شوهر جوان روستایی را گرفته‌اند و نسبت به آنها سوءنیت دارند.» بلافاصله با جیپ به آن نقطه رفتم. استوار را می‌شناختم. او بعثی بود. می‌خواست بعد از تیرباران شوهر به زن تجاوز کند که من بعد از کشمکش زیاد مانع شدم و آن زن و شوهر بیچاره را که به شدت ترسیده بودند و گریه می‌کردند از دست آنها خلاص کردم.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-24

در آن منطقه ملاقات کوتاهی با افسر توجیه سیاسی داشتیم که برایمان کمی صحبت کرد. فحوای کلامش آن بودکه باید جنگید و سستی و اهمال به هیچ‌وجه از طرف هر کس که باشد بخشوده نیست؛ و برای این که ادله کافی داشته باشد گفت «ما چهار نفر از سربازان خودی را به علت ترس و بزدلی اعدام کردیم.» بعد از سخنان افسر توجیه سیاسی در ساعت یک بعد از نیمه شب از کوه میشداغ بالا رفتیم و مواضع را مستحکم کردیم. در ساعت شش صبح، حمله رزمندگان اسلام در این منطقه آغاز شد. نیروی زرهی ارتش اسلام از سمت راست کوه میشداغ نفوذ کرد.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-23

آن روز که حمله ما آغاز شد یکی از اهداف حمله تسلط بر رودخانه کرخه بود. در این معرکه دو فروند از هلی‌کوپترهای شما ضربات سختی به مواضع ما وارد کرده بودند و ما از دست آنها مستأصل شده بودیم و دائماً زیر برد موشکهای آنان کوبیده می‌شدیم. آتشبارهای ضدهوایی ما آن دو هلی‌کوپتر را آماج رگبارهای شدید خود گرفته بودند. در آخرین حمله، یکی از هلی‌کوپترها مورد اصابت قرار گرفت. هلی‌کوپتر میان زمین و آسمان می‌سوخت که خلبان آن با چتر بیرون پرید. بعد هلی‌کوپتر سقوط کرد و تبدیل به آهن‌پاره شد. هلی‌کوپتر دوم بر شدت بمباران خود به طرف ما افزود.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-22

ایستادگی و حرص پیرمرد برای جنگیدن و ضربه‌زدن به نیروهای بعثی واقعاً خارق‌العاده بود. قیاس نیروهای ناچیز او و قوای ما مثل قیاس پشه و فیل بود. بعد از آن شب دیگر خبری از آن مزاحتمهای شبانه نبود. اما این حادثه کمابیش به ما حالی کرد که ما با ملتی درافتاده‌ایم که پیرمردش این گونه می‌جنگد و مدتها آن همه نیرو را عاجز می‌کند. پیرمرد رفت اما کابوس عطشی که برای جنگیدن با دشمن در سینه داشت دلهای سپاهیان ما را بی‌قرار و مضطرب نگه می‌داشت.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-21

آن شب فرمانده لشکر فرمان داده بود نیروهای پیاده از میادین مین عبور کنند و به سپاهیان شما یورش برند. نیروهای ما وارد میدان مین شدند. چیزی نگذشت که تماس ما با آنها قطع شد و نمی‌دانم چه بر سرشان آمد. عبور میدان مین در دستور عملیات نبود و آن فرمانده لشکر به میل خودش فرمان آن را صادر کرده بود. جالب است بدانید در آغاز حمله همه بدون استثنا فراری شدند. گروه دیگری مورد اصابت گلوله‌های سپاهیان اسلام قرار گرفتند.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-20

یک شب در یکی از این حملات که نیمه شب آغاز شده بود هوا صاف و مهتابی بود اما به محض این که یورش سربازان اسلام آغاز گردید هوا ناگهان به طور عجیبی متغیر شد و ابرهای ضخیم و سیاه در آسمان پراکنده شدند و روشنی نور ماه را گرفتند، طوری که ما حتی قادر نبودیم همدیگر را در فاصله یک متری ببینیم. این تازه ظاهر قضایا بود. در روح و روان افراد آن‌چنان ترس و وحشتی مستولی می‌شد که بسیاری از آنها حتی قادر نمی‌شدند از جایشان تکان بخورند.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-19

یک روز مرا به مقر فرماندهی احضار کرده بودند. می‌خواستند بازجویی کنند زیرا پی برده بودند که من به نفع جمهوری اسلامی شما تبلیغ می‌کنم. رفتم و مقداری سؤال و جواب کردند. همه چیز را منکر شدم. وقتی از ستاد بیرون آمدم سه نفر سپاهی را چشم و دست بسته دیدم که از بازجویی برمی‌گشتند. هر کس از راه می‌رسید به آنها توهین می‌کرد. پرسیدم: «اینها چه کسانی هستند؟» گفتند: «از افراد سپاه پاسدارانند که برای عملیات نفوذی آمده بودند.» با این که پاسدارها چشم بسته و دست بسته بودند ولی آنها را اذیت می‌کردند، توی سرشان می‌زدند، لگد می‌زدند

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-18

در اوایل جنگ نظامیان عراقی بسیار خوش می‌گذراندند. آنقدر آسوده‌خاطر بودند که فرماندهان در مقر فرماندهی شب‌ها ضیافت می‌دادند. یک‌بار در یکی از همین ضیافت‌ها که در واحد ستوان طه عبدالله برپا بود خود این افسر جنایتکار رفت و دو رأس گاو که متعلق به روستاییان منطقه عین‌خوش بود آورد و با کمک سربازهای آشپزخانه آنها را سر برید و بساط عیش و نوش فرماندهان واحدهای دیگر را مهیا کرد.
...
8
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97

یک ربع یا نیم ساعت به حمله نیروهای شما مانده بود. به اتفاق سرباز وظیفه عزیز زهیر، اهل بغداد، در سنگر نشسته بودیم. چند شب بود آماده‌باش کامل داده بودند و ما می‌ترسیدیم استراحت کنیم. شبها با ترس و دلهره زیادی صبح می‌شد. داخل سنگر مسلح نشسته بودیم و از ترس نمی‌توانستیم حرف بزنیم. گاهی چرت می‌زدیم،‌ گاهی یکدیگر را نگاه می‌کردیم، گاهی سرمان پایین بود و به حمله نیروهای شما فکر می‌کردیم و از خود می‌پرسیدیم «چه خواهد شد؟ آیا امشب آخرین زندگی است؟ آیا زخمی خواهیم شد؟ فرار خواهیم کرد؟